°🐝| #نےنے_شو |🐝°
🤗] من عاضل سُدم بلم مهمونی
اما عباشناسی دوفته مسابلت
دِیلِ ضَلولی نَلیم
🤔] میسه به تالہ تُبلا بِجین من
بحد از بالون میهام؟؟
😍] آفرین خانم کوچولوی
عاقل. حتما بهشون خبر میدیم😄
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
🎯°•| #غربالگرے |•°🎯
#علـــت_سیــل_را_ڪشف_ڪردند😐
در دی ماه ۱۳۴۷ به علت دو روز ریزش
مداوم بـــــ❄️ـرف و بــ🌨ـاران
در تهران سیل
جــــاری شد.
بعضے از افــراد همــیشه
در صحنـــهـ ڪه بهـ شدت
دوستــدار #غـــرب هستنــد😎
اظهـــار نظر ڪــردند
ڪه علت سیل های اخـــیر
مـــرگ بر آمـــریڪا بوده است😱😁
خـــب باید از افـــراد موردنظر
سوال ڪــرد در دوران
#پهـــلوی ڪه
ایــــران و آمـــریڪا رفــــیق
گـــرمابهـ و گلستان بودند😌
ایـــن سیـــل👆 نشات گـــرفتهـ
از #حــــس_دوس_داشتن
اســــت.😜
یـــهـ چیزای در دوران
#پهـــلوی هست ڪه خبر ندارید....
امـــا مــا آنهــا را بهـ شما
نشان مےدهیم😎
پــس با ما همراه باشید...
#احسنت_بهـ_قدرت_تحلیل_بعضےا
#غـــرب_زده_های_الڪے_خوش
بـــا مـــا دریچهـ ی رو بهـ
#غـــرب را بــاز ڪنید😊
•|🎯|• @asheghaneh_halal
5836035_-210379.mp3
41.07M
💓🍃
🍃
#ثمینه | #خادمانه
🌸|دعایڪمیل|🌸
🎤•• بانوای حاج میثم مطیعے
.
دل شکسته ها بسم الله...
#التماس_دعا
🍃 @asheghaneh_halal
💓🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_سی_ویک ♡﷽♡ _چشم گفتن! درس عرفان میدهی استاد؟مستمع آدم نیست!چه رس
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_سی_ودو
♡﷽♡
اسماعیل؟ اسماعیل از کجا بیاورم این وقت شب.! با ارزش ترینهایم ردیف کردم بلکه بیت اتفاقات
امشب جور شود.....
بابا محمد مامان پری مامان عمه کمیل و سامره مامان حورا عقیق در گردنم سجادهـــ....
می ایستم از شمارش ...دوباره مرور میکنم و میرسم به یک نام عقیق!
دستم میرود به عقیقم...
از جا بر میخیزم و مثل خواب زده ها سمت امام زاده حرکت میکنم!عقیق؟
حااپلا وارد امام زاده شده بودم و نور سبز رنگش چشمهایم را نوازش میکرد... یک نام در سرم
پژواک میشود:عقیق؟
زانو میزنم کنار ضریح و تکیه میدهم به پنجره های کوچکش... عقیقم را از گردنم باز میکنم و خیره
به رکاب و رنگ منحصر به فردش زمزمه میکنم:عقیق؟
گریه ام گرفته بود...صدایم بالاتر میرود:عقیق؟
چشمهایم را میبندم و هق هق میکنم...مینالم:عقیق؟
شبیه صوفی نگون بختی بودم که یک عمر تنبور نواخت و رقص سماع گرفت برای به خدا رسیدن
اما زهی خیال باطل!
خدا در سکوتی معنا دار کنج محراب ...میان مردم شهر و در عطر فروشی ها... بین سلولهای خسته
اش بود!
حس و حال پیله ای را داشتم که برای پروانگی نقشه میکشید و حالا تارو پولد لباس کثیف کودکان
بازیگوش شده بود!
وسعت روحت همین قدر بود آیه؟ یک عقیق؟ میخواهم حق را به خودم بدهم.برای خودم توضیح
میدهم که:گوش کن آیه این یک عقیق معمولی نیست.این انگشتر رفیق صمیمیت بوده محرم
رازهات بوده یادگار آقاجونت بود...مادرتو بهت رسوند...این یه انگشتر معمولی نیست!!!
پیله ی رنج من ابریشم پیراهن شد....
شمع حق داشت به پروانه نمی آید عشق
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_سی_وسه
♡﷽♡
بی فایده بود. هرکه را که بشود گول زد خودت را که نمیتوانی منِ آیه همین بودم! به اندازه ی یک
انگشتر چند گرمی وسیع بودم! و منِ آیه یک عمر قدر یک انگشتر بزرگ شدم!
اسماعیل من یک عقیق بود!
منم گنجشکِ مفتِ سنگهایِ بر زمین مانده
هراسی کهنه از صیادهای در کمین مانده
رکاب نقره انگشتری که گوشه دکّان
دهانش پر شده از پرسشی که بی نگین مانده
نگاهم سرگردان بین قسمت فوقانی ضریح بود و انگشتر عقیق در دستم.
چشمهایم را بستم و اشکهای گرمم گونه ی یخ زده ام را جانی تازه بخشید.... نفس حبس کردم
و....
اسماعیلم را قربانی کردم....عقیقم به داخل ضریح افتاد.
باورم نمیشد. اسماعیلم را با دستان خودم ذبح کردم... تیغ نه کند شد و نه خدا ذبیحی دیگر
فرستاد!اسماعیلم رفت.... قلبم بی تابی میکند... عقیق میخواهد و اسماعیل ذبح شد!
بغضم را قورت میدهم و آیه وار میگویم: ابراهیمی شدن به ما نیومده...ولی خوب نگاه کن حضرت
عشق....اسماعیلم رو دادم... برای تو...فقط تو... یه رحمی به حال دلم...دل زهرا...دل مامان
پری....دلمون بکن... ابوذر دادن کار ما نیست!
نگاهم میگردد گرد ضریح... بالغ شده بودم گویا...یک رنگ دیگر داشت دنیا پس از عقیق!
پلکهایم را آرام از هم گشودم.گیج اطرافم را نگاه کردم. با همان چادر سفید و تسبیح تربت به
دست کنار ضریح خوابم برده بود. گردنم به خاطر سکون بیش از حد دیشب گرفته بود و درد
میکرد. پرنده ها توی محوطه آواز میخواندند و کسی مثل دیشب در امام زاده نبود. از جایم بلند
شدم و راهی حیاط امامزاده شدم. نه مثل اینکه واقعا کسی نبود! چه سرش خلوت بود امامزاده ی محله ی حوزوی ها
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_سی_وچهار
♡﷽♡
یاد ابوذر می افتم.هول گوشی ام را بیرون میکشم و میخواهم تماسی بگیرم با کمیل که خیل
تماسهای بی پاسخ و پیامکها متعجبم میکند. نگاه سرسری به پیامها حاکی از این بود که همگی
دنبال من بودند.
شرمنده گوشی را آرام میکوبم روی پیشانی ام و فکر میکنم اول باید به کدامشان خبر دهم.
یاد دیشب و طغیانم می افتم...خجالت آور بود. می اندیشم یعنی دیشب من بودم که آنطور بی
ملاحظه با مادرم حرف میزدم؟لعنت میفرستم به خودم و با استرس و دستی لرزان شماره اش را
میگیرم
بوق دومی به سومی نرسیده بود که گوشی را برداشت.انگار که منتظرم بود:
_الو آیه؟ کشتی منو تو...کجایی بی انصاف؟
خدا از سر تقصیراتم نگذرد که باعث و بانی این صدای لرزان بودم
_سلام...
_کجایی آیه؟
_خوبی مامان حورا؟
صدای نفسهای عصبی و مضطربش گوشم را می آزرد:یه ترس لعنتی هست که افتاده به جونم
دقیقا از شش ساعت و ده دقیقه ی پیش که رفتی...ترس از مامان حورا نبودن. کجایی نامرد؟
نامرد صدا میزد دخترش را ! خب دختر ها هم نامردند... یعنی نا...مردند..یعنی جنسیتشان مونث
است ...اما نه...روزی جایی خوانده بودم مردانگی یک صفت است مشترک بین زن و مرد! برای
همین است که تنگش تر و ترین هم میگذارند.تلخند زنان میگویم:ببخش مامانی...اسم کار دیشبم
خریت بود...ببخش سرت داد کشیدم...حلالم کن هر اراجیفی رو که دم دستم بود بارت کردم
شرمنده ی اشکاتم! آیه اینقدرا هم که فکر میکنی نامرد نیست!
اشک میریخت پشت خط گویا: آیه کجایی فدات بشم؟ یه شهر بسیجند و دنبال تو ان...
_گریه نکن حضرت مادر... جام امن و راحته... دیشبو مهمون امامزاده ی محله ی عمامه به سرها
بودم... یکم باید آرووم میشدم...ابوذر چطوره حالش خوبه؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🍃🌸
#مجردانه
" ملاك هاے ازدواج موفق "
💗••برخوردارے از علاقه هاے مشترك
💗••داشتن هدف هاے مشترك
💗••اعتماد داشتن به یكدیگر
💗••داشتنزمینه هاےخانوادگےهمسان
#بعلــــه😎
پ.ن:
نمیدونم والا😐👌
@asheghaneh_halal
🍃🌸
•• #ویتامینه🍹 ••
از اول زندگے مشترڪ💗
سعے ڪنید از زندگے دیگران در
خانه صحبتـ🗣نڪنید..
و مقایسه زندگے خود با دیگران
انجامـ✋🏻ندهید، تا فرزندانتان
با این عادت مثبتـ➕بزرگ شوند...
#راه_خودتونو_برید😊
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
••🍊•• @asheghaneh_halal
°||👳||°
#طلبگی
••|خُدا اهلِ رفاقت است|••
♥️•• خُدا رفیقداری و
جوانمـردی را دوست دارد. خودشبیش از همه اهل رفاقت و مروّت است.
🌼•• وقتے با همه ضعف
به یاد او باشے..
♥•• با همه قدرتشـ💪
به یادت خواهد بـود..
#علیرضا_پناهیان
#دلباختهےرازونیازتشدهامخدا🍃
@asheghaneh_halal
°||👳||°
#چفیه❄️
بارانــ☔️ خیلے تند ميآمد. بهم گفت:
«من میرم بیرون» گفتم:
« توی این هوا ڪجا میخوای بری؟»😕
جواب نداد. اصـرار ڪردم. بالاخره گفت: «میخوای بدونے؟! پاشو تو هم بیا.» با لنـدرور شـهرداری راه افتادیم توی شهر. نزدیکے های فرودگـ🛩ـاه یڪ حلبے آباد بود. رفتیم آنجا.
توی کوچه پس کوچـه هاش پر از آب و گل و شل. آب وسط کوچـه صاف مےرفت توی یڪے از خانه ها در خانه را ڪه زد، پیرمردی آمد دم در.
ما راڪه دید، شروع ڪرد به بد و بےراه گفتـن به شهــردار.😰 مےگفت: « آخه این چه شهرداریه ڪه ما داریم؟! نمےآد یه سری بهمـون بزنه،
ببینـه چے مےکشیم.»😓
آقا مهـدی بهش گفت:🗣
«خیلےخب پدرجـان. اشڪال نداره.
شما یه بیلـ⛏ به ما بده، درستش مےڪنیم» پیرمـرد گفت:
« برید بابا شماهام! بیلـم ڪجا بود.»😒
از یکے از هم سایه ها بیل گرفتیم.
تا نزدیکے های اذان صبح توی ڪوچه،
راه آب مےڪندیم.
شهـردار وقت کسے نبود جز :
🌷|شهید مهدی باڪری|🌷
#مردم #بحران #سیل
#حرکت_جهادی #بسیج
#زندگی_به_سبک_شهدا
@asheghaneh_halal 🕊°•.
#ریحانه
دختر خانوم چادری؛
باید یه رفیق شهدایی داشته باشه😍
یکی که داداش صداش کنه
و بشه تمام دلخوشیش!💞
یکی که گمنام باشه...
یکی که هادی دلها باشه❤️
#الگوے_شهیدت_کیه ؟؟
┅═══🍃🌸🍃═══┅
@asheghaneh_halal
✌️•| #خندیشه |👈| #شاهزاده_پیاز|✌️
یـهـ ایتاست و یهـ ڪانال #عاشقانہهاے_حلال😍
مےریـــم ڪه شـــروع ڪنیم
یهـ ســـال ڪارای ڪه پـــر از #موفقیت
#تلاش #شادی و #انگـــیزه اس💪
و قطعــا بهتــرین سال زندگیمونو بـا نگـاهے ڪه همیشهـ به سمت #خداست مےسازیم.😎
سالے ڪه با #خندیشه در ڪنار شما برای من گذشت بهترین سال عمــرم بود، در ادامهـ هم قطعا پــر قدرتر از همیشهـ پیش خــواهیم رفت با حمایتهای شما☺️
امــروز با دو بخــش موضوعے همراهتون خواهم بود، ابتـدا حسابے مےخندونمتون😄
#پــــــــــــَڪ_خنـــده😎
و بعــد #اِرق_ملےتونو ڪمےتاقسمتے
#قلقـــلڪ✋ خواهـم داد.
و اینڪ #شاهزاده_پیاز 🌰 وارد مےشود.یه جوری فشارخون ایشون بالارفتهـ ڪه آدم با دیدنش اشڪش جاری مےشه اصلا نیازی به پــوست ڪنــدش نیست.
بابا بـــا ما بهـ از این باش ڪه با خلق جهانے،شاهزاده جــان😃
گــرون شدن همــین پیاز خــودش به تنهــایے #جوڪ_سال و مےسازه😜
پـیاز و سیب زمینے ڪه سهله پـراید اگهـ میلیاردی بشـهـ بـــاز هم مـــا
ملت ایران🇮🇷 برای ڪشورمون، انقلابمون پـرچممون جـــون مےدیم✋ اینجـا ایران است سرزمین #باڪرےها،#همتےها، #احمدےروشنها، #قاسم_سلیمانےها
#باقرےها، #حاجےزاده_ها
مـــــــــا تا آخر پــای
#جهمــوری_اسلامے_ایران🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ایستـــاده ایــم💪💪
•|✌️|• @asheghaneh_halal
✍•| #مغزبانے (978) |•✍
اولـــین #توئیت_گــردی📱
سال 1398 را با موضوع #همدلے
آغــاز مےڪنیم.😎
#به_توفیق_الهے_سال_فرصتهاست
اولیـــن فرصتے ڪه ایجاد شد و مــردم
بهـ خوبے از آن استقبال ڪردند و با همدلے خود اثبات ڪردند اینجــا ایران
است و با همهـ دنیا متفاوت است.🇮🇷
زنــان ترڪمنے👆👆
ڪه با پخـــت شیرینے به هموطنان
#سیل_زده خود ڪمڪ مےڪنند👆👌
•|✍|• @heiyat_majazi
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_سی_وچهار ♡﷽♡ یاد ابوذر می افتم.هول گوشی ام را بیرون میکشم و میخو
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_سی_وپنج
♡﷽♡
صدایش شفاف تر میرسد این بار: دنبالتیم تا همینو بهت بگیم...که پیداشد همون کلیه ای که
سرش اونجوری قشرق به پا کردی؟
شوکه میخندم! پیدا شد؟ به همین راحتی؟ بقالی بود مگر؟ لیست پیوند بود و n مدت انتظار! بچه
گول میزدند اینها؟
_چی میگی مامان حورا! تو که بهتر خبر داری از شرایط لیست در حال انتظار.
میخندد گویا: رفیق که با معرفت باشه لیست و هرچی انتظاره رو دور میزنه!
رفیق؟ چه گنگ حرف میزدند اینها!...
_واضح تر میگید چی شده؟ تو این شرایط اگه ف بگید تا جوادیه هم نا ندارم برای رفتن چه برسه
به فرحزاد و درک حرفاتون
خنده اش پررنگ تر میشود:بیا خودتو برسون بیمارستان همه چیو میفهمی....
قطع میکند و در این شرایط غافلگیر کردنش گرفته این حضرت مادر! پا تند میکنم و میخواهم از
امامزاده بزنم بیرون که لحظه ای از حرکت می ایستم!
برمیگردم سمت ضریح.لبخند میزنم.به سقف گنبدی شکل نگاه میکنم و زمزمه میکنم: انا اشکو
الیک آورده بودم من لی غیرک گویان دارم میرم... خدایی خیلی خدایی!
دربست میگیرم و جان به لب میشوم تا به بیمارستان برسم. آنقدری هول بودم که در بین راه چند
باری سکندری خوردم. رسیدم به بخش و بابا محمد و مامان پری را دیدم... بابا محمد با دیدنم
نفسی کشید شبیه نفسی که نشانه ی خیال راحت بود!شرمنده بودم. بیست و چهارسال از خدا
عمر گرفته بودم و تا به حال اینقدر بی فکر عمل نکرده بودم. نزدیکشان میروم.شرمنده و سر به
زیر. آرام سلامی میدهم و بابا محمد سر سنگین سر تکان میدهد. قهر نکن بابا . تو قهر نکن.
طاقت پشت کردن همه ی عالم را دارم جز تو. مامان پری نگران سمتم می آید و بی مقدمه در
آغوشم میگرد و میگوید:کجایی تو دختره ی بی فکر!میدونی چی کشیدیم تا امیرحیدر گفت
کجایی؟
شرمنده تنها گفتم:ببخشید...ببخشید
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_سی_وپنج ♡﷽♡ صدایش شفاف تر میرسد این بار: دنبالتیم تا همینو بهت ب
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_سی_وشش
♡﷽♡
نگاهم کرد و خسته لبخند زد. کنجکاونگاهش کردم و پرسیدم: راسته که براش کلیه پیدا شده؟
آخه چجوری؟ به این سرعت؟
لبخند خسته اش کش می آید و تنها زمزمه میکند:امیر حیدر.
گنگ میپرسم:آقا سید؟
سر پایین می اندازد که آقا سید!
آقا سید امیرحیدر کلیه میخواست بدهد؟ خنده ام گرفته بود! فکرمیکردم اشتباه شنیده ام: آقا سید
میخوان کلیه بدن؟ چجوری؟ مگه شرایطشو دارن؟ الان ابوذر کجاست؟
میخواهد هیجانم را فرو نشاند :آرووم باش الان دکترش میاد ازش سوال بپرس دیروز بعد نماز
صبح بود که اومد و به دکتر گفت گروه خونیش با ابوذر یکیه! از دیشبه هزار جور آزمایش و آماده
سازی دارن انجام میدن!فکر کنم تا چند دقیقه دیگه سر وکله ی مادر پدرش هم پیدا بشه...
ناباور میخندم! به کوچکی مغز خودم و بزرگی حکمت خدا! چه بن بست بی انتهایی!
نگاه بابا محمد می اندازم! حساب سن و سالم را نمیکنم و محکم بغلش میکنم و زیر گوشش
میگویم:بابا بابا بخند اخم نکن...من غلط کردم عزیزم...آیه غلط کرد ...ببخش ... ببخش تو رو
خدا...دیگه تکرار نمیشه بابا بابا بابا بابا بابا!!!!
آنقدر صدایش میزنم که اخمهایش محو میشوند و لبخند کم حجمی روی لبش مینشیند. سری
تکان میدهد و میگوید: زشته دستاتو باز کن!کتک نخوردی خیلی وقته! درستت میکنم.
میخندم به این تهدید های بی عمل . گونه اش را میبوسم و از آغوشش بیرون می آیم. با لبخند
نگاهم میکند. تلخی شیرینی دارید اوضاع و احوالمان
دلم ریش میشد وقتی آنطور روی تخت خوابیده میدیدم برادرم را.ماسک اکسیژن به صورت داشت
و دستگاه دیالیز به او وصل بود تا پیوند انجام شود.
دلم ریش بود و گرفته.سخت است پرستار عزیزت باشی و اگر اتفاقی افتاد از همه بیشتر اوضاع را
درک کنی و از همه سخت تر باشی!دم صبح به هوش آماده بود و از فرط درد زیاد با مسکن
خوابش کرده بودند.بمیرم ...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_سی_وشش ♡﷽♡ نگاهم کرد و خسته لبخند زد. کنجکاونگاهش کردم و پرسیدم:
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_سی_وهفت
♡﷽♡
خم میشوم روی پیشانی اش و میبوسمش. دم گوشش نجوا میکنم:خوب شو.اون بیرون خیلی ها
نگرانتن .زهرا بال بالتو میزنه و بقیه رو جون به لب کردی!خوب شو...
نگاه از او میگیرم و از اتاق بیرون میزنم. مامان پری روی صندلی چرک و کثیف سالن نشسته بود و
نذر حدیث کسایش را پیش پیش ادا میکرد.
کنارش نشستم که با نگرانی گفت:چی شد؟ حالش خوب بود؟
تلخندی میزنم:خوب که نه....بد نیست! تو کارت به حالش نباشه مامان تو دعاتو بکن! ببینم کدوم
فرشته ای جیگر میکنه نبرتش بالا...تو دعا کن دعای تو نباشه کار ما و این دکترا مفت نمی ارزه.
از جایم بلند میشوم و میخواهم بروم سراغ کارم .نگاهش میکنم و میگویم:میخوای برو خونه من
هستم.یه ذره خستگی در کن.
دعا خوان تنها به نشانه ی نه سر تکان میدهد. خب مادر بود....
راه کج میکنم سمت بخش عمومی که یاد امیرحیدر می افتم. اصلا یادم نبود!زیر هزار جور آزمایش
و دم و دستگاه بود و من سراغی از او نگرفتم. شرمنده راه کج میکنم سمت بخش پیوند. می
اندیشم چه بامعرفت رفیقی است!عالیجنابِ مرام! و بعد فکرم میرود سمت جوی که میخواهد ابوذر
را بگیرد و مغزمان را به کار گیرد که :حالا من چجوری با رگ و پی پیغمبر زندگی کنم و گناه نکنم؟
اعیاذباالله گویی خود حضرت رسول داشت به او کلیه اهدا میکرد که اینجوری کند!اصلا انگار
سادات زندگی نمیکنند! سید است دیگر! سخت میگرفت این ابوذر.
از اطلاعات شماره اتاقش را میگیرم.یک جوری میشوم.اصلا هوایش سنگین است.حضور وزینی
دارد این آ سد امیرحیدر
.درب اتاقش بسته بود کمی دست و دلم میلرزید برای رویارویی با
او.شرمندگی از یک سو و دستپاچه شدن وقت صحبت با او یک سوی دیگر!
بسم الله میگویم و در اتاق را باز میکنم. آه از نهادم بلند میشود...خدایا طاهره خانم را کجای دلم
جا بدهم!امیرحیدر روی تخت خوابیده بود به حرفهای مادرش گوش میداد.با صدایی لرزان سلام
میدهم. با شنیدن صدایم هر دو به سمتم بر میگردند.چه اوضاع و احوال مزخرفی بود. رسما داشتم
به حالت مایع در می آمدم. امیر حیدر تکانی میخورد و میخواهد خود را جمع و جور کند که میگویم:
تو رو خدا راحت باشید آقا سید یه دقیقه اومدم میخوام برم.
به همان حال میماند و با لبخند میگوید:سلام خانم آیه.
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
°🐝| #نےنےشو |°🐝
از اونول بِلید•👉•
اونحا آتیس گلفتہ°🔥°
+چرا،چہ جوری؟•😱•
من لَفتم ڪِبلِیت بَلداستَم بعد روسَن ڪَلدَم ڪہ مثل سَمع°🕯°
فوتِس ڪنم اما از دَشتَم افتاد•😢•
+چہ ڪار خطرناڪی ڪردی خوشگـل پسر°😰°
الان مامان و بابا ڪجان؟
اونا لَفتَن زنگ بزنن آتَس نسانی•👨🚒•
من عاسق اونام°°
+پس معلوم شد براے چی...°😅°
بہ ڪشے چیزے نگیاااا•🙁•
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal