Poyanfar - Donya Mahale Gozare.mp3
7.83M
دنیا محل گذره ولی از روضه هات نه حسین
دنیا محل گذره از تو و کربلات نه حسین
#محرم
#امام_حسین
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 160 ❇️ همسر محمد مهدی : بعد مراسم شب 19 ماه مبارک ، با حاج اقا درباره رفتن به عراق
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو شصت و یکم و صد و شصت و دوم👇👇👇
#رمان_محمد_مهدی 161
✳️ محمد مهدی که کلمه #شهادت رو شنید ، سرش رو بلند کرد ، خواست چیزی بگه که خانمش نگذاشت و سریع ادامه داد که...
👌بله ، شهادت
نیازی نیست چیزی بگی عزیزم
تو لایق شهادت هستی
تو واقعا برای امام زمان کار کردی
از بچگی تا الان برای آقا کار کردی
از هر تلاشی که می تونستی دریغ نکردی
👈الانم شهادت حقت هست
⬅️نکنه نگران من و بچه هستی ؟
✳️ #محمد_مهدی دوباره سرش رو آورد بالا که چیزی بگه ...
👈👈 که باز خانمش نگذاشت
گفت می دونم میخوای چی بگی
نگران نباش
خدای دیروز و امروز ما ، خدای فردا هم هست
همون خدایی که به همسران شهید دیگه روزی داده و بچه اونها رو بزرگ کرده ، به من هم روزی میده و بچه ما رو بزرگ میکنه
⬅️نگران بعد خودت نباش
خدا هیچوقت خانواده یک شهید رو تنها نمیگذاره
👌👌 اگه امسال شب 23 ماه رمضان، صدای صیحه آسمانی شنیده شد ، درنگ نکن
با سرعت برو
برو به سمت عشق واقعی ای که داری و داشتی و میخوای بهش برسی
❓یادته وقتی نامزد بودیم و هر وقت با هم قراری میذاشتیم ، تو همیشه زودتر می رسیدی سر قرار❓
وقتی ازت دلیلش رو می پرسیدم با لبخند جواب میدادی که 👈👈 آدم نباید هیچوقت عشقش رو معطل کنه !
الانم عشقت نباید معطل بشه
شهادت منتظرت هست
ان شالله بهش برسی
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
#رمان_محمد_مهدی 162
🔰 محمد مهدی که انتظار شنیدن این چیزها رو نداشت، کاملا جا خورد و متعجب شد !
👈ولی خیالش راحت شد
تنها نگرانی ای که داشت برطرف شده بود
⬅️فقط می موند مادرش که بعد فوت آقا هادی ، تنها شده بود
اما برای اون هم جای نگرانی نبود
👈👈همین مادر بود که محمد مهدی رو اینطوری بار آورد
👈👈همین مادر بود که با تربیت نمونه خودش ، محمد مهدی رو از بچگی ، به سبک یک انسان مهدوی بزرگ کرد و پرورش داد
👈👈همین مادر بود که تو سختی ها و خوشی ها ، به پسرش یاد داد که ارتباط با امام زمان رو فراموش نکنه
👈👈همین مادر بود که هر وقت میخواست بچه اش رو شیر بده، وضو می گرفت و بعد سلام به امام زمان ، بچش رو شیر میداد
👈👈پس از چنین مادری ، چنین پسری عجیب نیست
👈👈و برای چنین پسری هم ، چنین مادری شیرزن عجیب نیست و خیالش از مادرش راحت بود
⬅️حالا هم محمد مهدی و هم همسرش همدیگه رو با لبخند نگاه می کردند و راضی به مسیر و تصمیمی که در پیش گرفته بودند
✳️✳️شب 23 ماه رمضان رسید
اون شب موعود...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
▫️خوش بحال کسانی که هم زنجیر می زنند!
▪️و هم زنجیرهای غیبت را از پای امام زمانشان باز می کنند...!
▫️هم سینه می زنند!
▪️و هم به فکر سینه پر درد و غم و اندوه امام حی خویش هستند...!
▫️هم اشک می ریزند!
▪️و هم غصه چشمان مولایشان که صبح و شام بر مصائب جد غریبش خون گریه می کند هستند...
▫️هم سفره می اندازند!
▪️و هم سر سفره امام زمانشان نمکدان نمیشکنند..!
▪️آنوقت با افتخار می گویند:
▫️یاحسیـن
اشک میریزند بر مظلومیت سالار شهیدان و غربت امام زمانشان و برای فرج منتقم آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین با اضطرار دعا میکنند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #نماهنگ | مه پاره حضرت قاسم (ع)»
چه ماهی از خیمه جدا شد
چه شیری از بیشه رها شد
AUD-20210704-WA0013.mp3
14.49M
چه فراقی
فوق زیبا 👌
مداح : محمد حسین پویانفر
1_101237517_6041752906422551891.mp3
5.39M
شنیدن این صوت را ازدست ندهید❗️
وقتی میگن ابا عبدالله توی صحرای کرب وبلا تنها شد خیلیا دلشون میسوزه و گریه میکنن...
ولی...
هیچ کس برای تنهایی و غربت چند هزار ساله #امام_زمان عجل الله نه دلش میسوزه و نه گریه میکنه...
گریه برای #امام_حسین علیه السلام خرجی نداره
ولی...
گریه برای مظلومیت امام زمان خرج داره...
باید از خودمون بپرسیم اصلا چرا امام مون تنهاست؟!
مگه ما شیعیان نیستیم که امام مون این طور آواره وغریبه؟!
#امام_حسین
#محرم
#امام_زمان
🔺صاحب مکیال المکارم می نویسد:
🔷 یکی از دوستان صالح من در عالم خواب مولا صاحب الزمان سلام الله علیه را دید که فرمود:
🔹 من دعاگوی هر مومنی هستم كه پس از ذكر مصائب حضرت سيدالشهدا سلام الله علیه برای تعجیل فرج و تایید من دعا كند!
📚 مکیال المکارم بخش۶ ذیل قسمت۲۹
🔻 اولین دعای ما هنگام جاری شدن اشکها در مجالس عزا، دعای فرج منتقم است ...
1_1126102223.mp3
20.05M
🏴 حسینیه مجازی
🎧 #نوحه روز ششم محرم
▪️میون این هلهلهها کیه صدام میزنه
🎤 با نوای حاج مهدی رسولی
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_314
صدای مهرناز خانم بالاخره او را از ان وضعیت نجات داد:
-ارشیا مامان عصر کلاس نداری؟
بلند شد و به خودش گفت:چرا بدبختی با
ترنجم کلاس دارم.
بعد در را باز کرد و داد زد:
-دارم.چرا؟
مهرناز خانم پله هارا بالا آمده بود.
- می خواستم عصر باهام بیای جایی.
ارشیا مادرش را مشکوک نگاه کرد و گفت:
-کجا؟
مهرناز خانم متفکر به ارشیا نگاه کرد و گفت:
-حالا که نمی تونی بیای هیچی.
-مامان تو رو خدا شوی خواستگاری که نیست.
مهرناز خانم در حالی که از پله پائین می رفت برگشت و گفت:
- وا فهمیدی ترنج نمی خواد ازدواج کنه پشیمون شدی.
ارشیا محکم کوبید توی پیشانی اش و با حرص
گفت:
-مامان چه ربطی داره؟
مهرناز پشت چشمی نازک کرد و گفت:
-من خودم اول گفتم ترنج. بعدم تو هم قبول کردی
حالا دوباره برم خواستگاری برات؟ با عقل جور درمیاد؟
ارشیا واقعا دلش می خواست سرش را به دیوار بکوبد. دست هایش را بالا برد و رو به مادرش گفت:
-آقا ما کم آوردیم. مامان تو رو خدا این پروژه تنبیه و حرص دادن منو تمامش کن. می خواین بنویسم امضا کنم از این لحظه همه امور تحت فرمان شما پیش بره و من کاملا خفه خون بگیرم
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_315
مهرناز خانم خنده اش را فرو خورد و با لحن جدی گفت:
-رو حرفات فکر می کنم
و از پله پائین رفت و ارشیا رابهت زده بر جا گذاشت:
-ای بابا عجب گیری کردیم حالا همه می خوان بچزونن.
و با بی حالی برگشت توی اتاقش.
ترنج داشت کتاب هایش را مرتب و وسایلش را جمع می کرد که برود دانشگاه. داشت برای خودش شعری زیر لب
زمزمه می کرد که موبایلش زنگ زد.
-بفرمائید؟
-سلام ترنج.
-شیوا؟
-آره خودمم تعجب کردی؟
-خوب..خوب حقیقتش آره.
و کتابش را گذاشت توی کیفش.
- آخرین باری که به من زنگ زدی یادم نیست کی بود اصلا .
شیوا نرم خندید و گفت:
-راست میگی. کارت داشتم کی می تونم ببینمت.
دست ترنج که داشت جا برای وسایلش توی کیفش باز می کرد
همانجا خشک شد:
-منو ببینی؟
-آره. کارت دارم.
ترنج واقعا نگران شده بود.
-اتفاقی افتاده؟
شیوا پوفی کرد و گفت:
-آخه چه اتفاقی می تونه افتاده باشه که منو مامور کرده باشن به تو بگم؟
ترنج راست ایستاد و در حالی که انگشتش را گاز
می گرفت گفت:
-چه می دونم آخه تا حالا از این موارد پیش نیامده برامون.
-نه هیچ اتفاقی نیافتاده. خیالت راحت با
خودت کار دارم. حالا کی می تونم ببینمت؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_316
-من تا شیش کلاس دارم.
و نگاهی به ساعت انداخت. صدای شیوا حواسش
را جمع کرد:
-خوب من نه باید شیفت و تحویل بگیرم.می تونی بعد دانشگاه یه قرار بذاری ببینمت؟
-قرار بذارم؟
شیوا عصبی گفت:
-ترنج حالت خوبه؟
-آره باشه باشه کجا؟
-نمی دونم هر جا غیر از خونه.
-کارت خیلی طول میکشه؟
-نمی دونم شاید یکی دو ساعت.
-خوب اگه بخوایم تو هم به شیفتت برسی من از دانشگاه مستقیم باید بیام.ا
-گه سختته یه روز دیگه قرار بذارم؟
ترنج با اینکه بعد از دو تا کلاس دلش می خواست بیاید خانه. تازه آخر هفته هم بود و ژوژمان
هفتگی هم داشتند ولی خوب چون برای اولین بار شیوا از او این درخواست را کرده بود ترجیح داد برود.
-نه میام. فقط جاشو خودت تعیین کن.
-باشه من یه کافی شاپ عالی می شناسم آدرسشو برات اس می کنم.
-باشه.
-خوب ساعت هفت خوبه؟
-آره من تا کلاسم تمام شه از توی اون برهوت بیام برسم شده هفت.
-باشه. پس تا هفت.
-به عمه سلام برسون.
-بزرگیت توهم دائی اینا رو سلام برسون.خداحافظ
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
کِی خزانم میشود مولا بهار؟
کِی کناره میرود گرد و غبار؟
یک سؤال از طعمِ بغض واَشک و آه
کِی به پایان میرسد این انتظار؟
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹🍃🌹🍃
گره گشاست
بزرگی دستان کوچکتان ...
وَ محتاج شماست
باز شدن گره طولانی دوران غیبت
حضرت شش ماههی ارباب
مولانا علی اصغر (علیه السلام)
خدایا
بزرگترین خواستنمان
را امشب
به باب کوچکترین بزرگ عالم میآوریم
به امید #فرج ...
▪️به گلوی بریده طفل رباب
▫️اللهم عجـل لولیـک الفـرج
لالا گل بابا.mp3
2.71M
°•🌱
لالا لالا گلِ بابا
دیگہ سقا نمیتونہ آب بیارھ
لالا لالا گلِ زیبا
بخواب "اصغر" مادرت کھ شیر نداره🍼🥺
🎼|• #نواهایمحرم
🎤|• #صادقتهرانۍزاده
🕊|• #حضرتعلۍاصغر