eitaa logo
• الشَغَف •
103 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
92 فایل
بـسـمـ ربـــ یوسف الــزهـرا♥ شـروعــ مــونـ : ¹¹'⁹'¹⁴⁰⁰ "الشَغَفْ" یعنی نهايتِ مرحله‌ىِ عشق؛ نفوذِ عشق تا پرده‌یِ دل { یا منجی }♥️ کانال وقف صاحب الزمان♥️ کــپــی؟ فقط از پست هایی که کپی ممنوع نیست حلالت رفیق😉 کانال همسایه @BarayeAgaahi
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رَب الشهدا...✨ به قلم: سارا بانو❤️🍃 ------------------- تق تق تق عبدی:بیا تو محمد جان محمد:سلام آقا عبدی:سلام. چه خبر کار خوب پیش میره؟ محمد:آقا راستش رسول رو گرفتن به من زنگ زدن و گفتن که چون(توضیح ماجرا) عبدی:پس که اینطور! تو چکار کردی؟ محمد:زنگ زدم به داوود گفتم که بیشتر مواظب خودشون باشن‌...آقا اگه اجازه بدید من خودم برم عبدی: خوب کاری کردی....اگه اینجا کاری نداری باشه محمد:ممنون آقا امشب میرم(سمت در حرکت میکنه) عبدی:محمد! محمد:جانم آقا عبدی:مواظب خودت و تیمت باش محمد:چشم آقا خدانگهدار عبدی:خدا به همرات از اتاق آقای عبدی اومدم بیرون.سریع وسایلم رو جمع کردم و رفتم پیش علی محمد: به به آقا علی چه خبرا؟ علی:سلام آقا هیچی فعلا.آقا خبریه؟ محمد:میخوام برم مشهد پیش بچه ها علی: عه آقا پس من چکار کنم؟! محمد:میخوای چکار کنی بمون و پشتیبانی کن.از اونجا باهات در ارتباطم علی:چشم آقا..راستی از رسول خبری نشد؟ محمد:فعلا که نه. علی :باشه آقا.کی عازم هستی؟ محمد:آلان میرم سمت فرودگاه علی: باشه آقا خدا به همراهتون محمد:ممنون علی جان خدانگهدار.... ------------------ داشتم راهمو میرفتم که یه ماشین پیچید جلوم... دو تا مرد گنده پیاده شدن و منو پرت کردن داخل ماشین.استرس و نگرانی کل وجودم رو گرفته بود.نگران خودم نبودم نگران بچه ای بودم که امروز مطمئن شدم جزئی از منه🙃 چشمانم را بسته بودن.راه خیلی طولانی رو طی کردیم تا بالاخره ماشین وایساد.نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته امیدم فقط به خدا بود...... پ.ن¹ محمد رفت مشهد پ.ن²عطیه😱 پ.ن³ بچشون چی؟!🤧 ادامه دارد🙂 °•╔~❁✨❁🌸❁✨❁~╗•°      @dokhtaranmahdavi1 •°╚~❁✨❁🌸❁✨❁~╝°•