#خون_دلی_که_لعل_شد
"خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب"
#کتاب_صوتی 📚🎵
#یا_علی_مدد :)
📗#معرفی_کتاب📗
کتاب «خون دلی که لعل شد» حاوی خاطرات خودگفتۀ رهبر معظم انقلاب از تولد ایشان تا پیروزی انقلاب اسلامی است. این اثر که در پانزده فصل گردآوری شده است خاطراتی بدیع و ناگفته از مبارزات رهبر انقلاب با سلطنت پهلوی از زندانها تا تبعید را در بر دارد. این کتاب ترجمهی فارسی کتاب «إنّ مع الصّبر نصراً» است که پیش از این به زبان عربی در بیروت منتشر و توسط سیّد حسن نصرالله معرّفی شد. او در معرفی این اثر می گوید: «وقتی کتاب به من رسید همان شب آن را خواندم، هنگام مغرب به دستم رسید و از روی شوق، در همان شب تمام آن را خواندم».
آنچه کتاب حاضر را از کتابهای مشابه متمایز میکند، بیان حکمتها، درسها و عبرتهایی است که به فراخور بحثها بیان شده و هر کدام از آنها میتواند چراغ راهی برای آشنایی مخاطب کتاب بویژه جوانان عزیز با فجایع رژیم پهلوی، و همچنین سختیها، مرارتها و رنجهای مبارزان و در مقابل پایمردیها، مقاومتها، خلوص و ایمان انقلابیون باشد. زندگینامه خودنوشتِ معظّمٌله، تصاویر مرتبط، و نمایههای مختلف از دیگر بخشهای این کتاب است.
#کتاب_صوتی 📚🎵
#یا_علی_مدد :)
این یکی هم به شدت پیشنهادیه😍😍
فقط چون اولین صوتش، مقدمه بود، واسه همین سه تا گذاشتم چون داستان از صوت اول شروع میشه🙂
#پیشنهاد_دانلود
#یا_علی_مدد :)
سلام 🌷
من ادمین رمان هستم
اولین رمانمون عشق امنیتی هستش هر روز یک پارت می گذارم ساعت دقیقش ساعت ۲۰:۰۰ است اولین پارت 👇❤️👇❤️
بِسمرَبالشهدا..✨
#رمان_عشق_امنیتی
#پارت_اول
به قلم:سارا بانو❤️🍃
#رسول
رسول:بعد چند وقت دوباره رفته بودم خونه.دلم خیلی برای مامان زری تنگ شده بود
جای بابا خیلی خالی بود و مریم هم که دانشگاهه. توی همین فکر ها بودم که موبایلم رنگ خورد📞
رسول:الو بفرمایید
محمد:سلام رسول جان خوبی
رسول:ممنون آقا شما خوبید
محمد:رسول الان سایتی؟؟
رسول:نه آقا اومدم خونمون
محمد:ای بابا
رسول:برا چی آقا با من کاری دارید.
محمد:میخواستم یه پرونده رو بررسی کنی
رسول:عه آقا پرونده جدیده.پس الان میرم سایت
محمد:وقتشو داری؟؟
رسول:بله آقا.من به جز سایت کاری ندارم بکنم😁
#سایت_______
رسییدم به سایت و پشت میزم نشستم و به آقا محمد زنگزدم تا پرونده رو بفرسته
رسول:الو سلام اقا
محمد:سلام رسول جان رفتی سایت؟
رسول:بله آقا پرونده رو بفرستید بررسی کنم
محمد:باشه الان میفرستم
...............
محمد:اومد برات
رسول:بله اقا الان شروع میکنم
محمد:رسول جان حواستو جمع کن. موفق باشی. خدافظ
رسول: چشم آقا.همچنین.خدافظ
____#بعد_از_بررسی______
رسول:آقا محمد پیدا شون کردم
محمد:چی یافتی؟
رسول:آقا اسم این مرده که میبینید حسین غلامی هست که برای یه نفر کار میکنه حالا اسم سر دستشون هنوز پیدا نشده
محمد:آدرس داری ازش
رسول:بله آقا مشهد هست. زن و ۲ تابچه داره. بچه اولش ۶ سالشه و بچه دومش هنوز به دنیا نیومده.برای تحصیل رفته اسپانیا و الان توی مشهد زندگی میکنه.
محمد:باید عازم مشهد بشیم. خودت و داوود و فرشید و خانم قطبی بیاید اتاق من تا به بچه ها ماموریت رو بگم
رسول: چشم آقا
#رسول
(با داد) داوود. فرشید. بریم اتاق اقا ماموریت داریم .(رفت پیش خانم قطبی)
رسول:خانم قطبی شما هم بیاید اتاق اقا محمد ماموریت داریم
مریم:چشم بریم.
ادامه دارد🙂
@dokhtaranmahdavi1