درسی از کربلا...
مردان دشمن دورهاش کرده بودند، شیرخوارهاش را به بغل چسبانده بود، چشمانش میبارید، میخواست التماس کند اما عربی بلد نبود، مردی از صف دشمن فریاد زد: «کسی اذیتش نکنه،بگذارید بفهمن انسانیت از آن ماست، نه آنها، ازش محافظت کنید.»
دیگری به عبری گفت: «نترس خانم تو در امانی!، قرار نیست آزارت بدیم، فقط باید باما بیای.»
#قدس_آزاد
#طوفان_الاقصی
#رشادی
با ما همراه باشید👇
┏━🕊━━••••••••••━━━━┓
@AaVINAa
┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
﷽
#قتل_خانوادگی
#پارت_بیستویکم
صدای پای گیسو، به گوش مبینا آشناست، روی تخت مینشیند. دستی به روسریاش میکشد، گیسو وارد خوابگاه میشود، به کنج دنج مبینا میرود، با آرنج پردهی دور تخت مبینا را کنار میزند: «اوهوم...صابخونه! اجازه هست...»
مبینا سرش را به طرف گیسو میچرخاند، لبخند کمرنگی میزند: «اجازهی ماهم...شما که اومدی تو...»
گیسو لبخند پهنی نثارش میکند: «ما اول میایم بعد اجازه میگیریم، بیا ببین چه شامی درست کرده این حمیرا، انگشتاتم میخوری.»
مبینا میلی به شام ندارد، اما دلش نمیخواهد گیسو را رد کند. عقبتر میرود. گیسو روی تخت مینشیند. سینی را ما بین خودش و مبینا قرار میدهد...
در انتهای سالنی با دیوارهای پستهای؛ درست کنار آخرین صندلی انتظار که مشکی رنگ است، اتاقِ رئیس کلانتری قرار دارد. اتاقی که رسول در آن، منتظر شنیدن خبریست؛ مقابل سرهنگ کاظمی نشسته و به دهانش چشم دوخته است. در سینهاش گویی گلهای از مادیان به تاخت میروند، ششهایش زیر نعلهایشان درحال له شدن هستند.
سرهنگ به طرف میز خم میشود. سرش کمی مایل است؛ طوری که برای نگاه کردن به رسول، پیشانیاش چین میخورد. آرنجهایش را روی میز میگذارد: «پدرجان، یه جسد پیدا شده، قابل شناسایی نیست...»
صدای نفسهای تنگ رسول مانع از ادامه گفتگویشان میشود. سرهنگ فریاد میزند: «سرکار گودرزی...گودرزی...» گودرزی، وارد اتاق میشود، پا میکوبد، سرش را رو به بالا گرفته، سوراخهای بینی گوشتیاش به تونلهایی در دل کوه میماند: «بله قربان»
این را بلند میگوید، طوری که قطراتی از بزاقش از میان فاصلهی دندانهایش، در هوا پخش میشود.
سرهنگ سری از تاسف تکان میدهد بعد اشارهای به رسول میکند: «بگو همراهش بیاد، خودتم یه لیوان آب براش بیار.»
آسیه طول و عرض پذیرایی را طی میکند. حامد کلید را در قفل میچرخاند، آسیه به طرف حیاط میدود: «وای حامدم، دورت بگردم مادر، دلم هزار راه رفت، کجا بودی، بابات...»
حامد در را میبندد، با انگشت، اشاره به سکوت میکند. میخواهد چیزی بگوید که متوجه حضور احمد و مبینا در کنار انباری میشود، به طرف آسیه میرود. دستی به بازوی مادر میگیرد و او را تا اتاق پذیرایی همراهی میکند...
احمد با نگاه دنبالشان میکند. همانطور که به آنها خیره شده، میگوید: «غلط نکنم خبرایی هست، خدا بخیر کنه»...
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🖊به قلم ف.م.رشادی(افسون)
⛔️حق نشر این رمان کاملا متعلق به آویناست!
هرگونه کپی و ارسال بدون ذکر منبع ممنوع و حرام است و پیگرد قانونی دارد!
✨پارتگذاری شنبه تا چهارشنبه حوالی ساعت ۲۲
┏━🕊━━••••••••••━━━━┓
@AaVINAa
┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
#ادامه_دارد
هنرمند نابالغ تقلید میکند، هنرمند بالغ میدزدد.
لیونل تریلینگ
با ما همراه باشید👇
┏━🕊━━••••••••••━━━━┓
@AaVINAa
┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
آۅیــــ📚ـــݩآ
تقلید و دزدیدن...😐😐
گر چه به نظر میرسد که درصد بدی تقلید کردن خیلی کمتر است و بلکه قابل اغماض است ولی کاش به جای تقلید کردن یک چیز دیگری گفته بود که یا این وری میشدیم یا آن وری؛ بالغ یا نابالغ...
به نام خدا
🌱🌱چند خطی درباره فیلم غریب ساختهی محمد حسین لطیفی🌱
اگر فقط یک بار تصویر مسیحایی مسیح کردستان را دیده باشی، ترغیب میشوی پای دیدن غریب بنشینی تا چریکی اهل ادبیات را ببینی و با آسمانیها آشنا شوی.
اما افسوس که غریب میمانی.
شخصیت پردازیها غریبند، هرچه تلاش میکنی نمیتوانی خواستهی شخصیت اصلی را بفهمی؛ دلیل خندهاش را، دلیل گریهاش؛ سکوتش و فریادش...
وقتی شخصیت اصلی برایت غریبه است نه از پیروزیاش احساس غرور میکنی و نه از شکستش احساس اندوه.
هم پای قهرمان نه به زمین میخوری و نه بلند میشوی.
شخصیت شهید نصرتزاده که از معدود نقاط درخشان فیلم است هم پرداخت کافی ندارد. نویسنده تا میتوانسته از بال و پر شهادت حماسی و شورانگیز شخصیت کم کرده البته آنچه که باقی میماند هم از معدود نقاط قوت فیلم است.
بازیها هم غریبند.
بابک حمیدیان علاوه بر تکرار بازی شعاریاش، خندههای مصنوعی و بیدلیل را هم اضافه میکند.
خوشرویی، خنده بیدلیل نیست.
در بازی مهران احمدی اغراق به چشم میخورد و با وجود تلاشش، در ادای گویش کردی ناموفق است.
پردیس پور عابدینی هم که از مصاحبهاش پیداست که این نقش از «هیچ» برآمد و لاجرم هیچ بر دل ننشست.
دیالوگها نیز غریبهاند.
انگار نویسنده دنبال موقعیتهایی برای بیان شعارهایش میگردد؛ شعارهایی که بتواند همه را راضی کند و خدای نکرده کسی فکر نکند شهید بروجردی درد انقلاب اسلامی داشت تا خدای نکرده دفعی صورت نگیرد!
داستان فیلم هم غریب است. نمیدانی شخصیت اصلی با چه راهکاری به موفقیت رسیده است. نمیدانی اوج داستان کجا بود؟ فرودش کجاست؟
فضای داستان ناملموس است. پیرنگ به هم پیوسته نیست.
چریک بودن شهید بروجردی و جنگاوری او در روند داستان گرهی باز نمیکند و انگار تمام هنر چریکی شهید بروجردی، همان و جعلنا خواندن است!
شخصیت منفی فیلم دستگیر میشود و میمیرد اما هیچ احساسی در تو پدید نمیآید! چون آنقدر ضعیف مقدمه چینی شده که نمیتوانی با داستان همراه شوی.
سکانسهای عاشقانه هم غریبند، بسیار بسیار غریب. البته از حامد عنقا انتظار این غربت را داشتیم؛ عنقا در تنهایی لیلا، پدر و آقازاده نشان داده بود که در ساختن عاشقانه مذهبی از یک الگوی تکراری شعاری استفاده میکند که تنها ریشخند به مذهبیها را به دنبال دارد؛ همان الگوی سوزاندن دست و پریدن از پنجره و خوردن آش.
اما از لطیفی انتظار نداشتیم. هرچه باشد هنوز مزه آثار دهه هشتادش زیر زبانمان است.
در غریب، حماسه در غربت بود. نماز خواندن شهید بروجردی را دیدیم ولی خبری از معنویت نبود، خبری از نگاه مسیحایی نبود. دلمان با دیدن این فیلم زنده نشد.
دیگر باید دلمان را خوش کنیم که درباره شهید بروجردی هم فیلمی ساخته شده و دین سینما ادا شده است. همانطور که دلمان را خوش کردهایم که در سالهای دور از دلواری و میرزا کوچکخان گفتهایم و در این سالها از چمران و باکری.
اینجا هالیوود نیست که انتظار داشته باشیم هر ده سال یک بتمن تحویل مان دهند.
اینجا مهم این است که چیزی ساختهایم و دلمان خوش کردهایم و شبها آسوده میخوابیم.
با این وجود، دم لطیفی و عنقا گرم که در این دوران غربت از آشنایی گفتند؛ دورانی که از آشنایی گفتن جرم است و حکمش اعدام شخصیت.
اما سازندگان فیلم نتوانستند آشنایمان کنند.
شهید بروجردی نیازی به آشنایی ندارد؛ «مسیح» آشنای آسمان است و این ماییم که دیریست مصلوب در زمینیم.
به این غربت عادت کردهایم.
دلمان گرفته است، پوسیدهایم در این غربت.
اشک، چندیست که پشت مژگان محصور است.
گاهی درون سینهام سنگی را میبینم که میتپد. خبری از زنده دلان نیست.
دلم هوای مسیحا دمی کرده که قلبم را زنده کند.
هوای آشنایی که دستم را بگیرد و از غربت در بیاورد.
هوای آوینی...
#عبدالله_زاده
با ما همراه باشید👇
┏━🕊━━••••••••••━━━━┓
@AaVINAa
┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
آۅیــــ📚ـــݩآ
به نام خدا 🌱🌱چند خطی درباره فیلم غریب ساختهی محمد حسین لطیفی🌱 اگر فقط یک بار تصویر مسیحایی مسیح ک
بعضیها شاید بگویند چه نقد تیره و سیاهی!
خب ببینید اینطوری است که بعضیها دلشان خوش است که یک کاری برای شهدا و به اسم شهدا انجام میشود و همین هم کلی ذوق دارد برایشان...
ولی بعضیها اعتقادشان این است که کار بد از کار نکردن هم بدتر است...