🤦🏻 #روز_عرفه
روز درددل کردن بنده و خالق 🤲🏻
آسمان باش
..............
خود را رها کن از زمین و... آسمان باش
پرواز کن تا بیکران و بیکران باش
خاکی اگر بودی علی را زندگی کن
خرما به دوشِ کوچه های ناگهان باش
یا از تولیٰ دم بزن با ذوالفقارت
یا در گلوی دشمن دین، استخوان باش
وقتی عطش، آتش به خوردِ شهر داده
با اشک، آبی روی این آتشفشان باش
سیراب کن با چشم ها صحرای دل را
ابری شو و خالی تر از رنگین کمان باش
تا کی پر از طوفان شن باشد جهانت
افسار نفست را بگیر و ساربان باش
چندان به آینده، امیدی نیست اما
گاهی دلیل حال خوب دیگران باش
هم آفتابی کن شبِ جاماندگان را
هم ظهرِ خواب آلودگان را سایبان باش
کوفی نباش و کر نشو با سیم و زرها
نفروش ارزان اعتقادت را... گران باش!
دنیای ما دارد به اندازه... ستاره
قدری فراتر رو از اینها... کهکشان باش
خواهی که بر تاج جهان، بنشاندت شاه
چون دُر در آغوش صدف ها بی نشان باش
آب حیات آیا به جز اشک حسین است!؟
با گریه بر شش ماهه ی او جاودان باش
از چشمه های اکبرش با هر وضویت
لبریز نامش باش و همگام اذان باش
سجاده ات را پهن کن رو به تجلی
قدری در آغوش خدای مهربان باش
آیات رحمان و رحیمش را بخوان باز
صدق و صفا و دوستی را ترجمان باش
تیر دعا را در رکوع چلّه ات کن
دست تواضع را بگیر و چون کمان باش
تا مرغ آمین روی دستانت بشیند
وا کن قنوتی گرم را و آشیان باش
دل را به دریایش بزن از خود گذر کن
با ربنای اشک ها رودی روان باش
زهرا دعا کرده برای ما و گفته
آنچه علی، آنچه محمد گفته... آن باش
کعبه، دهان واکرد رازی را بگوید
جایی که حق شد جلوه گر، آنجا دهان باش
در موج های بی خبر از صبح روشن
فانوسِ اقیانوسِ تاریکِ زمان باش
پیدا کن آغوش امامت را مسلمان!
در شهرِ گم، گلدسته های جمکران باش
#محمد_عابدی
قم المقدسه
#روز_نیایش
#مناجات_امام_حسین_ع
🆔 @Pelak15
🆔 @Abedi_Aaeini
#یکسال_گذشت
👌🏻 ذاکر با اخلاص اهلبیت علیهمالسلام
شادروان #حاج_سید_محمـــد_جـــلالی
🤦🏻 وفات: سحرگاه عید قربان 1402
🔰 شعری از خانم زینب حسامی در وصف این پیر غلام
یک نفر پر کشید و بالا رفت، یک نفر بین ما مسافر شد
هشتم تیرماه تنهایی فصل پایان عمر ذاکر شد
مردی از آفتاب و آیینه مردی از نسل خوب عیاران
دست او بال شد به خانه رسید، او پرنده ترین مسافر شد
مردی از خلوت شب و باران، مردی از نسل سبز روحانی
مردی از قصه های بالا رود، او "درخشان ترین جواهر" شد
او جلالی ترین ِعالی بود عاشق ماه در لیالی بود
ذاکری از همین حوالی بود، دردها را کشید و طاهر شد
شال سبزش نماد آدینه، مهربانیش مثل آیینه
قلب او بود خالی از کینه، او معطر به رمز هر سِر شد
سّرِ او را خدای او فهمید، عید قربان به امتحان خندید
نور شد او به رویت خورشید، پیش پای شهود حاضر شد
ای تمام تکلم جاری، چه سبکبال گفته ای آری
نقطه ی مهر را تو پرگاری زود رفتی و فصلت آخر شد
یک نفر سبزی اش طراوت صبح، یک نفر خنده اش لطافت محض
یک نفر ساده چون عطوفت ماه در شب جمعه رفت و زائر شد
بعد تو اشک های دلتنگی، مثل یک زهر می چکد در من
مهربانیت مثل بابا بود، دختر تو گرفته خاطر شد
#زینب_حسامی