eitaa logo
شهید احمد مشلب
118 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
465 ویدیو
10 فایل
#کپےباذکـرصلوات تأسیس:6شہـریور 1400 ★هم زیبـا بود★هم پولــدار★نفر۷ تکنولوژےاطلاعات😍 تولد: ۹شهـریور ۱۳۷۴ شہادت:۱۰اسفنـد۱۳۹۴ Гاهل کشور لبنان معروف به شہید BMW سوار|لقب جهادے( غـ❤ـریب طوس) حذف لوگو از عکس ها،ادیت و...❌ آیدی کانال شهید احمد مشلب در روبیکا👇
مشاهده در ایتا
دانلود
{بِــسْمِ رَبّْ اِلمَہدے...🌸} با صلواتے براے شادی روح شہید احمد مشَلَب😇 ۱۴۰۰/۱۲/۲۱
اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ اَحْمَدُكَ وَ اَسْتَعينُكَ وَ اَنْتَ رَبّى وَ اَنَا عَبْدُكَ اَصْبَحْتُ عَلى عَهْدِكَ وَ وَعْدِكَ وَ اُومِنُ بِوَعْدِكَ وَ اُوفى بِعَهْدِكَ مَا اسْتَطَعْتُ وَلا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَصْبَحْتُ عَلى فِطْرَةِ الْاِسْلامِ وَكَلِمَةِ الاِْخْلاصِ وَمِلَّةِ اِبْرهيمَ وَدينِ مُحَمَّدٍ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِما وَ آلِهِما عَلى ذلِكَ اُحْيى وَ اَمُوتُ اِنْشآءَ اللَّهُ اَللّهُمَّ اَحْيِنى ما اَحْيَيْتَنى وَ اَمِتْنى اِذا اَمَتَّنى عَلى ذلِكَ وَابْعَثْنى اِذا بَعَثْتَنى عَلى ذلِكَ اَبْتَغى بِذلِكَ رِضْوانَكَ وَاتِّباعَ سَبيلِكَ اِلَيْكَ اَلْجَاْتُ ظَهْرى وَ اِلَيْكَ فَوَّضْتُ اَمْرى آلُ مُحَمَّدٍ اَئِمَّتى لَيْسَ لى اَئِمَّةٌ غَيْرُهُمْ بِهِمْ اَئْتَمُّ وَ اِياهُمْ اَتَوَلّى وَ بِهِمْ اَقْتَدى اَللهُمَّ اجْعَلْهُمْ اَوْلِيآئى فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَاجْعَلْنى اُوالى اَوْلِيآئَهُمْ وَ اُعادى اَعْدآئَهُمْ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَ اَلْحِقْنى بالصَّالِحينَ وَ آبائى مَعَهُمْ 🌼 •|ڪپے با ذکر صلوات برای شہــید عزیزمون|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین:
•••🕊 از آیت‌الله بهجت قدس‌سره ❓ سؤال: چگونه رابطه خویش را با اهل‌بیت علیهم‌السلام و مخصوصاً صاحب‌العصر‌ علیه‌السلام، تقویت کنیم؟ ✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: اطاعت و فرمان‌برداری از خداوند _ بعد از شناخت او _ موجب محبّت به او و محبت کسانی که خداوند آنها را دوست دارد، می‌شود؛ که عبارتند از انبیا و اوصیا، که محبوب‌ترین ایشان به خداوند، حضرت محمد و آل او علیهم‌السلام می‌باشند؛ و نزدیک‌ترین ایشان به ما، صاحب‌الامر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف است. •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ♡"‌❄️⃟🌨"♡════╗‌ ┇@AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════♡"‌❄️⃟🌨" ♡ ★نامـ ادمین ←
🛑 جزئیات تشییع پیکر شهید مدافع حرم «احسان کربلایی‌پور» در قم 🔹پیکر شهید مدافع حرم «احسان کربلایی‌پور» که به همراه دیگر رزمنده ایرانی مدافع حرم «شهید مرتضی سعیدنژاد» بامداد روز ۱۶ اسفند ماه در حومه دمشق در اثر حمله مستقیم موشکی رژیم صهیونیستی به شهادت رسید، در قم تشییع و تدفین می‌شود. 🔹پیکر شهید احسان کربلایی‌پور که همسر ایشان اهل استان خوزستان است، چهارشنبه در تهران و پنج‌شنبه در اهواز تشییع خواهد شد و سپس برای تشییع و تدفین به قم منتقل می‌شود و جمعه ۲۰ اسفند پس از اقامه نماز جمعه از مصلی قم به سمت گلزار شهدای علی‌بن‌جعفر(ع) تشییع و در جوار شهید محمد مهدی لطفی نیاسر به خاک سپرده خواهد شد. •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ♡"‌❄️⃟🌨"♡════╗‌ ┇@AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════♡"‌❄️⃟🌨" ♡ ★نامـ ادمین ←
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و شھیدی کھ؛اسیر شهرت و نام دنیا نشد پشت پا زد به دنیا فداۍ عمہ سادات شدن را انتخاب کرد وجاودانھ شد . .💔'! •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ♡"‌❄️⃟🌨"♡════╗‌ ┇@AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════♡"‌❄️⃟🌨" ♡ ★نامـ ادمین ←
•♥️🖇• . گام‌برداشتن‌درجادھ‌عشق🚶‍♂♥️ هزینہ‌میخواهد! هزینہ هایے ڪہ انسان را عاشق💕 وبعد‌شھیدمیڪند🕊🌱 🥀 •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ♡"‌❄️⃟🌨"♡════╗‌ ┇@AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════♡"‌❄️⃟🌨" ♡ ★نامـ ادمین ←
هفت‌سین به عنوان مقدمه سین اول سر راه نجف تا کربلا، کنار همه‌ی کوله باری که برای این سفر بسته بودم، یک دفترچه عزیزتر از هر چیز دیگری همراهم بود؛ نسخه‌ی اولیه‌ی خاطراتی که قرار بود این کتاب را رقم بزند واین گونه شد که عمود به عمود، موکب به موکب، حرم به حرم،حمید با خاطراتش اربعین امسال را رقم زد.تا بزرگترین ارمغان این سفر نوشتن خاطرات یک «عاشق» کربلا باشد،آن هم درشب های پاییز که می‌گویند پاییز فصل عاشق ها و کربلا سرزمین عشق است وحمید به هر آنچه عاشق بود در پاییز رسید! سین دوم ساده بگویم، اعتراف زیباست. اعتراف به این که آن چه می‌بینید، نه در حدو شوکت این شهید که در توان همین قلم نا توان بوده است.شبیه پرنده ای که فقط دوست دارد درقفسی به نام حمید باشد،دو سالی هست که درگیر نگرش و تامل بر خاطرات این شهید مدافع حرم بوده ام. هر چه که نوشته ایم قطره ایست از آنچه حس کرده ایم و آنچه حس کرده ایم تنها پنجره ایست رو به این همه عشق و بصیرت و دلدادگی،بدون شک کتاب «یادت باشد»تنها گوشه ای از زندگی حمید عزیز، آن هم صرفا خاطرات روایت شده از همسر ایشان است. ادامه دارد... (کتاب یادت باشد) •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین:
اولین نوحه خوان عجز این کلمات خودم هستم که گفت:(هر چند نیست درد دل ما نوشتنی/از اشک خود دوسطر به ایمانوشته ایم!) باید قلم ها را به کار بگیریم و پای صحبت های کسانی بنشینیم که با حمید نفس کشیده اند و این درخت تناور عرصه شهادت را به چشم دیده و به جان حس کرده اند ،از پدر و مادر شهید گرفته تا خواهران و برادران بستگان ،همکاران،دوستان و همه کسانی که حتی به اندازه یک برگ از این شهید خاطره ای دارند.این کتاب آغازراه است و همین جا از همه علاقه مندان به این فرهنگ تقاضا می کنم این مسیر را حتماپیگیری کنند تا شاید بتوانیم در آینده نزدیک پای خاطرات این عزیزان هم بنشینیم و گوشه ای دیگر از وجود عزیز این شهید نجیب را بشناسیم. سین سوم سپاس از همه کسانی که در لباس خادمی برای این اثر تلاش کردند؛ همسر شهید که این کتاب بدون شک مرهون صبر زینب وار ایشان به عنوان راوی قصه بلند این شهید مدافع حرم است،خواهر بزرگوارم که زحمت مصاحبه ها و بازنویسی رابه دوش کشید همسر عزیزم به خاطر همه همراهی ها پدر و مادر مهربانم برای همه‌ی دعاهاو همه‌ی عزیزانی که با نظرات و نگاه زیبایشان کلمه به کلمه حرف به حرف آمدند تا کتاب (یادت باشد) یادگاری باشد برای روزهای نیامده،روزهایی که بیش از امروز به حضور و دعای این شهدا نیاز خواهیم داشت. ادامه دارد... (کتاب یادت باشد) •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین:
سین چهارم سبد سبد عرض ارادت به حضور همه‌ی آن‌هایی که برای خلق این کتاب زحمت کشیدند، از طراحان گرفته تا تا یپیست ها، ویراستاران اهالی قلم و همه آن هایی که پله پله همراه ((یادت باشد )) بودند، به ویژه انتشارات شهید کاظمی که سهم بسزایی در تولید، توزیع و ترویج این کتاب ایفا نمود. سین پنجم سرافرازی و آرزوی توفیق برای همه عزیزانی که در راه هر چه بهتر دیده شدن این کتاب لطفشان حال ما شده یا از این به بعد خواهد شد ؛همه ارگان ها،سازمان ها، ادارات و مجموعه هایی که ((یادت باشد)) را به عنوان یک جریان فرهنگی حمایت کردند تا نه تنها یک کتاب که فصلی برای همکاری های بی منت در جهت اعتلای فرهنگ ایثار و شهادت باشد. سین ششم سربلندمان می کنید اگر در ادامه این راه ما را یاریگر باشید. اگر خاطره ای عکس یا تصویری از این شهید عزیز دارید ،حتما ما را مهمان نگاه بالا بلندتان کنید و نظراتتان درباره‌ی‌این کتاب را با ما در میان بگذارید. خوشحال می شویم چاپ های بعدی این کتاب همراه با نظرات مخاطبان این اثر به پیشگاه خوانندگان ارائه شود. ادامه دارد... (کتاب یادت باشد ) •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین:
سین هفتم سپاه پوش سیاهکالی... نمی‌دانم راز و رمز این اسم ها چیست. روزی که کتاب ((استاندار بصره))، زندگی نامه شهید (( سپاه پوش)) رامی نوشتم ،نمی دانستم باید مقدمه ای برای کتاب (( یادت باشد))، زندگی نامه‌ی شهید((سیاهکالی))بنویسم. حمید جان! من که لایق این همه محبت نبودم؛ هرچند حالا شک ندارم تمام این روزها تو خودت بودی، می‌آمدی سرمزارت برای خودت وبرای من فاتحه می‌خواندی! ودر تمام این دو سال من بودم و رایحه‌ی سوره‌ی یوسف چهره‌ی زیبایت؛وقت هایی که تو را از قاب عکست صدا میزدم، می‌نشاندم روی صندلی تا با هم چایی بخوریم وخاطره بنویسیم! پیچیده در تمام تنم مثل پیچکی، دردی شبیه درد رسیدن به انتها! بگذار بگذریم... حمید عزیز، ما را به پاییز، فصل عاشقانه ها ببخش! محمد رسول ملاحسنی/پیاده روی اربعین، ستون ١١٠٠ ادامه دارد... (کتاب یادت باشد) •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین:
23.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین:
🍀 🍀 🔥معرفی چند کانال بسیار پرکاربرد در پیام رسان ایتا {تبادلات لیستی } ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴تعدادصلوات موردنظرروبه گروه زیربفرستید 📿🌸 eitaa.com/joinchat/1608187940Ccb69ba07b6 ؟👆 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🍭در حوالی رویاے شهادت eitaa.com/joinchat/4075487320Ccf00809f7f 🍭معدن جوک eitaa.com/joinchat/1125580965C7dc9ebebc7 🍭میدونی چرا سراغ قرآن نمیریم ؟ eitaa.com/joinchat/4162453631Cf0f36a08c1 🍭ظهور نزدیکه؛جا نمونی... https://eitaa.com/joinchat/52822168Ccce219359a 🍭حجت الاسلام محسن رنجبر eitaa.com/joinchat/3066691631C1cade79bd5 🍭اگه در روخوانی و روان خوانی قرآن ضعیفی این کانال رو از دست نده https://eitaa.com/joinchat/2304442533Ce2c49cff75 🍭کلیپ های انگیزشی در خاک وافلاک https://eitaa.com/joinchat/184811642Cf0e7941abc 🍭معرفت به امام زمان (مرصاد) https://eitaa.com/joinchat/2874933250C6832daaafc 🍭لباس بچگانه جورواجور http://eitaa.com/joinchat/2764308560C2f17de5a2e 🍭کانال شهید احمد مشلب https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 🍭کانون مهدویت https://eitaa.com/joinchat/3817930901C84c94722e6 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🟦👈 درزمینه،مهدویت ومهدی شناسی https://eitaa.com/joinchat/3672506455C74f639e534 ☝️☝️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ برای‌شرڪت‌درتبادلات 👈 @tab_313 جایگاه‌لیست
• • • •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ♡"‌❄️⃟🌨"♡════╗‌ ┇@AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════♡"‌❄️⃟🌨" ♡ ★نامـ ادمین ←
{بِــسْمِ رَبّْ اِلمَہدے...🌸} با صلواتے براے شادی روح شہید احمد مشَلَب😇 ۱۴۰۰/۱۲/۲۴
اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ اَحْمَدُكَ وَ اَسْتَعينُكَ وَ اَنْتَ رَبّى وَ اَنَا عَبْدُكَ اَصْبَحْتُ عَلى عَهْدِكَ وَ وَعْدِكَ وَ اُومِنُ بِوَعْدِكَ وَ اُوفى بِعَهْدِكَ مَا اسْتَطَعْتُ وَلا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَصْبَحْتُ عَلى فِطْرَةِ الْاِسْلامِ وَكَلِمَةِ الاِْخْلاصِ وَمِلَّةِ اِبْرهيمَ وَدينِ مُحَمَّدٍ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِما وَ آلِهِما عَلى ذلِكَ اُحْيى وَ اَمُوتُ اِنْشآءَ اللَّهُ اَللّهُمَّ اَحْيِنى ما اَحْيَيْتَنى وَ اَمِتْنى اِذا اَمَتَّنى عَلى ذلِكَ وَابْعَثْنى اِذا بَعَثْتَنى عَلى ذلِكَ اَبْتَغى بِذلِكَ رِضْوانَكَ وَاتِّباعَ سَبيلِكَ اِلَيْكَ اَلْجَاْتُ ظَهْرى وَ اِلَيْكَ فَوَّضْتُ اَمْرى آلُ مُحَمَّدٍ اَئِمَّتى لَيْسَ لى اَئِمَّةٌ غَيْرُهُمْ بِهِمْ اَئْتَمُّ وَ اِياهُمْ اَتَوَلّى وَ بِهِمْ اَقْتَدى اَللهُمَّ اجْعَلْهُمْ اَوْلِيآئى فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَاجْعَلْنى اُوالى اَوْلِيآئَهُمْ وَ اُعادى اَعْدآئَهُمْ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَ اَلْحِقْنى بالصَّالِحينَ وَ آبائى مَعَهُمْ 🌼 •|ڪپے با ذکر صلوات برای شہــید عزیزمون|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختری‌که‌در‌راهیانِ‌نور‌ شد‼️ •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین:
یادم هست پدرم وقتی در کودکی هایم زندگی شهدا را تعریف می کرد.سوار پرنده‌ی خیال می شدم و دلم با صدای حاج منصور ارضی که مرثیه‌‌ی‌دو کوهه را می خواند به چزابه و دوکوهه و اروند سفر می کرد.بارها و بارها بزرگ مردانی را در ذهنم تجسم می کردم و بی صدا و آرام بزرگ می شدم.بی آنکه بدانم به قلبم و به جانم چه اکسیری از زندگی تزریق می شود ،از دیدن اشک های پدرم در هنگام دیدن عکس رفقای شهیدش دلم شروع به لرزیدن می کرد.در خلوت زمانی که پدرم در مأموریت های مختلف بود.تسکین روح آشوب من در فراق او فقط خواندن بود و بس؛خواندن کتاب هایی از جنس شهدا و اشک هایی که بی اختیار گونه هایم را خیس می کرد.یاد گرفته بودم که زندگی یعنی ایثار،یعنی جهاد،یعنی مأموریت و یعنی مادرم که همیشه چشم به راه پدرم بود؛مادری که هم مرد بود هم زن تا جای خالی بابا را در موقع مأموریت حس نکنیم. الحق و الانصاف آدم های اطراف من همه به این شکل بودند.نگاهشان که می کردم بوی خدا می دادند.عطر باران،بوی خاک بوی عطر تند باروت با لباس های سبز پاسداری که من را به عرش می رساند.عکس های آلبوممان پر بود از عکس های شهدا با چهره های خیره کننده شان.از زندگی پر هیجانمان آموخته بودم که آرامش را سر مشق هر روزه‌ی خود کنم. با خواندن کتاب و کاشتن گل ها بزرگ شدم و با آن ها خودم را آرام می‌کردم. ادامه دارد... (کتاب یادت باشد ) •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌• مشکل‌بچہ‌مذهبیااینہ‌کہ میخوان‌جای‌خودشون‌بقیہ‌رو‌آدم‌کنن... مشتے‌تو‌‌تو یه کارخودت موندی! •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین:
به دڪتر گفـــتم: هــمه داروهامو میخــورم اما اثـــری نداره..!!☹️ دڪتر گفــت: همــه دارو هاتـــو ســروقــت مــےخـــوری⁉️ و من تازه متوجه شدم ڪه چرا نمازام اثــری ندارد😭 •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین:
آموختم که زندگی فقط وفقط به سبک شهدا زیباست. زیبایی زندگی آنها را دوست داشتم و تنها رضایت خدا برایم معیار بود. با حمید که ازدواج کردم. او را انسانی عجیب یافتم. هر نگاه و هر نفسش وهر سخنش درسی بود برای من که به مثل شاگردی در محضرش بودم و هر لحظه ازاستادم چیزی می آموختم. نگاهش به دنیا و آدم ها با تمام افرادی که با آنها دم خور بودم فرق داشت؛ متعالی بود. نمی‌دانم چطور توصیف کنم حال انسانی را که همبازی کودکی، همسر، همسفرواستادش را از دست می‌دهد. کودکی ام با تمام زیبایی ها وتلخی هایش با او به ابدیت رفت. زندگی مشترک بی حضور مادی او پایان یافت ومن با کوله باری از خاطرات بر دوش در طی طریق این مسیرم. بیست و چهار سال سن دارم،اما نمی‌دانم شاید در اصل بیست و چهار سال را از دست داده ام. اینکه درست زندگی کرده ودر مسیربمانم آزاده می‌خواهد،اما معتقدم سه سالی که با همسرم گذراندم جزء بهترین لحظات عمرم بوده است. اکنون که نمی‌دانم قتلگاهش کجاست وفقط نامی از تمام آن گودال میدانم که آن هم سوریه وحلب است وسنگی سرد که او را آنجا احساس نمی‌کنم، روزها را بی او سپری میکنم به امیداذانی دیگر وبله ای که به او خواهم داد وبه او خواهم پیوست؛ با قلبی که هر روز پاره پاره می‌شودوبا کمری خمیده که کوله باری از زندگی را تنها بر دوش می‌کشم. درود می‌فرستم به تمام نیک مردانی که به خاطر شرف ناموس خدا، عقیله‌ی عقلا، حضرت زینب کبری فدا شدندوبصیر بودندتا نصیرمان گشتند. در رابطه با نوشتن خاطرات این کتاب دلهره‌ی عجیبی داشتم. بیشتر نمیخواستم جزئیات زندگی را مو به مو مرورکنم. ادامه دارد... (کتاب یادت باشد) •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین:
شاید یک نوع دفاع بدنم در مقابل اتفاق سنگینی بود که رخ داده بود، اما به یاد قولی که به همسرم در رابطه با نوشتن‌خاطرات داده بودم می افتادم و در نهایت تصمیمم را گرفتم. وقتی در رابطه با نگارش کتاب با من صحبت شد، با توکل به خدا قبول کردم. درست است که قلم و زبان نمی تواند زیبایی زندگی شهدا و سیره ی آنها را به خوبی نشان دهد. ولی الحق و الانصاف این کتاب، صمیمی، زیبا و ساده نوشته شده است؛ درنهایت از قلم زیبا و فوق العاده ی نویسنده ی بزرگوار و خواهر گرامیشان که جهت گردآوری خاطرات و باز نویسی و تکمیل خاطرات زحمات فراوانی کشیدند تشکر می کنم و از آن دو بزرگوار می خواهم که حلالم بفرمایند. وجود افرادی این چنین که برای ارتزاق معنوی جامعه تلاش می کنند ارزشمند است؛ اگر قدر بدانیم. ان شاالله که قدردانشان باشم. همچنین خداقوت می گویم به تمام جوانان نشر شهید کاظمی؛ نشری که یاد آور شهید حاج احمد کاظمی و شهید محسن حججی ست. از اهتمام ویژه ای که این بزرگواران در تولید و توزیع این کتاب داشته اند تشکر می کنم. خاطرات داده بودم می افتادم و در نهایت تصمیمم را گرفتم. وقتی در رابطه با نگارش کتاب با من صحبت شد، با توکل به خدا قبول کردم. درست است که قلم و زبان نمی تواند زیبایی زندگی شهدا و سیره ی آنها را به خوبی نشان دهد. ولی الحق و الانصاف این کتاب، صمیمی، زیبا و ساده نوشته شده است؛ درنهایت از قلم زیبا و فوق العاده ی نویسنده ی بزرگوار و خواهر گرامیشان که جهت گردآوری خاطرات و باز نویسی و تکمیل خاطرات زحمات فراوانی کشیدند تشکر می کنم و از آن دو بزرگوار می خواهم که حلالم بفرمایند. وجود افرادی این چنین که برای ارتزاق معنوی جامعه تلاش می کنند ارزشمند است؛ اگر قدر بدانیم. ان شاالله که قدردانشان باشم. همچنین خداقوت می گویم به تمام جوانان نشر شهید کاظمی؛ نشری که یاد آور شهید حاج احمد کاظمی و شهید محسن حججی ست. از اهتمام ویژه ای که این بزرگواران در تولید و توزیع این کتاب داشته اند تشکر می کنم. ومن الله التوفیق فرزانه سیاهکالی مرادی|اسفند 96|مشهد مقدس ادامه دارد... (کتاب یادت باشد) •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فصل‌اول یک تبسم، یک‌کرشمه،‌ یک خیال زمستان سرد سال نود، چند روز مانده به تحویل سال. آفتاب گاهی می تابد،گاهی نمی تابد. از برف و باران خبری نیست، آفتاب و ابر ها با هم قایم باشک بازی می کنند. سوز سرمای زمستانی قزوین کم کم جای خودش را به هوای بهار داده است. شب های طولانی آدمی دلش می‌خواهد بیشتر بخوابد،یا نه، شب ها کنار بزرگ تر ها بنشیند و قصه های کودکی را در شب نشینی های صمیمی مرور کند. چقدر لذت بخش است توسراپا گوش باشی؛دوباره. مثل نخستین باری که آن خاطرات را شنیده ای از تجسم آن روز ها حس دل نشینی زیر پوستت بدود. وقتی مادرت برایت تعریف کند:«تو داشتی به دنیا می اومدی. همه فکر می کردیم پسر هستی. تمام وسایل و لباساتو پسرونه خریدیم. بعد از به دنیا اومدنت اسمت رو گذاشتیم فرزانه، چون فکر میکردیم در آینده یه دختر درس خون و باهوش میشی». همان طور هم شد؛دختری آرام و ساکت، به شدت درس خوان و منظم که از تابستان فکر و ذکرش کنکور شده بود. درس عربی برایم سخت تر از درس دیگری بود. بین جواب سه و چهار مردد بودم . ادامه دارد. (کتاب یادت باشد ) •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین:
یک نگاهم به ساعت بود، یک نگاهم به متن سوال عادت داشتم زمان بگیرم و تست بزنم. همین باعث شده بود که استرس داشته باشم. به حدی که دستم عرق کرده بود. همه فامیل خبر داشتند که امسال کنکور دارم. چند ماه بیشتر وقت نداشتم چسبیده بودم به کتاب و تست زدن و تمام وقت داشتم کتاب هایم را مرور می‌کردم. حساب تاریخ از دستم در رفته و فقط به روز کنکور فکر می‌کردم. نصف حواسم به اتاق پیش مهمان ها بود و نصف دیگرش به تست و جزوه هایم. عمه آمنه و شوهر عمه به خانمان آمده بودند آخرین تست را که زدم ، درصد گرفتم. شد هفتاد درصد جواب درست. با اینکه بیشتر حواسم به بیرون اتاق بود،ولی به نظرم خوب زده بودم. در همین حال و احوال بودم که آبجی فاطمه بدون در زدن پرید وسط اتاق و با هیجان در حالی که در را به آرامی پشت سرش می بست، گفت:« فرزانه! خبر جدید!» من که حسابی درگیر تست ها بودم، متعجب نگاهش کردم و سعی کردم از حرف های نصف و نیمه اش پی به اصل مطلب ببرم. گفتم:« چی شده فاطمه؟». با نگاه شیطنت آمیزی گفت:« خبر به این مهمی رو که نمیشه به این سادگی گفت!» می‌دانستم طاقت نمی آورد که خبر را نگوید. خودم را بی تفاوت نشان دادم و در حالی که کتابم را ورق میزدم گفتم:« نمی‌خواد اصلا چیزی بگی، می خوام درسمو بخونم . موقع رفتن درم ببند!» آبجی گفت:« ای بابا ! همش شد درس و کنکور. پاشو از این اتاق بیا بیرون ببین چه خبره! عمه داره تو رو از بابا برای حمید آقا خواستگاری می کنه.» توقعش را نداشتم، مخصوصا در چنین موقعیتی که همه می دانستند تا چند ماه دیگر کنکور دارم و چقدر این موضوع برایم مهم است. جالب بود خود حمید نیامده بود . ادامه دارد... (کتاب یادت باشد ) •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین:
رفیق... به‌دنیا،زیادۍمَحَل‌ندھ... دنیایِ‌زیادی‌روح‌روخَفِه‌مے‌کنه!!(: یابه‌قول‌معروف... -غرق‌دنیاشدھ‌راجام‌شہادت‌ندهند💔🖐🏻- 🌿 •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین:
فقط پدر و مادرش آمده بودند.هول شده بودم. نمی‌دانستم باید چیکار کنم.هنوز از شوک شنیدن این خبر بیرون نیامده بودم که پدرم وارد اتاقم شد و بی مقدمه پرسید:《فرزانه جان!تو قصد ازدواج داری؟!》باخجالت سرم را پایین انداختم و با تته پته گفتم:《نه،کی گفته؟بابا من کنکور دارم.اصلاً به ازدواج فکر نمی‌کنم.شما که خودتون بهتر میدونین.》 بابا که رفت،پشت بندش مادرم داخل اتاق آمد وگفت:《دخترم،آبجی آمنه از ما جواب میخواد.خودت که میدونی از چند سال پیش این بحث مطرح شده.نظرت چیه؟بهشون چی بگیم؟》جوابم همان بود.به مادرم گفتم:《طوری که عمه ناراحت نشه بهش بگین میخواد درس بخونه.》 عمه یازده سال از پدرم بزرگ تر بود.قدیم تر ها خانهٔ پدری مادرم با خانهٔ آن ها در یک محله بود.عمه واسطه‌ی ازدواج پدر و مادرم شده بود. برای همین مادرم همیشه عمه را آبجی صدا می‌کرد.روابطشان شبیه زن داداش و خواهر شوهر نبود.بیشتر باهم دوست بودندو خیلی با احترام باهم رفتار می‌کردند. اولین باری که موضوع خواستگاری مطرح شد.سال هشتاد و هفت بود. آن موقع دوم دبیرستان بودم.بعد از عروسی حسن آقا،برادر بزرگ تر حمید،عمه به مادرم گفته بود:《زن داداش، الوعده وفا! خودت وقتی این ها بچه بودن گفتی حمید باید داماد من بشه.منیره خانم،ما فرزانه رو می‌خوایم !》حالا از آن روز چهار سال گذشته بود.این بار عقد آقا سعید،برادر دوقلوی حمید بهانه شده بود که عمه بحث خواستگاری را دوباره پیش بکشد. حمید شش برادر و خواهر دارد. فاصلهٔ سنی ما چهار سال است. ادامه دارد... (کتاب یادت باشد ) •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین:
بیست و سه بهمن آن سال آقا سعید با محبوبه خانم عقد کرده و حالا بعد از بیست و پنج روز، عمه رسماً به خواستگاری من آمده بود. پدر حمید می گفت:« سعید نامزد کرده، حمید تنها مونده. ما فکر کردیم الآن وقتشه که برای حمید هم قدم پیش بذاریم. چه جایی بهتر از اینجا؟» البته قبل‌تر هم عمه به عموها و زن عمو های من سپرده بود که واسطه بشوند، ولی کسی جرئت نمی‌کرد مستقیم مطرح کند. پدرم روی دخترهایش خیلی حساس بود و به شدت به من وابسته بود. همه‌ی فامیل می گفتند :« فرزانه فعلا درگیر درس شده، اجازه بدید تکلیف کنکور و دانشگاهش روشن بشه، بعد اقدام کنید.» نمی‌دانستم با مطرح شدن جواب منفی من چه اتفاقی خواهد افتاد. در حال کلنجار رفتن با خودم بودم که عمه داخل اتاق آمد. زیر چشمی به چهره دلخور عمه نگاه کردم. نمی‌توانستم از جلوی چشم عمه فرار کنم.با جدیت گفت :« ببین فرزانه! تو دختر برادرمی. یه چیزی میگم یادت باشه: نه تو بهتر از حمید پیدا می کنی، نه حمید میتونه دختری بهتر از تو پیدا کنه. الان میریم . ولی خیلی زود بر می گردیم . ما دست بردار نیستیم!» وقتی دیدم عمه تا این حد ناراحت و دلخور شده جلو رفتم و بغلش کردم. از یک طرف شرم و حیا باعث می شد نتوانم راحت حرف بزنم و از طرف دیگر نمی خواستم باعث اختلاف بین خانواده ها باشم. دوست نداشتم ناراحتی پیش بیاید. گفتم :« عمه جون ! قربونت برم . چیزی نشده که . این همه عجله برای چیه ؟ یک کم مهلت بدین ، من کنکورم رو بدم . اصلاً سری بعد خود حمید آقا هم بیاد ، با هم حرف بزنیم. بعد با فراغ بال تصمیم بگیریم. توی این هاگیر واگیر و درس و کنکور نمیشه کاری کرد .‌» ادامه دارد... (کتاب یادت باشد ) •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین:
خودم هم نمی دانستم چه می گفتم احساس می‌کردم با صحبت هایم عمه را الکی دل خوش می کنم .چاره ای نبود. دوست نداشتم با ناراحتی از خانه مان بروند. تلاش من فایده نداشت.وقتی عمه به خانه رسیده بود سر صحبت و گلایه را با(ننه فیروزه) باز کرده بود و با ناراحتی تمام به ننه گفته بود (دیدی چی شد مادرم؟برادرم دخترش رو به ما نداد!دست رد به سینه ما زدن. سنگ رو یخ شدیم !من یه عمر برای حمید دنبال فرزانه بودم ولی الان میگن نه.دل منو شکستن!) ننه فیروزه مادر بزرگ مشترک من و حمید است که ننه صدایش می‌کنیم،از آن مادر بزرگ های مهربان و دوست داشتنی که همه به سرش قسم می خوردند .ننه همیشه موهای سفیدش را حنا می گذارد.هر وقت دور هم جمع شویم .بقچه‌ی خاطرات و قصه هایش را باز میکند تا برای ما داستان های قدیمی تعریف کند.قیافه ام به ننه شباهت دارد بنده خدا در زندگی خیلی سختی کشیده .سی ساله بود که پدر بزرگم به خاطر رعد و برق گرفتگی فوت شد.ننه ماند و چهار تا بچه قد و نیم قد.عمه آمنه ،عمو محمد ،پدرم و عمو نقی.بچه ها را با سختی و به تنهایی با هزار خون دل بزرگ کرد.برای همین همه فامیل احترام خاصی برایش قائل اند. *** چند روزی از تعطیلات عید گذشته بود که ننه پیش ما آمد. معمولا هر وقت دلش برای ما تنگ می شد،دو،سه روزی مهمان ما می‌شد .از همان ساعت اول به هر بهانه ای که می شد بحث حمید را پیش می کشید. داخل پذیرایی روبروی تلوزیون نشسته بودم که ننه گفت:... ادامه دارد... (کتاب یادت باشد) •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین: