eitaa logo
آۅیــــ📚ـــݩآ
1.4هزار دنبال‌کننده
766 عکس
96 ویدیو
3 فایل
🌱اینجا دوستانی جمع شده‌اند که تار و پود دوستی‌شان را خواندن و نوشتن در هم تنیده است... رمان در حال انتشار: ادمین پاسخگو: @fresh_m_z ادمین تبادل: @Zahpoo1 ما را به دوستانتان معرفی کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/3611426957Cb2549f554b
مشاهده در ایتا
دانلود
آۅیــــ📚ـــݩآ
ها بعله... شام؛ تبرکی حضرت علی علیه السلام...😎😎
آۅیــــ📚ـــݩآ
دیالوگ پرسرعت‌ترین راه انتقال اطلاعات است و به داستان پویایی و تحرک زیادی می‌دهد. برای مشخص شدن دی
نکته مهم: « هر چه بار سنتز، اطلاعات مستتر در دیالوگ بیشتر باشد، نشان دهنده قدرت دیالوگ و دیالوگ نویس است. » مثال بعدی : « باز این چه وقته اومدن به خونه است دختر؟ » گوینده به احتمال قوی مرد، پدر، نگران و‌عصبانی زمان دیر وقت شب. مکان خانه. مخاطبش دختر جوانش است، مجرد که سابقه دیر آمدن دارد. ممکن است دختر بگوید : « ببخشد بابا جون. تصادف کردم دیر شد. » این جواب قابل انتظار و‌دم دستی و کلیشه ای است و اطلاعات پنهان ندارد، فاقد ارزش است. حالا دختر ممکن است بگوید :« به تو مربوط نیست من دیگه بزرگ شدم! » حالا ببینید چقدر موضوع تغییر کرد و چقدر اطلاعات اضافی و‌ پنهان در دل یک سطر دیالوگ مستتر بود و منتقل شد! این از ویژگی های اعجاب آور دیالوگ خوب است. وقتی من می‌گویم : « سلام » و طرف مقابلم هم می‌گوید : « سلام » این می‌شود مکالمه. حرف های فاقد ارزش. اما اگر من بگویم : « سلام عزیزم » و طرف مقابلم بگوید : « سلام و درد، کدوم قبرستونی بودی تا حالا! » این می‌شود دیالوگ. یک چیزی هم درباره « گونه » بگویم و بحث را جمع کنیم. گونه شکلی از زبان است که نسبت گوینده و مخاطب را معلوم می‌کند. مثال میزنم برای روشن شدن منظورم. ما اگر از دوست بسیار صمیمی‌مان بخواهیم برود برای ما نان بخرد چه می‌گوییم ؟ مثلاً می‌گوییم : « رضا بپر دو تا نون بگیر بیا. » حالا اگر از پدرمان همچین درخواستی داشته باشیم چه می‌گوییم؟ احتمالاً می‌گوییم :« بابا برو دو تا نون بگیر برام بیار. خواهش می‌کنم. » حالا اگر از استادمان چنین درخواستی داشته باشیم چگونه می‌گویم؟ احتمالاً می‌گوییم :« استاد ممکن است خواهش کنم تشریف بروید برای بنده دو نان بگیرید. » گونه ها بهتر است این ویژگی ها را داشته باشد: جنسیت گوینده، سن، پایگاه اجتماعی، شغل، سواد. پس گونه شکلی از زبان است که در داستان بخصوص دیالوگ نقش کلیدی دارد. باید دانست که زن بیسواد، یک دانشجو، یک روحانی، یک پلیس، یک آدم لومپن، یک پزشک ... چه جوری حرف می‌زنند. برگردیم سر دیالوگ. ویژگی های دیالوگ خوب : ۱_ باید گونه داشته باشد. ۲_ داستان را پیش ببرد. ۳_ کوتاه باشد. ( قبلاً اشاره کردیم دیالوگ پرسرعت‌ترین ابزار انتقال اطلاعات است.) شاید باورش سخت باشد اما همین نوشتن دیالوگ دوازده تکنیک دارد که آمورش آن به کارگاه و تمرین بسیار نیاز دارد. با ما همراه باشید👇 ┏━🕊━━••••••••••━━━━┓ @AaVINAa ┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشا روزی که به قصد تو شروع شده باشد...
به صورت از نظر ما اگر‌چه محجوب است، همیشه در نظر خاطر مرفه ماست اگر به سالی حافظ دری زند بگشای، که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست با ما همراه باشید👇 ┏━🕊━━••••••••••━━━━┓ @AaVINAa ┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
و بالاخره جلد سوم شاید تنها کتابی‌‌ست که می‌توان گفت تعداد جلدهایش می‌تواند تا همیشه بیشتر و بیشتر شود و باز بیست و چهار نویسنده و بیست و چهار روایت...
این راز را حالا می‌دانم که در هنر برای واسطه بودن بین‌رویا و مخاطب باید ناخودآگاه روایت کرد. باید خودت با روایتت همراه و همدل بشوی و به خوابش بروی، بگذاری دست‌هایت خودشان فوت و فن آموخته را اجرا کنند. @AaVINAa
خواستم جابه‌جا بشوم که پاهایم گیر کردند به کابل متصل به دوربین. دوربین و سه‌پایه سقوط کردند رو به فرق سر پیرمرد طاس بی‌کلاهی که هر شب سر جای خودش بی‌ذره‌‌ای تغییر، تکیه می‌داد به تخت. خیز برداشتم و دوربین را مثل بچه‌ای که از تاب‌ِ بازی توی تحویل می‌گیرند، توی بغل قاپیدم. دیدم که میرحسین داداچی کتری به دست، میان بخار آب جوشی که بالا می‌آمد با باز کردن چروک‌هایی که به پیشانی‌اش دویده بود، نفس راحتی کشید. لبخندی زد و با سری که به علامت تأیید و تشویق تکان می‌داد، حمایتم کرد. @AaVINAa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🌺🍃🌺🍃 🌺🍃 چند ماه از رفتن بهزاد گذشته بود. دلارام هفته‌های آخر بارداریش را سپری می‌کرد و دلارای تازه راه رفتن یاد گرفته بود. دلارام دستش را می‌گرفت و در حیاط عمارت می‌چرخاند. با هر قدم به او گفتن کلمه بابا را یاد می‌داد. فصل درو بود. دلارای را به گلاب سپرد. _کجا میرین خانوم؟ خطرناکه. چیزی تا زایمانتون نمونده. دلارام لبخندی زد. _نگران نباش. مراقبم. باید سر بزنم به زمینا. درسته بهزاد نیست ولی من که هستم. گلاب اخم‌آلود سر به زیر انداخت. دلارام همراه سعید از مزارع سرکشی کرد. آفتاب به شدت می‌تابید. _خانوم حالتون خوبه؟ جلو خورشید وایسادین اذیت میشین. بهتره برگردیم به عمارت. دلارام ساکت ایستاده بود و به مردمی که در تکاپو بودند نگاه می‌کرد. خودش را بهزاد تصور کرد. دلش خالی شد. با خودش گفت: بهزاد من نمی‌تونم. دارم از پا درمیام. من نمی‌تونم جای تو باشم و از داشته‌هات محافظت کنم. خواهش می‌کنم برگرد. دلش هوای نوشتن کرد. _بریم! سعید انتظارش نداشت. _چ...شم خانوم. آهسته و محتاط از کنار زمین‌ها و درختان می‌گذشت. دستش را روی شکمش گرفته بود. به عمارت رسیدند. _برم خانوم رو از گلاب بگیرم؟ دلارام آهی کشید. _نه یک‌ ساعت دیگه بیارش اتاقم. به سمت عمارت به راه افتاد. دستش را به نرده‌ها گرفت و پله‌ها را تا طبقه دوم بالا رفت. خودش را به اتاق کار خان رساند. همین که در را بست سد اشک‌هایش شکست. روی زمین سر خورد. صدای گریه‌اش هر لحظه بلندتر میشد. _می‌دونی چند ماه گذشته بی‌وفا؟ نترسیدی حالم بد بشه؟ من حامله‌م نترسیدی بچه‌م بمیره؟ نفس عمیقی کشید. _بار قبل از دور مراقبم بودی. حالا چی؟ حتی نمی‌دونم زنده‌ای یا نه... ✍ ⛔️حق نشر این رمان کاملا متعلق به آویناست! هرگونه کپی و ارسال بدون ذکر منبع ممنوع و حرام است و پیگرد قانونی دارد! ✨پارت‌گذاری شنبه تا چهارشنبه حوالی ساعت ۲۲ ┏━🕊━━••••••••••━━━━┓ @AaVINAa ┗━━━━••••••••••━━🌸━┛