eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
#قرار_عاشقی {💚}اےهشتمین‌سـتـــاره{⭐️} {💛} دنباله دار عشــــــق{❤️} {💚}حالا کبــوترِ دل مـن{🕊} {💛}پشـــــت بام توست{👌} #السلام_علیڪ😍🎈🍃 حال و هواتو امـام رضــایی کن👇😄 |•💛•| @Asheghaneh_halaL
°🌙| #آقامونه |🌙° •|حضرت آیت الله فاطےنیـا🍃 اگـر چیـزی را یقیـن نڪنم، نمےگویم🗣 بدانیـدو آگاه باشیـد هـرڪس ڪوچڪترین حرفے در تضعیف مقـام رهبری بزند هرڪسے اندیشـه ای داشـته باشـد ڪه ضد مقـام رهبـری باشـد، خدا اورا نخواهــد بخشیــد✋ "این را یقین بدانیـد،این مــرد بزرگ عِز اسلام است"💚 ولایتےـا؛ ڪلیڪ رنجه لدفا😉👇 🍃:🌹| @Asheghaneh_Halal
#همسفرانه تو در تمــامِ زبانـ👅ها ترجمه‌؎ لبخـ😊ـند؎! هر ڪجــا؎ جهـ🌏ـان ڪه تو را بخــوانند… گــ🌸ــل از گلــشان میشڪفد...😍 #رضا_کاظمی🎈 #به_همین_سادگے_دوستت_دارم💝 ❣•| @Asheghaneh_Halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [👧] منو علوسَتَمـ سـَبا زودے میتابیمـ😴 تا صُبـا زود بیـدال سیـمـ یه عااااالـــــمه بـازے تُنیمـ😊 [😍] اون گل سـ🎀ـر واسه چیه مو دارے شما آخه😅 صورتے‌هاے خوشـگلـ💖ـ خوابتونـ آرووومـ😘 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_پنجاه °•○●﷽●○•° از ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو مطب یه راست رفتیم
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° صدای ریحانه منو ار فکر به موهای لخت و محاسن مشکی محمد بیرون کشید گیج گفتم _چی؟؟؟ +اه فاطمهههههه دوساعت دارم برات فک میزنم تازه میگی چیی؟ حواست کجاست خواهر؟ مجنونیاا!! دیگه زیادی سوتی داده بودم خندیدم و گفتم _غرررر نزنننن چطورییی تو دلم تنگ شد واست بابا +اره اصن معلومه چقدرم شدت دلتنگیت زیاده تمام تلاشمو میکردم تا زمان حرف زدن صدام تو بهترین حالت باشه _چع خبرااا خوبیییی وایییی نی نی تون خوبه؟ +خوبم.نی نی مونم خوبه بیاا داخل دیگههه! دوساعته اینجا نگهت داشتم _نه نه همینجا راحتم مامانم بیرون منتظره باید برمممم +عه اینطوری که نمیشه یخورده بمون حداقل ! _نمیشه عزیزم باید برم +خبب پس صبر کن نی نی و بیارم ببینی .حداقل رو ایوون بشین خسته میشیی اینجوری _اشکالیی نداره بدووو بیاررشش ریحانه رفت منم جوری نشستم که بتونم یواشکی به محمد نگاه کنم داشت کف ماشین و جارو برقی میکشید نوشته پشت شیشه ماشین توجه امو جلب کرد با خط خیلی قشنگی نوشته بود "اللهم عجل لولیک الفرج" یه لبخند قشنگ رو لبم نشست صدای ریحانه و شنیدم که با صدای بچگونه گفت : +خاله فاطمه من اومدم! با ذوق از جام بلند شدم وبی اراده گفتم _ واییی خدااا چههه نازه این بَشر! +بله دیگهه فرشته خانوممون به عمش رفته _اسمش فرشته است ؟ +ارهه دخترمون خودشم فرشته اس _ای جونم قربونش برم الهیی بچه رو گرفت سمتم و گفت : +بیا انقدر نی نی دوست داری بغلش کن _دوست دارم بغلش کنما ولی میترسم! ما اطرافمون بچه نداریم ! +عه ترس واسه چی بشین بدم بغلت نشستیم باهم بچه رو آروم گذاش تو بغلم انقدر تنها بودم و نوزاد اطرافم کم دیده بودم احساس عقده ای شدن میکردم دست کوچولوش و آروم بوسیدم که بوش دیوونه ام کرد یهو با ذوق گفتم : _وایی بوی نی نی میده! ریحانه زد زیر خنده و +نی نیه ها دلت میخواد بوی چی بده ؟؟ با تمام وجود بوشو به ریه هام کشیدم و شروع کردم قربون صدقه رفتنش دیگه حواسم از محمد پرت شده بود براش روسری کوچولوی صورتی بسته بودن خواب بود .مژه های بلندش باعث میشد هی دلم واسش ضعف برهه ریحانه بلند گفت : +بسهه محمد به خداا تمیز شد چی از جون اون بدبخت میخوای ؟ دنباله نگاهش و گرفتم ک رسیدم به محمد که از ماشین بیرون اومده بود و و با پارچه شیشه هاشو تمیز میکرد در جواب حرف ریحانه چیزی نگفت که فکر کنم بخاطر حضور من بود یهو ریحانه داد کشید وگفت : عه جزوتو نیاوردمم یادت میره ببریش برم بیارم رفت داخل تا رفت داخل لب و لوچه فرشته کج شد و صورتش قرمز یهو استرس گرفتم و با خودم گفتم وای خدا گریه اش نگیرهه ریحانه کوفت بگیری که بچه رو بیدار کردی سریع با دست آزادم جعبه ی زنجیرمو از کیفم در اوردم و گذاشتم تو پتوش صدای سوئیج ماشین محمد اومد فک کنم قفلش کرده بود انقدر حواسم به بچه بود که نمیتونستم با دقت نگاه کنم هر چی میگذشت اخمای بچه بیشتر توهم میرفت اومد سمتم داشت از پله ها بالا میومد که صدای گریه بچه بلند شد خیلی ترسیدم تجربه ی نگه داری بچه رو نداشتم نمیدونستم وقتی گریه میکنه باید چیکار کنم همشم ترس اینو داشتم که نکنه چون من بغلش کردم داره گریه میکنه پاک خل شده بودم محمد از کنارم رد شد که صدای گریه ی بچه شدت گرفت چاره ای برام نمونده بود یهوبا یه لحن ترسیده ، جوری که انگار یه صحنه ترسناک و دیده باشم بلند گفتم : +وایییییی بچه گریه میکنه برگشتم پشت سرم و نگاه کردم مردد و با تعجب ایستاده بودنمیدونست باید چیکار کنه چون رو پله بودم با استرس زیادی از جام بلند شدم که همزمان اونم اومد سمتم یخورده به دستم نگاه کرد و بعد جوری دستش و گذاشت زیر پتوی بچه که با دستم تماسی نداشته باشه چون من یه پله پایین تر بودم فاصلمون کم نشده بود ولی تونستم بوی عطرش و حس کنم امروز چه اتفاقای عجیبی افتاد خیلی خوشحال شدم از اینکه بچه گریه اش گرفت فرشته رو گرفت و رفت داخل دوباره تپش قلب گرفته بودم زیپ کیفم و بستم و بندش و گذاشتم رو دوشم و ایستاده منتظر موندم چند لحظه بعد ریحانه جزوه به دست برگشت و گفت : +ببخش که دیر شد جزوه و ازش گرفتم و گفتم : _نه بابا این چ حرفیه بعدم بغلش کردم و گفتم : _خب من دیگه برم تا مامانم نکشتتم +عهه حیف شد که زود داری میری خوشحال شدم دیدمت گلم خداحافظ جوابش و دادم و ازش دور شدم در خونشون و بستم و نشستم‌تو ماشین قبل از اینکه مامان حرفی بزنه گفتم : _غلط کردم تقصیره توعه دیگه انقدر بچه اطرافمون نبود بچشونو دیدم سرگرمش شدم یه چشم غره داد و پاشو گذاشت رو گاز بہ قلمِ🖊 💙و 💚 ☝️ هرشب از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_پنجاه_و_یک °•○●﷽●○•° صدای ریحانه منو ار فکر به موهای لخت و محاسن مشک
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° محمد : بچه رو بردم داخل. از پتو درش اوردم و دادم دست مامانش . یهو یه چیزی از پتوش افتاد پایین . رو فرش و نگاه کردم که چشمم به یه جعبه کوچیک افتاد . برش داشتم و بازش کردم و روبه زنداداش گفتم _ این واسه فرشته است ؟ +کو؟ ببینم ؟ جعبه رو دادم بهش یه زنجیر طلایی خوشگل از توش بیرون آورد و گفت +نه! کجاا بود؟ _تو پتوی فرشته ریحانه اومد و گفت +عه کی گذاشت ؟ امروز که کسی نیومده بود خونمون... جزفاطمه! _ خو لابد اون گذاشته دیگه زن داداش با اخم گفت +دوست ریحانه چرا باید برای بچه ی من زنجیر بگیره ؟ وا نه بابا فکر نکنم ! _خو پ کی گذاشت ؟ کسی جوابی نداشت ریحانه گوشیشو گرفت و گفت +خب میپرسم ازش زن داداشم با بچه رفت تو اتاق . یه سیب از رو میز ورداشتم و دراز کشیدم رو مبل ریحانه با گوشیش ور میرفت ک گفتم _ریحانه ؟ +هوم؟ _میگما این دوستت چرا این مدلیه ؟ +وا چه مدلیه ؟ _اصن یه چیز عجیبیه خیلی زشته اینجوری میگم میدونم خودم ولی احساس میکنم خُله یه خورده +عه محمد خجالت بکش دوستای خودت خُلَن _ریحانه دارم جدی میگم تو انتخاب رفقات دقت کن یه ادم با ۲۶ سال تجربه داره اینو بهت میگه +برو بابااا سیب و پرت کردم براش ک جا خالی داد _تو از وقتی با این روح الله ازدواج کردی انقدر بی ادب شدیاخب داشتم میگفتم باور کن خودت دقت کنی به رفتارش، به حرفم پی میبری اصن عجیبه انگار چند دقیقه زمان میبره تا چیزی و متوجه شه بهش سلام میکنی ۱۰ دیقه بعد جواب میده‌ یا اصن آخه این چ رفتاری بووود؟؟؟ چند سال بود بچههه ندیددد؟ عه عه عه بچه گریه کرد نزدیک بود سکته کنه واییی مگه داریم ؟ نکنه اینکاراشو از قصد میکنه واسه جلب توجه ؟ +محمد واقعا توچته برادر من ؟چرا حرفای الکی میزنی ؟ تک فرزنده!!! خانوادشونم شلوغ نیست شاید.‌حالا بچه گریه کرد ترسید بیچاره! تو باید سوژش کنی؟ یادت رفته به آقا محسن چی گفتی؟ _حالا من نمیدونم از ما گفتن بود تو میخوای دفاع کن ولی اینم بگم قرار بود به احترام من وقتی اینجام هیچ وقت دوستاتو نیاری خونه امیدوارم اینو یادت مونده باشه! + توکه اصلا نیستی همش تهرانی تا کی ن من جایی برم نه بزارم کسی بیاد ؟ دوستای من چیکار به تودارن؟ نمیخورنت که ! _باااباا از وقتی سر و کله این دختره تو زندگی ما پیدا شد کلی مشکل پیش اومد چندین بار نزدیک بود استغفرالله هاااا!!! + برادر من الانم کلی گناه کردی پشت مردم حرف زدی این بیچاره چیکار کرد باعث گناهت شه ؟ یه بار خودت پریدی تو اتاق دیگه که ندیدیش حالا چرا گردن اون میندازی ؟ _تو که همچی و نمیدونی همین امروز نزدیک بود دستم بخوره به دستش حداقل با یکی هم شکل خودمون رفیق شو.ارزشای ما واسش ارزش باشه +بیخیال محمد من دیگه خسته شدممم سیبم وپرت کرد برام یه گاز بهش زدم ریحانه درست میگفت کلی غیبت کردم خدا ببخشه منو زن داداش از اتاق بیرون اومدو گفت +شما دوباره به جون هم افتادین ؟ ریحانه گفت +زنداداش زنجیر وفاطمه واسه فرشته گرفته زن داداش با تعجب گفت +عهه چرا یعنی چی؟ این بچه کل هم اجمعین ما رو یه بار بیشتر ندید بعد واس بچه ی من زنجیر کادو اورده؟ چه چیزایی میشنوه ادم باور نمیکنه !! پولدارن؟ +اره خیلی میخواستم بگم بفرما نگفتم عجیبه که ترجیح دادم بیشتر از این غیبت نکنم‌و کلا از فکرش بیرون بیام چیه هر دفعه یا غیبت میکنم یا بدگویی آقا یعنی چی؟؟؟ اصلا همش تقصیره این دخترس از وقتی ک پاش باز شد ب زندگیمون اینجوری هی راه به راه گناه میکنیم از چاله در میایم میافتیم تو چاه‌ نمیدونم درسته نسبت دادن اینا بهش یا ن ولی دلم نمیخواست هیچ وقت ببینمش ساعدم و گذاشتم رو چشمام تا یکم بخوابم که سرو صدای بچه نزاشت رفتم بغلش کردم و سعی کردم ارومش کنم تا مامانش یکم استراحت کنه چند بار فاصله ی بین اتاق ریحانه تا هال و اروم قدم زدم تا بچه خوابش برد سعی کردم خیلی اروم بشینم تا بیدار نشه ریحانه تو اتاقش مشغول درساش بود برا همین صداش نکردم به صورت معصومِ فرشته نگاه کردم‌ مگه میشه آخه بچه انقدر خوشگل باشه!؟ مژه های بلندش به من رفته بود! البته شنیده بودم که بچه وقتی بزرگ‌میشه موهاش ومژه و ایناش عوض میشه یه چند دقیقه بود که تو بغلم آروم گرفته بود دستای کوچولوشو اروم بوسیدم و گذاشتمش کنار خودم چقدر دوسش داشتم ینی اونم دوستم داره؟ بچس خب! حس داره! بیخیالِ افکار بچه گونم شدم و مشغول گوشیم دم دمای غروب بود که علی اومد دنبال زنداداش و رفتن خونشون اذان مغرب و که دادن رفتم تو اتاقم و بابا رو بیدار کردم که وضو بگیره خودمم وضومو گرفتمو نمازمو خوندم به ساعت نگاه کردم رفتم سمت قرصای بابا‌ دونه دونه با یه لیوان آب بهش دادم تا بخوره بہ قلمِ🖊 💙و 💚 ☝️ هرشب از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_پنجاه_و_دو °•○●﷽●○•° محمد : بچه رو بردم داخل. از پتو درش اوردم و دا
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° بهش نگاه کردم و گفتم _حاج اقا؟ +جانم پسرم _خوب هستین شما؟ +اره خوبم _ان شالله این هفته باید بریم تهران +چه خبره ان شالله؟ _واسه عملتون دیگه این هفته نوبت داریم +عمل چیه اخه!! بزارین خودمون به مرگِ خدایی بمیریم _عههه حاجی این چه حرفیههه خدانکنه الهی هزار سال زنده بمونین برامون پدری کنین شما تنها امیدِ ما هستین ما جز شما کی وداریم ؟ +امیدتون به خدا باشه سرشو بوسیدم و از جام پاشدم که دیدم ریحانه لباس پوشیده داره میره بیرون ابروهام جمع شد وگفتم _کجا به سلامتی حاج خانم؟ +روحی اومده دنبالم میخوایم بریم خونه مامانش _روحی چیه بچهههه اسمشو درست تلفظ کن بیچاره روح الله تو آخر این و دق میدی بابا که از خطابِ ریحانه خندش گرفته بود گفت +اذیت نکن این بچه رو گناه داره ریحانه نگام کرد و شکلک درآورد که گفتم _میگم بی ادب شدی میگی ن ! الان فکر میکنی دیگه کارت پیش ما گیر نیست نه؟ باشه خواهرم باشه هر جور میخوای رفتار کن بعد که انتقامش و ازت گرفتم ناراحت نشو! +تا انتقامت چی باشه حالا میزاری برم؟ _چرا روح الله نمیاد بالا؟ +عجله داریم _باشه برو ب سلامت.سلام برسون ریحانه دست تکون داد: +خدافظ بابا خدافظ داداش _خدافظ باباهم ازش خدافظی کرد که رفت رو کردم به بابا و: _هعی پدرِ من دیدی همه مارو گذاشتن رفتن!!!! آخرشم منم که برات موندمممم!! یعنی به پسرت افتخار نمیکنی؟ +نه چرا باید به تو افتخار کنم؟ زن و بچه که نداری! تو هم از رویِ بی خانوادگی این جا نشستی اگه زن داشتی خودتم میرفتی! _بابااااا؟؟؟؟نوچ نوچ نوچ نوچ من ازدواج کنم هم پیشتون میمونم در ضمن زن کجا بود حالا! +همینه دیگه همیشه اخرش به اینجا میرسیم که زن کجا بود!؟ واقعا متوجه نیستی داری پیر میشی؟ ۳۰ سالت شده! دوستای همسن و سال تو الان در شرف ازدواج بچه هاشونن تو کی میخای دست بجنبونی پسر؟؟ _بابا جان نیست به خدا دخترِ خوب نیست یعنی نه که نباشه من نمیبینم +خدا چشاتو کور کرده _اصن هر چی شما بگین هر چی که بگین من میگم چشم! +چرا نمیری با این سلمای بیچاره ازدواج کنی؟ مگه چشه؟ هم دلش با توعه،هم دختر خوبیه چشام از حدقه زد بیرون _کیییییی؟؟؟؟سلماااااا؟؟؟ بابا ینی من قدِ ارزنم ارزش ندارم که میگین سلما؟؟؟ آخه سلما چیش ب من میخوره ؟اصلا یکی از دلایل ازدواج نکردن من همین سلماست یه همه بدبینم کرده ادمی نیست که لا اله الا الله من نمیدونم شما واسه همه خوب میخواین به من که میرسه باید از جام پاشدم برم تو اتاق که یه وقت از روی عصبانیت چیزی نگم دل بابا بشکنه همین که پاشدم صدام زد +همیشه از مشکلاتت فرار میکنی محمد!!! هیچ وقت سعی نکردی بشینی و حلشون کنی تا کی میخوای مجرد بمونی؟ خب سلما نه! یکی دیگه!! یعنی تو شهرِ به این بزرگی یه دختر وجود نداره که به دلت بشینه؟ اصن این جا نه تو تهران چی !!! من نمیدونم آخه تو چرا انقد دست و پا چلفتی ای پسرررر تو هیئتتون این همه پسر یه خاهرِ خوب ندارن؟ بابا نمیشه که! پس فردا من بیافتم سینه قبرستون تو میخوای چیکار کنی؟ مردم حرف در نمیارن بگن پسر اینا دیوونه است کسی بهش زن نمیده؟ اصلا مردم هیچی تو نباید دینتو کامل کنی؟ دو رکعت نمازی که یه آدم متاهل میخونه از هفتاد رکعت نمازی که تو میخونی بهتره ! اینارو که خودت بهتر از من میدونی! باید ازدواج کنی امسال محمد _چشم بابا چشم ولی صبر کنید یه دختر خوب پیدا شه +بازم داری طفره میری دخترِ خوب پیدا نمیشه. خودت باید پیدا کنی از جام پاشدم و کلافه رفتم تو آشپزخونه سه بار صورتمو شستم دیگه حالم بد شده بود پوفی کشیدم و ماهیی که ریحانه واس بابا پخته بود واز تو یخچال در اوردم و گذاشتم رو گاز که گرم شه سفره پهن کردم و نشستم پیش بابا برنجِ نهارم اوردم و مشغول گرفتن تیغ ماهی براش شدم دلم نمیخواست دوباره همون بحث وادامه بده برا همین گفتم: _بابا جهیزیه ریحانه رو چ کنیم +نمیدونم پسر یه مقداری پس انداز از قبل داشتم .الانم میخام یه مقدار وام بگیرم تیکه تیکه بدم خودشون بخرن والا دیگه نمیدونم باید چیکار کرد من که دیگه توان کار کردن و ندارم _خب منم هستم میتونین رو منم حساب کنین +نمیخواد تو باید پولاتو برا عروسی خودت جمع کنی _ولی به ریحانه قول دادم چهارتا از لوازمش و من بخرم با خنده گفتم: خب روح الله هم چهارتا چیز میخره شما هم چهارتا چیز علی هم چهارتا چیز خب تموم شد دیگه به سلامتی باباهم خندش گرفته بود وسط خنده نمیدونم چیشد که صورتش جمع شد و گفت +خدا بیامرزه پدر و مادرشو نیستن عروسیِ دخترشونو ببینن! بیچاره ها چه آرزوها داشتن برا این بچه یکم مکث کرد و ادامه داد: +محمد اگه من مردم حواست به ریحانه باشه‌ باشه پسرم؟اون هیچکی و جز ما نداره! بہ قلمِ🖊 💙و 💚 ☝️ هرشب از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙° °| پـرســـ{}ــیـد ز مــنـ /° رفیـــقـ با تجــ{😎}ــربـه‌اے °\ اے بــر لـــبـ تـــ{}ــو °| ز دوســ{🗣}ــتـ هــر زمــــزمـه‌اے °| محـبــ{😍}ـوبـ تــــو ڪیـســتـ؟! °\ بے تأمــ{}ــلـ گفتـــمـ: /° ســیــــد عــلــ{😘}ــے °| حــسیــ{💚}ـنــے خـامـــــنه‌اے #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍✌️ #نگاره(101)📸 🌹| @Asheghaneh_Halal
#صبحونه سلاااامـ🖐 صبـ🌤ـح سه‌شنبه‌تون بخیر آرزومندمـ امروز #اميد و تنـدرستے مهمـون وجـودتـونــ😊🙏 سفره‌تون رنگـ🍡ـين وگـسـترده روزے‌تون افزونـ👌 ودلتون قـرصـ💓ـ به حضور خـ💚ـدا بـاشه #صبحتون_متعــالـے🌺 🍃💐\\ @asheghaneh_halal
#پابوس | امــام حسنِ عسڪرے مےفرمایـد: | ••عبــادت ڪردن•• بـه زیادے نمــاز و روزهـ نیست✋ بݪڪه عبادت،🍃 زیـاد اندیشیدنـ💭 در ڪار خداســت♥️ #سه_شنبه_ها_مهمان_بقیع✨ |•💚•| @asheghaneh_halal
#همسفرانه |•🖐∞اینجامن |•💚∞بستگےدارم به تُــ |•😌∞به حرف هایت به آرامشت |•👌∞به بودنت اینجا |•😎∞اگرتُ باشےفداے سر |•∞هرڪه که میخواهد نباشد #والاعلف‌بایدبه‌دهن‌بزے‌شیرین‌بیاد😜 🍓•• @asheghaneh_halal
💚🍃 🍃 #مجردانه ازدواجـ|💍، بهترین فرصت براے رشد روحےو رسیدن بہ ڪمال است لازم است ڪہ در این زندگے، هر روز بہ فڪر پیشرفتـ|😌اخلاقے باشید.. #پسرفت_نڪنے_فرزندم😁 پ.ن: نداریم😐 🍃 @asheghaneh_halal 💚🍃
اولین بار که میخواست بره✨آینه قرآن✨گرفتم براش قرآن رو بوسید و باز کرد😍 🍃ترجمه آیه🍃رو برام خوند ولی بار آخری که میخواست بره وقتی قرآن رو باز کرد💫 آیه رو ترجمه نکرد گفتم سعید چرا ترجمه نمیکنی؟!😔 رو به من کرد و گفت :🗣 اگه ترجمه آیه رو بهتون بگم ناراحت نمیشین؟!✋  گفتم: نه..! گفت: آیه شهادت🌹اومده من به آرزوم میرسم🕊 شهید:سعید بیضایی زاده زمان شهادت : 1395/07/23 مکان شهات : سوریه ، حلب °🌷° @Asheghaneh_halaL °🕊°
°•| 🍹 |•° 🍃||اگہ اونجورے ڪہ با تلفن همراهتون برخورد میڪنید با همسرتون برخورد میڪردید، الان خوشبخترین فردِ دنیا بودید! اگہ هر روز شارژش میڪردید باهاش در روز از همہ بیشتر صحبت میڪردید پاےِ صحبتهاش مینشستید پیغامهاشو دریافت میڪردید دورش یہ محافظ محڪم میڪشیدید در نبودش احساسِ ڪمبود میڪردید حاضر نبودید ڪسے نزدیڪش شود حتے، مطالبِ خصوصیتون رو بہ حافظہ اش میسپردید همیشہ و همهجا همراهتون بود حتے در اوج تنهایے بجاے این همراه، اون همراهِ اولتون بود||🍃 😊 لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇 °•|🍊|•° @asheghaneh_halal
🌹🍃🌹 •°| 😅💪 |°• |•مــ♡ــوضوع:نماز🍃💚•| سلام سلام😄🌸🍃 احوالتون؟! موضوع امروز شاید ازنظرتون تکراری باشه😕 اماهمراه باشید🌸🍃 حالاماچرا میخونیم؟ براخودمون😒نه فکرکردین براخداست؟😄 تو میخونی خودتوآروم کنی با یکی که منبع ارامشه حرف بزنی! اگه تونماز خوندن کاهل شدی به این فکرکن که خدا تورو آفریده براخودش😍🌸🍃 حقش نیست خودتوازش بگیری اون عاشقه حرف زدن بابنده هاشه با نماز عاشقی میکنه و شماهم عاشقی میکنید👌❤️ چرا طی روز برا کلی کاردیگه وقت میزاریم؟ فقط اون۵دقیقه ای که باخدابایدحرف زد وقت نداریم؟☹️ انگاری یادمون رفته با یه حرکت میتونه جونِ ماروازمون پس بگیره😊 اونوقت بخاطرمثلا یه وسیله کلی خودشیرینی میکنیم برایه بنده! بابا توبانمازمیتونی براخدات خودشیرینی کنی😄 میتونےخودتولوس کنی🙈😍🌸🍃 تا هرچیزی میخوای بهت بده♥️ (اگه برات مفیدباشه) اگه نماز رو بخاطر ترس ازگناهش میخونی😕 سعی کن ازامروز دیدتوبهش عوض کنی😍💪 دیدین یه وقتی باعشقش صحبت میکنه، هرکاری اون بگه براش انجام میده؟😍🍃 یاهرچیزی دوس داره رومیپوشه؟😄 شما وقتی میخواین نمازبخونین یه جانمازِ قشنگ پهن کنید، یه قرانه کوچولوبزارید کنارتون یه لباسِ تمیز و یه عطرِ خوشبوهم بزنید😍🌸🍃(ازذوق رفتم کما) اینطوری خود ب خود حس قشنگی دارین و فضا کلا 😄😂 |•💚از امروز رازونیازت باخداروتغییربده💚•| اون منتظرِ توعه، اول وقت باش تا اول ازهمه آرزوهاتوبهت بده☺️🎈 . ❤️ @asheghaneh_halal 🍃🌹🍃
#ریحانه چه لذتـ✨ـی دارد وقتى در خيابـ🛣ـان راه میروی درحالى كه يك عروسـ👧ـك متحرك نيستــی!! يك انســان رهگـ🚶♀ـذری #تو_عروسک_نیستی_بانو💛 ✨ @Asheghaneh_halal ✨
°•| 👶 |•° •{..اگر یک بار کودکتان را توبیخـ😡 کردید، باید ده بار او را تحسینـ☺️ کنید تا حس ناخوشایند توبیخ از بین برود؛🌧 زیرا یک اتفاق بد، بیشتر از یک اتفاق خوب در ذهن انسان خصوصا کودکان مےماند..}•🌸🍃 ..•{💠}•.. @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🕊🌷 🌷 | بعدازجارےشدن عقـ😍ـد بامهریه۱۴سکه حضرت امام فرمودند: 👈باهم خوب باشید‌👉 این سفارش درتمام لحظات زندگـ💓ـےمابود اگراختلاف سلیقه‌ای ایجاد میشد جمله امام راتکرارمیکردیمـ😌 به ڪانون شهدایے ما بپیوندید👇 🍃:🌷[ @Asheghaneh_halal ] 🌷 🕊🌷
😜•| |•😜 ✍ محمد خاتمے همان کسے ست کـــه فرمود👇 اگر روحانے ابقا نشود😏 وضعیت کشور از دوران احمدےنژاد هم بدتر هم خواهد شد ما هستیم😉 ۱۳۹۶/۲/۱۲ بابا تضمیــن😉 ضامــن ما هم میشے یه ملیلیارد ناقابݪ بگیریمـ☺️ قوݪ مےدیمـ حداقݪ فرار نـڪنیم😢 یا اگـــه رفتیمـ براتــ دعوتـ نامـه بفرستیم😂 •||خندیـــــ😜شـــه نوشتــ✍||• داداش یڪے مے خواد بیا ضمامـــن😄 خودتـــ شـــه از بـــــس پیشینـــه😏 درخشانـــے دارے رئیسـ اصلاحاتـــ😒 چنــــد بدیــم😜 دستــ بردارے از اظهـــار فضــل 🙂و مردمـ و فریبـ ندے البتــــه شایـــد ما داریمـ ڪفر ☹️ مےگیم به قــول عامـــو ظریــف😎 وگرنه ما خیـــــلے خوشبختیم😐 خودمـــون خبر نداریــــم😏 خاتمے ڪجایے.....؟!😂😅 دقیــــقا ڪجایے.....؟!😁😀 مےترسیم چهـــار روز دیگه😌 بگـــن رفته ڪانادا پیـــش خاورے جون😳 والا!!!! ڪلیڪ نڪنے عــازمـ ڪانادا میشے😒👇 •|😜|• @asheghaneh_halal
#قائمانه اےوارث تاجـ👑 و تخت محمود "بیـــا" مرآت صفات پاڪ معبـ✨ـود "بیـــا" خلق آرزوےبهشتــ💐 موعود "کنند" واللہ تویےبهشتــ💚 موعود "بیـــا" #سہ_شنبہ_هاے_مهدوے #وعجّل_فرجہ🌤 "🎗" @asheghaneh_halal
حاج حسین یڪتا: آن ڪسے ڪه ولایتمـدار است،🍃 آن ڪسے ڪه چشمش👀 و گوشَشـ👂 به دو لبِ🗣 ولایـت است، او قطعاً ضرر نمے‌ڪند.😊👌 🕊} @asheghaneh_halal
#قرار_عاشقی ■}دامن آلوده و رویِ سیاه آورده ام😞‼️ ■}گرچه آهی در بساطم نیست آه آورده ام😔🙏 ■}هرکه هستم هرکه بودم بر کسی مربوط نیست☺️🎈 ■}بر امام مهربان خود پناه آورده ام😍🍃 ❤️🕊 @Asheghaneh_halal