eitaa logo
🌿همسرداری فاطمی ✨
112 دنبال‌کننده
17 عکس
2 ویدیو
1 فایل
سلام به کانال خودتون خوش آمدین در کنارهم میخوایم جهاد همسرداری و تقوا رو به نحو احسن یاد بگیریم...🌄💕 🌱📿تقدیم به ساحت مقدس صاحب الزمان(عج) حفاظت از خانواده ایرانی و محکم شدن روابط یعنی زمینه سازی ظهور🌹✨
مشاهده در ایتا
دانلود
محققان دریافتن  خوشحالی و شادی مسری است و بر اطرافیان نیز تأثیر می‌گذارد. 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 وقتی بوی سبزی تازه تو خونه میپیچه، یعنی زندگی جریان داره.... @hamsardari_eslami
سلام صبح قشنگتون بخیر نذر محبت میدونی چیه؟ بدون توقع بدون اخم بدون انتظار بدون خشم بدون عصبانیت محبت کن به همسرت ، به بچه هات و اثرشو میبینی تو زندگیت نذر کن برای رضای خدا به خلقش که نزدیک ترین افراد به تو در این دنیا هستن بدون حساب کتاب محبت کنی حتی اگه دلخوری ازشون . خلل پذیر بود هر بنا که می بینی مگر🌿 بنای محبت که خالی از خلل است🌸 @hamsardari_eslami
از امروز ویس های دکتر حبشی در مورد روابط زن و مرد را میزاریم کانال ان شالله که خانه همگی پر از محبت و عشق باشه❤️🌿
001.mp3
2.06M
🎙 رابطه صحیح زن و شوهر 🌴 بخش اول ⭕️ احساس مالکیت یا امانت؟ 🔴 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ 💞انی سلم لمن سالمکم و محب لمن احببکم... سلام، حضرت مادر (سلام الله علیها) : شما موفق شدید ... شما طلسم قلب مرا شکستید ... دیشب در مجلس عزایتان بار سنگین اندوهی که طی ۱۴ سال، ذره ذره در قلبم روی هم انباشته شده بود را به یکباره نابود کردید. و من را آنقدر سبکبار بیرون فرستادید که فکر میکردم اگر رهایم کنند تا خود آسمان بالا میروم  ... فکر کنم عزای شما خاندان، تنها مجلس عزایی در دنیاست که یک درش به شادمانی باز میشود. اصلاً اندوه شما یک جورهایی آمیخته با شادی است. اما کلمه شادی از پس وصف این حس گرانبها بر نمی­آید. بهتر است بگویم بَهجت! ... یادتان هست؟ همان وقت که سخنران داشت میگفت: از جمله نام هاى حضرت فاطمه «حانيه» به معنى دلسوز بود ... چون او در اوج دلسوزى و عطوفت نسبت به فرزندانش قرار داشت . یک محبت بی اندازه، در حد عشق ... و در آن روزگار برای همه عجیب و باورنکردنی بود که مادری تا این حد به فرزندانش عشق و علاقه داشته باشد ... " و اینطور شد که من ناگهان به فکر فرو رفتم. اول از این که من هم فرزندتان هستم و مشمول این صفت "حانیه " میشوم به خودم بالیدم. اما زیاد طول نکشید. مغزم به تکاپو افتاد تا جوانب مختلف فرزند یک مادر، با صفت حانیه بودن را بررسی کند و بعد ... یک مرتبه انگار چیزی در ذهنم جرقه زد و درست در همان وقت بود که حالیم کردید که به عنوان یک مادر با صفت والای حانیه، دوست ندارید دوتا از بچه هایتان از هم دلگیر باشند ... و همسرخان هرچه که بود، پسر شما بود، درست مثل من که خودم را دختر شما میدانم ... از بین این بیش از ۷۰ میلیارد آدم روی کره زمین، فقط ۱ میلیارد و اندی مسلمان هستند و از میان این ۱ میلیارد، اگر خیلی خوشبینانه نگاه کنیم، فقط بیش از ۱۰۰ میلیون نفر شیعه اثنی عشری هستند. و دردناکتر از همه اینکه از میان این ۱۰۰ میلیون ، فقط عده ی معدودی هستند که حقیقتاً از شادی شما شاد و از اندوهتان اندوهگین میشوند و همسرخان یکی از آنهاست ... حقیقت آن است که ما هر دو از یک سرشتیم. خدا هر دو ما را - مثل بقیه شیعیان - از بقیه طینت شما خاندان گرانقدر خلق کرده است ... و ما پیش از آنکه در این دنیا به یکدیگر بله بگوییم، در عالم ذر به ولایت مولایمان امیرالمونین علیه السلام بلی گفته ایم ... پس چه بخواهیم و چه نخواهیم در یک جا با هم تلاقی دارند: محبت شما ... مگر نه این که فرزند غریبتان امام رئوف علیه السلام فرموده اند: شيعيان ما از ما هستند و از سرشت ما خلق شده‏‌اند. از شادی ما شادمان میشوند و از اندوه ما اندوهگین ... یادم افتاد که در تمام این سالها همیشه عشقی که نسبت به شما در قلبش بوده را احساس کرده ام. آخرین بارش همین شنبه صبح بود که بدون اینکه بتواند جلوی خودش را بگیرد، اندوه عزای شما چشمهایش را کدر کرده بود و دیگر خنده هایش از ته دل نبود ... یادم آمد که امسال حتی یک روز جلوتر به پیشواز عزای شما رفت و از شنبه صبح از من پیراهن مشکیش را خواست ... یادم آمد که چون تازه به این محل آمده ایم و هیئتهایش را نمی شناسیم، با اینهمه مشغله ای که دارد، خودش گشت و یک هیئت خوب پیدا کرد و دیشب با آنهمه سختی، خودش را زودتر از همیشه به خانه رساند تا همگی با هم به مجلس عزای شما برویم ... یادم آمد که با آنکه آنهمه تخمه خوردن سر فیلم را دوست دارد، یک ماه است که به احترام فاطمیه شما، سر فیلمها فقط چای و میوه میخوریم و ... دیدم نمیتوانم ... نه! نمیتوانم از قلبی که اینقدر عاشق شماست، دلگیر باشم. نمیتوانم پسرتان را دوست نداشته باشم. نمیتوانم ... حتی اگر آستانه تحملش پایین باشد ... مگر خود من در این ۱۴ سال، کامل و بی نقص بوده ام؟ شما که بهتر از خودم به تمام بدیهایم آگاهید ... این به آن در! در این مدت که اینجا مینویسم، خیلیها به من گفتند همسرخان را ببخشم و او را دیگر اینطور صدا نزنم. اما من با خودم عهد کرده بودم که تا وقتی از ته دل حسابهای ۱۴ ساله ام با او صاف نشود، برایم همان همسرخان باشد و بس! اما دیشب به احترام عزای شما ، و به حرمت آن پیراهن مشکی و آن چشمان خیس از اشک او که میدانستم چه حالی دارد، تمام دلگیریهایم از او را بخشیدم و دریچه ی قلبم را به رویش باز کردم ... و از خودتان خواستم به هر دو ما فرزندانتان کمک کنید که دیگر طوری زندگی کنیم که هر بار نگاهتان به ما می افتد، نفسی به راحتی بکشید ... خیالتان راحت، مادر جان! ... پسرتان از این به بعد برای من  خواهد بود ... * این هم شعر ناقابلی تقدیم به شما ... هیزم کنار مدخل فردوس جمع شد... (بخش_اول) ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش دوم) و اما این شعر ... من شاعر نیستم. خودم هم نفهمیدم  پارسال در بحبوحه عزاداری شما، این کلمات از کجا به ذهنم سرازیر شد. فقط در تاریکی و با نور موبایل آنها را نوشتم و بعد در خانه دستی به سر و گوششان کشیدم و چیزهایی را اضافه و کم کردم ... و ماحصل برگ سبزی شد تحفه به آستان یاسمن بوی شما ... یا ایها العزیز! مسنا و اهلنا الضر. و جئنا ببضاعه مُزجاه . و اوف لنا الکیل . و تصدق علینا . ان الله یجزی المتصدقین ...   هیزم کنار مدخل فردوس جمع شد آنجا که جای پای نبی نقش بسته بود آنجا که بود بوسه­ گه  اهل آسمان کهف الورای خلق و غریبان خسته بود   هیزم کنار آن دری انباشت،کآفتاب اذن طلوع خویش از آن درب می­گرفت نبض حیات هفت زمین، هفت آسمان از باز و بسته گشتن آن ضرب می­گرفت   هیزم! مسوز جای پر جبرئیل را دستی که خورده بر در اینجا، ید نبی­ ست "برد و سلام" شو! ادبت کو؟ مگر نه این درب سرای پادشه انس و جن، علی­ست   اینجا که مرد غیر علی نیست، لیکن او   حالا که دست بسته، تو جایش غیور باش برخیز و سر منه تو به تقدیر شوم خویش از نار بگذر و طرف اهل نور باش   بهر لگد سپر شو و نگذار بشکند بانوی آب و آینه از ضرب ناکسان از هیزمی به در شو و گل را به بر بگیر مگذار غنچه ­اش شود آماج این خسان . . . ببریده باد بیخ درختی که شاخه ­اش بر درب نور بود، ولی یار نار شد. دون مایگی نگر، که در آن آستان باغ گل را بدید و باز طرفدار خار شد!   یک چوب پاک، اُستن حنانه می­شود یک چوب هیزمی چو تو بر درب آفتاب یک مشت خاک انس شده، آه می­شود گاهی چو آن بهائم، و گه شاه بوتراب (بخش_دوم) ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ 👑 توصیه های مهتابی (۲) وقتی یکی از روزهای عید، زن عمو مهتاب زنگ زد و برای عید دیدنی دسته جمعی فامیل دعوتمون کرد خونه شون، انگار دنیا رو بهم دادن. یعنی من سابقه نداشته که برای رفتن خونه کسی اینقدر خوشحال بشم. راستش یه جورایی حس میکردم که نه فقط من، که همه بچه های اینجا همگی با هم خونه شون دعوتیم! ... با شادمانی تمام و از خدا خواسته، شال و کلاه کردیم و بدو بدو رفتیم به دید زدن خونه و زندگیشون و  خلاصه حالی به حولی! به جان خودم من آدم فضولی نیستم. اصلاً فضول بودن و توی خونه و زندگی مردم سرک کشیدن، یه حال و انگیزه ی خاصی میخواد، که من - که تا همین اواخر حوصله خودم رو هم نداشتم-  ازش به کل بی بهره ام  ... اما چه کنم که آدم به خاطر هدفش به چه کارهایی که تن نمیده ... اون شب حسم یه جورایی مثل بچه های اطلاعات و عملیات بود، وقتی برای بدست آوردن اطلاعات به پشت خط دشمن میرفتند! البته ناگفته نمونه که من همیشه خونه عمو پیمان رو دوست داشته ام. هم به خاطر حس قشنگ زندگی و گرمای محبتی که از همه جاش می تراوه و هم به خاطر کتابخونه بی نظیرش ... عمو پیمان چون استاد دانشگاهه، و مجبوره بیشتر وقتش رو به مطالعه و تحقیق بگذرونه، یه اتاق مطالعه داره که دو ضلعش پوشیده از قفسه های پر از کتابه. و برای آدم کرم کتابی مثل من، حکم بهشتی رو داره که آدم وقتی میره توش، دیگه دلش نمیاد بیرون بیاد. اون موقع حواسم نبود که توی اون خونه زنی هست که مثل یک گنج ارزشمنده و به اندازه صد برابر اطلاعات بیحاصل توی اون کتابها، میشه ازش زندگی کردن رو یاد گرفت ... قبلاًها که میرفتیم خونه شون، همیشه جام توی اون اتاق کتابخونه بود، اما این دفعه حتی یک بار هم پام رو اونجا نذاشتم. تازه داشتم جاهای دیگه خونه رو میدیدم، که واقعاً از سلیقه یه خانوم ایرانی حکایت داشت: صاحب   ™ توصیه های مهتابی ... خلاصه علاوه بر اینکه حساااابی با خود مهتاب جان حرف زدم، به بهانه های مختلف به آشپرخانه و تک تک اتاقها هم سر کشیدم و چیز یاد گرفتم. از همه مهمتر اینکه کلی حرف از زیر زبون دخترعموی نازنینم بیرون کشیدم (در این قسمت خانوم خانوما به شدت کمکم کرد. طوری که تصمیم گرفتم اگه یه روزی کارآگاه خصوصی شدم، حتماً اون رو به عنوان دستیارم انتخاب کنم!) ... و بالاخره شب با کوله باری از اطلاعات عملی به خونه برگشتیم! حالا به این بهانه میریم سر پارت II توصیه های مهتابی. اما دلم نمیاد این نکته رو ناگفته بدارم که مطابق بررسیهای موشکافانه بنده، خود مهتاب اولین و بهترین عامل به توصیه هاش هست، و اینکه خونه و زندگیش، یه پا کلاس خانه داری مجسم بود.   *** به رسمیت شناختن مردانگی همسر (قابل توجه خانمهایی مثل من که برای خودشون یه پا مهندسن از پس همه کار برمیان!) دیدین بعضی از حیوانات مثل گوزن رو که اموراتشون با شاخ تیزشون میگذره؟ برای همین باید همیشه اون شاخ رو تیز نگه دارن، و مدام اونها رو به درخت و سنگ و ... میسابن تا کند نشه ... مردها هم اموراتشون با مهارتهای مردانه شون میگذره. و اگه مردی اون مهارتهای مرد بودنش رو از دست بده، مثل گربه ای که سبیلش رو کنده باشن، کلاً گیج میزنه و دیگه توی ساده ترین چیزها هم اعتماد به نفس نداره. مردها نیاز دارن مدام از قدرتشون و مهارتهای مردانه شون استفاده کنن تا احساس خوبی در زندگی داشته باشن ... و اگه این وسط یکی اون مهارتها رو ببینه و بابتش تحسینشون کنه که دیگه نورٌ علی نور! ... مهمه که یه زن این مهارتها رو بشناسه و در اون مواقع پا توی کفش همسرش نکنه: ۱. رسیدگی به امور فنی خانه :  مردها خونه ای رو دوست دارند که کارهای فنی ش به عهده خودشون باشه. یه جورایی بهش احساس تعلق میکنن، چون بابت ایجاد رفاه در اون زحمت کشیده اند. برای همین هی کیف میکنن و هی دوست دارن به هر صورت که شده زندگی در اون خونه رو لذتبخش تر کنن. حالا این وسط بیشتر از همه به نفع کیه؟ معلومه دیگه: خانوم خونه. ۲. بهش فرصت بدید از قدرت بدنیش برای رفاه خانواده ش استفاده کنه. این لذت رو ازش دریغ نکنید . مثلاً موقع خرید، بیشترکیسه ها باید دست همسر باشه، یا یک وقتها در شیشه آبلیمو یا خیارشور رو بدید اون باز کنه، یا مثلاً موقع خونه تکونی کارهای سخت رو از اون بخواید و حتماً حتماً بعد از انجام اون کارها ازش به قدر کافی و وافی تشکر کنید. و بگید که اگه کسی به اون قدرتمندی کنارتون نبود، معلوم نبود چی به سرتون میومد! (بخش_اول) ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش دوم) ۳. وقتی با هم بیرون هستید بذارید اون راهنمای مسیر باشه و مرتب بهش نگید از اینور برو یا از اونور نرو ... این راه نزدیکتره و اون راه ترافیکش سنگینه و از این حرفها! ...] حالا من که رضوان باشم، چون توی دوران دانشجوییم توی هر سوراخی که بگین سر کشیده ام، تمام تهران رو مثل کف دستم میشناسم و حتی راههای میانبر رو بهتر از راننده های آژانس بلدم! یه روزگاری این مایه مباهات من بود و خداییش یه وقتها همسرجان از میانبرهایی که بهش نشون میدادم، به معنای واقعی کلمه کف میکرد! ... اما الان میفهمم کف کردن همانا و دیگه به من حس زنانه نداشتن همان!  ۴. یه جاهایی که بحث مردونه هست، حتی اگه اطلاعات زیادی دارین، خودتون رو قاطی نکنین و به روی خودتون نیارین. دقت کیند که این فرق داره با اینکه توی ذوقش بزنین! ... اگه همسرتون به اون موضوع خیلی علاقه داره، با دقت به حرفهاش گوش بدین و با هیجاناتش همراهی کنید، ولی هی اظهار فضل نکنید ...  چه عیبی داره؟ بذارین احساس دانا بودن بکنه، چون نتیجه این حس دانایی در دراز مدت به نفع زندگی خودتونه. ۵.  اصطلاحات کوچه بازاری و پسرونه جزو مسائل مردونه هستن و مخصوص خود مردها! پس اونها رو به هیچ عنوان توی حرفاتون به کار نبرید ... چون به شدت جذابیت زنونه تون رو پیش همسرتون از بین میبره. ۶. تو خرید و یا کار اداری و ... اجازه بدین همسرتون جلو بره و صحبت کنه. ۷. وقتی مریض میشین، تا جایی که ممکنه خودتون تنهایی دکتر نرید. بذارید همسرتون ببردتون، داروتون رو بگیره و ... بذارین از اینکه داره از عشقش مراقبت میکنه لذت ببره. درست مثل یک باغبان که از مراقبت از گلهاش لذت می بره. ۸. رسیدگی به امور مالی خونه: نصف بیچارگی زنها از وقتی شروع شد که دستشون توی جیب خودشون رفت و حس کردند دیگه نیاز مالی به مردها ندارند. در صورتی که یکی از نیازهای مرد پول خرج کردن برای کسانیه که دوستشون داره. و جالب اینه که بعد، خود این پول خرج کردن باعث میشه اونها رو بیشتر دوست داشته باشه و این دور همینطور ادامه پیدا میکنه ... اگه شما بهش اجازه ندین براتون پول خرج کنه، میره کس دیگه ای رو پیدا میکنه و براش پول خرج میکنه. دیگه خود دانید!   ....   در این راستا: *تا میشه خریدهای خونه رو به عهده همسرتون بذارین و یا لااقل باهم برین خرید و حواستون باشه که به هیچ عنوان جایی که همسرتون هست، شما پول پرداخت نکنید. حتی اگه خودش قبلاً پول رو بهتون داده، یواشی بدین دستش تا خودش به فروشنده بده. فوت کوزه گری: اگه همسرتون سرش خیلی شلوغه و نمیرسه مدام بره خرید، میتونین برنامه ریزی کنید که خریدهای اصلی رو اول ماه انجام بدین. بعد خریدهای کوچیک روزانه ( مثل لبنیات و سبزیجات و میوه و ...) رو خودتون انجام بدین  ... یا اینکه اگه به هر دلیلی اون خرید اصلی براتون مقدور نیست، لااقل چند مورد رو معلوم کنید و خرید اونها رو به عهده همسرتون بذارین تا بدونه وجودش برای خونه ضرویه. *قبضهای خونه، قسطهای بانک و ... رو بذارین خودش پرداخت کنه. الان دیگه اینقد راههای الکترونیکی و راحت برای پرداخت هست که حتی اگه خیلی سرش شلوغ باشه هم وقت برای این کار داره. بذارین لذت اینکه داره مسئولیت امور مالی خونه رو به دوش میکشه رو حسابی احساس کنه. **** * همسرتون رو به بعضی کارها عادت بدید این خیلی مهمه که همسر شما یه سری توجهات خاص – که مخصوص خودشه – از شما دریافت کنه. یه سری توجهات اختصاصی که هیچ کس دیگه در اونها سهیم نیست. مثلا : - وقتی همسرتون صحبتی میکنه، همیشه در میان جمع شما اولین نفری باشید که با دقت و کنجکاوی حرفش رو دنبال میکنید ... حتی اگه هیچکس به حرفهاش گوش نده. - وقتی حرف میزنه مستقیم نگاهش کنید، و مرتب با سر حرفش رو تایید کنید یا جملات تاییدی بهش بگید. مثل درست میگی و ... و مهمتر از همه اینکه لبخند به لب داشته باشید. اگه نقدی هم به حرفش دارید، همون اول نزنین توی ذوقش. اول سعی کنید با چندتا نکته مثبت توی حرفهاش تاییدش کنید و بعد نظر خودتون رو با ملایمت بگین. مطمئن باشید که اینطوری اثر حرفتون خییییلی بیشتره. - وقتی فیلم میبینید سرتون رو به شونه اش تکیه بدید یا اگه امکانش نیست، دستش رو بگیرید (بالاخره یک تماسی ایجاد کنید ) ... - اگه براتون ممکنه موقع رفتن سر کار براش از پنجره دست تکون بدید ... - بعد از مهمونی ها بهش بگید که به نظرتون توی اون جمع اون از همه آقا تر بوده ... و خیلی چیزهایی که هرکس میتونه به نسبت روحیات همسرش به کار ببره. (بخش_دوم) ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش سوم) منتها نکته کنکوری اینه که بعد از اینکه مطمئن شدید همسرتون به اون چیز عادت کرده، گاهی اوقات یک مرتبه و بدون هیچ دلیلی دیگه یکی دوتا از اون کارها رو انجام ندید تا بدونه از دست دادن شما تا چه حد میتونه براش عذاب آور باشه ... و بعد دوباره با شادی تمام اون کارها رو از سر بگیرید. کلاً همیشه یکنواخت نباشید. تنوع در رابطه همسرها با هم خیییییلی مهمه.  ** * به اقوام نسبی همسرتون احترام بذارید. اقوام نسبی یه تکه از وجود مردها هستن که به هیچ عنوان نمیتونین همسرتون رو ازشون جدا کنید. پس بیخود زحمت نکشید. بهتره اگه با اونها مشکلی دارید با خودشون طرف بشید، نه با همسرتون، چون زودتر به نتیجه میرسید ... و تازه  اگه زرنگ باشید ،باید بالعکس همیشه ازشون پیش همسر تعریف کنید تا در اون قسمت قلبش هم جایی برای خودتون دست پا کنید! و خبر بد اینه که این اقوام نسبی فقط پدر و مادر و خواهر برادر همسر نیستند، بلکه بچه های خودتون هم جزو اونها به حساب میان! ... بنابراین شما باید اگه مشکلی با بچه تون دارین با خودش حل کنید و هی شکایتش رو به پدرش نبرید، چون اون این رو شکایت به حساب نمیاره، بلکه فکر میکنه میخواین بهش بگین: "آخه تو هم آدمی، با این بچه ت!" ... و این که هیچوقت بچه تون رو جلوی پدرش دعوا نکنید، چون پدرش فکر میکنه مخاطب اون دادها خودشه و شما دارین اون دادهایی که نمیتونین سر پدر بچه بزنین، رو سر بچه خالی میکنین! ٍ* * چند نکته پراکنده : اینها نکته های مهمی هستن که نتونستم توی دسته بندی خاصی جا بدم: * لحظه باز کردن در برای همسر خیییییلی لحظه مهمیه. تا جایی که مهتاب معتقده حال و هوای بقیه روز توی خونه رو اون لحظه تعیین میکنه. تجسم کنید که یه روز دوست صمیمی دوران دبستاتون رو اتفاقی توی خیابون ببینید. چطوری بهش سلام میکنید؟ ... سلامتون به همسر بعد از یک روز کار و تلاشش برای رفاه شما، باید یه همچین سلامی باشه: سسسسسسلاااااااام!  ... دیگه خود دانید! * مهتاب یه مثال قشنگی زده بود. میگفت زن مثل شیشه شربته که توی یخچال هست و هی یکی میاد و میره و ازش میخوره. اگه اون شیشه پر نشه، دیگه بعد از یه مدت شربتی درکار نخواهد بود! ... محبتی که زن نثار اطرافیانش میکنه هم همینطوره. زن در طول روز باید به همسرش، به بچه هاش، به والدینش، به خواهر و برادرش و ... محبت کنه. حالا اگه محبتی دریافت نکنه، چطور میتونه بطری عشقش رو پر کنه تا بعد بتونه دوباره محبت کنه؟ ... اینجاست که لازمه آدم نیازهای عاطفی خودش رو هم به رسمیت بشناسه و به دیگران هم بفهمونه که فقط نباید دستِ بگیر داشته باشند ... این خیلی بده که زنهای ایرانی همیشه عادت دارند قسمتهای بد و سوخته غذا رو بخورن، و میوه های لک دار، و قسمت دم ماهی که بیشتر تیغ داره و  ... یا اینکه آخر از همه برای خودشون خرید میکنن، یا تمام بار کارهای خونه رو تنهایی به دوش میکشن و خیلی چیزهای دیگه که ما زیاد توی مادرهامون دیده ایم و خیلی هاش به ما هم ازث رسیده. اما زن باید بدونه که اینها اسمش فداکاری نیست. اسمش جمع شده عقده هاست! ... و بالاخره یه روزی این عقده منفجر میشه و حکایت آدم میشه حکایت گاو نه من شیر ده و تمام اون زحمتها هیچی میشه. زن هم یک انسانه با تمام کرامتهای انسانی. باید زندگی رو جوری مدیریت کنیم که نیازهای همه درش به بهترین نحو پاسخ داده بشه.   * از همسرتون متوقع باشید که شما رو بیینه. ولی خیلی مهمه که این نیاز رو با ظرافت بهش بفهمونید، نه مستقیم بهش بگین: تو اصلاً من رو نمی بینی! مثلاً اگه رفتید آرایشگاه و ابروتون رو مرتب کرده اید، به همین سادگی نگید: شوهرم که این چیزها حالیش نمیشه! ... بلکه از فرصت استفاده کنید. برید با ناز و خنده و شیطونی جلوش رژه برید و بگید یک دقیقه بهت فرصت میدم که بگی من چه تغییری کرده ام و گرررنه ... اگه درست جواب داد که هرجوری خودتون صلاح میدونین ;o) تشویقش کنید، و اگه درست نبود هم با شیطنت بگید این دفعه به خاطر ابروی خوشگلم می بخشمت! ...  خلاصه که عادتش بدید به تغییرات مثبتتون عکس العمل نشون بده. * و نکته آخر این که اگه از چیزی ناراحت شدید، همون وقت شروع به دعوا نکنید ... چون هرچی بگید، همسرتون باز هم همون حسی رو داره که در موقع انجام اون کار ناراحت کننده داشته و باعث شده اون رفتار رو از خودش بروز بده و شما ناراحت بشین. باید بهش فرصت بدید تا فضاش عوض بشه تا بتونه یه جور دیگه به ماجرا نگاه کنه ... بنابراین باید نسبت به موضوع حساسش نکنید و صبر کنید بعداً که هردوتون آرومتر شدید، تو خوبی و خوشی مطرحش کنید ... (بخش_سوم) ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش چهارم) و این که کلاً نباید مرد رو به این حد رسوند که نتونه خودش رو کنترل کنه ... چون ممکنه یه کارهایی بکنه یا حرفهایی بزنه که دیگه حرمتها شکسته بشه و نشه جمعش کرد ...  * خوب دیگه ... اینهم از قول ما به شما ... من که خودم حقیقتاً استفاده کردم. امیدوارم برای شما هم مفید باشه و با عمل به اونها زندگیهای زیبایی در انتظار همه مون باشه. این رو هم بگم که توی بخش نظرات این پست، مطالب تکمیلی بسیااااااار مهمی گفته شده که پیشنهاد میکنم حتما حتماً اونجا رو هم بخونید. اینهم برای راحت کردن کار دوستانی که مایلند بخش اول توصیه های مهتابی رو دوباره مرور کنند: ™ توصیه های مهتابی ۱ https://eitaa.com/hamsardari_eslami/85 (بخش_چهارم) ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
سلام صبح قشنگتون بخیر امروز قرار بزاریم مهربون تر از هر روز باشیم ده دقیقه بیشتر وقت بزاریم با بچه ها بازی کنیم با یک شربت خنک و خوشمزه به استقبال همسر بریم خدا جبران میکنه عزیزم:)❤️✨ ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
002.mp3
1.5M
🎙 رابطه صحیح زن و شوهر 🌴 بخش دوم ⭕️ دعوای زن و شوهر 🔴 ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ این ایسم‌های همیشه مزاحم... یکی از تفریحات من و خانوم خانوما اینه که کنار هم دراز بکشیم و با هم حرف یزنیم. این حرف ممکنه از هر جایی و هر چیزی باشه ... وقتی خیلی کوچیک بود، حرفهامون درباره عروسکها و حیوونها و ... بود. یه وقتها هرکدوم نقش یکی از عروسکهاش رو بازی میکردیم و فی البداهه یه تئاتر تمام عیار درست میشد ... حتی آروم آروم بعضی از عروسکهاش تبدیل به کاراکترهایی شدن که دیگه خودمون هم باورمون شده وجود دارن و یه وقتهایی بین خودمون برای مثال و تقریب به ذهن، ازشون استفاده مکینیم! ... با بزرگتر شدن خانوم خانوما، بازیها و نقشهامون هم بزرگانه تر شده. یه مدته که تحت تاثیر سخنرانیهای غرب شناسی دکتر حسن عباسی، روی "ایسم"ها زوم کرده ایم و شده برامون کلی سوژه خنده ... هر چند وقت یک بار به یه "ایسم" گیر میدیم و میریم تو نخش و از احمقانه بودنش کلی میخندیم. مثلاً یه مدته که روی "نیهیلیسم" زوم کرده ایم و نقش دوتا آدم نیهیلست رو بازی میکنیم، که مثلاً تا چیزی بر وفق مرادشون نباشه، به این نتیجه میرسن که دنیا ارزش زندگی رو نداره و تصمیم میگیرن خودکشی کنن! ... حتی اگه اون سختی این باشه که بیان خونه و ببینن نهار به جای ماکارونی، خورش بامیه ست! ( خانوم خانوما از خورش بامیه متنفره!) کار به جایی رسید که یه بار که خانوم کوچولو دور از چشم ماها، وسط رسم هندسه خانوم خانوما، یه نقاشی چشم چشم دو ابرو کشیده بود، خانوم خانوما از شدت عصبانیت تصمیم گرفت یه ایسم جدید راه بندازه به اسم "  Bigism" ، یعنی اصالت بزرگ بودن! ... یعنی همیشه حق با اون کسیه که بزرگتره، و خواهرهای کوچیکتر حق ندارن دست از پا خطا کنن! همه اینها رو گفتم که بگم چند وقت قبل خانوم خانوما توی مدرسه و سر کلاس دینی، این اطلاعاتش رو لو داده و خانومشون هم کلی ذوق کرده و ازش خواسته که روز چهارشنبه (یعنی فردا) ، یه کنفرانس در این باره بده ... و از دیشب افتاده دنبال جمع کردن مطلب و بنده رسماً بی لپ تاپ موندم! ... این شد که نه موفق شدم پست بنویسم، و نه این که به کامنتهاتون جواب بدم. تازه امروز صبح هم تا همین الان داشتم در نقش یک مادر مهربان، یه سری مطالب تکمیلی براش سرچ و آماده میکردم! ... گفتم بیام لااقل یه خودی نشون بدم و بگم به یادتونم و در لابلای سرچهام، کامنتهای زیباتون رو هم خونده ام، و میخوام اگه اینهمه خورده فرمایش خانوم خانوما اجازه بده، در اسرع وقت جوابشون رو بدم. مخصوصا که چندتا نکته توشون بود که دوست دارم حتماً درباره شون توضیح بدم. کاش همون موقع به خانوم خانوما کمک میکردم تا این "  Bigism" رو راه بندازه، چون اون وقت من به عنوان کسی که بزرگتره، اصالت پیدا میکردم و خانوم خانومها نمی تونست یک شبانه روز من رو از لپ تاپ، و در نتیجه شما دوستان نازنینم ، دور کنه!  ;o)   *** راستی چند وقته میخوام ازتون بپرسم اینجا براتون از نظر فنی مشکلی نداره؟ یعنی راحت لود میشه؟ صفحه ها نصفه و نیمه باز نمیشه؟ فونتها درسته ؟ ... خلاصه باهاش راحتین، آیا؟ ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
سلام صبح قشنگتون بخیر امروز به افراد نزدیک زندگیمون بگیم دوستش داریم تا وقتی وقت داریم❤️ ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
003.mp3
1.58M
🎙 رابطه صحیح زن و شوهر 🌴 بخش سوم ⭕️ چرا داخل خانواده در مقابل ما، مقاومت شکل می‌گیرد؟ 🔴 ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ سلامی چو بوی خوش آشنایی.... از زمانی که داشتم توصیه های مهتابی II رو مرتب میکردم، با خودم قرار گذاشتم که دیگه مدل سلام کردن به همسرجان رو مهتابی کنم. خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بتونم خودم رو راضی کنم که به جای سلام معمولی، یک سلام بلند بالا بهش هدیه بدم ... حتی خودم رو آماده کرده بودم که بزنه توی ذوقم و بگه: حالت خوبه؟! ... یا این دیگه چی بود؟! ... اما به هر حال تصمیم گرفتم انجامش بدم. اولین سلام بلند بالا، رو وقتی بهش گفتم که داشتم از صفحه آیفن تصویری صورتش رو میدیدم. وقتی زنگ زد آیفون رو برداشتم و انگار یکی از دوستان دیرینم که روزگاااارانی با هم داشتیم رو پس از مدتها دوری دیده باشم، گفتم: سَََََََلااااام! ... با شنیدن اون سلام یک لحظه خشکش زد. نمیدونست چی بگه. میدونست که آیفنمون تصویریه و محاله من اون رو با کس دیگه ای اشتباه گرفته باشم ... بعد نیشش تا بناگوش باز شد و نشون به اون نشون که وقتی 5 طبقه بالا اومد و در ورودی رو به روش باز کردم، هنوز هم اون نیش تا بناگوش باز بود! ... و نشون به اون نشون تر که تمام اون چند ساعتی که توی خونه بود، یه حال خوشی داشت ... یه جور آرامش و خیال راحت. به هر بهانه ای میخندید و مدام با من شوخی میکرد، درست مثل اون موقعها که نامزد بودیم و میومد خونه بابا اینها، و تمام حواسش به من و خوشحال کردن من بود! ... و شک ندارم که اگر به خاطر کارش مجبور نبود، دیگه از خونه بیرون نمیرفت. و من انگیزه پیدا کردم و این سلااااامهای بلند بالا، روزهای بعد هم ادامه پیدا کرد. و همسرجان هر روز از روز قبل خوشحالتر! ... دیشب تصمیم گرفتم مطابق توصیه های مهتابی برای این که عادتش نشه، برای یک دفعه سلامم رو عادی کنم. و هم برای اینکه بفهمم اصلاً نوع سلام من براش فرقی میکنه؟  ... خلاصه وقتی همسرجان اومد بهش یه سلام معمولی مایل به خوب کردم. مثل قبلاً ها ... و بعد هم رفتم توی آشپزخانه برای آماده کردن شام ... قشنگ معلوم بود که جا خورده، اما از شدت غرورش به روی خودش نیاورد، و بدون اینکه چیزی بگه رفت توی اتاق لباسش رو عوض کرد و همونجا سرش به خانوم کوچولو گرم شد. من هم با اندوه پیش خودم فکر کردم، دیگه موضوع یادش رفته. و حتی شک کردم که در تمام این مدت از سلامهای پر آب و تاب من ذوقی کرده باشه ... داشتم سالاد درست میکردم که از اتاق بیرون اومد و کنار اوپن ایستاد و به موجودی موهوم در فضا گفت: "چه دنیایی شده! یه سلام هم به آدم نمیکنن !!!!" ... من که به سختی جلوی خنده ام رو گرفته بودم گفتم: مگه من بهت سلام نکردم؟! ... و او خنده تلخی کرد و گفت: اون که سلام نبود. سلام باید سلام باشه! کف دستهام رو به هم چسبوندم و مثل ژاپنی ها خم شدم و گفتم: لابد باید اینطوری ادای احترام هم بکنم! و همسرجان گفت: نه! ... من همون سلااااااامهای خودت رو دوست دارم! و این شد که فهمیدم سلام داریم تا سلام ... و اینکه برای همسر آدم حقیقتاً مهمه که در لحظه ورود چطوری تحویل گرفته بشه ... اونقدر که اگه مزه ش زیر دندونش بره، آدم مغروری مثل همسرجان هم در اعتراض به نبودنش، به حرف میاد! همونطور که داشتم سس سالاد رو آماده میکردم، یادم افتاد که سلام اصولاً چیز مهمیه ... اونقدر مهم که اولین کلام خدا به انسانهای بهشتی، سلامه ... اما نه هر سلامی، سلامی که رایحه رحیمیت (یعنی لطف و محبت ویژه خدا به مومنین) از اون استشمام میشه : سلامٌ قَولاً من ربّ الرحیم ... سلام واژه ایه که اهل بهشت از اون برای ابراز محبت به هم استفاده می کنند : و تَحیّتُهم فیها سَلام سلام ظاهراً یک کلمه ست، که با امواج صوتی و ارتعاشات هوا به سیستم شنوایی طرف مقابل وارد میشه. اما ما میتونیم با نحوه ادا کردنش اون رو به یک بمب انرژی تبدیل کنیم که تا خود قلب نفوذ کنه و اون رو مثل یک دیاپازن با فرکانس بالا به ارتعاش دربیاره ... ازتعاشی که در اون مقاومت هوا صفر در نظر گرفته شده ... دائمی و پایدار، تا سلام بعد، و یک ارتعاش دوباره و اضافه شدن شدت ارتعاش ... یه چیزی که این قدرت رو داشته باشه که جسمهای خسته رو ری استارت کنه ... درست مثل اون سلامهای من که با چشم خودم میدیدم چطور همسرجان خسته رو سر شوق می آورد ... امروز عصر که اومد دوباره از همون سلااااامهای مهتابی بهش کردم ... چنان گل از گلش شکفت که انگار تمام خستگیهاش یکباره دود شد و به هوا رفت ... داشتم در رو پشت سرش میبستم که چشمم به انگشترم افتاد و یادم آمد که سلام نامی از نامهای خداست ... یکی از نامهای او که بهانه تمام این مهربانیهاست. خدا رو بابت تمام این هدایتهای باطنی که سر راهم گذاشته شکر کردم ،و در دلم خواندم: هو الله الذی لا اله الا هو الملِک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر ... سبحان الله عما یشرکون ... ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
سلام صبح قشنگتون بخیر امروز که همه دور هم جمعیم یه خوراکی باهم بخوریم ناهار دور یک سفره چای دست جمعی صبحانه خانوادگی❤️
004.mp3
2.01M
🎙 رابطه صحیح زن و شوهر 🌴 بخش چهارم ⭕️ ظرف روان اطرافیان را پر نکنیم! 🔴 ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ چهارشنبه صبح نماز صبحم قضا شد! ... صبح از شرمندگی روم نمیشد انگشترم رو دستم کنم و به امام مهربانم سلام کنم. اما هرطوری که بود به خودم دلداری دادم که، حتماً آقا به بزرگواری خودشون می بخشن و به دل نمیگیرن ... با پررویی تمام به ببخشیدی گفتم و رفتم سر زندگیم ... ماجرای سلااااام مهتابی و خوب پیش رفتن اوضاع هم یه جورایی خاطرم رو جمع کرد که حتماً خدا به لطف خودش من رو بخشیده، وگرنه یک جوری گوشمالیم میداد که دیگه از این غلطها نکنم! ۵ شنبه عصر یک مهمان بسیار عزیز داشتم: یک دوست قدیمی که مدتها بود مشغولیتهای زندگی فرصت نداده بود همدیگه رو ببینیم، همراه با خانواده ... از صبح مشغول تمیزکاری و تدارک نهار و سور و سات پذیرایی بودم، اما یک گوشه از حواسم به این بود که فرصتی پیدا کنم و به اینجا سر بزنم و ببینم چه خبره و کی به کیه! ... دوست داشتم زودتر بیام و بگم که با اینکه قرار بود خود من برم خرید و میوه و تنقلات بخرم، همسرجان که صبح زود بیدار شده و سر کارش رفته بود، بدون اینکه من ازش بخوام، خودش موقع برگشت میوه هم خریده بود تا من دیگه بیرون نرم! ... و از اون جالبتر اینکه وقتی برای کاری داشتم میرفتم بیرون، بهم گفت: " از خیابون رد میشی مراقب خودت باش!!!!" ... من با ناباوری نگاهش کردم! معلوم بود خودش هم باورش نمیشد همچین حرفی زده!  اما انگار من داشتم آرام آرام در ذهنش از یک قهرمان رویین تن، به یک ریحانه تبدیل می شدم! ... موجود لطیفی که باید قدرش را دانست و مراقبش بود ... هنوز مهمانها نیامده بودند که اذان ظهر رو گفتند، اما نمیدونم چه کار مهمی دستم بود که نتونستم ولش کنم و برم نمازم رو بخونم. به خودم سپردم که حتماً نمازم رو قبل از اومدن مهمونها بخونم، چون  میدونستم اگه بیان دیگه درگیر پذیرایی و گفت و گو میشم، و خیلی مشکله یه فرصتی جور کنم و بتونم برم نمازم رو بخونم ... اما باز هم سرم گرم شد و انگار کسی فکر نماز رو از ذهنم بیرون کرد ... و یک مرتبه به خودم اومدم و دیدم هوا تاریک شده و دارن اذان مغرب رو میگن و من هنوز نمازم رو نخونده ام ... و بالاخره دیروز هم علیرغم همه اقدامات امنیتی و قرارهای شداد و غلاظم با خودم، نماز صبحم قضا شد! ... یادم هست که قشنگ با صوای موبایلم بیدار شدم، اما هرچی فکر میکنم یادم نمیاد که چرا دوباره گرفتم خوابیدم و دیگه از هوش رفتم تاااااا ساعت ۹ صبح! ... همسرجان میگفت خیلی صِدام کرده، اما من هی گفتم باشه بلند میشم، اما دریغ! ... دیگه حتم پیدا کردم یه خبرائیه ... از اوضاع هیچ طوری بوی خیر به مشام نمی رسید ... نمیگم قبلش عابد و زاهد بودم، اما هر چی که بود، نمازهام مرتب و به جا بود  و تا جایی که ممکن بود، اول وقت ... اما مدتی بود که حس میکردم نمازهام یه مشکلی داره. تا این که کار به این فاجعه ها رسید! هرچی فکر میکردم نمیتونستم بفهمم این دیگه چه ماجرایی بود؟ ... حالا که این بارقه های امید زندگیم رو روشن کرده ... حالا که ادعام میشه که دارم نماز شب میخونم و حتی اگه شبی نتونم خودش رو بخونم، مقیدم که حتماً قضاش رو بعد از نماز ظهرم بخونم! ... حالا که گرمای لطف حضرت مادر (سلام الله علیها ) رو دارم توی زندگیم احساس میکنم ... حالا که تازه دارم سر در میارم که حقیقتاً دنیا دست کیه ... آخه چرا حالاااااا؟ تمام پریشب و دیروز دمغ بودم. دلم میخواست بیام و جواب کامنتها رو بدم و باهاتون درد دل کنم. اما راستش روم نمیشد. این وبلاگ که تمام در و دیوارش برام با عشق حضرت مادر (سلام الله علیها ) آغشته ست، حرمتش خیلی بیشتر از این حرفهاست که آدمی که سه وعده نمازش پشت هم قضا شده بیاد و در اون دم از جهاد در راه خدا بزنه! ... دیگه نوشتن " ما جمعه را برای تو تعطیل کرده ایم" و درد دل با آقای مهربانیها ، پیشکش! دیروز عصر دیگه داشتم از بغض خفه میشدم. سر در نمیاوردم مشکل از کجاست و باید چکار کنم. کنار پنجره نشسته بودم و به منظره دوردست اتوبان نگاه میکردم. به عبور ماشینهایی که در اونها آدمهایی بودند که مثل من اندوهگین نبودند. عصر روز تعطیل بود و اونها یا در راه مهمانی بودند، یا پارک و گردش و تفریح! ... آدمهای شادی که شاید شنیدن آنچه من به خاطرش اینهمه اندوهگین بودم، برایشان تمسخرآور بود ... اما من خوب میدانستم که موضوع به این سادگیها نیست. میدانستم که این نمازهای قضا شده یک نشانه ست ... حس بدی داشتم. چیزی مثل یاس مطلق! ... و این حس منفور آنقدر وجودم رو فرا گرفته بود که حتی به سرم زد همه چیز رو رها کنم. نمیتونم توصیف کنم که چه حال خرابی داشتم. و چقدر همه دنیا برایم تیره و تار بود ... حس میکردم تمام زحماتم به هدر رفته. (بخش_اول) ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش دوم) اینکه تمام این مدت خیال میکرده ام که در راه درست قدم برمیدارم، ولی در واقع خدا چندان توجهی به من نداشت ... وگرنه نمازهایم اینطور تابلو قضا نمی شد! چیزی در درونم گفت: حالا قضا شده که شده! ... قضاشون رو خوندی، تازه از خدا معذرت هم خواستی. دیگه اینقدر سخت نگیر بابا! .. . اما صدایی دیگه گفت: فکر کردی گناه کوچیکیه که به این آسونی ببخشنش؟ ... و خواند: شیطان که رانده گشت بجز یک خطا نکرد      خود را برای سجده ی آدم رضا نکرد شیطان هزاااااار مرتبه بهتر ز بی نماز        کو سجده را بر آدم و این بر خدا نکرد ... و یک مرتبه چیزی در ذهنم جرقه زد و نفس در سینه ام حبس شد. راست نشستم و به جایی در افق خیره شدم! ... شیطان! ... شیطان! ... چرا زودتر به فکرم نرسیده بود که از کجا خورده ام! یادم آمد که " انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوه و البغضاء ... و یصدّكم عن ذكر الله و عن الصّلوه (شیطان دوست دارد که میان شما دشمنی و کینه  ایجاد کند ... و شما را از یاد خدا و نماز دور نماید ) ... یعنی شیطان همیشه دنبال اینه که بین آدمها دشمنی و کینه بندازه و یکی از وسایلش برای این کار اینه که آدم رو از نماز خوندن دور کنه ... پس معلومه حالا که به لطف حضرت مادر (سلام الله علیها ) من دلم را با همسرجان صاف کرده ام و بعد هم سلاااامی که نام مقدس خداست چنین فضای دلپذیری بین من و همسرجان ایجاد کرده، حال و روز شیطان و اعوان و انصارش چطور است ... یادم آمد که اصلاً یکی از بزرگترین لذتهای شیطان ایجاد دلخوری و جدایی عاطفی بین همسران است. تا آنجا که در سوره بقره و در ماجرای فتنه ای که جنیان در زمان حضرت سلیمان (علیه السلام ) به پا کردند، اولین هدف آنها از این فتنه، ایجاد جدایی بین همسران ذکر شده است:  فَيَتَعَلَّمُونَ مِنهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بَينَ المَرءِ وَ زَوجِهِ ...  ارتباط خوب بین همسران برای شیاطین که عاشق اختلاف و جنگ و جدال بین انسانها هستند، غیر قابل تحمل است ... در روایات هست که اصلاً یکی از شیطانهای بزرگ، با کمک تعدادی از شیاطین زیردستنش، مسئول اختلاف انداختن بین همسران هستند ... خودم را جای شیاطین گذاشتم. شیاطینی که عادت داشتند توی این خانه ی همیشه نامرتب، مدام دلخوری و ناراحتی ببینند ... اما حالا می بینند نور محبت بین آدمهای این خانه در حال طلوع است. آن هم نوری که نه مثل آنچه روانشناسیهای غربی آدم را به آن هدایت میکنند، منشاء بشری داشته باشند و چیزی باشد در حد چراغ قوه یا فانوس!  ... نور محبت در خانه ما از سرچشمه نور و حیات هستی منشا میگیرد: از محبت کسی که نور آسمانها و زمین است: الله نور و السماوات والارض ... و نور محبت کسانی که خود خدا محبت آنها را پاداش چیزی به عظمت عرضه ی کامترین هدایت به انسانها میداند : قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ... ‏پس طبیعی ست که سعی کنند این ارتباط را از ریشه بزنند! و مطمئنترین راه برای از ریشه زدن هدف این است که پایه اصلی آن را قظع کنند ... و پایه اصلی چیزی نیست جز نماز :   درست است که تقوا و نماز بر هم اثر متقابل دارند ( + ) ، اما نماز پایه ی تقواست. مگر نه اینکه تقوا یعنی مراعات ادب حضور؟ ... یعنی اینکه شرم کنیم خدا ما را در حال ارتکاب گناه ببیند؟ ... نماز خود به خود ما را از گناه دور میکند و بهترین تضمین برای رسیدن به تقواست: ان الصلوه تنهی عن الفحشاء و المنکر ... همان نمازی که مانند یک دوپینگ درونی، به انسان قدرت مقابله با سختیها را میدهد:  استعینوا بالصبر و الصلواه ( در مقابله با مشکلات از صبر و نماز کمک بگیرید) ... و اینکه نماز نخواندن تضمین شده ترین راه برای از دست دادن حمایت مهربانان عالم وجود است. همانطور که امام صادق (علیه السلام ) فرمود: ان شفاعتا لا ینال مستخفا بالصلوه ( شفاعت ما به کسانی که نماز را کوچک می شمارند، نمیرسد)  ... و از همه وحشتناکتر اینکه اگر نماز انسان پذیرفته نشود، تمام تلاشها و اعمال دیگرش هم بیخود و بیجهت خواهد بود: اول ما یُحاسَب به العبد الصلوه. و ان قُبِلت، قُبِل ماسِواها و این رُدّت، رُدّ ماسواها ... اولین عملی از انسان که مورد محاسبه قرار میگیرد نماز است. اگر پذیرفته شد، بقیه اعمالش هم پذیرفته میشود و اگر رد شد، بقیه اعمالش هم رد میشود! دیدم من هم اگر جای شیطان بودم، و کسی با کارهایش اینطور موی دماغم شده بود، همین کار را میکردم و تمام تلاشم را روی این متمرکز میکردم که او را از خوندن نماز دور کنم ... یکبار مطلبی درباره شیطان و ِاشرافش بر اعمال انسان، از یکی از شاگردان استاد اخلاق، حضرت آیت الله کشمیری، خوانده بودم ... از سکوت خونه استفاده کردم و سریع پریدم پشت لپ تاپ و با یک سرچ کوچیک پیداش کردم : (بخش_دوم) ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش سوم) " ... شیاطین جنس لطیفی از آتش دارند. آنها عمل انسان ها را می بینند و به همین خاطر اخلاص مؤمن همیشه در خطر است. چون خود مؤمن هنوز به شهود نرسیده است، نمی داند نمازی را که می خواند به چه صورت درآمد و کجای آن نقص داشت، ولی شیاطین بلافاصله حاضر می شوند. وقتی عبد صالحی نماز شبی می خواند همان موقع این نماز صورت ملکوتی پیدا می کند و ممثّل به صورتی می شود. ملائکه آن را برمی دارند و تا مقام قرب الهی بالا می برند ولی شیطان بلافاصله خودش را می رسا ند تا ببیند آیا می تواند عمل مؤمن را مخدوش کند و به اخلاص مؤمن آسیب بزند و عملش را از بین ببرد؟ ... شیاطین خوب می دانند که چگونه عمل مؤمن را خراب کنند. بالاخره شیطان مسیری را طی کرده و به فرمایش امیرالمؤمنین سجده های شش هزارساله داشته است. ... شیطان مواد کار خودش یعنی حلم، ایمان، نماز و ... را می تواند ببیند و به آنها آسیب وارد کند ... "  ( به شدت توصیه میکنم کل این مطلب را در اینجا بخوانید ) * فکرهایم که تمام شد، دیگه غروب شده بود. دیگه خوب میدونستم باید از شر چه کسانی به خدا پناه ببرم ... دیگه میدونستم باید در این مسیر حواسم رو بیشتر جمع کنم ... که فقط سر و کارم با دیدنیها نیست، و باید مراقب موانع ایذایی اطرافم هم باشم! ... که کلی مین و سیم خاردار و تله های انفجاری در مسیر این جهاد کاشته شده، و من باید مثل یک تخریب چی ماهر از لابلاشون عبور کنم! اونوقت بود که سرم را بالا گرفتم و جلوی چشم تمام آن دشمنان قسم خورده که در پشت پرده غیب سعی داشتند قلبهای من و همسرجان را از هم دور کنند، نماز مغرب و عشایم را به همسرجان اقتدا کردم ... و در قنوت آن از خدا خواستم، حالا که هر دو با هم سر تسلیم به آستان کبریائیش فرود آورده ایم، محبت الهی را بین قلبهایمان جاری کند ... و این محبت را از گزند هر وسواس خناسی دور نگه دارد ... تازه امروز صبح هم همسرجان برای نماز صبح بیدارم کرد ... حس کردم انگار یک جور ارتباط زیبایی بین او و من و نماز در حال ایجاد است، که وصف نشدنیست ... و دلپذیرتر از همه این فراز از مناجات المحبین بود که بدون هیچ مقدمه و تلاشی در قنوت نماز صبح به ذهنم آمد، و بر زبانم جاری شد: الهی اسئلک حُبَک و حُب من یحبک ... و حُب کل عملٍ یوصلنی الی قُربک ... و ان تجعلک احب الی من ما سواک ... . ان تجعل حبی ایاک قائداً الی رضوانک ...از تو میخواهم دوستی خودت را و دوستی آنها که تو را دوست دارند، و دوستی هر عملی که مرا به تو نزدیک میکند ... و اینکه کاری کنی که تو را از هرچه عیر از توست بیشتر دوست داشته باشم، و این دوستی را وسیله رسیدن من به رضوانت قرار دهی ...     * دوستان بینهایت عزیزم، ببخشید از اینکه این مدت بیخبرتون گذاشتم. ولی باور کنید من اینجا با دست دلم مینویسم و نمیتونم تظاهر کنم. پس این فراز و فرودهای روحیم رو به رسمیت بشناسید و بر من خورده نگیرید، پلیز! ... تازه به جاش پست این دفعه اینقدر طولانی شد که میشه دوتا پست حسابش کرد، و گفت این به پستهای فوت شده در!  ;o) (بخش_سوم) ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ باید ای "دل"، اندکی بهتر شویم... از همان وقت که پست  "این دهان بستی، دهانی باز شد"  رو نوشتم، با خودم قصد کردم برای خودم یه برنامه ی لایف استایلی تدویم کنم، اما ایده خاصی نداشتم. راستش فکر میکردم باید به یه مرحله ای برسم که این خوردن و نخوردن از درونم بجوشه ... اما روز پنجشنبه که با اون دوست قدیمیم صحبت میکردیم، یادی کردیم از یکی از معلمهامون که برامون سمت پیر طریقت داشت. و همین من رو یاد دوران دانشجویی و روزهای خوش با او بودن انداخت. اعتراف میکنم که خییییلی از نوع نگاهم به زندگی رو مدیون ایشون هستم ... تنها زن تراز که به عمرم دیده ام. کسی که دین و دنیایش رو به زیبایی در کنار هم داشت ... یادم اومد در بحبوحه اون تندروی های دوران دانشجویی، وقتی یه بارتصمیم گرفته بودم که دیگه سالک الی الله بشم و دیگه مثل مرتاضها کم بخورم و کم بخوابم و ... ، یه نگاهی بهم کردن و گفتن : " خود خدا هم از ما همچین توقعی نداره ... یکی از تفاسیر آیه  و اتوا البیوت من ابوابها ( و برای ورود به خانه ها، از در آنها استفاده کنید) همینه که باید هر کاری رو از راهش انجام بدیم. تو باید اول از راههای متداول و علمی وزنت رو کم کنی تا بدنت از درون تمایلش به خوردن کم بشه. اونوقت میتونی بهتر خودت رو مدیریت کنی ... یادت باشه که همیشه خدا بیشتر از هرکس دیگه ای نگران سلامتی ماست. برای همینه که ضرر زدن به بدن در اسلام حرامه ... و این شد جرقه اینکه نباید همینطور بشینم تا خود به خود اون کنترل درونی برام حاصل بشه و باید مثل چند سال قبل دوباره برم تو فاز وزن کم کردن از راه علمی. اما نمیخواستم که مثل اون دفعه برم پیش متخصص تغذیه و فقط با روشهای متداول غربی وزن کم کنم. کند و کارم رو شروع کردم، و خلاصه با واسطه های فراوان رسیدم به کسی که خود اصل جنس بود! ... یک متخصص تعذیه، با رویکرد طب اسلامی- ایرانی ... برام خیلی جالب بود که معتقد بود عمل کردن به یه سری دستورات و باید و نبایدهای طب سنتی، فرآیند لاغری رو به شدت تسریع میکنه ... و اینکه بدن ما اگه ولش کنن و بذارن کارش رو بکنه، خودش چربیهای اضافی رو آب، و وزن رو تنظیم میکنه! میگفت محدود کردن کالری دریافتی فقط یه بخش قضیه ست. و این که ما اون کالریها رو صرف خوردن چه غذاهایی میکنیم هم به همون اندازه مهمه. حتی زمان خوردن، و پخته یا نپخته بودن غذا هم روی بالا نگه داشتن متابولیسم بدن و موثر بودن رژیم تاثیر داره. خلاصه لطف کرد و با اینکه چون تازه نی نی دار شده بود، دیگه کار نمیکرد، توی رو دربایستی دوستم قبول کرد که برام برنامه بده ... من هم قول دادم دختر خوبی باشم و کار رو سپردم به کاردان و نشستم تا نسخه م رو پیچید و برام ایمیل کرد. و بعدش هم لطف کرد تلفنی بخشهایی که لازم بود رو برام توضیح داد. برام یه برنامه ۴۰ روزه نوشته که میشه حدود ۶ هفته + یه جدول هفتگی که خودش زحمت طراحیش رو کشیده بود و باید موارد رو توش تیک یا ضربدر بزنم ... گفت باید در این ۴۰ روز به تمام این موارد عمل کنم و تاکید کرد که هرکدومشون که مراعات نشه اثر بقیه رو هم کمرنگ میکنه. و اینکه فقط باید اول هفته ها خودم رو وزن کنم و وسط هفته تحت هیچ شرایطی روی ترازو نرم! برنامه تغذیه در ادامه مطلب ... رمزدار نیست... ( ادامه مطلب : دوستان عزیز چون ادامه مطلب رضوان جان در مورد یک شیوه تغذیه ای خاص برای خودشون هست و عمومیت ندارد و همچنین گاها خلاف دستورات سبک زندگی هست مثلا پیاده روی ناشتا رو مشاورشون توصیه کرده که هنگام گرسنگی برای بدن ضرر دارد و باعث میشه بدن خودش رو بخوره، از آن فعلا صرفنظر میکنیم ولی اجمالا به خاطر داشته باشید که یک انسان دغدغه مند حتما حتما طبق مزاج شناسی صحیح خود، باید با مشورت یک حکیم حاذق یک برنامه تغذیه سالم داشته باشد ) ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ واقصد فی مشیک... در کارهایت میانه رو باش... چند روز پیش همسرجان اومد و اولین قبض تلفن این خونه رو آورد ... با دیدنش سرم سوت کشید: ۵۳ هزار تومان وجه رایج مملکت! (۳۵ تومن ... که بیشتر ۳۵ هزار تومنش به خاطر اینترنت بود. همسرجان توی محل کارش اینرنت داره، و خانوم خانوما هم بیشتر از سایت مدرسه شون استفاده میکنه و مگه چی بشه که نیاز باشه برای امورات درس و مدرسه ش بیاد سراغ اینترنت. در نتیجه توی خونه ما اینترنت = رضوان ! ... و رضوان عمراً فکر میکرد که دایال آپ با اینهمه کندی، در امر کنتور انداختن اینقدر سریع العمل باشه! همسرجان چیزی نگفت، اما خداییش خودم کلی عذاب وجدان گرفتم. و این بووووود تا دیشب ... طبق معمول روی مبل نشسته بودم و لپ تاپ بر پا، داشتم کامنتها رو جواب میدادم، که دیدم صدای گریه خانوم کوچولو از توی اتاقش میاد. وقتی رفتم پیشش با بغض گفت: من لپ تاپ رو دوست ندارم. شما همه ش اونو دوس داری و بغلش میکنی! ... همه ش اون روی پات نشسته! ... بعد با سوز و گداز از موقعهایی گفت که دلش میخواسته بیاد توی بغلم بشینه و هرچی صبر کرده لپ تاپ بلند نشده تا خانوم کوچولو جاش بشینه! اونقدر دلم براش سوخت که بغلش کردم و برای اینکه دلش خنک بشه، با هم رفتیم در لپ تاپ بیچاره ی از همه جا بیخبر رو بستیم و گذاشتیمش طبقه بالای کمد! ... و بعد خودش اومد با خوشحالی روی پاهام نشست و کلی کیف کرده بود که دیگه رقیبی در کار نیست! و نشون به اون نشون که از حرصش تا آخر شب به زور راضی میشد از بغلم بیاد پایین. تمام دیشب داشتم به خودم غر میزدم که چطور به خودم اجازه دادم تا این حد مادر بدی باشم و اینقدر سرم گرم کار خودم بشه که بچه م تا این حد غصه بخوره! ... کلاهم رو که قاضی کردم دیدم بعله، من وقت زیادی از روز رو صرف نوشتن و خوندن میکنم و بقیه ش هم که تند تند به کارهای خونه میرسم، و بعدش هم که عصر میشه و خانوم خانوما میاد و حواسم میره پی کارهای اون و شام درست کردن ... بعد ش هم شب میشه و همسرجان میاد و دیگه درگیر کارها هستم تا آخر شب. معلومه که این وسط بی زبون تر از همه و اون که زورش نمیرسه از حقش دفاع کنه، خانوم کوچولوئه که اتفاقا توی سن حساسی هم هست و بی اندازه نیاز به توجه و مراقبت من داره ... و اصلاً گذشته از خانوم کوچولو و حق و حقوق نازنینش، وقتی خوب به ماجرا نگاه میکنم میبینم من تقریباً ۵ ساعت از گلِ وقتم رو پای کامپیوتر و اینترنت میگذرونم و این اصلاً انصاف نیست ... درسته که من حقیقتاً از این وبلاگ و معاشرت با شما عزیزان لذت میبرم و ایده و انرژی میگیرم، اما اگه دیگه وقت و توانی برام نمونه تا بتونم این ایده ها رو توی زندگیم پیاده کنم و از اون انرزی برای بهتر شدن زندگیم استفاده کنم، چه فایده ای داره؟ این شد که با خودم قرار گذاشتم استفاده از اینترنتم رو مثل قبلاً ها به ۱۰۵ ساعت در روز کاهش بدم، اونهم در دو نوبت صبح و عصر ... و سعی کنم دیگه حواسم باشه که ما امر شده ایم به اعتدال در هر چیزی، حتی در کارهای خیر ... خداوند در قالب نصایح لقمان حکیم به پسرش، صرحتاً به ما فرموده :  و اقصد فی مشیک در کارهایت میانه رو باش! ... یعنی رضوان خانوم! نه به اون موقع که اصلاً حواست به همسرجانت نبود، نه به الان که چنان داری در این کار غرق میشی که حواست به جنبه های دیگه زندگیت نیست ... تازه اصلاً کی گفته نوشتن در اینجا یعنی همسرداری؟! ... نوشتن در اینجا در بهترین حالتش یعنی برنامه ریزی و ایده گرفتن ... باید یه وقتی برای اجرای اون ایده ها باقی بمونه، یا نه؟ ... پس رضوان جان! دلبندم! همسر داری با نوشتن درباره همسرداری فرق میکنه ... یادت نره که اولی هدفه، نه دومی! ... و اینکه این دو تا گل، دست شما امانتن و خدا بابت دونه دونه احساسهای بدی که در اثر رفتار نادرست، یا کم توجهی شما در وجودشون ایجاد بشه، از شما حساب سختی خواهد کشید ... و حتی ممکنه دلگیری اونها از شما برکت بقیه تلاشهاتون رو هم از بین ببره و بی ثمرشون کنه ... و خود شما خوب میدونی این برکت برای کاری که شروع کرده ای حکم اکسیر حیات رو داره و نمیشه به این سادگیها ازش گذشت ... آیت الله حسن زاده آملی ( که حقیقتاً از اعجوبه های روزگار ما هستند و علاوه بر مقامات کم نظیری  که در علوم دینی دارند، در برخی شاخه های ریاضی و نجوم هم کسی روی دستشون پیدا نمیشه) درباره حق و حقوق بچه ها در خانه، و اثر منفی دلگیریشون ار آدم، یه خاطره دارن که حساااابی باب کار الان منه ... میتونین اینجا بخونیدش. (بخش_اول) ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش دوم) دارم فکر میکنم که یه جوری از همین ۱.۵ ساعت حضور در دنیای سایبر بهترین استفاده رو بکنم. حتماً یه راهی هست که بتونیم اینجا در کنار هم باشیم و از همدیگه استفاده کنیم و در کنارش من بتونم به کارهای واجب دیگم هم برسم ... همیشه راهی هست. باید گشت و پیدا کرد ... *** بیداری بین الطلوعین حقیقتاً کار سختی بود. اما راهیه که  با علم به اینکه درسته، شروعش کرده ام و ازش گزیری نیست ... ماحصلش شد این پست زود هنگام صبحگاهی + ۴۰ دقیقه پیاده روی ... اولاش خوب و سرحال بودم، اما الان یه جورایی خواب آلودم ... که فکر کنم با همون خواب قیلوله درست بشه!  ;o) (بخش_دوم) ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ زندگی گوارای هیئتی یکی از عکسهای دوره مجردی همسرجان که من فوق العاده دوستش دارم، یه عکسه که در عصر عاشورا گرفته: سر دیگ نذری هیئتشون در حال شستن ظرفها، و داره از ته دلش میخنده ... یادمه اون اوایل یه بار ازش پرسیدم، آخه تو چطوری تونستی عصر عاشورا اینطور بخندی! ... و اون انگار یاد یکی از دلپذیرترین خاطراتش افتاده باشه، یه لبخند عمیقی زد و جواب داد: عصر عاشورا همه بچه هیئتی ها در حال خنده ن! اصلاً انگار بعد از ده روز دویدن و برنامه ها رو مدیریت کردن و سینه زدن، امام حسین علیه السلام خودش این حال خوش رو به آدم جایزه میده ... درکش برام خیلی سخت بود. راستش اصلاً هیئتی بودن در فامیل ما چیز خوبی نبود. یه جورایی مترادف بود با جوونی که به جای اینکه بره دنبال درس و کار و زندگی، اونقدر بیکاره که منتظره یه فرصتی مثل دهه محرم پیش بیاد و یه مدت سرش با عزاداری و بدو بدو برای هیئت گرم بشه! ... همسرجان اولین مثال نقض این تئوری بود،که میدیدم در عین موقعیت اجتماعی خوب، هیئتی هم هست. و من اونقدر میترسیدم وجهه ش توی فامیلمون خراب بشه، که روم نمیشد بگم اون نه تنها بچه هیئتیه، بلکه به همراه دوستاش خودشون یک هیئت رو اداره میکنن که از بس شلوغه، موقع غذا دادن سه دفعه حسینه ش از آدم پر و خالی میشه. یعنی یه گروه غذا میخورن و بقیه پشت در هستن. بعد که اونها از در پشتی بیرون رفتن یه گروه دیگه میان و الی آخر! این تفکر منفی درباره خیلی از آدمهای ارزشی دیگه هم وجود داشت : مثل بسیجی ها! ... شرمنده ام، اما راستش نوجوان که بودم، تحت تاثیر افکار غالب اطرافیانم، بسیجیها رو یه سری آدمهای طبقه پایین جامعه میدونستم، که به خاطر کم سوادی، گول شعارهای نظام رو خورده و جوگیر شده بودن و همینطور هردمبیل ریخته بودن توی جبهه تا به خیال خودشون از مملکت دفاع کنن! غافل از اینکه بدتر دارن توی کار ارتش – که خیلی شیک و مجلسی برای دفاع از مملکت آموزش دیده -  اخلال ایجاد میکنن! ... یادمه وقتی قیافه های خسته و خاکی بچه بسیجیها رو توی تلویزیون نشون میداد، صدای نچ نچ آدمها رو میشنیدم که میگفتن: نگاه کن! به جای اینکه بره درس و مشقش رو بخونه و بعداً برای خودش کسی بشه، الکی داره ادای آدم بزرگا رو درمیاره! ... و بعد بلافاصله نتیجه این میشد که : همینه که اینقدر عقب مونده ایم دیگه! یادمه حتی خودم فیلمهای آلمانی - پارتیزانی جنگ جهانی دوم رو که نگاه میکردم یا مثلاً کتابهایی مثل " پل رودخانه کوای" رو که میخوندم یه جورایی حس میکردم: آهان! این شد جنگیدن! جنگ هم باید شیک و مجلسی باشه، نه مثل اینها که همه چی رو با همه چی قاطی کردن و وسط جنگ میشینن روضه میخونن! اما طولی نکشید که فهمیدم، نخیر! اون ارتش شیک و مجلسی عمراً نمی تونست از پس ارتشهای صد برابر شیک و مجلسی تر از خودش بر بیاد! ... و سلاحهای پیش پا افتاده ما در مقابل اون ارتش تا دندون مسلح، نیش پشه هم به حساب نمیومد ... که اگه قرار باشه همه با معادلات دنیایی پیش برن، ما همیشه بیشتر از ۲۰۰ سال از غربیها عقبیم و هیچ جوری نمیشه این عقب موندگی رو جبران کرد... و البته بعدترها فهمیدم که خود غربیها هم از این پارامتر ناشناخته که وارد معادله شده و همه چیز رو بهم زده، مبهوت مونده بودن! یه بار که داشتم با خودم فک میکردم یهو توجهم به این نکته جمع شد که بیشتر این بسیجی ها، همون بچه هیئتیها بودند که حالا اومده بودن درسهای توی حسینیه رو توی خاکریزها امتحان بدن. در واقع جبهه یه هیئت بزرگ بود برای نمایش عملی عزاداری برای امام. برای همین هم بچه ها هدف جنگ رو نه فتح بغداد، که زیارت کربلا میدونستن ... و برای همین بود که پشت لباسهاشون نوشته بودن: "میروم تا انتقام سیلی مادر بگیرم." ... اونها تونسته بودن افق دیدشون رو از جنگ سر یک وجب خاک بالاتر بیارن و حقایق پشت پرده رو حس کنن و بر اساس اون حسها عکس العمل نشون بدن ... چون توی هیئت یاد گرفته بودن که شستن ظرف و دیگ نذری امام، با ظرفشویی توی رستوران یا ظرفشویی اجباری کوزت فرق میکنه ... حتی اگه ظاهر همه شون مالیدن کف به ظرف، و آب کشیدنش باشه! در واقع اگه آدم افق دیدش رو بالاتر ببره، دیگه خدمت به بندگان خدا ، مخصوصاً کسانی که در اندوهی به عظمت عاشورا با اون همدرد هستند، براش –ببخشید- حمالی به حساب نمیاد. بلکه اصلاً دنبال اینه که راهی پیدا کنه و بیشتر کار کنه تا در اون مجموعه ای که هست، کار راحتتر پیش بره و خوش خدمتیش برای ارباب نازنین عالم، بیشتر به چشم بیاد. (بخش_اول) ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami