eitaa logo
AmirIzadiHamedani14 کانال حاج امیر ایزدی همدانی
494 دنبال‌کننده
143 عکس
540 ویدیو
12 فایل
نشر آثار و اطلاع رسانی جلسات امیر ایزدی همدانی
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 🔹 🔸 🔹 🔸 💐 ( بخشش، عزّت می‌آورد ) نام حق بردم، زبانم باز شد واژه، واژه، مثنوی آغاز شد آفریننده‌ی جهان، بخشنده است مهربان، با بنده‌ی شرمنده است عفو کن، گر دیدی، از کس اشتباه تا ببخشد، اشتباهت را اِله عفو کردن، بر تو عزّت می‌دهد وقت قدرت، عفو، لذّت می‌دهد راستی تو عبد سرمد می‌شوی؟ پیرو راه محمد می‌شوی؟ قلب صافی، همچنان آیینه داشت داخل سینه، دلی بی کینه داشت روز فتح مکه، وقتی که رسول با اُبهّت داشت، اجلالِ نزول جمله‌ی « اَلْیَوم، یَومُ الْمَلْحَمَه » شد همی « اَلْیَوم، یَومُ الْمَرْحَمه » عفو کرد، آن سرور والا مقام گر چه قدرت داشت، بهر انتقام نقل کرده در بحارش « » آنکه باشد شیعه مدیونش بسی بُرده شد شخصی در مأمون دون حکم قتلش داده شد، بی چند و چون گفت مأمون تا وِرا را گردن زنند با یکی ضربه، سرش از تن زنند ناگهان افتاد چشمش از قضا بر ولی حق، علی موسی الرضا گر چه از سر تا قدم بودی غضب بر امام مهربان کردی ادب آنکه در آغاز، کوتاهی نمود آخر از مولا نظرخواهی نمود گفت: امر، ای سرّحق! امرِ شماست طبقِ حُکمت، گردش شمشیر ماست گر دهی فرمان، دهم او را نجات ور نه محرومش نمایم از حیات جسمش از زنجیر و غل، بیرون کنم؟ یا که از خون، صورتش گلگون کنم؟ غنچه‌ی لب‌های سرّ اللَّه، شکفت با صدای دلنشین، آهسته گفت گر ببخشی، حق تو را عزّت دهد و آنکه را عزّت دهد، لذّت دهد لذّتِ عفو است، بیش از انتقام می‌دهد بر زخمِ دل‌ها التیام دوستی، شیرین‌تر است از دشمنی بهتر است، این دشمنی، دور افکنی پس خلیفه، عفو کرد آن مرد را حُرمتِ مولا علی موسی الرضا « » کینه از دل، محو کن تا توانی، دیگران را عفو کن بلکه سرمد، عفو فرماید تو را در صف محشر ببخشاید تو را همدان چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ شمسی ۲۲ شوال ۱۴۴۵ قمری علامه مجلسی؛ بحار الانوار؛ جلد ۴۹؛ صفحه ۱۷۲. به نقل از: اربلی؛ کشف الغمه؛ جلد ۲؛ صفحه ۳۰۹. 🔷 با تشکر از آقای مهدی خدابنده‌لو بخاطر تایپ اشعار. 📚 برای مشاهده آرشیو اشعار قدیم و جدید می‌توانید با لمس لینک زیر وبلاگ شخصی ایشان را ببینید. 🆔 http://amirizadihamedani.blogfa.com 🔶 یا با لمس لینک زیر به کانال ما بپیوندید: 🆔 http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 🔹 🔸 🔹 🔸 💐 ( امام رضا علیه السلام و پاسخ طومار مرد واقفی ) باز نام خدای لم یزلی که خدای محمد است و علی مثنوی را شروعِ کار آمد چون ترنجی که در بحار آمد نقل می‌کند به در ثبت بنموده است این مطلب که یکی مردِ واقفی مذهب از سؤالاتِ سخت، بسیاری جمع کرد و نوشت طوماری خواست طومار خویش بی امضا ببَرد محضر امام رضا گفت: اگر آن ولیّ نیک سرشت پاسخ این سوال‌ها بنوشت بی‌گمان بعد موسی جعفر او امام است بهر جنّ و بشر از قضا، واقفی رسید از راه چون به درب سرای سرّ الله دید در بزمش ازدحام بُوَد خَلق بسیار، با امام بُوَد گوشه‌ای ایستاد با حیرت تا شود دُورِ حضرتش خلوت بلکه بر او رساند آن طومار کاندر آن بُد مسائلِ دشوار ناگه از خانه آمدی بیرون خادم آن خلیفه‌ی بیچون بود با او نوشته‌ای همراه خط به خط دست خطّ سرّ الله پاسخ هر سوال در آن بود معجزِ حضرتش نمایان بود گفت خادم: خدا بُوَد یارت بده بر من نوشته طومارت چون که طومار را گرفت غلام گفت: فرموده آن امام همام کاندر این نامه داده است جواب بر سوالات سخت از هر باب واقفی، نامه از غلام گرفت پاسخ خویش از امام گرفت پس از آن ماجرا که بود شگفت پیشِ رو، راه خانه‌اش بگرفت ، علیّ بن موسی بضعه‌ی مصطفی، امام رضا دور از هر گناه و عیب بُوَد آگه از رازهای غیب بُوَد درد دل را نگفته می‌داند نامه‌ی نانوشته می‌خواند همدان سه‌شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ شمسی ۱۸ شوال ۱۴۴۵ قمری علامه مجلسی ره؛ بحار الانوار؛ جلد ۴۹؛ صفحه ۷۱؛ حدیث ۹۵. به نقل از: رجب برسی ره؛ مشارق الانوار؛ صفحه ۹۶. 🔷 با تشکر از آقای مهدی خدابنده‌لو بخاطر تایپ اشعار. 📚 برای مشاهده آرشیو اشعار قدیم و جدید می‌توانید با لمس لینک زیر وبلاگ شخصی ایشان را ببینید. 🆔 http://amirizadihamedani.blogfa.com 🔶 یا با لمس لینک زیر به کانال ما بپیوندید: 🆔 http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 🔹 🔸 🔹 🔸 💐 ﴿ امام رضا علیه السلام و اجبار به ولایت عهدی..‌. ﴾ به نام خداوند دانای غیب که در ذات او نیست نقصان و عیب همان که لطیف و سریع الرضاست عطا پیشه، بخشنده‌ی هر خطاست محمد فرستاده از سوی اوست که علمش عظیم است و خُلقش نکوست از او نزد ما دو امانت بُوَد کتاب خداوند و عترت بُوَد الا! پیرو احمد و مرتضی شنو قصه‌ای از امام رضا اگر مدرکش گشت جویا کسی بگو در است از « » در آن روزگاران که شد از قضا ولیعهدِ مأمون، امامِ رضا یکی از خوارج که بُد بَد مرام غضب کرد بر آن امام هُمام یکی کارد، از کینه، مسموم کرد سپس قصدِ مولای مَظلوم کرد نهانی بگفتا به یاران خویش رَوَم نزد آن سرورِ مهر کیش بگویم: تو کز نسل پیغمبری چرا پس ولیعهدِ این کافری؟ بگویم: الا! مصطفی را سلیل اقامه نما بهر کارت دلیل اگر کرد قانع، جوابش مرا شود خَتم بر خیر، این ماجرا جز این بود، ساقط کنم هستِ او کنم خَلق را راحت از دستِ او پیِ کشتنِ حجّت راستین نهان کرد آن کارد، در آستین در آمد چو در نزدِ مولا رضا ز رحمت، به بر خواند او را رضا از آن پیشتر کاو بگوید کلام ز بعد سلام آن امام هُمام بفرمود: فرصت برایت نهم سوالِ تو را نیز پاسخ دهم به شرطی که شرطِ عزیز رسول نمایی قبول و نگردی ملول از این پاسخم هر که قانع بُوَد سزد تا که بر نفس، مانع بُوَد سزد قانعت گر نمایم کنون کنی کارد را، ز آستینت برون چنان نفس دون، کارد را بشکنی همی بشکنیّ و به دور افکنی چُو آن حُکم فرمای مُلک قضا علی بن موسی الرضا المرتضی به اسرار غیبی، سخن ساز کرد وِ را مات و مبهوتِ اعجاز کرد همان خارجی دید بی‌شکّ و ریب که او آگهی دارد از سرّ غیب در این گفتگو، سخت حیران بماند همی محوِ سلطان خوبان بماند پس از آن خارجی، کاردش را شکست به دورش بیفکند آنگه ز دست بگفت: ای گل گلستان بتول ولیعهدی از چه نمودی قبول؟ به زعم تو این قوم فاجر نی‌اند؟ خطا کار و بد ذات کافر نی‌اند؟ چه چیزت بر این کار وا داشته؟! مبادا که نفست به پا داشته؟! ولیّ خدا، سبط ختمی مآب سوال وِ را داد، این‌سان جواب بگو: آن عزیزی که در مصر بود که یوسف، همی خدمتش می‌نمود وَ قومش که می‌بودشان ادّعا که فرعون باشد شریک خدا همانان که الطاف حق دیده‌اند ولی باز بت را پرستیده‌اند! بگو: کفر آنان بُوَد بیشتر که رفتند از این جهان پیشتر وَ یا کفرِ این دولتِ حیله‌ساز که می‌ایستند از برای نماز؟! هم اینان که سجده به یزدان کنند به ظاهر، تظاهر ایمان کنند نمایند اگرچه هزاران خلاف به توحید دارند خود اعتراف از آن مصریان، کس موحّد نبود به یکتاییِ حق، مویّد نبود ولی یوسفِ خوشدل و خوب رو که می‌بود پیغمبری راستگو بفرمود از مرحمت، با عزیز الا! مصر را پاسبان! یا عزیز! از این روز، بر گنج‌های زمین مرا کن نگهبان، ز صدق و یقین بدان که منم گنج بانِ حکیم اَقُولُ لَک: ﴿ اِنّی حَفیظٌ عَلیم ﴾ شدی آن پیمبر به فرعون، یار در این کارش البتّه بود اختیار به فرعون‌ها، او مُجالس شدی سخنگویِ‌شان در مَجالس شدی ولی من ز اولاد پیغمبرم جگر گوشه‌ی ساقی کوثرم بهین شاهدم حیّ دادار بود ولیعهدیِ من به اجبار بود به مأمون دون، گر بلی گفته‌ام به تهدیدِ تیغش پذیرفته‌ام وگر نه قسم خورد آن بی‌وفا که خونم بریزد به جور و جفا بدین همّ و غم، کو مرا فارجی؟ کنون دِه جوابِ من، ای خارجی! بگو: با چه جُرمی، مرا می‌کُشی؟! چرا نقشه بر کُشتنم می‌کِشی؟! خبر نیستت، چون ز اسرارِ من کراهت چرا داری از کار من؟ ببین کار یوسف نکن چون و چند ندان کارِ من را دگر ناپسند سپس خارجی گفت با احترام الا! پاره‌ی قلب خیرالأنام در این کارِ تو، هیچ ایراد نیست که کارِ تو، با کارِ یوسف یکی است گواهی دهم من ز صدق و صفا تویی وارث و بضعه‌ی مصطفی بسان محمد، تویی نیک خو چنان یوسف خوب رو، راستگو بدان « » انیس النفوس بهین خسرو طوس، شمس الشموس دهد دوستان را، ز رحمت پناه بُوَد شیعیان را بهین تکیه‌گاه همه دردهایت، دوا می‌کند همه حاجتت را، روا می‌کند بگو رازهای دلت با رضا اگر دردمندی بگو: یا رضا همدان دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ شمسی ۲۷ شوال ۱۴۴۵ قمری علامه مجلسی؛ بحارالانوار؛ جلد ۴۹؛ صفحه ۵۵؛ حدیث ۶۷. به نقل از: قطب الدین راوندی؛ الخراج والجرایح؛ جلد ۱؛ صفحه ۷۶۶؛ شماره ۸۶. 🔷 با تشکر از آقای مهدی خدابنده‌لو بخاطر تایپ اشعار. 📚 برای مشاهده آرشیو اشعار قدیم و جدید می‌توانید با لمس لینک زیر وبلاگ شخصی ایشان را ببینید. 🆔 http://amirizadihamedani.blogfa.com 🔶 یا با لمس لینک زیر به کانال ما بپیوندید: 🆔 http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 🔹 🔸 🔹 🔸 💐 { پیدا شدن عمامه گمشده با اعجاز جواد الائمه علیه‌السلام } ذکر « بسم الله » باشد تاج من بالِ پروازِ من و معراج من یاد حق، آرامشم افزون کند هر غمی را از دلم بیرون کند هر دلی که خانه‌ی الله شد از رموز معرفت، آگاه شد خوش بُوَد، ایمان به سرمد داشتن دولتِ حُبِّ محمد داشتن دل سپردن بر امانت‌های او پیروی از مکتب زهرای او من به فرزندانِ زهرا، چاکرم خادمم، هم شاعرم، هم ذاکرم خواهم از حق، نزدشان اُفتد قبول خدمتِ ناچیز، بر آل رسول می‌برد امشب مرا دست قضا جانب مولا جواد بن الرضا ای که چون من سائل این خانه‌ای غیر ایشان از همه بیگانه‌ای « قاسم بن محسن » این راز نهان کرده افشا از برای دوستان گفت: بین مکّه و یثرب به راه دیدمی یک مستمند بی‌پناه بس که بودی وضع آن سائل خراب دیده‌ام پر اشک گشت و دل، کباب گرده‌ی نان دادمی چون بر فقیر آن گرسنه شد از این ره توشه، سیر رفت چون مرد و شد از دیده نهان گردبادی، در بیابان شد عیان در دل از آن گردباد، آشوب شد دید هر کس شدّتش، مرعوب شد باد را سرعت چنان بسیار بود ایستادن در رهش دشوار بود گردبادم چون به بَر، محکم فشرد تا به خود آیم ز سر، عمامه بُرد از سرم عمامه چون برداشت باد کس ندید، آن را کجا بگذاشت باد سر برهنه در مدینه آمدم پیشِ ماهِ بی‌قرینه آمدم از ره مهر و وفا، صدق و صفا آمدم نزد جواد بن الرضا او خبر داد از همان هنگامه‌ام که رُبود از روی سر، عمّامه‌ام گفت: گویا گم شده عمّامه‌ات! با خبر باشد امام از نامه‌ات گفتم:آری، پس بفرمودی امام آوَرَد عمّامه‌ام را یک غلام پس غلام از امر مولای اُمم داد بر دستم همان عمّامه‌ام با تعجب گفتم: ای مولای من! دین من، دنیای من، عقبای من! ای به مهرت اهل ایمان، پای بست از کجا آورده‌ای این را به دست؟ در جوابم گفت آن روشن ضمیر گرده‌ای دادی به یک مرد فقیر آن تصدّق را خدا پاداش داد خود، همان عمّامه بر فرقت نهاد او که دارد اختیارِ هر نَفَس آنچه را گم کرده بودی، داد پس در برِ پروردگارِ بی‌قرین گم نخواهد گشت اجر محسنین نیست راضی، ذات حق، بر زجرِ کس پیش او، ضایع نگردد اجرِ کس « » دور از کبر و ریا بندگی کن، در حریم کبریا روی دل آوَر به سوی کاظمین زنده کن جان را به بوی کاظمین درد دل کن با جواد بن الرضا دم به دم گو: یا جواد بن الرضا همدان چهارشنبه ۱۴۰۳/۲/۵ شمسی ۱۵ شوال ۱۴۴۵ قمری علامه مجلسی؛ بحار الانوار؛ جلد ۵۰؛ صفحه ۴۸؛ حدیث ۲۵. به نقل از: علامه قطب راوندی؛ الخرائج و الجرائج؛ جلد ۱؛ صفحه ۳۷۷؛ حدیث ۶. 🔷 با تشکر از آقای مهدی خدابنده‌لو بخاطر تایپ اشعار. 📚 برای مشاهده آرشیو اشعار قدیم و جدید می‌توانید با لمس لینک زیر وبلاگ شخصی ایشان را ببینید. 🆔 http://amirizadihamedani.blogfa.com 🔶 یا با لمس لینک زیر به کانال ما بپیوندید: 🆔 http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹 🔸 🔹 🔸 🔹 💐 عجل‌الله‌فرجه با علیه‌السلام 💐 بسم رب المهدی و رب الحسین بر محمد، این دو باشد نور عین مهدی موعود، جان شیعه است پیشوای مهربان شيعه است می‌کند با اذن حق، روزی قیام کز ستمکاران، ستاند انتقام حضرتش را هست، ای حق باوران بس شباهت با همه پیغمبران آنکه نزد ذات حق باشد وجیه هست با موسی در این مورد شبيه موسی از قومش دو غیبت داشته این دو غیبت هم، دو علّت داشته آن نخستین غیبتش از مصر بود طبق فرمان خداوندِ ودود مدتی در غیبتِ اول بزیست شد شمارِ سال‌هایش هشت و بیست دومین غیبت چو در میقات رفت در پی تورات، ز امرِ ذات رفت وعده سی شب بود و ده شب بيش کرد چلّه‌ای، غیبت ز قوم خویش کرد هر دو غیبت، حکمی از الله بود آن یکی طولانی، این کوتاه بود مهدی زهرا، چو موسای کلیم طبق فرمان خداوند حکیم خود دو غیبت داشت او از اُمتش آن یکی کم، این زیادی، مهلتش غیبت صغرای او، کوتاه بود شصت و نه سالی به حکم الله بود غیبت کبری چو طولانی شده شيعه محکوم پریشانی شده بيش از ده قرن از غیبت گذشت آن سفر کرده به منزل بر نگشت روزی آن بنیان گذار عدل و داد بازگردد، شیعیان گردند شاد شيعه را باشد دعا بهر فرج بلکه گردد ساکن شهر فرج دم ز خوش عهدی بزن دست خود بر دامنِ مهدی بزن می شود این غیبت کبری تمام می کند فرزند پیغمبر، قیام همدان دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۴۰۳ برابربا ۱۱ شعبان ۱۴۴۶ قمری علیه‌السلام فقیه احمد آبادی؛ مکیال المکارم؛ جلد۱؛ ص۲۴۴و۲۴۵. باتشکر از آقای مهدی خدابنده‌لو بخاطر تایپ اشعار 🔹 با لمس لینک زیر به ما بپیوندید: 🆔http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🟤 لطفاً برای و و علیهم السلام و این کانال را به دوستان خود معرفی کنید. 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 🔹 🔸 🔹 🔸 💐 عجل‌الله‌فرجه با علیه‌السلام 💐 بسم رب المنتقم، ذکر من است پیش مهدی، روز و شب فکر من است مهدی موعود، ارباب من است در دل ظلمات، مهتاب من است خاتم است و وارث خاتم بود مصلح کل منجی عالم بود در حدیثی خواندم آن نیکو سرشت در حقیقت هست طاووس بهشت هست او رکن زمین و آسمان بس تشابه داشت بر پیغمبران او که بین مسلمین باشد وجیه هست با موسی در این مطلب شبيه مهدی زهرا و موسای کلیم مصلحت دیدند با حکم حکیم مدتی از قوم خود غائب شوند تا مگر بر جانِ خود صاحب شوند بود این غیبت ز ترس دشمنان امر جانان بود، بهر حفظ جان حیّ سبحان گفته در قرآن به نص آیه‌ی بیست و یک از سوره‌ی قصص از دیاری که در آن بودی مقیم خاطراتی داشت از عهد قدیم شخص موسی بس مخالف داشتی رفت و در دل، حالِ خائف داشتی بس که دید از دشمنانش ظلم و قهر ناگران، ترسان، برون آمد ز شهر آن زمان موسی هواداری نداشت بین دشمن‌های خود، یاری نداشت غایب از مردم به حق دمساز گشت بین قومش بعد چندی بازگشت آری، آری، حجت ثانی عشر بود جانش مثل موسی در خطر خرد سالی بود کس یارش نشد بین دشمن‌ها هوادارش نشد ناکسانی تیره دل، بس خیره سر بسته بودند از پی قتلش کمر وقت آن شد کز نظر غائب شود درد و غم‌ها را به جان، طالب شود روزگاری باز می‌گردد امام تا ز دشمن‌ها بگیرد انتقام شام هجرش هرچه شد تاریک‌تر صبح وصلش می‌شود نزدیک‌تر کن دعا بهر ظهور بلکه یابی نزد وی فیض حضور بر خدا وقت دعا با شور و شین این چنین برگو: الهی بالحسین همدان دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۴۰۳ برابربا ۱۱ شعبان ۱۴۴۶ قمری علیه‌السلام فقیه احمد آبادی؛ مکیال المکارم؛ جلد۱؛ ص۲۴۵. باتشکر از آقای مهدی خدابنده‌لو بخاطر تایپ اشعار 🔹 با لمس لینک زیر به ما بپیوندید: 🆔http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🟤 لطفاً برای و و علیهم السلام و این کانال را به دوستان خود معرفی کنید. 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 🔹 🔸 🔹 🔸 💐 عجل‌الله‌فرجه با علیه‌السلام 💐 بسم رب المنتظر، یار آمده مژده‌ی دیدار و دلدار آمده شام هجران رو به پایان آمده صبح وصل روی جانان آمده مهدی موعود، مولای من است اعتبار و دین و دنیای من است کار شیعه طبق میل او بُوَد هرچه دارم از طفیل او بُوَد حق به یمن او، به ما روزی دهد در مصاف کفر، پیروزی دهد در وجود وی به غیر از خیر نیست شیعه را اُمّید خیر از غیر نیست آن امام انس و جان، جان جهان بی تشابه نیست با پیغمبران او که از حق لایق تجلیل بود ز این جهان مانند اسماعیل بود چون به فرمان خداوند جلیل هاجر و فرزند پاکش را خلیل فصل گرما در زمین مکّه بُرد بازگشت و آن دو را بر حق سپرد هاجر پاکیزه دامان خسته بود دل به الطاف الهی بسته بود در بیابان بی غذا بی‌آب بود طفلش اسماعیل هم بی تاب بود طفل را بگذاشت بر روی زمین رفت آرَد آب بر آن نازنین دید هاجر، دیگر از سوز عطش هست نوزادش به حال ضعف و غش الغرض، هر سو به بی‌تابی روان گشت آن مادر، پیِ آبی روان سمت مروه از صفا می‌دید آب می‌دوید و حاصلش بودی سراب گاه می‌آمد به سوی کودکش تا ببیند وضع طفل کوچکش گاه تا مروه دویدی از صفا تا صفا گه باز می‌گشت از وفا هفت بار این ماجرا تکرار شد ضجه‌های طفل هم بسیار شد مادر مضطر سوی فرزند رفت در کنار کودک دلبند رفت دید آن دردانه‌ی زیبا جبین پاشنه‌ی پا را بکوبد بر زمین دید از آنجایی که او پا را زده چشمه‌ی آبی به جوشش آمده از زمین جوشید ز امر ذُوالجلال چشمه آبی گوارا، بس زُلال مادرش فریاد زد ( ) بایست شاد شد چون دید جاری زندگیست بس حوادث یافته گرچه بُروز چشمه زمزم نخشکیده هنوز این طراوت در خور تجلیل بود هدیه‌ی سرمد به اسماعیل بود راستی، مکه به آن محتاج بود بهترین سوغاتی حجّاج بود ای برادر! حضرت صاحب زمان ز زمین بس چشمه‌ها کرده عیان در زمان غیبت و عصر ظهور دارد این اعجاز آن دریای نور گر عصا بر سنگ کوبد یا زمین جوشد از آن چشمه ماءِ معین ز آب چشمه پیشوای مِهر کیش آب نوشانَد به هم‌کیشان خویش صد چون زمزم زیر پای مهدی است عالم هستی گدای مهدی است ( ) تشنه‌ی دیدار باش از دل و جان یار آن دلدار باش بسکه هاجر بر خدا وابسته بود دل به لطف حیّ سرمد بسته بود سختی بسیار را بر جان خرید صحنه‌هایی عارفانه آفرید سال‌ها در غربتِ مکه بماند از پدر دور آن پسر را پروراند چون جوان گردید آن طفل ملیح خواست اسماعیل را یزدان، ذبیح پس خلیلش با دلی آگاه بُرد در منی با خود، ذبیح الله بُرد منّتی حق بر سرِ ایشان بهشت گفت پیکش قوچی آرَد از بهشت قوچ، قربانی شد اما آن جوان با پدر شد جانب خانه روان ریشه کن هر درد و هر غم ساختند کعبه را با یاری هم ساختند چونکه دیوار حرم، ترمیم کرد خود حجر را نصب، ابراهیم کرد الغرض، حاجی گر از صدق و وفا هفت سعی از مروه دارد تا صفا گام اگر مردانه در میدان زده هفت نوبت سنگ بر شیطان زده کار این حاجی که حق باور بُوَد یادگار قصه‌ی هاجر بُوَد گر به قربانگاه، قربانی برد خود ذبیح الله را یاد آورد بارالها! بعد از امر فرج قسمت چشم انتظاران ساز، حج شیعه را مقرونِ پیروزی نما حجّ ابراهیمی‌اش روزی نما اصفهان کوهپایه پنجشنبه ۲۵بهمن۱۴۰۳ برابربا ۱۴شعبان ۱۴۴۶ عجل‌الله‌فرجه فقیه احمد آبادی؛ مکیال المکارم؛ جلد۱؛ صفحه ۲۲۶. باتشکر از آقای مهدی خدابنده‌لو بخاطر تایپ اشعار 🔹 با لمس لینک زیر به ما بپیوندید: 🆔http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🟤 لطفاً برای و و علیهم السلام و این کانال را به دوستان خود معرفی کنید. 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 🔹 🔸 🔹 🔸 💐 ملاقات باقرینِ صادقین علیهماالسلام با حضرت خضر علیه‌السلام نام حق گویم به آوایِ جلی آن به هر مومن، ولی، عالی، علی آنکه هر عزّت بُوَد از آنِ او ماسوا، مهمان بُوَد بر خوانِ او آن خدایی که محمد پرور است بنده‌ای از بندگانش حیدر است ای برادر! گوش دل را باز کن آنچه گویم، با همه ابراز کن از ، در نقل گردیده روایت‌ها بسی باقر و صادق، دو فرخنده امام کز خداشان باد پیوسته سلام بهر حج در مکه بنهادند گام مردی آمد نزد ایشان با سلام خواست از باقر بپرسد یک سوال گفت: کز صادق بپرس، ای خوش خصال! پیشرفت و خواست اذن از آن امام تا بپرسد مطلبی، با احترام گفت: باشد، هر چه می‌خواهی بپرس ز آنچه خواهی داشت آگاهی، بپرس گفت: خواهم پرسم احوال کسی که گنه کرده است در عالم بسی ز آنکه جُرمش در بَر رب الکریم بس عظیم است و عظیم است و عظیم در کجا با آن گناهان می‌رود؟ آخر کارش چگونه می‌شود؟ در جوابش گفت مولای سلیم چیست منظور تو از ذنب عظیم؟ آنکه می‌بندی بر او این اتهام خورده، عمدی روزه‌ی ماه صیام؟ گفت: کای دُردانه‌ی خیر البشر جرم آن کس هست از این بیشتر گفت: آیا او در ایّام صیام کرده با نامحرمی،کار حرام؟ گفت: کای سر تا قدم نور اله دامنش ننگین‌تر است از این گناه! گفت: آیا او کسی را کشته است؟ دستِ وی بر خونِ کس، آغشته است؟ گفت: جرمش بیشتر از باور است چون ز قتلِ نفس هم افزون‌تر است صادق آل محمد در جواب گفت با آن مرد، از راه صواب آن گناهکاری که گفتی وصف او کاو به مردابِ گنه رفته فرو او اگر از شیعیان حیدر است دوست با ساقّی حوض کوثر است چون پشیمان گشت، از کردار خویش خواست رو آرَد سوی دادار خویش با طمع، بر عفو رب ذوالکرام گر پیاده رفت تا بیت الحرام راستی پیش حجر، بهر اله خورد سوگند از پیِ ترک گناه گردد از پرونده‌اش هر جُرم، محو هر گناهش می‌شود مشمولِ عفو لیک آن مذنب اگر شیعه نبود بهرش از توبه نباشد هیچ سود چون که شرط توبه، ایمان بر خداست هر که شیعه نیست، از ایمان، جداست آنکه جویا گشته بود این مسئله که بسی می‌بود شرحش مشکله تا سه نوبت از ره صدق و صفا گفت: بادا رحمت حق، بر شما ای وجودت بُرج دین را قائمه مرحبا! احسنت! یابن الفاطمه سال‌ها ز این پیشتر، ختمی مآب این سوالم را همی داد این جواب آنچه گوشم از لبت اکنون شنفت بود آن‌سان که رسول الله گفت رفت آن مرد و امام پنجمین گفت بر فرزند دلبند: آفرین بعد فرمود: ای که از حق، صادقی آفرینش را کتاب ناطقی اینکه بر صحبت به او پرداختی باز گو، آیا وِرا نشناختی؟ گفت: بر رویش نظر انداختم گر چه نیکو دیدمش، نشناختم باقر علمِ نبیّینِ عظام گفت: کای فرزند پاک و نیک نام او ولیّ حضرت داور بُوَد آنکه دیدی خضرِ پیغمبر بُوَد « » شرط ایمان، حیدر است هر که مومن نیست، خاکش بر سر است ای خوشا آن کس که قلبش با علی است ذکر لب‌هایش، دمادم یا علی است همدان جمعه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ شمسی ۸ ذی‌القعده الحرام ۱۴۴۵ قمری علامه مجلسی ره؛ بحارالانوار؛ جلد ۴۷؛ صفحه ۲۲؛ (فارسی صفحه ۱۶) به نقل از: علامه قطب راوندی؛ الخراج والحرائج، جلد ۲ صفحه ۶۲ رقم ۳۲. 🔷 با تشکر از آقای مهدی خدابنده‌لو بخاطر تایپ اشعار. 📚 برای مشاهده آرشیو اشعار قدیم و جدید می‌توانید با لمس لینک زیر وبلاگ شخصی ایشان را ببینید. 🆔 http://amirizadihamedani.blogfa.com 🔶 یا با لمس لینک زیر به کانال ما بپیوندید: 🆔 http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔶 🔷 🔶 🔷 🔶 🟢 🟡 ﴿ ﴾ ( کرامت حضرت علی اصغر علیه السلام ) ابتدا نام خدا، نام حسین می‌دهد این مثنوی را زیب و زین شهر شعرم را شبی، مهتابی است بینِ کوچه‌ها « علی گندابی » است گر چه آن شب، باد خورده، مست بود لیک بر مِهرِ حسین، پابست بود دید می‌آید ز ره، میرزا حسن واعظی، مشهور و مردی، خوش سخن باطنش هوشیار و ظاهر بود مست راه را بر روضه خوانِ خسته بست گفت: تا این وقتِ شب بودی کجا؟ شیخ پاسخ داد با خوف و رجاء روضه می‌خواندم به چشمی اشکبار خارج از شهرِ همدان، در حصار حالیا راهی سوی کاشانه‌ام تا بپیوندم به اهل خانه‌ام پس علی گندابی‌اش با شورشین گفت: بهرم روضه‌ای خوان از حسین نام او بُردی، دلم آتش گرفت ز این حرارت، حاصلم آتش گرفت واعظا! ما را هوایی کرده‌ای مست را، کرب و بلایی کرده‌ای هوشیارا! گر که می‌خواهی امان روضه‌ای، در کوچه بهرِ مست، خوان نک چو افتادم به بحر سیئات رهنمایم شُو، به کشتیّ نجات روضه خوان که خستگیّ راه داشت گر چه می‌ترسید، لیک اکراه داشت ز آنکه خوانَد روضه، آن هم بهر مست گر چه سنگین بود، خشم و قهر مست عذر آورد و برای مست گفت: روضه‌ی ما را چه کس خواهد شنفت؟ روضه، بی منبر! کجا؟ کی دیده‌ای؟ روضه، بی پا منبری! بشنیده‌ای؟ نیست اینجا منبر و پا منبری بهتر است از آنچه خواهی، بگذری خون به رگ‌های علی آمد به جوش گشت چون دریای پر جوش و خروش کرد قَد خَم، با خضوع و با خشوع همچنان شخصی که باشد در رکوع گفت: کای واعظ! نشین بر دوش من بُرده شوقِ روضه از سر، هوش من رشته‌ی قلبم گره زن، با حسین روی این منبر بگو یک: یا حسین گرچه مستم، هستمت پا منبری مست را هوشیار کن با منبری مست، وقتی می‌خَرد ناز حسین باز گو در گوشِ او، راز حسین روضه خوان، ناچار بر منبر نشست یا حسینی گفت و قلبش را شکست بیخود از خود گشت و با قلبی کباب خواند از شش ماهه فرزندِ رباب گفت: چون قرآن، سر دستِ پدر جلوه گر شد، آن همه هستِ پدر گفت: بُد، در دست آن شیر خدا دو لب شش ماهه، شمشیر خدا گفت: گر چه با عدو، پیکار داشت لیک با لشکر دمی، وی کار داشت بهر مُشتی آب، آن با آبرو رو زد، آن دم بر سپاهی، کینه‌جو ابتدا، آه! از سرِ حسرت کشید از تمامِ دشمنان منّت کشید آن همه مهر و وفا، صدق و صفا گفت‌شان: مُنّوُا، عَلَی بنِ المصطفی گفت: بر لب‌های خشکش بنگرید جرعه‌ی آبی برایش آورید یا بَرید از لطف سیرابش کنید سیر با یک جرعه‌ی آبش کنید بینِ ثار الله و آن قومِ یله فاصله کمتر شد از جای گله حرمله، تیر سه شعبه با کمان زد بر آن شش ماهه، کز هفت آسمان جایِ لالا، بانگ واویلا به گوش آمد و از گریه، کودک شد خموش بر حسین از داغِ آن آرام جان تسلیت گفتا خدای مهربان بهر آن قنداقه‌ی غرقه به خون روی لب « اِنّا الیه راجعون » پشت خیمه، زاده‌ی ختمی مآب کَند قبری، در برِ چشم رباب چون پدر، تیر از گلوی او کشید مادر، از حلقِ پسر گلبوسه چید روضه خوان این روضه را خواندی ز بر بر علی گندابیِ خونین جگر او هم از اعماق دل، فریاد داشت ناله از بیداد و استبداد داشت دردِ دل می‌گفت با مولا حسین بود ذکرش: یا حسین و یا حسین کای عزیز فاطمه! دستم بگیر دست من، گر پستم و مستم بگیر ای به قربانِ علی اکبرت توبه کردم، من به یاد اصغرت من به کف بگرفته‌ام دامان تو کاش می‌گشتم بلا گردان تو گریه از گندابی، آن شب تاب بُرد روضه خوان رفت و علی را خواب بُرد خواب دید آن شب که روز محشر است آتش قهرِ خدا، شعله‌ور است دید، او را سمت آتش می‌برند تا شراره‌های سرکش می‌برند پای تا سر، بسته در زنجیر بود از برای عذرخواهی، دیر بود داشت کم کم می‌شد از خود ناامید ناگهان خورشیدِ بختِ او دمید حق به فرمودش: تو را بخشیده ام گر بپرسی که چرا بخشیدم؟ گویمت: چون روضه را منبر شدی گریه کن، بر آل پیغمبر شدی دوزخ از اهل بکا دارد حیا منبر روضه کجا! آتش کجا؟ « » گریه کن بهر حسین بلکه گردی ساکنِ شهر حسین چون حسین، در ابتلا بودن خوش است ساکن کرب و بلا بودن خوش است آنچه می‌خواهد خدا، جز خیر نیست خیرِ تو، هرگز به دستِ غیر نیست دست حق باشد حسین بن علی کز ولایش قلب‌ها شد منجلی گر زمین خوردی بلندت می‌کند راحت از زخم و گزندت می‌کند کن همه هستی، به قربان حسین دست دل افکن، به دامان حسین همدان شب جمعه ۲۶ بهمن ۱۴۰۳ خورشیدی ۵ شعبان ۱۴۴۵ قمری 📚 سید عبدالله حسینی دشتی، باب‌الحوائج حضرت علی اصغر علیه السلام؛ صفحات ۱۷۱ تا ۱۷۴. به نقل از: 📚 نگاهی عارفانه به محرّم؛ سیدمحمد باقر موسوی همدانی؛ صفحه ۷۰.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔶 🔷 🔶 🔷 🔶 🟢 🟡 { مصائب شام، دو سر در یک طشت طلا } الا رفیق! بیا یک سفر به شام کنیم زَنیم شیون و شادی به خود حرام کنیم به شام ظلمِ فراوان به آل عصمت شد به کوچه کوچه‌ی آن بر علی، اهانت شد عدو به سید سجّاد داد بس دشنام عجب نبود، سه نوبت بگفت: امان از شام به شام، کینه‌ی آل اُمیّه را دیدند به شام، گوشه‌ی ویران، رقیه را دیدند به شام، آل علی را بداد دشمن، رنج چو بُردشان زِ رَه کین به مجلسِ شطرنج به شام، عزّت این خانواده کاسته‌اند زِ خاندانِ پیمبر، کنیز خواسته‌اند چه ضربه، بر لبِ قاری، ستمگران زده‌اند به بوسه گاه نبی، چوب خیزران زده اند روایت است، که در مجلس یزیدِ پلید میان طشت، کنار سرِ حسینِ شهید سرِ مقدّسِ شش ماهه‌اش مکان دادند به اهل بیت، جراحاتِ آن، نشان دادند نوشته‌اند که بُد حالتش خراب یزید که بود گرم به شطرنج با شراب یزید نوشته‌اند که تَه مانده‌ی شرابش را که خلق دانند، احکامِ اجتنابش را به طشتِ حاملِ رأس حسین می‌پاشید به سمت صورتِ آن نورِ عین می‌پاشید خدا به دادِ دل زینب و رُباب رسد اگر به صورتِ آن دو، کمی شراب رسد تو نیز « » یاد کن از آن آلام به یاد غربتِ عترت، بگو: امان از شام همدان شنبه ۱۴۰۲/۱۲/۵ خورشیدی ۱۴شعبان ۱۴۴۵ قمری 🔷 با تشکر فراوان از مداح اهل البیت علیهم السلام آقای مهدی خدابنده‌لو برای تایپ این ابیات و سپاس از عزیزانی که با نیت تعجیل در فرج، این سروده را در بین دوستان آل الله، نشر می‌دهند. 📚 برای مشاهده آرشیو اشعار قدیم و جدید می‌توانید با لمس لینک زیر وبلاگ شخصی ایشان را ببینید. 🆔۴ http://amirizadihamedani.blogfa.com 🔶 یا با لمس لینک زیر به کانال ما بپیوندید: 🆔 http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔶 🔷 🔶 🔷 🔶 🟢 🟡 { مظلوم‌ترین شهید کیست؟ } در ابتدای سخن، دم زنم زِ بسم الله که لطف اوست به هر بنده‌ای ملاذ و پناه همان خدای قدیمی که قائم است به ذات چنان ملائکه ذکرش همی بُوَد صلوات نوشته‌اند تنی چند از مسلمانان شدند سخت گرفتار مشکلاتِ کلان به یاد مهدی موعود و منجی عالم روان به مسجد سهله شدند از پیِ هم بر آنچه هست زِ اعمال وادعیه، معمول شدند هر یک از آنان به گوشه‌ای مشغول پس از دعا و نیایش شدند چونکه به خواب به خواب دید یکی شان، جمالِ ختمِ مآب به محض دیدنِ آن سرورِ ستوده صفات نمود هدیه به پیغمبر خدا صلوات بگفت: ای که زِ حق، خُلق تو عظیم بُوَد به بندگان خدا، لطفت از قدیم بُوَد اسیرِ تیرگی‌ام، بر من آفتاب بده مراست از تو سؤالی، به آن جواب بده بگو به وقتِ غم و غصّه و گرفتاری در آن زمان که گره اوفتد به هر کاری کنیم رو به که با التماسِ دادرسی؟ زنیم دستِ توسل به دامنِ چه کسی؟ رسول گفت به آن مردِ پاک و شایسته الا! به احمد و آل از نخست، دلبسته بُوَد جواب سؤال تو، در همین کلمه بر آن شهید که مظلوم‌تر بُوَد زِ همه دوباره کرد سؤال از رسول: نامش چیست؟ بدون پرده برایم بیان نما، او کیست؟ بدون پرده به آن مرد گفت پیغمبر بگیر رشته‌ی قنداقه‌ی علی اصغر فزونتر از همه این شیرخواره، مظلوم است به عهدِ مهدِ خود از شیر و آب، محروم است ببند « » عهد با علی اصغر بگو به موج غم و غصّه: یا علی اصغر بدان که او همه درد تو را دوا سازد به یک اشاره‌ی خود، حاجتت روا سازد همدان یکشنبه ۱۴۰۲/۱۲/۶ خورشیدی ۱۵ شعبان ۱۴۴۵ قمری 📚 سید عبدالله حسینی دشتی؛ باب الحوائج حضرت علی اصغر علیهالسلام؛ صفحه ۱۷۶. به نقل از: 📚 دستخط واعظ محترم آقای حاج شیخ علی آسوده. 🔷 با تشکر فراوان از مداح اهل البیت علیهم السلام آقای مهدی خدابنده‌لو برای تایپ این ابیات و سپاس از عزیزانی که با نیت تعجیل در فرج، این سروده را در بین دوستان آل الله، نشر می‌دهند. 📚 برای مشاهده آرشیو اشعار قدیم و جدید می‌توانید با لمس لینک زیر وبلاگ شخصی ایشان را ببینید. 🆔 http://amirizadihamedani.blogfa.com 🔶 یا با لمس لینک زیر به کانال ما بپیوندید: 🆔 http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.
🏴🏴🏴 بسم الله الرحمن الرحیم 🔹 🔹 علیهاالسلام 🔹 🔹 ... شیخ عباس قمّیِ مشهور آنکه بادا مزار او پر نور پسری داشت اهل منبر بود عالم و عامل و سخنور بود نام نیکش علیّ و وقت خطاب پدرش بود گل ، پسر چو گلاب بین وعّاظ نامی تهران شهره در روضه بود و فنّ بیان مدتی از فشار و پرکاری حنجرش شد دچار بیماری تار صوتیّ وی ، فتاد از کار وز سخن ماند آن نکو گفتار نزد چندین پزشک شهر شتافت کس به دردش ره علاج نیافت گشت در شهرها مناطق را یافت آخر طبیب حاذق را گفت با وی ، طبیب حاذق او نَه به منبر برو ، نه حرفی گو هر چه می خواستی ز اهل و عیال بنویسش بجای قال و مقال استراحت بده به حنجر خود بلکه گیری شفا ز داور خود گر چه بود از علاج وی ، نومید نسخه ای از برای او پیچید بلکه با استراحت و دارو بِه شود تارهای صوتیِ او پسر شیخ هم قبول نمود گر چه این شیوه اش ملول نمود چند مدت بدین روال گذشت روز ها بهر او ، چو سال گذشت خسته دل گشت واعظ خوش نام از چنان وضع و گردش ایّام بود در خاطرش بسی تشویش داشت ماه صیام را در پیش بهر منبر به موسمِ رمضان وعده ها داده بود در تهران نگران بود بهر آن جلسات شب قدرِ مساجد و هیئات حنجر او بجای بهبودی بود نزدیک مرزِ نابودی واعظ ، این وضع را تحمل کرد به خدای اَحد ، توکل کرد کرد یک روز ظهر ، بعدِ نماز دست حاجت ، سوی حسین دراز گفت : ای نور دیده ی زهرا به غلامت ، عنایتی فرما درد آورده ام ، دوایم ده روضه خوانِ تواَم ، شفایم ده در زبان ، قدرت بیانم نیست بیش از این‌ طاقت و‌ توانم نیست کرد با دوست ، گفتگویش را شُست با اشک دیده ، رویش را چونکه بعد از توسلش خوابید خواب سردارِ سر جدا را دید باز در خواب ، عرض حاجت کرد درد دل ، در حضورِ حضرت کرد سوی او حضرتش اشاره نمود لب گشود و چنین بیان فرمود گر امیدِ شفا تو را به سر است گو به آن کاو نشسته پیشِ در است روضه ی دختر مرا خواند گریه بر او بلا بگرداند در غم دخترم ، سرشک افشان تا شفایت دهد خدای جهان پس به فرمانِ آن امام شهید زود ، رو سوی در نمود و بدید شوهرِ خواهرش در آنجا بود سیّدی اهل علم و تقوا بود گفت : روضه به آه و ناله بخوان قدری از دختر سه ساله بخوان گریه بر دختری که بت شکن است داروی درد بی دوای من است سید از دیده اشک غم افشاند روضه حضرت رقیه نخواند شاید از باب او ، حیا می کرد شرم از شرحِ ماجرا می کرد عاقبت ، زاده ی پیمبرِ نور داد بر سید این چنین دستور روضه ی دخترم رقیه بخوان زآنچه دید از بنی امیّه بخوان چون به دستور نور چشم رسول شد به ذکر مصائب ، او مشغول پسر شیخ ، دیده تر می کرد بود در خواب و ناله سر می کرد همسرش ضجه های او چو شنید بر سرش خویش را رساند و بدید سیل جوشد ز چشم خونبارش کرد زآن خوابِ ناز ، بیدارش گشت بیدار و گفت با زاری خواب او بوده بِه ز بیداری بر دلش ماند حسرت بسیار که ز کف رفته ، فرصت دیدار عصرِ آن روز رفت نزد طبیب بر طبیب ، این قضیه بود عجیب تار صوتیّ و حنجرِ عالم بود چون روز اوّلش سالم دید زآن ابتلا و بیماری در گلویش نمانده آثاری کرد از نُو ، معاینه او را گفت : خوردی کدام دارو را ؟ خوب افتاده دارویت به مزاج کرده یک درد لاعلاج ، علاج در پی حلّ این معمّا شد ایستاد و جواب ، جویا شد واعظ ، از شوق ، لحظه ای بگریست گفت : این کار ، کارِ دارو نیست قصه ی آن توسلات عجیب بازگو کرد در حضور طبیب منقلب شد پزشک و حالی یافت با خدا ، حال اتصالی یافت قلمش بر زمین فتاد از دست پشت میز طبابتش بنشست دید اعجاز را عیان با عین ریخت اشک از بصر ، بیاد حسین گفت : درد تو را علاج نبود شربتی خوش بر این مزاج نبود رفع بیماری ات در اوج خطر جز توسل نداشت راه دگر ( ) به حق ، توکل کن به همین خاندان ، توسل کن با توسل به عترت اطهار شُو مقرّب به درگه دادار این توسل ، نشانِ ایمان است سَنَدش آیه های قرآن است 🔹 برای مشاهده سایر سروده‌های می‌توانید با لمس لینک زیر شخصی ایشان را ببینید. 🆔http://amirizadihamedani.blogfa.com 🔹 یا با لمس لینک زیر به ما بپیوندید: 🆔http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🟤 برای و این کانال را به دوستان خود معرفی کنید. 🤲