eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.6هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
143 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 🌹 جز ڪیست☝️🏻 ڪه در سایہ ے مِهرش برویم🍃 رحمتِ اوست ڪه هر لحظہ من و توست...❤️ ✋🏻 🌤 🍃🌸 @ahmadmashlab1995
#ولایت_مداری یعنی اگر ولیّ، مصلحت را بر سکوت دید! تو وظیفه ات را تشخیص دهی و تا پای دادن جان هم بمانی به پایش! مثل فاطمه(س) صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا(س) 🍃🌸 @AhmadMashlab1995
💐 سبک زندگی قرآنی 💐 🍂 سلامت باش 🍂 🌐💠⚜⚜💠🌐 🚫⇦یک مشت سوزن، سنجاق، تیغ، میخ اگر توی یک نایلون بریزی غیر از این است که سوراخ سوراخ میشود . ⚠️⇦باور کن حسادت مثل همان سوزن و تیغ است اول خودت را از پا در می آورد . ☺️👇 حالا یک آیه و یک حدیث از امیر المومنین علی علیه السلام را با هم ببینیم : 🌺🌸🌺🌸🌺🌸 💠 سوره فلق آیه 5 💠 🕋 وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَد 📛 و از شرّ حسود، آن گاه كه حسد ورزد . ➖➖➖🚥🚥➖➖➖ 🔔 مقصود از «اذا حسد» یعنی حسد خاص؛ حسدی که در نهایت شدت باشد پس بنابراین خطر حسد، هنگام اقدام عملی حسود؛ شدیدتر است . 🌐💠⚜⚜💠🌐 و اما حدیث🔰 💠⇦امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود : 💢صِحَّة الجَسَدِّ مِن قِلَّةِ الحَسَدِ سلامتی تن در کم کردن حسادت است 🔔⇦پس هر که حسادت کمتر؛ تن هم سالمتر، مثل دو کفه ترازو هر چه آن کفه پایین تر آن کفه دیگر بالاتر @AhmadMashlab1995
💠فرمانده زبده محور مقاومت 🔰محمد معافى؛ متولد شهرستان در استان مازندران، فرمانده زبده نظامی و مستشار ایرانى🇮🇷 با نام جهادى "صابر" که در به شهادت رسید🌷 🔰این شهید مدافع حرم در 30 دى ماه 96 در شهر واقع در استان دیرالزور سوریه در دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) به دوستان شهیدش👥 پیوست. شهید معافی متولد سال 61 بود که در 35سالگی به رسید. یک پسر 10ساله و یک دختر 3ساله از او به‌یادگار مانده است. 🔰محمد در در عراق، سوریه و لبنان حرف برای گفتن داشت👌 یکی از نیروهایی بود که می‌توانست آن‌چنان پیشرفتی کند که مسئولیت مهمی در یا در اداره نظام داشته باشد 💥ولی رفت و یک نفر از یاران رهبری کم شد😔 🔰امیدوارم ما بتوانیم را ادامه دهیم. او بود. مربی سلاح، تخریب، تاکتیک، کاملاً مسلط به زبان انگلیسی🔠 و عربی و فرمانده میدانی قوی بود💪 🔰در این مدت تخصص‌های زیادی کسب کرد. با گروه مقاومت اسلامی رزمندگان عراقی در هم کار کرده بود. از وقتی بچه‌های نجبا شنیدند او شهید شده🕊 است، بی‌تاب هستند💗 🔰محمد با همه محور کار کرده بود. اخلاق محمد آن‌ها را شیفته خودش کرده بود. ما همرزمان شهید👥 هم پشت ایستاده‌‌ایم و به‌اشاره رهبر ادامه خواهیم داد👊 @AhmadMashlab1995
المرثیة عطوی.m4a
1.01M
فایل صوتی عربی🎙 🎼المرثیه عطوی آهنگ همین کلیپ @AhmadMashlab1995
👆👆👆
📝 ✨ تیـــکه هـای استـــخــوان روز دادگاه، هیجان غیر قابل وصفی داشتم ... اونقدر که به زحمت می تونستم برای چند دقیقه یه جا بشینم😬 از یه طرف هم، برخورد افراد با من طوری بود که به این فشار اضافه می شد😕... انگار همه شون مدام تکرار می کردن ... "تو یه سیاه بومی هستی ... شکستت قطعیه ... به مدارک دل خوش نکن"😏 رفتم به صورت آب زدم، چند تا نفس عمیق کشیدم و برگشتم ... داشتم به راهروی ورودی دادگاه نزدیک می شدم که ... یه صدایی رو کاملا واضح شنیدم ...😒 - شاید بهتر بود یه وکیل سفید مےگرفتیم ... این اصلا از پس کار برمیاد؟ بعید می دونم کسی به حرفش توجه کنه... فکر می کنی برای عقب کشیدن و عوض کردن وکیل دیر شده باشه؟"🤔 این؟ ... وکیل سفید؟ نفسم بند اومد ... حس کردم یه چیزی توی وجودم شکست💔 حس عجیبی داشتم ... اونها بدون من، حتی نتونسته بودن تا اینجا پیش بیان ... اون وقت ..." این اصلا از پس کار برمیاد؟ " ... " این؟ " ... باورم نمی شد چنین حرف هایی رو داشتم می شنیدم ... هیچ کسی جز من سیاه ... حاضر نشده بود با اون مبلغ ناچیز از حق اونها دفاع کنه اما حالا ... این جواب خیرخواهی و انسان دوستی من بود😏😒 به سرعت برق، تمام لطف های اندکی رو که سفیدها در حقم کرده بودن از جلوی چشم هام رد شد ... حس سگی رو داشتم که از روی ترحم ... هر بار یه تیکه استخوان جلوش انداخته باشن ... انسان دوستی؟ حتی موکل های من به چشم انسان ... و کسی که توانایی داره و قابل اعتماده ... بهم نگاه نمی کردن ...😞 لحظات سخت و وحشتناکی بود ... پشت به دیوار ایستادم و بهش تکیه دادم.. مغزم از کنترل خارج شده بود... نمی تونستم افکاری رو که از ذهنم عبور می کرد، کنترل کنم ... تمام زجرهایی رو که از روز اول مدرسه تجربه کرده بودم ... دستی رو که توی 19سالگی از دست داده بودم ... هنوز درد داشت و حتی نمی تونستم برای شستن صورتم ازش استفاده کنم ... مرگ ناعادلانه خواهرم ... همه به سمتم هجوم آورده بود ... دیگه حسم، حس آزادی طلبی و مبارزه برای عدالت نبود😠... حسم، مبارزه برای دفاع از حق انسان های مظلوم... که کسی صداشون رو نمی شنید؛ نبود ... حسی که من رو به سمت وکالت کشیده بود ... حالا داشت به تنفر از دنیای سفید تبدیل می شد😡... حس انسایت که در قلبم می مرد ... وارد راهروی دادگاه شدم ... اما نه برای دفاع از انسان های سفید ... باید پرونده رو برای اثبات برتری خودم پیروز می شدم💪.. باید به همه اونها ثابت می کردم که من با وجود همه تبعیض ها و دشمنی ها، قدرت پیروزی و برتری رو دارم ... دیگه نه برای انسانیت ... که انسانیتی وجود نداشت😏... نه برای دفاع از اون دو تا سفید ... که با بی چشم و رویی دستم رو گاز گرفته بودن😏.. باید به خاطر دنیای بومی های سیاه و کسب برتری پیروز می شدم... جلسه دادگاه شروع شد ... موضوع پرونده به حدی ساده بود که به راحتی می شد حتی توی یک یا دو جلسه تمومش کرد ... اما تا من می خواستم صحبت کنم، وکیل خوانده توی حرفم می پرید یا مرتب فریاد می زد "اعتراض دارم آقای قاضی" ... و با جمله وارده ... دهان من بسته می شد😶 موکل هام به کل امیدشون رو از دست داده بودن و مدام با ناراحتی و عصبانیت، زیر چشمی بهم نگاه می کردن ... یاس و شکست توی صورت شون موج می زد😏 اومدم و توی جایگاه خودم نشستم ... وکیل خوانده پشت سر هم و بی وقفه حرف می زد ... حرف هاش که تموم شد، رفت و سر جاش نشست ... قاضی دادگاه رو به من کرد ... . - آقای ویزل ... حرفی برای گفتن ندارید؟ فقط بهش نگاه می کردم😟 موکل هام شدید عصبی شده بودن ... - آقای ویزل، با شمام ... حرفی برای گفتن ندارید؟🤔😏 ... از جا بلند شدم ... این آخرین شانس تمام زندگی من بود ... یا مرگ یا پیروزی ... - حرف آقای قاضی؟😏 آیا گوشی برای شنیدن حرف انسان های مظلوم هست؟ آیا کسی توی این کشور ... گوشی برای شنیدن داره؟ ... وکیل خوانده با عصبانیت از جا پرید ... "اعتراض دارم آقای قاضی ... این حرف ها مال دادگاه نیست"☝️ - اعتراض وارده ... شما دارید توی صحن دادگاه اهانت می کنید😠... - من اهانت می کنم؟😠 و صدام رو بالا بردم ... "من که هر بار دهنم رو باز کردم، اجازه صحبت بهم داده نشد؟" ... ... @AhmadMashlab1995
گریه های شب جمعه چه خریدن دارد نوکرت تا خود تو شوق رسیدن دارد.. 🌷 السَّلامُ عَلَيكَ يا سَيِدَالشُّهَداء (ع)🌷 #میکشےمراحسین @AhmadMashlab1995
🍃🌸 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیداحمدمشلب 🌸🍃 @Ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای انتقامِ ... کشتـ💔ـه ی مسمار برگرد جانِ گرفتـ💔ـارِ ... در و دیوار برگرد ... # 🌸🍃 @ahmadmashlab1995
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📸 تصویری از دیدار امروز فرماندهان، خلبانان و جمعی از اعضای نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی. ۹۷/۱۱/۱۹ 💻 @Khamenei_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ صوتی 🎙 #شهیداحمدمشلب پشت بی سیم📞 برای دوستش 🌸میگه: برام دعا کن تا شهید شم🌸 @AhmadMashlab1995
▪️زهرا(س) شدی که نام علی(ع) را عَلَم کنی/ پنهان شدی که هر دو جهان را حرم کنی 🏴 فرارسیدن سالروز شهادت حضرت فاطمه‌ی‌زهرا(س)ازطرف کمپانی پک برتمامی مسلمانان جهان تسلیت @AhmadMashlab1995
رسولی_نوحه نروزهرا.mp3
5.86M
🎙 مداحی فاطمی با نوای👇👇👇 🎤حاج مهدی رسولی نرو زهرا🎼 @AhmadMashlab1995
روضه ی بی مادری 👇👇👇
🍃🌷🍃 این شبهـا این روزها غم از در و دیوار مےچکد چکہ چکہ بےمادریم... و شرحی برای این غم نداریم روایت هست که بر دل شیعیان پرده انداخته مےشود وگرنه از داغ این مصائب اهل بیت علیهم السلام جان مےدادند... من بمـیرم برای قلب داغدار مولایمان مهدےعج رفقا! الان هزار و چند سال است که مولامون این مصائب رو مےچشند و با نگاه ولیّ اللهےشان مےبینند... خاک بر سر دل هوا پرست من که آدم نمےشود!!! بر مظلومیت مادر سادات اشک مےریزد اما مظلومیت پسر غریبش را نمےبیند!!!! برای گریه های بیت الاحزان مادر ، ضجه مےزنم اما گریه های مهدےاش از گناهانم را نمےبینم!!! غربت علےبن ابےطالب را مےبینم و از غربت پسر منتقمـــشان غافلم!!!! کے تمام مےشود این غفلت و سبُڪسری؟؟؟ آقا جان! گناه ، دست و پای دلمان را به زنجیر کشیده اما هر روز گوش دلم را تیز مےکنم بلکه بشنوم آن نوای ملکوتیِ شما را... هر روز مےپرسم از خودم که اَینَ ؟؟؟؟ بیا آقا جان! بیا مولا!!! ما به انتظار ظهور نورانے شما به انتظار انتقام آن سیلی میان کوچه روزهای بےمادری را مےگذرانیم بیا مولا... @AhmadMashlab1995
👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 ✨ من نمــاینـــده عــدالــتــــ - من اهانت می کنم؟😡 و صدام رو بالا بردم "من که هر بار دهنم رو باز کردم، اجازه صحبت بهم داده نشد؟ ... همه شما خیلی خوب می دونید که تمام مدارک این پرونده به نفع موکل منه ... من قبلا همه شون رو به دادگاه تقدیم کرده بودم ... و امروز ما باید فقط برای تعیین جریمه و حق موکل من اینجا باشیم ... اما چرا به من ... حتی اجازه اعتراض به وکیل مقابلم، داده نمیشه؟" رو کردم به وکیل خوانده.. "در حالی که شما، آقای وکیل ... هیچ گونه مدرکی جز بازی با کلمات به دادگاه ارائه نکردید ... آیا واقعا گوشی برای شنیدن صدای مظلوم هست؟"😏 این بار با خشم بیشتری فریاد زد ... "من اعتراض دارم آقای قاضی"😡 پریدم وسط حرفش و فریاد زدم.. "به چی اعتراض دارید آقای وکیل؟ ... به حرف های من؟ ... یا اینکه یه بومی سیاه جلوی شما ایستاده؟"😠 کپ کرد ... سرجاش میخکوب شد ...😳 - آقای ویزل ... به عنوان قاضی دادگاه به شما هشدار میدم... اگر به این حرف ها ادامه بدید ناچار میشم شما رو از دادگاه اخراج کنم😡 - اون کسی که توی دادگاه داره اهانت می کنه، من نیستم😏... دوباره چرخیدم سمت وکیل خوانده ... "شما هستید ... شما هستید که به شعور انسان هایی اهانت می کنید که قوانین رو نصب کردن ... قوانینی که میگه هر انسانی حق داره از خودش دفاع کنه ... انسان ها با هم برابرن و به من اجازه میده که اینجا بایستم"👈 چرخیدم سمت قاضی... "فراموش نکنید که شما نماینده عدالت هستید ... نماینده ای که باید حرف مظلوم رو بشنوه ... و حق اون رو بگیره"☝️.. وکیل مقابل در حالی که از شدت خشم چشم هاش می لرزید و صورتش سرخ شده بود، دوباره فریاد زد.. "من اعتراض دارم آقای قاضی ... این حرف ها و شعارها جاش توی دادگاه نیست"...😡 قبل از اینکه قاضی واکنشی نشون بده ... منم صدام رو بلندتر کردم ... "باشه من رو از دادگاه اخراج کنید ... اصلا بندازید زندان ... و صدای اعتراض یه مظلوم رو در برابر عدالت خفه کنید .. آیا غیر از اینه که شما، آقای وکیل ... هیچ مدرکی در دفاع از موکل تون ندارید؟"... مکث کردم ... دیگه نفسم در نمی اومد ... برگشتم سمت میز خودم ... . - متاسفم😞... اما نه برای خودم ... متاسفم برای انسان هایی که علی رغم پیشرفت تکنولوژی، هنوز توی تعصبات کور خودشون گیر کردن☝️... انسان امروز، در آسمان سفر می کنه... اما با مغز خشکی که هنوز توی تفکرات عصر رنسانس گیر کرده😏... بدون توجه به فریادهای وکیل مقابل به حرفم ادامه می دادم ... قاضی با عصبانیت، چکشش رو چند بار روی میز کوبید.. "سکوت کنید ... هر دوتون ساکت باشید ... و الا هر دوتون رو از دادگاه اخراج می کنم"... سکوت عمیقی فضای دادگاه رو پر کرد ... اصلا حالم خوب نبود ولی معلوم بود حال وکیل مقابل از مال من بدتره ... با چنان نفرتی بهم نگاه می کرد که اگر می تونست در جا من رو می کشت😏 ... چشم هاش سرخ شده بود و داشت از حدقه بیرون می زد ... - من بعد از بررسی مجدد شواهد و مدارک ... فردا صبح، ساعت 9 ، نتیجه نهایی رو اعلام می کنم ... وکیل هر دو طرف، فردا راس ساعت اعلام شده توی دفتر من باشن ... ختم دادرسی ... و سه بار چکشش رو روی میز کوبید ... . تا صبح خوابم نبرد ... چهره اونها ... چهره مایوس و ناامید موکل هام ... حرف ها و رفتارها... فشار و دردهای اون روز ... نابودن شدن تمام امیدها و آرزوهام ... تمام اون سالهای سخت ... همین طور که به پشت دراز کشیده بودم ... دانه های اشک، بی اختیار از چشمم پایین می اومد ... از خودم و سرنوشتم متنفر بودم ... چرا با اون همه استعداد باید سیاه متولد می شدم؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ...😔😭 ... @AhmadMashlab1995
🍃🌸 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیداحمدمشلب 🌸🍃 @Ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا