✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام منم میخاستم یکی از تجربه هامو بگم😊
منو اقاییم پنج ماهه ک عروسی کردیم ما خیلی همو دوس داریم ی لحظه بدون هم نمیتونیم باشیم
یه چیزی ک واسم جالب بود این بود ک دیشب تازه فهمیدم دوست داشتن ینی چ🙊
هر دفعه ک اقاییم بهم میگف دوستت دارم منم در جوابش میگفتم فداتشم و هیچ دوستت دارمی نمیگفتم
شاید از غروری بود ک داشتم با وجود اینکه خیلی هم میخام عشقمو ، ولی ابراز نکردم تا حالا...
ولی دیشب وقتی اومد از سرکار بدون هیچ حرفی اومد روبروم نشست🙈 گف بدون تو نمیتونم باشم و خیلی میخامت و خیلی دوستت دارم❤️
ی لحظه اشک تو چشام حلقه زد و منم گفتم « منم دوستتت دارم » و تازه ب عمق دوست داشتن پی بردم 🙃
بعد فهمیدم دوست داشتن و #عشق همینجوری ساخته نمیشه باید #بسازیش و من اون عشقو واس خودمون ساختم
میخاستم ب خانومایی ک تو این کانال هستن بگم سرسری از دوستت دارم های همسرتون رد نشین و غرورتونو بذارین کنار ، من با اینکه اقاییمو خیلی دوست داشتم اما تا حالا ب دوست داشتنش فکر نکرده بودم 😊
ممنون از کانال خوبتون😘
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اتفاقات_واقعی
داشتم با مامانم راجب مسائل فرا طبیعی مثل جن و روح و این چیزا حرف میزدم
که یهو بحث کشید به اینکه کجاها هستن خلاصه منم گفتم که همه جا هستن و جای مشخصی نیست که اونا باشن
مامانمم به شوخب گفت ما خونمون خیلی سال طول کشید و به سختی تونستیم خونه دار شیم، یعنی چی من اینقد بدبختی کشیدم تا خونه دار شم، بعد اونا مجانی بدون کرایه توی خونه من چیکار میکنن..
همون شب خواب دیدم یه موجود عجیب اومد دستمو گرفت یه دستبند خیلی عجیب تر از قیافش دستم کرد که جاش دستمو سوزوند گفت به مامانت بگو اینم کرایه خونت..
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانه داری
ترفندای نمکی که خیلی خوبه🧂
#خانه_داری
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
سلام
دخترم 23
من بعد چن سال تازه تونستم دانشگاه برم با هزار مشقتو بدبختی
اونم رشته ی که دوسش داشتم
علوم تربیتی
ولی امروز فهمیدم که اعلام کردن تا سال 1405 بیشتر از طریق ازمون استخدامی دیگه معلم نمیگیرن و فقط از طریق دانشگاه فرهنگیان میشه معلم شد💔
و من تا اون موقع تازه دانشگاهم تموم میشه!امروز تموم ارزوهام دود شدن و رفتن هوا
راسته که خوشحالی دوم نداره
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات عروسی
سلام دخترم ۲۱
عروسیم نزدیکه:)
بعد از کلی سختی و چالش بالاخره داریم میرسیم به چیزی که ارزوشو داشتیم قبل از هر چیزی برای همگی آرزو خوشبختی دارم🩷🫶🏻
داشتم لباس عروس و ... نگاه میکردم که یه خاطره قدیمی یادم افتاد من کلاس چهارم بودم و دو تا از فامیلامون که هم سن من بودن با هم دوست بودیم ما از فامیل های داماد بودیم و عروس خیلی قشنگ بود:)))
ما ۳ تا دختر عاشق عروس شده بودیم😂😍
گفتیم یه جوری خوشحالش کنیم، ایده هم از من بود که بیایین چند تا کیسه پر کنیم از پولک و اکلیل و کاغد رنگی و.... (هر آتو اشغال دیگه که فکرشو بکنین) و بعد بریزیم روی سرش🥲
تصمیم گرفتیم سورپرایز باشه و به هیچکی هم نگفتیم بعد از چند ساعت مراسم بالاخره وقتش شد ما هم از ۳ طرف حمله کردیم😂😂🤦🏻♀️
عروس داد میزد که نکنین نکنییین ما هم فکر میکردیم که خوشش اومده بیشتر میریختیم🥲🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️
خیلی بد شددد خیلییییی🤦🏻♀️
اکلیل ها چسپیده بود به لباس و ارایشش و پاک نمیشد🙄🤦🏻♀️
خلاصه که خاله بهار امیدوارم من رو ببخشه
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔴سربه راه شدن فرزند یا همسر نااهل🔴
اگر در خانه جوان نااهل یا همسری دارید که به حرف شما گوش نمیدهد و از نماز و دعا فاصله گرفته و شب دیر وقت به خانه میآید و باعث پریشانی و آزار شما شده است ،برای اصلاح شدن و تغییر رفتارش به طوری که مطیع شما شود و حرف شما را گوش بدهد تنها یک راه قطعی و موثر وجود دارد.در یک اتاق تنها بنشینید و بدون اینکه با کسی حرف بزنید ۳۶۰ مرتبه این دعا را بخوانید....👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
خیلیا با این دعا سربه راه شدن😍👆
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی 🎀🌸 مصطفی که اومد شام خوردیم بعدش خاله بردش تو اتاق، فهمیدم میخواد بهش بگه من حرفشو گوش
داستان زندگی 🌸❤️
بازم ستایش شروع کرد گریه و زاری کردن...
واقعا قلبم به درد میومد از ناراحتیش اما مجبور بودم باید تحمل میکردم
درو بستم و برگشتم تو خونه، یه ربعی مدام زنگ زد، مادرم دلش کباب شده بود چندبار پاشد بره درو باز کنه بچه رو بگیره اما نزاشتم گفتم مامان تحمل کن، اگه الان کوتاه بیایم تا آخر عمر خاله رئیس بازی درمیاره
آخر سر مامانم رفت حموم که صدای زنگو نشنوه
یه ربعی که گذشت رفتن، گریه ام گرفت خب ستایش بچم بود طاقت دوریشو نداشتم، از خدا خواستم بهم صبر بده چند روز نبودنشو تحمل کنم
دو روز از مصطفی خبری نشد.. منم نرفتم، تو حرف راحته ولی واقعا برام ندیدن ستایش سخت بود
روز سوم دوباره مصطفی اومد.. ستایشو آورده بود نگه دارم
گفتم نگه نمیدارم، ستایش شروع کرد به گریه و زاری کردن التماس کرد بزارم پیشم بمونه
گفتم ستایش اگه میخوای پیش من باشی نباید دیگه حرف مادربزرگو گوش کنی، من مادرتم باید فقط حرف منو گوش کنی
مصطفی گفت این حرفا رو تو گوش بچه نخون مادرم بزرگ ماس
گفتم مصطفی مادرت بزرگ توئه منم احترامشو داشتم اما خودش نزاشت، حالا که انقدر دوست داره رئیس و همه کاره خونه تو بشه بیاد من همین فردا میرم تقاضای طلاق میدم تا برای همیشه مادرت زن زندگیت بشه
گفت منو با طلاق نترسون من ستایش نیستم که از نداشتنت بترسم هیچ جوره رو حرف مامانم حرف نمیزنم
گفتم باشه پس بشین به حرفش گوش کن زندگیتو خراب کن
ستایش قسم خورد که فقط به حرف من گوش میده منم از خدا خواسته گرفتمش بردم تو خونه
با اومدن ستایش خیالم راحت شد، اصلا از مصطفی خبر نمیگرفتم حتی وقتی میومد ستایشو ببینه خودم بچه رو نمیبردم میدادم مامانم میبرد
یه هفته بعد رفتم درخواست طلاق دادم، واقعا نمیخواستم جدا بشم فقط میخواستم مصطفی رو بترسونم، آدرس مادرشم برای فرستادن احضاریه دادم
همین که احضاریه رو بردن براشون، مادرش اومد جلوی خونه ما زنگ که زد مامانم آیفونو برداشت تا فهمید خواهرشه گفت میره پایین درو باز نکرد که نیاد بالا، منم درو باز کردم و گوش وایسادم
خالم گفت لیلا رو صدا بزن برگرده خونش
مامانمم گفت نه لیلا هیچ جا نمیره، تو فکر کردی رئیس زندگی دختر منی؟ اگه پسرت میخواد به حرفت گوش بده به ما ربطی نداره اما من دیگه نمیزارم بچم تو خونه ای که برای حرفش تره خرد نمیکنن برگرده...
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانه داری
سرکه برای گاز معجزه میکنه
#خانه_داری
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام و تشکر بابت تجربه ها و ایده های قشنگتون🌹
شوهرم ازقبل عقد بصورت تفریحی سیگار میکشید یا با دوستاش دورهم جمع میشدن و سیگار میکشیدن ک من نمیدونستم ک تا بعد عقد و بعد عروسیم ادامه داش ک این آخریا مواد دیگه هم ....
اوایل نمیدونستم اما کم کم شک کردم ولی #ب_روش_نمیاوردم چون نمیخاستم ک عادی بشه و جلوی من بکشه .
بهش #میفهموندم ک چقد #متنفرم از این چیزا یا آدمای معتادی ک دور و برمون بودنو مثال میزدم ک چقد برای بقیه بی ارزشن و هیچکس جدیشون نمیگیره😞
از نظر ایشون سیگار اعتیادحساب نمیشد ک همین منوخیییلی کفری میکرد😡😞داداشم ی مدتیه ک سیگارمیکشه😭 اون جلوی زنش راحت میکشه. این موضوع خیلی بمن کمک کرد.
2باری رفتم پیش شوهرجانو درد و دل کردم باهاشو گفتم چقد برا داداشم ناراحتم😢 چقد بدم میاد ازین چیزا و چقد خوبه ک تو زندگیه ما این چیزا نیست .همزمان گریه هم میکردم. البته فیلمی نبود چون واقن اعصابم خورد میشد داداشمو اونجوری میدیدم☹️
من آدیم ک زود گریم میگیره ولی سعی میکنم جلوی عاقایی خیلی کم گریم بگیره .نمیخام گریم #عادی بشه براش🙃
اونم وقتی دید سر این موضوع گریه میکنم فهمید چقد جدیه و چققققد ناراحتم.
اینم خیلی نتیجه بخش بود. بهشم میگفتم ک من اصلن حاضر نیستم با ی آدم معتاد زندگی کنم 😖
بعد ازون سعی کردم پیش خونوادم خیلی بیشتر از قبل بهش اهمیت بدم...
خب تو نامزدی آدم خیلی آزادی عمل نداره . بین خونواده و شوهرش میمونه. ولی بعدعروسی خییییییییلی بهتره اوضاع.
راحت میشه سیاست بخرج داد😊 خودشم یجورایی خسته شده بود از اوضاش ک هم بدنش داره داغون میشه☹️ هم روزی10تومنم باید خرج اعتیادش میکرد. خلاصه اینکه شب بیست سوم ماه رمضون خیلی جدی تصمیم گرفت ترک کنه😊
بعدا بهم گفت ک قرآن سر گرفته و دیگ خسته شده و میخاد ی آدم دیگه بشه... منم تا اینارو شنیدم ازش ، گفتم ک کمکت میکنم تا ترک کنی و کنارتم و خوشحالم از تصمیمت و خلاصه کلی بهش دلگرمی دادم💪💪 و سعی کردم ی فرقی کنه حالا ک ترک کرده.
شروع کردم ب کیک پختن🎂 و غذاهای جدید و کارای جدید😉 بعدها گفتش ک اصن فک نمیکردم اینجوری برخورد کنی و همش میترسیدم دیگ نخای باهام زندگی کنی یا قهر کنی باهام بخای بری خونه مامانتینا..😁 و ازین حرفا..
دیوونه نمیدونه عاشقشم💜😌 خداروشکر هم ترک کرد هم بیشتر جدیم میگیره باهام مشورت میکنه ... کلا جوری شده ک فقط دوست داره پیش من و تو خونه کنارم باشه💑 قبلا با رفیق بازیشم مشکل داشتم ک خداروشکر بعد از ترکش اینم خود بخود حل شد 🤝
خیلی راضیم از شرایط فقط دعامون کنید تا اوضاع کارشم سروسامون بگیره
باآرزوی خوشبختی برای هممون🌹😊دوستون دارم😘😘
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات عروسی
سلام امید وارم حالتون خوب باشه
دو ماه پیش عقدم بود و از اونجایی ک توی ی باغ بود و ما سفره عقد رو داخل فضا سبزش انداختیم اقا خیلیییی گرم بود خوزستانیا درک میکنن دما و گرمای اینجا رو
اقا اونموقع ک میخاست منو از ارایشگاه بیاره کرواتش رو سفت بسته بود و داشت خفه میشد ک توی راه فشارش افتاد بود 😂🫠
سر سفره عقد اینقدر ک گرمش بود همین ک بله رو گفتیم کیک برش دادیم و عسل خوردیم امیر بلند شد گفت خب من رفتمممم (واقعنی بلند شد رفت) عموش بهش گفت هی بیا حد اقل زنتو ببر اومد دستمو گرفت و رو به بابام گفت دیدی آخر گرفتمش هی گفتی دختر نمیدم دیدی گرفتمشششش دیدییییی اقای فلانی 😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•