eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#سلام_امام_زمانم❣ يوسف گمگشتھ باز آيد، اگــر ثــابــت شــود؛ در فراقش مثل يعقوبيم
❣ چه‌ روزها که یک‌به‌یک‌ غروب‌ شد، نیامدی چه اشک ها که در گلو، رسوب‌ شد نیامدی برای ما که‌ خسته‌ایم و دل‌ شکسته‌ایم، نه برای‌ عده‌ای، ولی چه خوب شد نیامدی تمام طول هفتـه را در انتظار جمعه ام دوباره‌صبح، ظهر، نه، غروب شد نیامدی... 🌴 @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
🌠☫﷽☫🌠 بی توجهی یا کم توجهی به توصیه رهبر حکیم انقلاب... ⁦⁉️⁩چرا به توصیه حضرت آقا توجه کافی نمی کنیم⁦⁉️⁩ 🥀 هر کس به حاج قاسم سلیمانی ارادت داره دقت کنه... حاج قاسم سلیمانی می گفت: در جنگ ۳۳ روزه لبنان و اسرائیل، آقا(رهبری) گفتن به بچه‌های حزب الله لبنان بگو دعای جوشن صغیر بخونن. از رادیو و تلویزیون حزب الله و مناره‌های مساجد و حتی کلیساهای ضاحیه جنوب، راه به راه، این دعا هر روز پخش می شد و در نهایت، حزب الله بر اسرائیل پیروز شد! ⁦🤲🏻⁩ در مملکت خودمون بعد از توصیه آقا به خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه برای برطرف شدن بیماری چه اتفاقی افتاد⁦⁉️⁩چرا پیام آقا تبدیل به پویش نشد⁦⁉️⁩ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲ فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه به یاری خدا پویش مردمی قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
دختر چه دختری که ز هَر دختری سَر است چشم و چراغ خانه موسی بن جعفر است #شهیداحمدمشلب✨ #عکسنوشته #روز_
اونایی که بدحجابن بَدنیستن... اونایی که مانتویی هستن بَد نیستن... حرفم اینه با داشتن حجاب خیلی چیزا به دست میاد خیلیا بخاطر داشتن امنیت تو دارن میرن لابد به خودت میگی میرن که میرن مگه بخاطر ماست لابد میگی تو یه کشوره دیگه جنگه جوونای مملکت ما دارن میرن خودشونو به کشتن میدن... لابد شعار نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران هم میگید؟؟؟ تازه جالب اینجاست مسخره هم می کنید میگید مدافع حرم چیه؟؟؟ بابا کلی پول میگیرن هیچی نمی تونه جای آدمو بگیره... بفرض به شمای دختر خانوم بگن بهتون کلی پول میدیم بابات یا داداشت یا همسرتو میفرستی بره جنگ؟؟؟ ❗️عوضش کلی پول میدنا... حاضری...؟؟؟ حاضری بی بابا باشی ؟؟؟ ولی کلی پول داشته باشی؟؟؟ حاضری داداش نداشته باشی... یا همسر؟؟؟ ولی کلی پول ... بخدا انقد با هاتون تو دل خانواده های رو خون نکنید اما خواهر خوبم اگه شما الان تو سوریه یا عراق باشی یه عده که و و ندارن به شهرت یا خونت حمله کنن چجور میخوای از خودت دفاع کنی؟؟؟ اصلا از داعشیا و امثال اونا به زن ها و دخترای اسیر خبر داری؟؟؟ های ما ما میرن این صحنه ها تو کشور ما تکرار نشه یه جمله "دختر شده ای که هزاران دل به خاطرت ترک وطن کنند و بشوند مدافع حرم تا تو در امنیت باشی " ✍⇝یا قَتیل الْعَبَرات みامد⇜ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 خون شهیدان برای ابد.... #امام_خمینی(ره) #امام_خامنه‌ای(مدظله‌العالی) #عکس_باز_شود
🔥 امام خامنه‌ای: بدون تردید نقش حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها در قم شدن قم و عظمت یافتن این شهر مذهبی تاریخی یک نقش ما لا کلامَ فیه است. این بانوی بزرگوار، این درخت جوان تربیت شده دامان اهل بیت پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله با حرکت خود موجب شده است که این شهر به عنوان پایگاه اصلی معارف اهل بیت علیهم‌السلام در آن دوره ظلمانی و تاریک حکومت جباران بدرخشد و پایگاهی بشود که انوار علم را، انوار معارف اهل بیت را به سراسر دنیای اسلام از شرق به غرب منتقل کند.  ما باید از حضرت معصومه علیها‌السلام، بیشتر استفاده کنیم. ایشان امامزاده بلافصل است. دختر امام، خواهر امام، عمه امام، خیلی عظمت دارد. در زیارت نامه ایشان آمده: 💐«یا فاطِمَةُ اِشْفَعى لى فِى الْجَنَّةِ فَاِنَّ لَكِ عِنْدَاللهِ شَأْناً مِنَ الشَّأْنِ»[۱] «ای فاطمه معصومه! تو برای ورود من به بهشت شفاعت کن، چون نزد خدا دارای شأن و مقام بزرگی هستی.» ✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید جواد الله کرم😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولادت:۲تیر سال۱۳۶۰🌷 🍁محل ولادت:تهران🌷 🍁شهاد
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید مجتبی بابایی زاده😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولادت:خرداد سال1362🌷 🍁محل ولادت:کوی شهدا_اندیمشک🌷 🍁شهادت:13شهریور سال1390🌷 🍁محل شهادت:ارتفاعات جاسوسان🌷 🍁نحوه شهادت:در عملیات پاکسازی مرزهای شمال غرب کشور از وجود اشرار و گروهک تروریستی پژاک در ارتفاعات جاسوسان در نبردی سخت به آرزوی دیرینش رسید و در حالی که ذکر "یا علی بن ابی طالب" بر زبان داشت، به فیض عظیم شهادت نائل آمد😔😔 نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه کپی بدون نام نویسنده🚫 join↧ఠ_ఠ↧ ♡✿ @AhmadMashlab1995✿♡
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
ای شهید❤️ می شود یاد تو را کرد و کمی گریه نکرد؟؟😔💔 به خدا بعدِ تو این دل به کسی تکیه نکرد.....😓 #سا
خنده‌ ات زیباترین هدیه ی خدا بود وقتی به چشم های من نگاه‌ می کنی و لبخند میزنی با خودم می‌گویم تو که برای من می‌خندی انگار تمام دنیا همین‌جاست کنار‌ همین خنده ها... 🌸🌹 @AHMADMASHLAB1995
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
💔 همه با هم میخوانیم فرازی از دعای سفارش شده توسط : اَللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ قَبْلَهُ وَ أَنْتَ مُصَلٍّ عَلَى أَحَدٍ بَعْدَهُ‏ بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندانش، بهترین درودهایى که پیش از او به یکى از آفریدگانت فرستاده ‏اى، یا بعد از او به یکى از آفریدگانت خواهى فرستاد. وَ آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً وَ فِی الْآخِرَهِ حَسَنَهً وَ قِنِی بِرَحْمَتِکَ عَذَابَ النَّارِ و ما را در این جهان و هم در آن جهان نیکى عطا کن و به حرمت خویش مرا از عذاب آتش نگه‏ دار. نشر دهید👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
دلم هوای حرم کرده است می‌دانی دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر... #سلام_آقا #یاحسین #صباحکم_حسینی #دوش
🌹صلی الله علیک یا اباعبدالله بالاترین خدا در زمینּ سرخ پاییڹּ پاے حضرٺ بے سر اسٺ ما را بہ بطلب ایها الامام از هرچہ مےرود سخڹּ دوسٺ خوشتر اسٺ @AhmadMashlab1995
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
🌠☫﷽☫🌠 بی توجهی یا کم توجهی به توصیه رهبر حکیم انقلاب... ⁦⁉️⁩چرا به توصیه حضرت آقا توجه کافی نمی کنیم⁦⁉️⁩ 🥀 هر کس به حاج قاسم سلیمانی ارادت داره دقت کنه... حاج قاسم سلیمانی می گفت: در جنگ ۳۳ روزه لبنان و اسرائیل، آقا(رهبری) گفتن به بچه‌های حزب الله لبنان بگو دعای جوشن صغیر بخونن. از رادیو و تلویزیون حزب الله و مناره‌های مساجد و حتی کلیساهای ضاحیه جنوب، راه به راه، این دعا هر روز پخش می شد و در نهایت، حزب الله بر اسرائیل پیروز شد! ⁦🤲🏻⁩ در مملکت خودمون بعد از توصیه آقا به خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه برای برطرف شدن بیماری چه اتفاقی افتاد⁦⁉️⁩چرا پیام آقا تبدیل به پویش نشد⁦⁉️⁩ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲ فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه به یاری خدا پویش مردمی قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
🌟🌼گفتگوی شهید با تکفیری‌ها 🍃🌸یکی از بی‌سیم‌های تکفیری‌ها افتاد دست ما. سریع بی‌سیم را برداشتم. می‌خواستم بد و بیراه بگم. عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن. گفتم پس چی بگم به اینا؟! گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلوله‌هایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط فرود میومد...» سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما می‌جنگید؟ گفت: «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم که صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون کردیم. ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم. ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله... و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است... ..بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان.. بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری‌ها تسلیم ما شدند. می‌گفتند : «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.» محمدخانی ☘ ♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
••🌱•• أنا أحبُّك بروحِي والرّوح لاتتوقَّف أبداً و لاتنسي! من با روحم دوسِت دارم و روح هیچ وقت نه متوقف میشه و نه فراموش میکنه... ❤️ ♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂 #قسمت_دوازدهم يك  هفته  از خواستگاري  مي گذرد. جار و جنجالها و بگو مگوها همچنان  ادا
🌷🍃🍂 با عجله  لباس  مي پوشد. كيف  را روي  دوش  انداخته ، و به  طرف  آشپزخانه مي رود. بر آستانه  در مي ايستد، طلعت  سبزي  پاك  مي كند، ليلا را كه  مي بيند،لبخند به  كنج  لبانش  مي نشيند. چاك  چشمهايش  بازتر مي شود، مي گويد:ـ ليلا جان  كجا؟  ـ مي رم  كتابخونه ، مهلت  كتابام  سر اومده .طلعت  به  آرامي  از پشت  ميز بلند مي شود و با همان  لبخند به  طرفش  مي آيد:- ليلا! از حرف  پدرت  دلگير نشو، به  جان  سهراب  و سپهر قسم  پدرت  تو رو ازهمة  ما بيشتر دوست  داره ... خوشبختي  تو رو مي خواد.  ليلا، روي  از ديدگان  طلعت  به  سويي  ديگر مي چرخاند. نمي خواهد نگاه  زل زدة  او را ببيند، زيرلب  با خودش  حرف  مي زند:«باز شروع  كرد، حوصلة  حرفاشو ندارم . بس  كن  تو رو به  خدا!»شانه  بالا مي اندازد و بعد از كمي  اين پا و آن پاكردن ، خداحافظي  كرده باعجله از آشپزخانه بیرون می رود هنوز دستگیره در را نچرخانده ڪه صدای طلعت را می شنود -لیلا جان! ... نویسنده متن:مرضیه شهلایی @Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂 #قسمت_سیزدهم با عجله  لباس  مي پوشد. كيف  را روي  دوش  انداخته ، و به  طرف  آشپزخانه
🌷🍃🍂 كتابخونه حضرت  كه  مي ري ، اگه  تونستي  صدتومان  بنداز توضريح  امام  رضا(عليه السلام )... نذر دارم *** از خيابان  فرعي  وارد خيابان  اصلي  شده ، كنار آن  مي ايستد و به  گل كاري وسط  بلوار و رفت  و آمد ماشين ها چشم  مي دوزد. براي  لحظه اي  فراموش  مي كندكه  براي  چه  آمده  و كجا مي خواهد برود.  ميني بوسي  شلوغ  از جلويش  عبور مي كند، پسركي  سر از پنجرة  ميني بوس بيرون  آورده ، مرتب  فرياد مي زند: - بهشت  رضا! بهشت  رضا مي ريم ... بهشت  رضايي ها سوار شن ! پدر حسين  را به  ياد مي آورد كه  زير شكنجه هاي  ساواك  شهيد شده  بود و دربهشت  رضا به  خاك  سپرده  شده يكدفعه  به  فكرش  مي رسد كه  سوار ميني بوس شود و در بهشت  رضا بر سر مزار پدر حسين  نشسته  و يك  دل  سير گريه  كند ودرد دلش  را بازگو نمايد مي خواست  دستش  را بالا بياورد كه  ناگاه  از بوق تاكسي  از جا پريده ، دستپاچه  مي گويد: - فلكة  آب ! ... نویسنده متن مرضیه شهلایی @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂 #قسمت_چهاردهم كتابخونه حضرت  كه  مي ري ، اگه  تونستي  صدتومان  بنداز توضريح  امام  ر
🌷🍃🍂 تاكسي  ترمز مي زند و او به  ناچار سوار مي شود. تاكسي  مسافتي  نمي رود كه ليلا دست  به  كيفش  برده  تا پول  خُرد آماده  كند ولي  هر چه  مي گردد، كيف  پول  رانمي يابد، سراسيمه  با صداي  لرزاني  مي گويد: - ببخشيد آقا!كيف  پولم  رو جا گذاشتم مي خوام  برگردم  خونه ...  پياده  مي شود و با عجله  به  طرف  خانه  به  راه  مي افتد. به  خانه  مي رسد، داد وفرياد دوقلوها، هنوز هم  به  گوش  مي رسد. به  آشپزخانه  مي رود، طلعت  رانمي بيند، سبزيها هنوز روي  ميز آشپزخانه  پخش  هستند، و بخار از گوشه  و كناردر قابلمه  بيرون  مي جهد  به  طرف  اتاقش  به  راه  مي افتد كه  صداي  قهقهه  طلعت ، اورا كنجكاوانه  به  آن  سو مي كشاند: - چي  گفتي !... چقدر مزه  مي پراني ... دختره  خيلي  اُمّله  پس  چي  فكر كردي ! فكركردي  ليلا مثل  ناتاليه ... ولي  خودمانيم  ها، خوب  نقش  بازي  مي كني ... آن  قدرخوب  كه  اصلان  عاشق  اخلاق  و رفتارت  شده . ... تازه  اين  رو هم  بگم  كه  ليلا از اين پسره  دل  كَن  نيست ... راستي  مبادا سفارشهايي  رو كه  كردم  يادت  بره ... ببينم مي توني  اين  ورپريده  رو از چشم  باباش  بندازي ، مي دوني  كه  اصلان  خيلي دوستش  داره .... ليلا نفسش  به  شماره  افتاده ، زانوانش  سست  مي شود،  دست  به  چهارچوب  درتكيه  مي دهد كيف  از شانه اش  بر زمين  مي افتد. طلعت  يك  دفعه  به  طرف  صدابرمي گردد، با ديدن  ليلا چون  برق گرفته ها، بر جاي  خشكش  مي زند و رنگ  ازچهره اش  مي پرد ... نویسنده :مرضیه شهلایی @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂 #قسمت_پانزدهم تاكسي  ترمز مي زند و او به  ناچار سوار مي شود. تاكسي  مسافتي  نمي رود
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 🌷🍃🍂 دهانش  باز و چشمانش  گرد شده ، گوشي  تلفن  از دستش مي افتد.  صداي  فريبرز از گوشي  شنيده مي شود: - خاله  طلعت ! چي  شده ؟ خاله  طلعت !نگاه  نفرت انگيز ليلا به  او دوخته  مي شود، لبانش  از خشم  مي لرزد  عقب عقب گام  برمي دارد و انگشت  سبابه اش  به  طرف  او بالا مي آيد  - پس  تو!... تو!از خشم  زبانش  بند مي آيد. نمي تواند كلمه اي  بگويد. به  طرف  اتاقش مي دود و در را از پشت  قفل  مي كند. *** زانوانش  را بغل  زده  و نگاه  بهت زده اش  به  راه راه هاي  موكت  كف  اتاق  دوخته شده است :  «پس  اين ها همه اش  نقشه  بود...  مامان  طلعت ! مامان  طلعت ! مگه  من  چه  هيزم تري  به  تو فروختم !  بيچاره  پدر كه  به  تو اعتماد كرده  و خام  ظاهر فريبنده  اون پسره  شده !» داد و هوار طلعت ، ليلا را از نجواي  درون  بيرون  مي سازد:ـ سهراب ! ... نویسنده مرضیه شهلایی @Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ #رمان_لیلا 🌷🍃🍂 #قسمت_شانزدهم دهانش  باز و چشمانش  گرد شده ، گوشي  تلفن  از دستش مي افتد.
🌷🍃🍂 سپهر!... خفه  خون  بگيرين ، ديوانه  شدم ... سرسام  گرفتم  از دست شما... ليلا سر از تأسف  تكان  داده ، لب  برمي چيند: «عقده  دلشو سر اين  طفلاي  معصوم  خالي  مي كنه ... آخه  به  تو هم  مي گن مادر!» آفتاب  ساية  چهار چوب  پنجره  را كف  اتاق  انداخته  و قسمتي  از سايه  تا لبه  ميزتحرير بالا آمده  است لیلا به  طرف  پنجره  مي رود و به  بيرون  و سروي  كه  تاپشت بام  خانه  قد كشيده ، نگاه  مي كند پرده  را با خشم  تا انتها مي كشد و باعصبانيت  روي  تنها مبل  اتاقش  فرو رفته ، با ضرباتي  نه  چندان  محكم  به  دسته هامي كوبد:  «حالا من  مي دونم  و اون ... يك  آشي  براش  بپزم  كه  يك  وجب  روغن  داشته باشه ...قربون  خدا برم  كه  دستشو روكرد... چقدر خودشو كاسة  داغ تر از آش نشون  مي داد... چه  قيافة  حق  به جانبي  مي گرفت ... بيچاره  پدر كه  گول  اين دل سوزيهاي  بي  جا رو خورده .»  صداي  گريه  دوقلوها، ليلا را از مبل  جدا مي كند از اتاق  بيرون  مي آيد. سهراب و سپهر با ديدن  او، به  طرفش  مي دوند و پشت  او پنهان  مي شوند تا از كتكهاي مادر در امان  باشند صورت هايشان  سرخ  شده  و آب  از بيني شان  آويزان ... 🌷🍃🍂 ـ چه  كار مي كني ؟ كبابشان  كردي ! زورت  به  اين  بدبخت ها مي رسه ... عقده ها توسر اينا خالي  مي كني ! طلعت  چشمان  از حدقه  درآمده اش  را به  سوي  او مي گرداند و با غيظ مي گويد: «نمي خواد اداي  داية  مهربانتر از مادر رو دربياري ... اصلاً به توچه مربوط !»  ليلا به  طرفش  نيم خيز شده  و مي گويد:- به  من  چه  مربوطه ! برادرام  هستن ... داري  اونا رو مي كشي !طلعت  دست  به  كمر مي زند، قيافه  حق  به جانبي  گرفته  و مي گويد: - اصلاً مي دوني  چيه ؟ پدرت  كه  اومد.. برو همه  چيز رو گزارش  بده  از سير تاپياز...  باز آشوب  به  پا كن ! خشم  و نفرت  به  چشمان  ليلا مي دود، لب  به  دندان  مي گزد  مدتي  خيره خيره  به طلعت  نگاه  مي كند.  سپس  با همان  خشم  و نفرت  با عجله  به  طرف  اتاقش  مي رود،  رود،سهراب  و سپهر، دامنش  را محكم  مي گيرند ولي  او خودش  را به  زور از دست  آنهامي رهاند. پشت  به  در اتاقش  تكيه  مي دهد، زير لب  غرولند مي كند:«عجب  رويي  داره ! دست  پيش  مي گيره  تا پس  نيفته ، فتنه  رو اون  به  پا كرده ،حالا دو قورت  و نيمش  هم  باقيه .» ... نویسنده مرضیه شهلایی @AhmadMashlab1995