eitaa logo
AmirIzadiHamedani14 کانال حاج امیر ایزدی همدانی
494 دنبال‌کننده
143 عکس
540 ویدیو
12 فایل
نشر آثار و اطلاع رسانی جلسات امیر ایزدی همدانی
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 🔹 🔸 🔹 🔸 💐 ﴿ امام صادق علیه السلام و نخل خشکیده ﴾ بسم رب المومنین و المتقین آنکه باید داشت بر ذاتش یقین او محمد، اوعلی را آفرید چهارده نور جلی را آفرید « » علامه‌ی نیکو شعار نقل کرده از در از « سلیمان بن خالد » این سخن که « ابوعبدالله بلخیّ » و من هر دو می‌بودیم در راهی روان همره صادق، امام انس و جان بین ره یک نخله‌ی خشکیده بود که دگر از بیخ و بُن پوسیده بود چون رسیدیم از قضا بر آن درخت گفت او را مقتدای نیک بخت ای درختی که به حق، شنوا تویی هم مطیع ربیّ الاعلا تویی ز آنچه کرده کردگار مهربان از کرامت در نهادِ تو نهان حالیا تقدیم بنما بی‌درنگ بهر ما خرمایِ خوب و رنگ رنگ آنقَدَر که سیر از خوردن شویم باقی این راه را با هم رویم گر چه باشد باورِ این حرف، سخت ناگهان دیدیم هر دو کآن درخت طبق حکم حجت حق، بی‌درنگ شاخه‌هایش داد خرما، رنگ رنگ نخل خشکیده به اذن دادگر گشت از فرمان جعفر، بارور در همان دم خرم و سرسبز گشت جلوه‌ای بخشید یکباره به دشت از همان خرمای خوب و بی‌نظیر آنقدر خوردیم تا گشتیم سیر مرد بلخی با امام خویش گفت معجزه کردی به این کار شگفت ای همه هستم به قربان شما دست‌های من به دامان شما آنچه مریم کرد، از تو سر زده آنچه که شرحش به قرآن آمده « » هر چیز باشد در جهان تحتِ فرمان است بر این خاندان بر درخت خشک خرما می‌دهند طفل، بر زن‌های نازا می‌دهند شادمان کردند هر افسرده را زنده کردند از کرامت، مرده را فُلک دین را ناخدایی می‌کنند مُلکِ دل‌ها را خدایی می‌کنند همدان سه‌شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳ شمسی ۱۲ ذیقعده ۱۴۴۵ قمری علامه مجلسی؛ بحارالانوار؛ جلد ۴۷؛ صفحه ۷۷؛ (ترجمه فارسی صفحه ۶۰) به نقل از : صفار قمی ره؛ بصائر الدرجات؛ صفحه ۲۷۴؛ جز ۵؛ باب ۱۳. 🔷 با تشکر از آقای مهدی خدابنده‌لو بخاطر تایپ اشعار. 📚 برای مشاهده آرشیو اشعار قدیم و جدید می‌توانید با لمس لینک زیر وبلاگ شخصی ایشان را ببینید. 🆔 http://amirizadihamedani.blogfa.com 🔶 یا با لمس لینک زیر به کانال ما بپیوندید: 🆔 http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 🔹 🔸 🔹 🔸 💐 « امام صادق علیه‌السلام و زنده شدن کودکی به دعای مادرش » بسم رب الطیبین الطاهرین آنکه باشد مالک ملک یقین آنکه قرآن بر محمد داده است تاج رحمت بر سرش بنهاده است آنکه باشد بهر هر مومن، ولی داده فرمان بر تولای علی کرده از ‹ ›، ‹ › در بحارش نقل، مطلب‌ها بسی بشنو از آنها یکی با گوش جان کآن بُوَد بر امر رجعت، یک نشان در بر صادق، زنی آمد ز راه عرض کرد: ای مظهر لطف اله لطف کن، بر آنکه طفلش مُرده است وز غم فرزندِ خود افسرده است آن جسد در ملحفه بنهاده‌ام سوی درگاه، تو راه افتاده‌ام از ره رحمت، مرا یاری بکن « ای که دستت می‌رسد، کاری بکن » حضرتش دعوت به آرامِش نمود داد دستوریّ و آرامَش نمود گفت: شاید کودک تو، زنده است غرقِ فیضِ خالقِ بخشنده است پاک کن، از شکّ و از شبهه دلت زودتر برگرد، سمت منزلت غسل کن، با دوست کن راز و نیاز کن به پا آنگاه دو رکعت نماز پس بگو با کردگار مهربان کای پناهِ بی‌پناهان جهان ای که از هیچ، آفریدی این پسر بازگردانش به من، بار دگر پیشتر ز آنکه خبر بر کس رسد دِه به آرامی، تکان بر آن جسد نزد کس، صحبت از این جریان مکن کن نهان، این قصه را عنوان مکن زن مرخّص گشت از نزد امام رفت و داد انجام فرمان را تمام ساعتی دیگر دوباره بازگشت با امام صادقش هم‌راز گشت گفت: چون دادم تکان، دلبندِ خود جسم بی جانِ نکو فرزندِ خود کرد خورشید امید از نُو، طلوع کرد کودک، گریه کردن را شروع لطف بر من، خالق بخشنده کرد بعدِ مُردن، کودکم را زنده کرد « » این داستان پُر حکمت است حجتی دیگر، برای رجعت است آه! یادم آمد از حال رباب وز علیّ اصغر ناخورده آب کاش می‌شد، زنده گردد اصغرش کاش مرهم داشت، زخم حنجرش غرق خون شد، لعل خاموش علی شد بریده، گوش تا گوش علی همدان سه‌شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳ شمسی ۱۲ ذی‌القعده الحرام ۱۴۴۵ قمری علامه مجلسی؛ بحارالانوار؛ جلد ۴۷؛ صفحه ۸۰؛ حدیث ۶۱؛ (ترجمه فارسی بحار صفحه ۶۱) به نقل از: صفّار قمی (ره)؛ بصائر الدرجات؛ صفحه ۲۹۲؛ جلد ۶؛ باب ۴؛ حدیث۱. 🔷 با تشکر از آقای مهدی خدابنده‌لو بخاطر تایپ اشعار. 📚 برای مشاهده آرشیو اشعار قدیم و جدید می‌توانید با لمس لینک زیر وبلاگ شخصی ایشان را ببینید. 🆔 http://amirizadihamedani.blogfa.com 🔶 یا با لمس لینک زیر به کانال ما بپیوندید: 🆔 http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 🔹 🔸 🔹 🔸 💐 ﴿زنده شدن زنی به خاطر محبت شوهرش﴾ بسم رب الصادقین و الصالحین آنکه خود مالک بُوَد بر یوم دین آن خداوندی که از روی حساب بر محمّد داده میزان و کتاب چه رسولی؟! قلب‌ها مأوای اوست عترت و قرآن، امانت‌های اوست بعد از آن پیغمبر نیکو مرام شیعیان را هست هشت و چار، امام از تبریٰ وز تولّی، ذوالجلال شیعیان را مرحمت کرده دو بال تا گروهِ ناجیه‌ی نیکو سرشت پَر کِشند از خاک تا باغِ بهشت ای دلت از نور ایمان منجلی شیعه‌ی وارسته‌ی مولا علی از « » در « » قصّه‌ای دیدم، بُوَد زیبا بسی راوی اش « » بوده است کاین روایت را بیان فرموده است گفت: مردی مومن، از اصحاب مان سوی مکه، بهر حج، گشتی روان چون به مکه خدمت صادق رسید بر دلش تابیده شد نور اُمید بخت، توفیقش رفیقِ راه کرد دردِ دل، با آن ولی الله کرد گفت: هان! دست من و دامان تو باب و مامم، هستی‌ام قربان تو روزگاری شد که رفت از پیش من همزبانم، همسرم، هم کیش من داغِ هجرانش مرا بر دل بُوَد بعدِ مرگش زندگی، مشکل بُوَد من پس از آن یار، تنها مانده‌ام بی کسی، در بینِ تن‌ها مانده‌ام جعفر صادق، ولیّ ذوالجلال پرسشی فرمود از آن نیکو خصال گفت: آن بانو، کز او دم می‌زنی دم از او با چشمِ پُر نم می‌زنی آنکه در دل، بذرِ مهرش کاشتی دوستش از جان و از دل داشتی؟! گفت: ای جان و جهان، قربان تو آشکارا و نهان، قربان تو آری، آری، دوستدارش بوده‌ام شاد و خرم، در کنارش بوده‌ام گفت با او، پیشوای راستگو می‌رسی بارِ دگر بر وصل او بعد حجّ‌ات چون به شهر خود روی در حریمِ منزلت داخل شوی بنگری، کآن مُرده از نُو زنده است هم‌کلامت، همسرت، پاینده است بنگری او را که با شوق تمام بر سر خوان، دست برده بر طعام مَرد، حیران شد از آن گفت و شنود کاین قضیّه، غیرِ ممکن می‌نمود رفت از نزد امام صادقش تا طواف آرَد به بیت خالقش بعد حج، وقتی که در منزل رسید آنچه در فکرش نمی‌گنجید، دید دید یارِ مهربانش زنده است همسرش، آرام جانش زنده است دید اعجازِ رئیسِ مذهبش شد بلند آوای یا رَب! یا رَبَش گر چه آن زن بود مشغول طعام کرد بر شوهر، سلام و احترام روزگاری در بر هم زیستند دور از هر غصّه و غم زیستند « » این ترجمانِ رجعت است در زمانه، یک نشانِ رجعت است همدان سه‌شنبه، اول خرداد ۱۴۰۳ شمسی ۱۲ ذی القعده الحرام ۱۴۴۵ قمری علامه مجلسی؛ بحارالأنوار؛ جلد ۴۷؛ صفحه ۸۰؛ حدیث ۶۴؛ (در ترجمه فارسی بحار صفحه ۶۲). به نقل از: صفار قمی؛ بصائر الدرجات؛ صفحه ۲۹۴؛ جز ۶؛ باب ۴؛ حدیث ۵. 🔷 با تشکر از آقای مهدی خدابنده‌لو بخاطر تایپ اشعار. 📚 برای مشاهده آرشیو اشعار قدیم و جدید می‌توانید با لمس لینک زیر وبلاگ شخصی ایشان را ببینید. 🆔 http://amirizadihamedani.blogfa.com 🔶 یا با لمس لینک زیر به کانال ما بپیوندید: 🆔 http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 🔹 🔸 🔹 🔸 💐 ( افرادی به شکل خوک و میمون در حال حج ) بسم رب الصادقین، گفتم بسی از « » با هر کسی این روایت را که باشد کم نظیر حرف حرفش نقل کرده « بو بصیر » روزگاری که دو چشمم کور بود لیک دل، لبریز شوق و شور بود با امام صادق افتادم به راه موسم حج، جانب بیت اِله چون نهادم گام در بیت الحرام هر طرف احساس کردم ازدهام گوییا شورِ قیامت بُد عیان از مناجات و صدای حاجیان تحت تاثیر همان حال و هوا با امامم گفتم: ای سرّ خدا! باز گو آیا بدین حال عجیب حاجیان را هست آمرزش نصیب؟ گفت: دانی این جماعت چیستند؟ خوک و میمون‌اند! انسان نیستند! اکثرِ ایشان چو حیوان آمدند گر چه با هم، ذکر گویان آمدند دوست داری تا ببینی روی‌شان؟ چشم باطن بین گشایی سوی‌شان؟ گفتم: آری، پس ولیّ حق پرست روی چشمم از کرم بگذاشت دست جمله‌ای فرمود و چشمم باز شد دیده‌ام بیننده‌ی آن راز شد در کنارِ چند انسان، آشکار خوک و میمون دیدم آنجا بی‌شمار! از تماشای چنین وضع شگفت تار و پودم را همی وحشت گرفت جعفر صادق که حرفش بُد دُرُست بازگرداندم به آن حالِ نخست وعده‌ای داد و دلم آرام کرد خاطرم آسوده، از انجام کرد گفت: شیعه در مسیر سرنوشت آخرین منزلگه‌اش باشد بهشت کوریِ چشم تمام دشمنان در جهنم نیست از شیعه نشان از گروه شیعه‌ی اثنی عشر بین آتش نیست حتی یک نفر « » شیعه هستی، شکر کن دل به اهل البیت بستی، شکر کن همدان دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ شمسی ۱۱ ذی‌القعده ۱۴۴۵ قمری (سالروز ولادت حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام) علامه مجلسی؛ بحارالانوار؛ جلد ۴۷؛ صفحه ۷۹؛ حدیث ۵۸. به نقل از: صفار قمی (ره)؛ بصائر الدرجات؛ صفحه ۲۹۱؛ جز ۶؛ باب ۳؛ حدیث ۳. 🔷 با تشکر از آقای مهدی خدابنده‌لو بخاطر تایپ اشعار. 📚 برای مشاهده آرشیو اشعار قدیم و جدید می‌توانید با لمس لینک زیر وبلاگ شخصی ایشان را ببینید. 🆔 http://amirizadihamedani.blogfa.com 🔶 یا با لمس لینک زیر به کانال ما بپیوندید: 🆔 http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 🔹 🔸 🔹 🔸 💐 ﴿ صدقه دادن امام صادق علیه السلام به فقرای سُنّی در سقیفه بنی ساعده ﴾ بنام خداوند نیکو صفات که جز او کسی نیست قائم به ذات خداوند بخشنده‌ی مهربان که باشد به هر بنده، روزی رسان به هر کس ز ظلمت، سوی نور رفت پی جذبه‌ی جلوه‌ی طور رفت شود از محبّت، مر او را ولی خدای محمد، خدای علی محمد بُوَد جان و جانان، علی محمد بُوَد دین و ایمان، علی بر ایشان بُوَد ماسوا مُتّکی نبیّ، با وصیّ هست نفسش یکی همین خاندان، خلق را سرورند خداوند را بهترین مظهرند در این دودمان، جعفر صادق است یکایک صُحُف را ز حق، ناطق است روایت کند از که هستند این هر دو، اهل وثوق مُعلّی کند این حکایت بیان که با دیده‌ی خویش دیدم عیان کسی کاو به قرآن ز حق، ناطق است بهین حجت صادقِ خالق است روان زیر باران شده سرزده بسوی سقیفه‌ی بنی ساعده دلم بود از بهر او ناگران شدم مخفیانه پیِ وی، روان بدیدم ز گم‌گشته‌ای، بر زمین نشان جوید آن اُسوه‌ی مسلمین همی گفت با خالق ذوالمنن که آن گُم شده، بازگردان به من رساندم خودم را به نزد امام به صد احترامش نمودم سلام پس از پاسخم گفت آن حق پرست که روی زمین را بگردم به دست هر آن چیز را یافتم بر تراب کنم زود تقدیم بر آن جناب ز روی زمین یافتم چند نان به انبان نهادش امام زمان کسی کز طفیلش جهان، جان گرفت سر دوش، انبانِ پُر نان گرفت بگفتم: الا! سرور عیب پوش بده اذن، انبان بگیرم به دوش بفرمود: این کار، کار من است خداوندِ این بار، یار من است ولی رخصتت می‌دهم، از وفا که همراهم آیی ز صدق و صفا به همراه او مات و حیرت زده شدم تا سقیفه بنی ساعده بدیدم گروهی در آن خفته‌اند یکایک پریشان و آشفته‌اند فقیرند و بی یار و بی دادرس ندارند انگار، فریادرس تو گویی که آن مردمِ خون جگر گرسنه نهادند بر خشت، سر ننوشیده از دستِ کس، آبِ خوش فرو رفته بودند در خوابِ خوش ولیّ خدا زیر آن سایبان بر آن خفتگان کرد لطفی عیان به مقدار کافی ز نان‌ها امام نهان کرد در جامه‌ی هر کدام چو بگرفت این کارِ او خاتمه به اندازه، نان داد بهر همه به او گفتم: ای ذوالکرم را ولی! که باشد مرامت، مرام علی مرا راز گو، باز گو، این کسان که دادی به هر یک به اندازه، نان به مهرت عجین آب و گل داشتند؟ ولای تو، آیا به دل داشتند؟ تو را شیعه‌اند این جماعت مگر؟ بگو با من، ای حجت دادگر مگر بر مقام شما واقف‌اند؟! مگر بر تولایتان عارف‌اند؟! بفرمود آن حجت دادگر که این قوم بودند شیعه اگر براشان هر آن چیز را داشتیم ز راه وفا، جمله بگذاشتیم اگر شیعه بودند و نیکو سرشت به جز نانِ‌شان دادمی نان خورشت که من ارج بر شیعیان می‌نهم بر ایشان نمک، غیرِ نان می‌دهم نبودند این مردم از شیعیان که کردیم‌شان سیر، تنها به نان ولی شیعیان بر سر خوان ما نشستند از لطف و احسان ما دل خویش بر ما چو بسپرده‌اند از این سفره، نان و نمک خورده‌اند الا « » چون نمک خورده‌ای از این خوان به خانه، تو نان برده‌ای اگر بشکنی آن نمکدان، ز کین وگر حُرمت نان ندانی، یقین به پایان رسد چون تو را سرنوشت به دوزخ برندت، ز باغ بهشت اگر احترامِ نمک، واجب است در آن حکمتی هست و بس جالب است الا! کز ولایت دلت منجلی است به ابجد، ( نمک ) هم عدد با ( علی ) است منم من همه دان، همدانی‌ام نمک خوارِ این خوان، به مهمانی‌ام « همدانی » از این نمک، طالب است دلش با علیّ، بِن ابی‌طالب است گرفتم من از علمِ ابجد مدد بدیدم سه واژه بُوَد هم عدد نمک با همدانی و با علی مساوی بُوَد، پس بگو: یا علی همدانی، القصّه، حق باور است نمک خورده‌ی سفره‌ی حیدر است علامه مجلسی ره؛ بحارالانوار؛ جلد ۴۷؛ صفحه ۲۱؛ ( ترجمه فارسی جلد امام صادق علیه السلام صفحه ۱۵ ) به نقل از: شیخ صدوق؛ ثواب الاعمال؛ صفحه ۱۷۳؛ باب ثواب الصدقه؛ حدیث ۲. همدان جمعه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ شمسی ۸ ذی‌القعده الحرام ۱۴۴۵ قمری 🔷 با تشکر از آقای مهدی خدابنده‌لو بخاطر تایپ اشعار. 📚 برای مشاهده آرشیو اشعار قدیم و جدید می‌توانید با لمس لینک زیر وبلاگ شخصی ایشان را ببینید. 🆔 http://amirizadihamedani.blogfa.com 🔶 یا با لمس لینک زیر به کانال ما بپیوندید: 🆔 http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 🔹 🔸 🔹 🔸 💐 ( بخشش، عزّت می‌آورد ) نام حق بردم، زبانم باز شد واژه، واژه، مثنوی آغاز شد آفریننده‌ی جهان، بخشنده است مهربان، با بنده‌ی شرمنده است عفو کن، گر دیدی، از کس اشتباه تا ببخشد، اشتباهت را اِله عفو کردن، بر تو عزّت می‌دهد وقت قدرت، عفو، لذّت می‌دهد راستی تو عبد سرمد می‌شوی؟ پیرو راه محمد می‌شوی؟ قلب صافی، همچنان آیینه داشت داخل سینه، دلی بی کینه داشت روز فتح مکه، وقتی که رسول با اُبهّت داشت، اجلالِ نزول جمله‌ی « اَلْیَوم، یَومُ الْمَلْحَمَه » شد همی « اَلْیَوم، یَومُ الْمَرْحَمه » عفو کرد، آن سرور والا مقام گر چه قدرت داشت، بهر انتقام نقل کرده در بحارش « » آنکه باشد شیعه مدیونش بسی بُرده شد شخصی در مأمون دون حکم قتلش داده شد، بی چند و چون گفت مأمون تا وِرا را گردن زنند با یکی ضربه، سرش از تن زنند ناگهان افتاد چشمش از قضا بر ولی حق، علی موسی الرضا گر چه از سر تا قدم بودی غضب بر امام مهربان کردی ادب آنکه در آغاز، کوتاهی نمود آخر از مولا نظرخواهی نمود گفت: امر، ای سرّحق! امرِ شماست طبقِ حُکمت، گردش شمشیر ماست گر دهی فرمان، دهم او را نجات ور نه محرومش نمایم از حیات جسمش از زنجیر و غل، بیرون کنم؟ یا که از خون، صورتش گلگون کنم؟ غنچه‌ی لب‌های سرّ اللَّه، شکفت با صدای دلنشین، آهسته گفت گر ببخشی، حق تو را عزّت دهد و آنکه را عزّت دهد، لذّت دهد لذّتِ عفو است، بیش از انتقام می‌دهد بر زخمِ دل‌ها التیام دوستی، شیرین‌تر است از دشمنی بهتر است، این دشمنی، دور افکنی پس خلیفه، عفو کرد آن مرد را حُرمتِ مولا علی موسی الرضا « » کینه از دل، محو کن تا توانی، دیگران را عفو کن بلکه سرمد، عفو فرماید تو را در صف محشر ببخشاید تو را همدان چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ شمسی ۲۲ شوال ۱۴۴۵ قمری علامه مجلسی؛ بحار الانوار؛ جلد ۴۹؛ صفحه ۱۷۲. به نقل از: اربلی؛ کشف الغمه؛ جلد ۲؛ صفحه ۳۰۹. 🔷 با تشکر از آقای مهدی خدابنده‌لو بخاطر تایپ اشعار. 📚 برای مشاهده آرشیو اشعار قدیم و جدید می‌توانید با لمس لینک زیر وبلاگ شخصی ایشان را ببینید. 🆔 http://amirizadihamedani.blogfa.com 🔶 یا با لمس لینک زیر به کانال ما بپیوندید: 🆔 http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 🔹 🔸 🔹 🔸 💐 ﴿ برترین فضیلت قرآنی امیرالمومنین امام علی علیه السلام ﴾ لب به نام خدا نمایم باز چون که خواهم سخن کنم آغاز ذکر ( ربّ الکریم ) می‌گویم یا علی، یا عظیم می‌گویم راستی، نزد مردمِ آگاه بعد از ( لا اله الا الله ) در میانِ تمامی کلمات نیست ذکری نکوتر از صلوات تابعم من، رسولِ امجد را مصحف و عترتِ محمد را مُهر ردّ و قبول را دارم مِهر آل رسول را دارم من ز اهل سقیفه بیزارم سخت، از سه خلیفه بیزارم ای برادر! میان آثارش « » در بحار الانورش نقل کرده است این حکایت را نظم کردم من این روایت را با تو گویم حدیث و شرحِ نکات گر فرستی بلند، یک صلوات چون که مأمونِ دون، همان ملعون که دل اهل بیت از او شد خون بود روزی بنا به حکم قضا نزد مولایمان امام رضا گفت: ای از خدا به خلق، ولی از کتاب خدا به فضلِ علی باز گو آنچه را که خوب‌تر است وصف صفدر، ز قول دادگر است عالمِ خاندان پیغمبر داد پاسخ به خصمِ بد اختر آیه‌ای که جواب مسئله است بی گمان، آیه‌ی مباهله است در میان فضائل حیدر این یکی هست از همه بهتر هان! ( فَمَنْ حاٰجّ )، احتجاج بُوَد بر سر جدّ من، چو تاج بُوَد در همین داستان، رسول خدا که ز نَفْسَش دمی نبوده جدا سوی نجرانیان، چو بی گله رفت با عزیزان، پیِ مباهله رفت بُرد همراه خود دو فرزندش هم حسن، هم حسینِ دلبندش آن دو، ابناء مصطفی بودند شامل نصّ « » بودند وز تمام نساء، خیرِ نساء بود همراه با حبیب خدا پس به تصریحِ آیه‌ی قرآن نَفْس، بر سرورِ پیامبران طبق آن ماجرا که خود دانی بود تنها علیّ عمرانی این حقیقت، ز حق شده اثبات در میان تمام موجودات خوبتر کس، ز عقلِ کُل نَبُوَد برتر از خاتم رسل نَبُوَد هست آن سرّ یاء و سین، غُدوه سر به سر، بهر ماسوا اُسوه در نتیجه، همان رسول ولی آنکه نفسِ نفیس اوست علی نَفَسَش بسته است بر نَفْسَش هست نَفْسَش صفای هر نَفَسش نفسِ احمد بُوَد چنان احمد فاش گویم: بُوَد همان احمد با محمد، برادر است علی با برادر، برابر است علی نَفْسِ پیغمبر از همه اوْلیٰ است مثل یاسین به مومنین مولاست سخنِ من، چنان کلام خداست آنچه گفتم، همان پیام خداست این دو رُکنِ رَکین، یکی هستند بر خداوند، مُتکّی هستند تنِ اسلام را چنان جان‌اند ترجمان؟نه! زبانِ قرآن‌اند « » طبق این کلام رضا بین سی جزء ، در کتاب خدا از تمام فضائل حیدر هست این آیه با فضیلت‌تر هان! که از شیعه جای بس گله است که چرا غافل از مباهله است باید آن روز، چون غدیر شود بازگو، فضلِ آن امیر شود همدان سه‌شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ شمسی ۲۱ شوال ۱۴۴۵ قمری علامه مجلسی؛ بحار الانوار؛ جلد ۴۹؛ صفحه ۱۸۸؛ حدیث ۲۰. به نقل از: السید المرتضی علم الهدی؛ المفصول المختاره؛ صفحه ۳۸. 🔷 با تشکر از آقای مهدی خدابنده‌لو بخاطر تایپ اشعار. 📚 برای مشاهده آرشیو اشعار قدیم و جدید می‌توانید با لمس لینک زیر وبلاگ شخصی ایشان را ببینید. 🆔 http://amirizadihamedani.blogfa.com 🔶 یا با لمس لینک زیر به کانال ما بپیوندید: 🆔 http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 🔹 🔸 🔹 🔸 💐 ( امام رضا علیه السلام و پاسخ طومار مرد واقفی ) باز نام خدای لم یزلی که خدای محمد است و علی مثنوی را شروعِ کار آمد چون ترنجی که در بحار آمد نقل می‌کند به در ثبت بنموده است این مطلب که یکی مردِ واقفی مذهب از سؤالاتِ سخت، بسیاری جمع کرد و نوشت طوماری خواست طومار خویش بی امضا ببَرد محضر امام رضا گفت: اگر آن ولیّ نیک سرشت پاسخ این سوال‌ها بنوشت بی‌گمان بعد موسی جعفر او امام است بهر جنّ و بشر از قضا، واقفی رسید از راه چون به درب سرای سرّ الله دید در بزمش ازدحام بُوَد خَلق بسیار، با امام بُوَد گوشه‌ای ایستاد با حیرت تا شود دُورِ حضرتش خلوت بلکه بر او رساند آن طومار کاندر آن بُد مسائلِ دشوار ناگه از خانه آمدی بیرون خادم آن خلیفه‌ی بیچون بود با او نوشته‌ای همراه خط به خط دست خطّ سرّ الله پاسخ هر سوال در آن بود معجزِ حضرتش نمایان بود گفت خادم: خدا بُوَد یارت بده بر من نوشته طومارت چون که طومار را گرفت غلام گفت: فرموده آن امام همام کاندر این نامه داده است جواب بر سوالات سخت از هر باب واقفی، نامه از غلام گرفت پاسخ خویش از امام گرفت پس از آن ماجرا که بود شگفت پیشِ رو، راه خانه‌اش بگرفت ، علیّ بن موسی بضعه‌ی مصطفی، امام رضا دور از هر گناه و عیب بُوَد آگه از رازهای غیب بُوَد درد دل را نگفته می‌داند نامه‌ی نانوشته می‌خواند همدان سه‌شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ شمسی ۱۸ شوال ۱۴۴۵ قمری علامه مجلسی ره؛ بحار الانوار؛ جلد ۴۹؛ صفحه ۷۱؛ حدیث ۹۵. به نقل از: رجب برسی ره؛ مشارق الانوار؛ صفحه ۹۶. 🔷 با تشکر از آقای مهدی خدابنده‌لو بخاطر تایپ اشعار. 📚 برای مشاهده آرشیو اشعار قدیم و جدید می‌توانید با لمس لینک زیر وبلاگ شخصی ایشان را ببینید. 🆔 http://amirizadihamedani.blogfa.com 🔶 یا با لمس لینک زیر به کانال ما بپیوندید: 🆔 http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 🔹 🔸 🔹 🔸 💐 ﴿ امام رضا علیه السلام و اجبار به ولایت عهدی..‌. ﴾ به نام خداوند دانای غیب که در ذات او نیست نقصان و عیب همان که لطیف و سریع الرضاست عطا پیشه، بخشنده‌ی هر خطاست محمد فرستاده از سوی اوست که علمش عظیم است و خُلقش نکوست از او نزد ما دو امانت بُوَد کتاب خداوند و عترت بُوَد الا! پیرو احمد و مرتضی شنو قصه‌ای از امام رضا اگر مدرکش گشت جویا کسی بگو در است از « » در آن روزگاران که شد از قضا ولیعهدِ مأمون، امامِ رضا یکی از خوارج که بُد بَد مرام غضب کرد بر آن امام هُمام یکی کارد، از کینه، مسموم کرد سپس قصدِ مولای مَظلوم کرد نهانی بگفتا به یاران خویش رَوَم نزد آن سرورِ مهر کیش بگویم: تو کز نسل پیغمبری چرا پس ولیعهدِ این کافری؟ بگویم: الا! مصطفی را سلیل اقامه نما بهر کارت دلیل اگر کرد قانع، جوابش مرا شود خَتم بر خیر، این ماجرا جز این بود، ساقط کنم هستِ او کنم خَلق را راحت از دستِ او پیِ کشتنِ حجّت راستین نهان کرد آن کارد، در آستین در آمد چو در نزدِ مولا رضا ز رحمت، به بر خواند او را رضا از آن پیشتر کاو بگوید کلام ز بعد سلام آن امام هُمام بفرمود: فرصت برایت نهم سوالِ تو را نیز پاسخ دهم به شرطی که شرطِ عزیز رسول نمایی قبول و نگردی ملول از این پاسخم هر که قانع بُوَد سزد تا که بر نفس، مانع بُوَد سزد قانعت گر نمایم کنون کنی کارد را، ز آستینت برون چنان نفس دون، کارد را بشکنی همی بشکنیّ و به دور افکنی چُو آن حُکم فرمای مُلک قضا علی بن موسی الرضا المرتضی به اسرار غیبی، سخن ساز کرد وِ را مات و مبهوتِ اعجاز کرد همان خارجی دید بی‌شکّ و ریب که او آگهی دارد از سرّ غیب در این گفتگو، سخت حیران بماند همی محوِ سلطان خوبان بماند پس از آن خارجی، کاردش را شکست به دورش بیفکند آنگه ز دست بگفت: ای گل گلستان بتول ولیعهدی از چه نمودی قبول؟ به زعم تو این قوم فاجر نی‌اند؟ خطا کار و بد ذات کافر نی‌اند؟ چه چیزت بر این کار وا داشته؟! مبادا که نفست به پا داشته؟! ولیّ خدا، سبط ختمی مآب سوال وِ را داد، این‌سان جواب بگو: آن عزیزی که در مصر بود که یوسف، همی خدمتش می‌نمود وَ قومش که می‌بودشان ادّعا که فرعون باشد شریک خدا همانان که الطاف حق دیده‌اند ولی باز بت را پرستیده‌اند! بگو: کفر آنان بُوَد بیشتر که رفتند از این جهان پیشتر وَ یا کفرِ این دولتِ حیله‌ساز که می‌ایستند از برای نماز؟! هم اینان که سجده به یزدان کنند به ظاهر، تظاهر ایمان کنند نمایند اگرچه هزاران خلاف به توحید دارند خود اعتراف از آن مصریان، کس موحّد نبود به یکتاییِ حق، مویّد نبود ولی یوسفِ خوشدل و خوب رو که می‌بود پیغمبری راستگو بفرمود از مرحمت، با عزیز الا! مصر را پاسبان! یا عزیز! از این روز، بر گنج‌های زمین مرا کن نگهبان، ز صدق و یقین بدان که منم گنج بانِ حکیم اَقُولُ لَک: ﴿ اِنّی حَفیظٌ عَلیم ﴾ شدی آن پیمبر به فرعون، یار در این کارش البتّه بود اختیار به فرعون‌ها، او مُجالس شدی سخنگویِ‌شان در مَجالس شدی ولی من ز اولاد پیغمبرم جگر گوشه‌ی ساقی کوثرم بهین شاهدم حیّ دادار بود ولیعهدیِ من به اجبار بود به مأمون دون، گر بلی گفته‌ام به تهدیدِ تیغش پذیرفته‌ام وگر نه قسم خورد آن بی‌وفا که خونم بریزد به جور و جفا بدین همّ و غم، کو مرا فارجی؟ کنون دِه جوابِ من، ای خارجی! بگو: با چه جُرمی، مرا می‌کُشی؟! چرا نقشه بر کُشتنم می‌کِشی؟! خبر نیستت، چون ز اسرارِ من کراهت چرا داری از کار من؟ ببین کار یوسف نکن چون و چند ندان کارِ من را دگر ناپسند سپس خارجی گفت با احترام الا! پاره‌ی قلب خیرالأنام در این کارِ تو، هیچ ایراد نیست که کارِ تو، با کارِ یوسف یکی است گواهی دهم من ز صدق و صفا تویی وارث و بضعه‌ی مصطفی بسان محمد، تویی نیک خو چنان یوسف خوب رو، راستگو بدان « » انیس النفوس بهین خسرو طوس، شمس الشموس دهد دوستان را، ز رحمت پناه بُوَد شیعیان را بهین تکیه‌گاه همه دردهایت، دوا می‌کند همه حاجتت را، روا می‌کند بگو رازهای دلت با رضا اگر دردمندی بگو: یا رضا همدان دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ شمسی ۲۷ شوال ۱۴۴۵ قمری علامه مجلسی؛ بحارالانوار؛ جلد ۴۹؛ صفحه ۵۵؛ حدیث ۶۷. به نقل از: قطب الدین راوندی؛ الخراج والجرایح؛ جلد ۱؛ صفحه ۷۶۶؛ شماره ۸۶. 🔷 با تشکر از آقای مهدی خدابنده‌لو بخاطر تایپ اشعار. 📚 برای مشاهده آرشیو اشعار قدیم و جدید می‌توانید با لمس لینک زیر وبلاگ شخصی ایشان را ببینید. 🆔 http://amirizadihamedani.blogfa.com 🔶 یا با لمس لینک زیر به کانال ما بپیوندید: 🆔 http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 🔹 🔸 💐 (عنایت امام رضا علیه السلام به هشام عباسی) ذکر حق، در جسم، جانم می‌دهد یاد او، بر تن توانم می‌دهد نام نیکویش کند حالم نکو طاعتش بخشیده بر من آبرو وقت غم، بر او توکل می‌کنم بر رسول الله، توسل می‌کنم از محمد رازها آموختم دیده بر لطف و عطایش دوختم احمد و آلش گواهان منند در قیامت عذرخواهان منند هر چه از قرآن مرا باشد سوال باز پرسم ز آن تبار خوش خصال گر چه کم از خار، در این گلشنم دشمن این خاندان را دشمنم ای برادر! قصه‌ای نیکو بسی با تو گویم از قصه‌ای درباره‌ی هشتم امام که روایت می‌کند آن را هشام گفت: در سر داشتم دردی عجیب بُرده بود از کف مرا صبر و شکیب بهر حج می‌خواستم، گردم روان در کنار حاجیان با کاروان بود قصدم با دو جامه از امام مُحرم آیم در برِ بیت الحرام داشتم تصمیم، رو بر او کنم خواهشی از ضامن آهو کنم با دعا، درد سرم درمان کند جامه‌ی احرامِ من، احسان کند چون رسیدم حضرتش را در حضور مات چون موسی شدم در کوه طور حرف پیش آمد ز چندین مسئله کز قضا بودند ما را مُشکله با محبت، بضعه‌ی ختمی مآب داد وقتی بر سوالاتم جواب گوییا بگرفت بیهوشی مرا در حواس آمد فراموشی مرا رفت از یادم که حاجت‌های خویش باز گویم با امام مهر کیش خواستم رخصت کز او گردم جدا رخصتِ رفتن نداد آن مقتدا آن ز کلّ خلق، خیر اندیش‌تر از تقاضا کردنِ من، پیشتر گفت: بنشینم همی در محضرش ساعتی دیگر بمانم در برش پیش رویم سرّ سرمد چون نشست دست حق، روی سرم بگذاشت دست آنچه بر من سخت بود، آسان نمود دردهایم با دعا درمان نمود پس دو تا جامه، ز جامه‌های خویش هدیه بر من داد آن فرخنده کیش با دلی از خیر پُر، خالی ز شر گفت نور دیده خیرالبشر کن در این راهی که بگرفتی به پیش این دو جامه، جامه‌ی احرام خویش ز آنچه دیدم، راستی حیران شدم فاش گویم؛ مات و سرگردان شدم گر چه بُرد از خاطرم دست قضا تا بخواهم حاجتم را از رضا لیک آن تاج سر و دلدار من بود خود آگاه از اسرار من نامه‌ی ننوشته می‌خوانَد رضا درد دل ناگفته، می‌داند رضا راستی می‌خواستم کز آن سفر آورم سوغاتی از بهر پسر پس ز کعبه، بعد از اعمالِ حج راه خود کردم سوی بازار کج خواستم دو جامه که یکپارچه باشدش جنسِ سعیدی، پارچه با وجود خستگیّ و ازدحام گشتمی بازارِ مکه را تمام آری، از آن جنس، رَخت رنگ رنگ هر چه گردیدم، نیاوردم به چنگ قسمتم آن جامه‌ها آنجا نشد آنچه را می‌خواستم، پیدا نشد گشت کم کم چون زمان بازگشت باز بر من، باب رحمت باز گشت چون ز مکه، در مدینه آمدم نزدِ ماهِ بی‌قرینه آمدم حضرت سلطان علی موسی الرضا کز جمالش نور باران شد فضا پیش از آن کز راز، آگاهش کنم یا چنین چیزی از او خواهش کنم تا به منزل برنگردم ناامید بین مان وقت جدایی چون رسید از همان جنسی که ناوَرْدم به چنگ داد بر من، دو لباس رنگ رنگ بهر فرزندم که بس خوش ذات بود آن دو جامه، بهترین سوغات بود من در این باره ندارم شکّ و ریب داده حق بر آل یاسین، علم غیب خاصه آنکه سرّ سرمد بوده است عالِم آل محمد بوده است کشور قلب مرا سلطان رضا ست تن اگر اسلام باشد، جان رضاست بر کتاب الله، شرحِ بکر اوست مقصدِ قرآن، ز اهلِ ذکر اوست امر فرموده است حیّ ذوالجلال سرّ قرآن را کنیم از او سوال از رموزِ قلب‌ها آگاه اوست بی کسان را دلبرِ دلخواه اوست « » با او بگو حرف دلت با نگاهی حل نماید مشکلت زائرش در صحن گوهر شاد باش خود دخیل پنجره فولاد باش تا رها سازد رضایت از بلا مدح حیدر کن به ایوان طلا یاد آور آنچه مولای غریب شرح آن فرمود با « » تا به جایت او نماید ردّ دِین کن به هر غم گریه از بهر حسین تا بَرَد در جنّتت، دستِ قضا با رضا باش و خدا را کن رضا باش چون فرزانگان دیوانه‌اش جرعه نوشی کُن ز سقّاخانه‌اش حب او، تاب و توانت می‌دهد ز آتش دوزخ، امانت می‌دهد فارغ از هر چون و چندت می‌کند گر زمین خوردی، بلندت می‌کند راستی در نزد سلطان قضا سرور هستی، علی موسی الرضا گر که می‌خواهی صله گیری زیاد این سخن، هرگز مَبَر جانا زِ یاد با دَم یا فاطمه، هر بامداد در حرم، مُحرم شو از بابُ الجواد همدان شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ ش ۲۵ شوال ۱۴۴۵ ق علامه مجلسی؛بحار الانوار؛ ج۴۹؛ ص۴۱؛ ح۲۸. به نقل از: شیخ صدوق؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام؛ ج۲؛ ص۲۲۰. قطب الدین راوندی؛ الخرایج و الجرایح؛ ج۱؛ ص۳۵۶؛ ش۹. 🔷 با تشکر از آقای مهدی خدابنده‌لو بخاطر تایپ اشعار. 📚 برای مشاهده آرشیو اشعار قدیم و جدید می‌توانید با لمس لینک زیر وبلاگ شخصی ایشان را ببینید. 🆔 http://amirizadihamedani.blogfa.com 🔶 یا با لمس لینک زیر به کانال ما بپیوندید: 🆔 http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 🔹 🔸 💐 (عنایت امام رضا علیه السلام به هشام عباسی) ذکر حق، در جسم، جانم می‌دهد یاد او، بر تن توانم می‌دهد نام نیکویش کند حالم نکو طاعتش بخشیده بر من آبرو وقت غم، بر او توکل می‌کنم بر رسول الله، توسل می‌کنم از محمد رازها آموختم دیده بر لطف و عطایش دوختم احمد و آلش گواهان منند در قیامت عذرخواهان منند هر چه از قرآن مرا باشد سوال باز پرسم ز آن تبار خوش خصال گر چه کم از خار، در این گلشنم دشمن این خاندان را دشمنم ای برادر! قصه‌ای نیکو بسی با تو گویم از قصه‌ای درباره‌ی هشتم امام که روایت می‌کند آن را هشام گفت: در سر داشتم دردی عجیب بُرده بود از کف مرا صبر و شکیب بهر حج می‌خواستم، گردم روان در کنار حاجیان با کاروان بود قصدم با دو جامه از امام مُحرم آیم در برِ بیت الحرام داشتم تصمیم، رو بر او کنم خواهشی از ضامن آهو کنم با دعا، درد سرم درمان کند جامه‌ی احرامِ من، احسان کند چون رسیدم حضرتش را در حضور مات چون موسی شدم در کوه طور حرف پیش آمد ز چندین مسئله کز قضا بودند ما را مُشکله با محبت، بضعه‌ی ختمی مآب داد وقتی بر سوالاتم جواب گوییا بگرفت بیهوشی مرا در حواس آمد فراموشی مرا رفت از یادم که حاجت‌های خویش باز گویم با امام مهر کیش خواستم رخصت کز او گردم جدا رخصتِ رفتن نداد آن مقتدا آن ز کلّ خلق، خیر اندیش‌تر از تقاضا کردنِ من، پیشتر گفت: بنشینم همی در محضرش ساعتی دیگر بمانم در برش پیش رویم سرّ سرمد چون نشست دست حق، روی سرم بگذاشت دست آنچه بر من سخت بود، آسان نمود دردهایم با دعا درمان نمود پس دو تا جامه، ز جامه‌های خویش هدیه بر من داد آن فرخنده کیش با دلی از خیر پُر، خالی ز شر گفت نور دیده خیرالبشر کن در این راهی که بگرفتی به پیش این دو جامه، جامه‌ی احرام خویش ز آنچه دیدم، راستی حیران شدم فاش گویم؛ مات و سرگردان شدم گر چه بُرد از خاطرم دست قضا تا بخواهم حاجتم را از رضا لیک آن تاج سر و دلدار من بود خود آگاه از اسرار من نامه‌ی ننوشته می‌خوانَد رضا درد دل ناگفته، می‌داند رضا راستی می‌خواستم کز آن سفر آورم سوغاتی از بهر پسر پس ز کعبه، بعد از اعمالِ حج راه خود کردم سوی بازار کج خواستم دو جامه که یکپارچه باشدش جنسِ سعیدی، پارچه با وجود خستگیّ و ازدحام گشتمی بازارِ مکه را تمام آری، از آن جنس، رَخت رنگ رنگ هر چه گردیدم، نیاوردم به چنگ قسمتم آن جامه‌ها آنجا نشد آنچه را می‌خواستم، پیدا نشد گشت کم کم چون زمان بازگشت باز بر من، باب رحمت باز گشت چون ز مکه، در مدینه آمدم نزدِ ماهِ بی‌قرینه آمدم حضرت سلطان علی موسی الرضا کز جمالش نور باران شد فضا پیش از آن کز راز، آگاهش کنم یا چنین چیزی از او خواهش کنم تا به منزل برنگردم ناامید بین مان وقت جدایی چون رسید از همان جنسی که ناوَرْدم به چنگ داد بر من، دو لباس رنگ رنگ بهر فرزندم که بس خوش ذات بود آن دو جامه، بهترین سوغات بود من در این باره ندارم شکّ و ریب داده حق بر آل یاسین، علم غیب خاصه آنکه سرّ سرمد بوده است عالِم آل محمد بوده است کشور قلب مرا سلطان رضا ست تن اگر اسلام باشد، جان رضاست بر کتاب الله، شرحِ بکر اوست مقصدِ قرآن، ز اهلِ ذکر اوست امر فرموده است حیّ ذوالجلال سرّ قرآن را کنیم از او سوال از رموزِ قلب‌ها آگاه اوست بی کسان را دلبرِ دلخواه اوست « » با او بگو حرف دلت با نگاهی حل نماید مشکلت زائرش در صحن گوهر شاد باش خود دخیل پنجره فولاد باش تا رها سازد رضایت از بلا مدح حیدر کن به ایوان طلا یاد آور آنچه مولای غریب شرح آن فرمود با « » تا به جایت او نماید ردّ دِین کن به هر غم گریه از بهر حسین تا بَرَد در جنّتت، دستِ قضا با رضا باش و خدا را کن رضا باش چون فرزانگان دیوانه‌اش جرعه نوشی کُن ز سقّاخانه‌اش حب او، تاب و توانت می‌دهد ز آتش دوزخ، امانت می‌دهد فارغ از هر چون و چندت می‌کند گر زمین خوردی، بلندت می‌کند راستی در نزد سلطان قضا سرور هستی، علی موسی الرضا گر که می‌خواهی صله گیری زیاد این سخن، هرگز مَبَر جانا زِ یاد با دَم یا فاطمه، هر بامداد در حرم، مُحرم شو از بابُ الجواد همدان شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ ش ۲۵ شوال ۱۴۴۵ ق علامه مجلسی؛بحار الانوار؛ ج۴۹؛ ص۴۱؛ ح۲۸. به نقل از: شیخ صدوق؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام؛ ج۲؛ ص۲۲۰. قطب الدین راوندی؛ الخرایج و الجرایح؛ ج۱؛ ص۳۵۶؛ ش۹. 🔷 با تشکر از آقای مهدی خدابنده‌لو بخاطر تایپ اشعار. 📚 برای مشاهده آرشیو اشعار قدیم و جدید می‌توانید با لمس لینک زیر وبلاگ شخصی ایشان را ببینید. 🆔 http://amirizadihamedani.blogfa.com 🔶 یا با لمس لینک زیر به کانال ما بپیوندید: 🆔 http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹 علیه السلام 🔹 🔹 🏴🏴🏴 ... نقل کرده (( )) خوش صفات در بحارش ، از (( عیون المعجزات )) در زمان حضرت مولا علی کز ولایش ، قلب ها شد منجلی خشکسالی ، کوفه را در بر گرفت شهر را اندوه ، سرتاسر گرفت کامِ مردم ، از عطش خشکیده بود خاک کوفه ، تشنه و تفتیده بود این گمان می رفت ، کز کمبودِ آب کِشت و زرعِ کوفیان گردد خراب کوفیان درمانده و مضطر شدند پس به سوی ساقیِ کوثر شدند شکوه ها بردند ، نزد بوتراب از چنان وضعِ بد و قحطیّ آب عرض کردند : ای امیر المؤمنین نَفسِ احمد ، رحمهٌ للعالمین تشنگی ، ما را ز پا افکنده است ریشه ی اُمّیدواری ، کنده است باغهامان را نمانده بار و برگ می روند احشامِ ما ، در کامِ مرگ بیم داریم از چنین قحطیّ آب که نشانی نیست ، حتّی از سراب نیستی ، گردد تمامِ هستِ ما اهل و مال و جان ، روند از دستِ ما ای که بر ما حجّتی بی گفتگو نزد حق داری مقام آبرو مُستجاب الدّعوه ای ، بنما دعا بهر ما باران طلب کن از خدا حضرتش فرمود با مولا حسین کای مرا آرامِ جان و نورِ عین کن دعا ، اندوهشان زایل شود رحمت حق ، بر همه نازل شود دست بگشا سوی درگاهِ اله از خدایِ مهربان ، باران بخواه ز امرِ مولا ، کرد فرزندش قیام تا زداید غم ز قلبِ خاص و عام دست حاجت ، سوی معبودش گشود گفت : حق را حمد و احمد را درود عرض کرد : ای کردگار مهربان بهر ما رحمت فرست از آسمان ای خداوندی که هر نعمت ز تو است خیر و برکت ، عزّت و قوّت ز تو است ابرِ لطفت را به شهرِ ما بیار گو : ببارد ، کشت ها آرد به بار شاد گردان ، مردم افسرده را زندگی دِه ، این زمینِ مُرده را رحم کن بر بندگانِ ناتوان آبِ بسیاری در این جو ، کن روان گفت چون : آمینَ ربّ العالمین گشت نازل رحمتِ حق بر زمین ز ابرِ رحمت ریخت بارانِ زیاد خشکسالی رفت مردم را ز یاد کرد با بارن به فصلِ قحط آب حق دعایِ حجّتش را مستجاب چشمه ها و چاه ها ، پُر آب کرد آن زمینِ تشنه را سیراب کرد با دعایِ خود ، شفیعِ سیّئات کوفیان و کوفه را دادی نجات بعدِ چندی رفت در نزدِ امام مردی از اطرافِ کوفه ، با سلام گفت حضرت را که بعد از چند روز موج می زد آب در صحرا هنوز 1 الغرض بگرفت غمها خاتمه از عنایاتِ عزیز فاطمه کوفیان گشتند ممنونِ حسین خویش را دیدند مدیونِ حسین پس بگفتند : ائتلافی می کنیم این عنایت را تلافی می کنیم سال هایِ سال ، خیلِ کوفیان بودشان این داستان ، وِردِ زبان چند سالِ بعد ، شد آن مقتدا میهمانِ کوفیان ، در کربلا در جوابش ، زیرِ تیغِ آفتاب بر حسین و عترتش بستند آب روز عاشورا ، عزیز فاطمه شد به میدان در برِ چشمِ همه کودکِ شش ماهه اش را رویِ دست برگرفت و گفت با آن قومِ پست هان ! مگر زاریّ او نشنیده اید ؟! یا (( تلظّی )) کردنش ، نادیده اید ؟! گر که با من از جفا دارید جنگ بهرِ مهمان ، عرصه را کردید تنگ نیست اصغر را سرِ جنگ سپاه نزد هر ملّت بُوَد او بی گناه رحم بر حالِ پریشانش کنید یک نظر بر کامِ عطشانش کنید ... « » برگیر از آن بند قماط تا شود راحت عبورت از صراط 1 ـ شیخ حسن بن عبد الوهّاب ؛ عیون المعجزات ؛ ص 87 ـ علامه مجلسی ؛ بحار الانوار ؛ ج 44 ؛ ص 178 ؛ ح 16 به نقل از عیون المعجزات . 👈 برای مشاهده نسخه کامل این شعر لینک زیر را لمس کنید 👉 http://amirizadihamedani.blogfa.com/post/32 🏴🏴🏴 🔹 برای مشاهده سایر سروده‌های می‌توانید با لمس لینک زیر شخصی ایشان را ببینید. 🆔http://amirizadihamedani.blogfa.com 🔹 یا با لمس لینک زیر به ما بپیوندید: 🆔http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🟤 برای و این کانال را به دوستان خود معرفی کنید. 🤲