eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💑 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . تا حالا بهت گفته بودم که چقدر به وجود کنارم افتخار میکنم؟🥰 وقتایی که باهات تو خیابونای این شهر قدم میزنم و همه‌ی نگاهای روی🙈 ماست… وقتایی که کسی اذیتم میکنه و من دلم به حمایتای تو گرمِ💚.... یا وقتایی که راجبت ازم سوال میپرسن با افتخار به همشون میگم اون فقط مالِ منه😌 اون چشمای قشنگش و اون دستای گرمش به من تعلق داره🙃... میدونی! تو بهترین و پر افتخار ترین دارایی زندگیمی برام♥️ ⧉💌 ⧉🤫 𐚁 مارابِهشتِ‌نَقد،تَماشاۍدِلبَراَست ╰─ @Asheghaneh_Halal . 💑 ⏝
8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 ⏝ ֢ ֢ | ֢ ֢ . √ دلم تنگه، پرتقالِ من..🍊 •( کاش همیشه همینقدری میموندیم🥲) • . 𐚁 مَنبَعِ‌اِستورےهاۍ‌عاشِقونه ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📱 ⏝
👑 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ مشتاق زیارتیم و ای کاش آقا این فاصله‌ زودتر به پایان برسد✨️ . 𐚁 سَررِشته‌‌ۍشادےست‌خیال‌ِخوش‌ِتو ╰─ @Asheghaneh_Halal . 👑 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . بی‌ تو مرا زندگی به کار نیاید🙂🤍 . 𐚁 مَنبَعِ‌اِستورےهاۍ‌عاشِقونه ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📱 ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
📚 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_پانصدوپنجاه‌وشش +:عه،چرا وایسادین؟؟ :_پیاده شو لطفا.
📚 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . با ترس و دست لرزان سوئیچ را درون استارت میچرخانم. ماشین روشن میشود. با لبخند به مسیح نگاه میکنم. با حوصله میگوید:حالا ترمز دستی رو بخوابون،دنده رو باید عوض کنی بعد آروم پاتو از ترمز برداری و پدال راستی رو، گاز رو فشار بدی. ببین این دنده،وقتی رو پی عه یعنی پارک شده ماشین. این آر دنده عقبه و وقتی رو دی باشه جلو میره. دنده رو بذار رو دی. دستم را جلو میبرم و دنده را عوض میکنم. بعد پایم را از ترمز برمیدارم و گاز را فشار میدهم. ماشین راه میافتد. مسیح مثل معلمی خوشحال از موفقیت میگوید :آفرین عالیه حالا فرمون دست توعه... برو ببینم چه میکنی؟ با استرس لبم را میجوم و جلو میروم. آنقدر درگیری ذهنی دارم که متوجه زیاد شدن سرعت نمیشوم. مسیح میگوید:اوه اوه.. یه کم کمتر پدال گازو فشار بده. سرعتت زیاد شده.. یک لحظه کنترل ماشین از دستم خارج میشود. جیغ کوتاهی میکشم و هر دو دستم را از روی فرمان برمیدارم. با اضطراب،مثل کسی که در دریا غرق میشود،دستم را روی فرمان میگذارم. مسیح دستش را جلو میآورد تا ماشین را کنترل کند،اما به اشتباه،دستش را روی دست من میگذارد. انگار هزار ولت برق به تنم وصل کرده باشند. گر میگیرم،داغ میشوم و هیجان،همه‌ی وجودم را در بر میگیرد. مسیح خیلی سریع دستش را پس میکشد. با استرس میگویم:چطوری باید نگهش دارم؟؟ 🔖لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ¤📄به قلم: 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📚 ⏝
📚 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . مسیح میگوید:نترس نیکی..نترس من اینجام. انتهای صدایش کمی میلرزد. دوباره نگران میگویم:خواهش میکنم من دیگه نمیتونم...نمیتونم مسیح میگوید:باشه،باشه..آروم باش.. آروم پاتو بذار رو ترمز و فرمون رو بگیر سمت راست،بگیر سمت شونه‌ی خاکی جاده.. ماشین را آرام و با هزار سلام و صلوات کنار پارک میکنم. مسیح ترمز دستی را بالا میآورد و میگوید:نیکی؟ خوبی؟ حرفهای فاطمه،این کوبش لعنتی قلبم، این هجوم ناگهانی خون به صورتم... احساس میکنم نزدیک است قلبم به هزار تکه تبدیل شود و هر تکه‌اش به یک طرف پرت شود. مسیح صدایم میزند. انگار همین "نیکی"گفتنش کافی‌است تا مار چنبره زده در گلویم سر بلند کند و چشمهایم را نیش بزند. دو دستم را برابر صورتم میگیرم و بلند و بی‌مهابا گریه میکنم. شانه‌هایم میلرزند و صدای هق‌هق ام فضای ماشین را پر میکند. مسیح نگران میگوید:نیکی خواهش میکنم گریه نکن...چی شده؟ چی شده خانمم؟؟به من بگو بذار کمکت کنم.. چطور بگویم؟ چگونه بگویم علت اشکهایم همین صدا و لحن محبت آمیزش است. چطور بیان کنم نمیتوانم... قلب من طاقت اینهمه چالش را ندارد. مگر یک آدم چند بار عاشق میشود؟؟ آرام سرم را بلند میکنم و به مسیح خیره میشوم. *مسیح* چانه‌ی لرزانش،پرده‌ی لرزان دور چشمش، و مرواریدهایی که برای ریختن سبقت میگیرند. :_نیکی چی شده خواهش میکنم بهم بگو؟ لب پایینش را میگزد و با دست، اشکهایش را پاک میکند. آرام میگوید:لطفا بریم خونه.. خواهش میکنم چیزی نپرس... 🔖لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ¤📄به قلم: 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📚 ⏝
📚 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . سر تکان میدهم و میگویم:باشه باشه..تو فقط آروم باش... پیاده میشوم،نیکی هم. آرام روی صندلی کمک راننده مینشیند و صورتش را به طرف خیابان میگیرد. نمیدانم چه چیزی او را تا این حد ناراحت کرده. یعنی برخورد ساده‌ی انگشتانمان با هم،او را تا این حد ناراحت کرده ؟ هرچند که قلب خود من هم،بیاندازه محکم میکوبد و میتپد. بی‌هیچ حرفی راه میافتم. نیکی بیشتر از هرچیز به آرامش نیاز دارد... * چند تقه به در اتاقش میزنم و آرام میگویم:نیکی... کمکم باید بریم خونه‌ی آقای رادان.. شبِ سال نو است. از شبی که ناخواسته دست نیکی را لمس کردم،تا همین امشب،نیکی را خیلی کم دیده‌ام. صبح‌ها قبل از بیدار شدن من از خانه بیرون میزد و عصرها و شبها ترجیح میداد در اتاقش تنها باشد. تنها در حد سلام و احوالپرسی با هم صحبت کرده‌ایم. حتی یک شب را خانه‌ی دوستش فاطمه،گذراند. آنقدر دلم برایش تنگ شده که حد ندارد. حس میکنم همه‌ی شهر،تنگ و تار شده و هیچکس در اینجا نفس نمیکشد. خانه هم بیروح و تاریک شده.. میخواهم دوباره در بزنم که آرام باز میشود. نیکی پیراهن بلند صورتی روشن پوشیده،لباسی فاخر که شایسته‌ی نیکی است. روسری همرنگ لباسش را سر کرده و پالتوی کوتاه مشکی پوشیده. چادرش را هم سر کرده. لبخند،مثل قلبم میجوشد و روی لبهایم گل میکند. شقیقه‌هایم نبض میگیرد و رنگ به زندگی‌ام برمیگردد. دلم برایش تنگ شده بود. 🔖لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ¤📄به قلم: 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📚 ⏝
📚 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . با اخم میگوید:سلام خنده از لبم میپرد. اما باز خودم را از تک و تا نمیاندازم: خوبی؟ بریم؟ سر تکان میدهد و خشک و جدی جواب میدهد:بریم وا میروم،نیکی سرسنگین شده. دلم میگیرد. نیکی جلوتر از من به طرف در میرود. انگار نه انگار من اینجا چند روز چشم به این در دوختم تا روی ماهش را ببینم. حاضرم همصحبت مرگ شوم،اما نیکی به من کم محلی نکند. شبیه روزهای اول شده. روزهایی که تازه وارد خانه و زندگی و قلبم شده بود. سعی میکنم خودم را گول بزنم. حتما مشکلی برایش پیش آمده. اصلا شاید من فکر کرده‌ام که با من سرسنگین شده. پشت سرش از خانه خارج میشوم. به دنبال نیکی وارد آسانسور میشوم و کلیدِ پارکینگ منفی دو را میزنم. نیکی سرش را پایین انداخته. در آسانسور بسته میشود،میگویم: نیکی این کت و شلوارم خوبه؟بهم میاد؟ سرش را بلند میکند. بدون اینکه حتی نگاهم کند،میگوید:آره همین... تنها حرفی که میزند همین است. نزدیک است به مرز انفجار برسم. جنون همزمان به عقل و قلبم میخندد. نفس عمیقی میکشم و سعی میکنم کمی خودم را آرام کنم. آسانسور،میایستد و صدای ضبط شده میگوید:پارکینگ منفی دو صبر میکنم تا نیکی وارد شود،بعد من. 🔖لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ¤📄به قلم: 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📚 ⏝
🌙 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ √ ای تمامِ وصیتِ حاج قاسم🩸 پای کارتیم آقاجان🌱 . ⊰🇮🇷 ⊰❤️ ⊰#⃣ | ⊰📲 بازنشر: ⊰🔖 𓈒 1578 𓈒 𐚁 مَن‌مَدَدتَنهاطَلَب‌اَزذاتِ‌حِيدَرمےڪُنَم ╰─ @Asheghaneh_Halal . 🌙 ⏝
🌤 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ســر صبحـے🌞 رخ دلـدار🤍 عجـب میچسـبد . . .!😌 𐚁 یِڪ‌صُبح‌مُعَطَّلِ‌سَلامَت‌ماندِه ╰─ @Asheghaneh_Halal . 🌤 ⏝
📿 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 💎 امامـ جـواد عليه السلامـ: 🔆 ثلاثُ خِصالٍ تُجْتَلَبُ بهِنَّ المَحبَّةُ: الإنْصافُ في المُعاشَرَةِ، و المُواساةُ في الشِّدّةِ، و الانْطِواعُ و الرُّجوعُ إلى قَلبٍ سَليمٍ. 🌱 سه خصلت است كه به وسيله آنها جلب محبت مى‌شود: ١. رعايت انصاف در معاشرت با ديگران، ٢. هميارى ديگران در سختى، ٣. برخوردارى از قلبى سليم و مهربان.🔆 ☜ كشف الغمّة، ج٣، ص١٣٩ 𐚁 قَشَنگ‌ترین‌نِعمت‌ِخُدابامَنه ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📿 ⏝
🧣 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . . ما اغلب جذب ویژگی های ظاهری یک فرد میشیم اما با شخصیت ذاتی و درون اون زندگی میکنیم ✅ "این قضیه دقیقا مثل تصویر بالاست که ظاهر خیلی جذب کننده و فریب دهندس 🏺 اما درونش زهرآگین و کشنده "⚠️ . 𐚁 باعِث‌ِخوشحالۍ‌جانِ‌غَمینِ‌مَن‌ڪُجاست؟ ╰─ @Asheghaneh_Halal . 🧣 ⏝