eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌اسم همسر من اصغر آقا است دوره ی نامزدی ما توی تابستان بود خونشونم چون تقریبا نزدیک بود، یه روز درمیون میومد بهم سر میزد... آقا هرموقع میومد یه هندونه ی بزرگی هم میگرفت یعنی فکر کنم میگشت اون بزرگ بزرگ رو میخرید اینقدر این کار رو میکرد یه بار برادر زادم پسر بود خندید هندونه رو جلوش گذاشت گفت: اصغر آقا بفرما قابل نداره بفرما از اون بالا داد میزنه اصغر بابا بفرما😂 پشبندش بابام یه پس گردنی بهش زد گفت پدرسوخته داماد منو اذیت نکن برادر زادم گفت بخدا آقاجون میرم جلو آیینه حس میکنم هندونه میبینم😄 همسرمم بنده خدا از خجالت فقط یه لبخند میزد و عرق رو پیشونیش رو پاک میکرد خلاصه اصغر آقا بود و هندونه هاش😍 . . ''📩'' [ 522 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
AUD-20220906-WA0046.mp3
5.03M
↓🎧↓ •| |• . . عالمی‌میفرمودن: بنده‌خدایی‌اومدن‌پیش‌ماگفتن‌آقاماتوبه‌ می‌کنیم‌خداقبول‌میکنه؟! گفتم‌:خدادنبال‌اون‌بنده‌هاش‌که‌گناه‌ کردن‌واصلایادشون‌رفته‌توبه‌ایم‌هست، میدوئه‌میگه‌بندم‌بیاتوبه‌کن‌ تاببخشمت❤️(: نمیخوام‌غرق‌گناه‌بشی‌دورت‌بگردم اونوقت‌شماکه‌خودت‌توبه‌کردی‌، میگی‌منو‌میبخشه‌یانه؟! . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
•[🎨]• •[ 🎈]• حتماااااا میشه😌💪... •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . مبتلایم کرده‌ای!🤕 درمان نمی‌خواهم، که عشق..💞 بی‌گمان شیرین‌ترین بیماریِ دورانِ ماست..😍 🍬 . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_هفتاد‌ودوم] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] فاطمه قبل تر از من رسیده بود ، آراگل بعد چند دقیقه با سینی لیوان های شربت برگشت ، کمی حرف زدیم... این خانه بوی زندگی داشت ! یاد حرف های گل بی بی افتادم ^ زن اگه زن باشه میتونه یه مرد سفت و سخت رو هم مدیریت کنه ^ و خوب خانم دکتر چشم عسلی مان خانوم خوبی بود! وقتی از دوقلوهایشان پرسیدم ، با خنده گفت : خونه دوست آرادن ، عاشق خانوم دوستشن مخصوصا اون سارگل وروجک ؛ جونش واسه نوا در میره، منم یه خورده کاری هایی داشتم برا همون نرفتم اونا که ماشالله یه جا بند نیستن که ... با لبخند نگاهش کردم ، راست میگفتن دورت که شلوغ باشد حالت هم بهتر می شود ، درمان خیلی از درد ها تنهایی نبود ! دلم می خواست گشتی در خانه ای که عجیب بوی زندگی و امید می داد بزنم ...ولی خب زشت بود فعلا ... بعد هم با کیک های شکلاتی در دست برگشت ، فاطمه چشم غره ای برای آراگل رفت : به شرطی قبول کردم بیام که به زحمت نیفتی با این همه سر شلوغی هات آراگل چشمکی نثار فاطمه کرد : غر نزن خواهری ! من عادت دارم به این سر شلوغی ها با کنجکاوی عیانی گفتم : مزاحم شدیم آراگل خانوم ؟! کار خاصی داشتید ؟! لبخند محوی روی لب هایش نشست : اینطوری صدام کردی یاد آراد افتادم ! اون اوایل .. بعد هم مراحمین ، فاطمه میدونه چقدر بدم میاد از این جمله و سوما قبل تمام شدن جمله اش فاطمه با خنده گفت : برای اینکه نفسی تازه کنی من میگم ، دخترمون داره فشرده کار میکنه این روز ها ، تا آقاشون راضی بشه یه سر برن جنوب ، از اون طرف هم جاریش که زیادی عزیزه واسه این خانوم بارداره _ وای فاطمه نگو ، آراد حرصم رو در آورده ، امید هم که رو اعصابمه ، نمیدونم بهتر عاشق چی این بشر شده ؟! فاطمه نگاهی به من کرد : دروغ میگه ها ، جونش واسه همسر محترم در میره ، برادر شوهر محترم هم که نگم چقدر عزیزه واسش ، یادش رفته چند سال پیش رو انگار ! آراگل سریع بغضش گرفت ، برایم زیادی عجیب بود _ یادم ننداز فاطمه اون روز ها رو ، هر چند شیرینی خاص خودشون رو داشتن برای بار دوم مخاطب حرف های فاطمه شدم: خوش بین تر از من تو این دنیا ، آراگله از اتفاقی که می گفتن خبر نداشتم فقط لبخندی زدم.. به فاطمه گفته بودم که اساسی کارش دارم او گفته بود بعد خانه آراگل ، سری به مزار می زنیم بدون اختیار از آراگل پرسیدم: یه سوال آراگل جان ؛ ماشالله با این همه مشغله منبع انرژی هستین، به ما هم یاد بدین رمز موفقیت رو ! بلند زیر خنده زد ، شیرین می خندید با آن چال گونه های بامزه اش! فاطمه به جایش جواب داد : سوال بسی به جایی هست ، این دختر ما سیم انرژیش وصله به آقای تهرانی ، اصلا چنان شارژش میکنن حتی از راه دور که نگو و نپرس آراگل چشم غره بامزه ای نثارش کرد و بعد رو به من حرف های فاطمه رو تایید کرد .. به شوخی بلند گفتم : خدااااایا منبع انرژی ما رو هم بفرست بعد دو ساعتی همراه فاطمه به مزار رفتیم .. باید تکلیفم را یک سره می کردم ...همین امروز .. [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_هفتا‌وسوم ] فاطمه قبل تر از من رسیده بود ،
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ _ فاطمه من قبلا همه چیز رو برات گفتم ، الان میدونی مشکل من چیه ؟! با این چیزایی که تازگی ها شنیدم احساس میکنم سرم کلاه رفته تمام این سال ها ! از همون اول اولش! من هیچی نمیدونستم و کورکورانه تقلید می کردم و بعد دوباره بدون فکر ؛ رهاشون کردم ! الان فقط تشنه دونستنم! لبخند محوی لب هایش را زینت داد: چاره کار تو ؟! با شیطنت نگاهم کرد ، گوشیش را بالا آورد _ فاطمه میخوایی چیکار کنی؟! خندان و با ذوق نگاهم کرد: چند سال پیش آقا امیر علی ، یه دوره ای با مسولیت خودشون برگزار کردن درباره همین چیزا، شبیه حلقه صالحین پایگاه های بسیج تو آون چند جلسه فلسفه تمام رو تا حد درک بشر در آوردیم ، چند تا دوره نهج البلاغه شناسی و صحیفه سجادیه هم گذاشتن ؛ خیلییی قشنگ و پر بار بودن مطالب با تعجب نگاهش کردم "چرا نواب همه جا بود ؟! چرا دست از سر من بر نمی داشت ؟! کاش روبرویم بود همین یک جمله را می پرسیدم : تو چرا محبوب همگانی امیر علی؟! " فاطمه ادامه داد : من یه دوستی داشتم به اسم مرضیه ، آون تموم اون جلسات رو ضبط کرده ، زنگ بزنم بگم برام بفرسته! دلم کمی آرام گرفت ، حالا کسی را داشتم که کمکم کند ، تا این عطشی که به جانم افتاده بود تسکین یابد.... نیم ساعت بعد صدا های ضبط شده را فاطمه برایم فرستاد و گفتم که بیشتر از دو هفته است دست به گوشی نزده ام و در همین حال یاد پیام خودم برای نواب افتادم ... امشب باید گوشی گردی حسابی خودم را مهمان می کردم ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . راهِ دور و قسـمت و ایـن‌ ها بـهانه بود و بـس🙂 کفتـری که جلـد باشـد راه پیـدا مے کند🕊 _مجتبی‌دهدشتی . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . |👫| دانی که من و تو |🧐| کِی به هم خوش باشیم؟ |😒| آن‌وقت که کس نباشد |🙃| الّا من و تو . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
|. ❄️'| |' .| . . ⌈ همان جایی👇 که بارانش حریر است⛈ گلش ناز و💐 هوایش بی نظیر است😉 تو باشی و من💚 و باغی لب رود🏞 تصور کردنش✨ هم دلپذیر است😌⌋ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ /✍ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1680» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
kesa-hadadiyan_0.mp3
2.09M
🖤' | شب سی‌‌وهفتم چلھ‌ے حدیث ڪساء • +درد و دل و حاجت‌روایی‌هاتون: @Daricheh_khadem 💚 - عالَم‌بھ‌فَداےچادرخاڪےتو، یازهرا👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 🖤'
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ 💙🌱 صبـــح بخـــیر گـــفتنت همـــچون بـــوی آتــــش دم صبـــح🌞⭐️ شـــــوق نــــفس کــــشیدن میـــدهد...🌬 ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . همیـن ڪه به هـر بهانـه دلـم تنـگِ تـوست؛ یعنے عشــق❤️😍 ♥️ . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . ماندے سرِ دو راهـے و تردید ؟ با توام ؟! 👀 باید حلال من شوے ... 😌💍 دلبخواه نیسـت ... 🤫🚫 . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •< > . . 🤕| ابراهیــم از بس پشت موتــور تو؎ ســرما نشسته بود، سینوزیت گرفتـه بود و سرش درد مۍگرفت. برا؎ آرامش ســر دردش گاهۍ سیگـار مۍڪشید. 🚬| وقتۍ ڪه رفتیم خواستگـار؎، بعد از اتمام شـرط و شـروط، مادرم گفت: یڪ شــرط دیگر هم اینڪه ابراهیــم قول بدهد ڪه دیگر سیگـار نمۍڪشد. 😯| همســرش با شنیدن این شـرط گفت: مجــاهد فۍ سبیـل الله ڪه نباید سیگـار بڪشد. دور از شــأن و منــزلت شماست ڪه سیگـار بڪشید. 😔| در راه برگشت ابراهیــم ناراحت بود. گفت: مگر شما نمۍدانید ڪه من فقط برا؎ ســر درد سیگـار مۍڪشم؟ مادرم گفت: لازم بود ڪه همه چیــز را درباره‌ات بداننــد. 🙅🏻‍♂| وقتۍ رسیدیم خــانه، ابراهیم همه سیگـارهایش را از جیبش در آورد و زیر پا له ڪرد و گفت: بعد از این ڪسۍ دست من سیگـار نخــواهد دید. 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‡🎀‡ ‡ ‡ 🎥 | نخستین زن محجبه نیروی هوایی آمریڪا: [[[[با افتخار حجابم را رعایت می‌ڪنم]]]] خانم «میساء اوزا»، اولین افسر محجبه نیروی هوایی ارتش آمریکا می‌گوید: ✈️ پایبندی به حجاب در حین کار در نیروی هوایی آمریڪا به تغییرات قابل توجه در سیاست ارتش در قبال سازگاری دینی ڪمڪ کرده است💥💚 🔺به گفته وی اتحادیه‌های آزادی‌های مدنی آمریکا و گروه های دیگر به او در امر توجیه قانونی حجاب حق خود در استفاده از حجاب ڪمڪ ڪردند و به لطف تلاش های قانونی، نیروی هوایی ارتش آمریڪا رویڪرد خود را در این زمینه تغییر داده است 😌👍🏻♥️ ‡💎‡چادرت، ارزش‌است، باورڪن👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ‡🎀‡
|•👒.| |• 😇.| . . اصالت و شرافت خانوادگی👨‍👩‍👧‍👦 دختر و پسر، یڪی از اساسی‌ترین ملاڪ‌های ازدواج💞 به ویژه در جامعه اسلامی ماست.👌 ڪلمه اصالت از اصل گرفته شده و اصل به معنای ریشه آمده است .😇 یعنی دختر و پسر🧕🧔🏻 از خانواده‌هایی باشند ڪه دارای اصل و ریشه هستند.👌 شناخت خصوصیات و وضعیت تربیتی و فرهنگی خانواده همسر آینده🚶‍♂ در ایجاد تفاهم بین پسر و دختر در زندگی💑 نقش اساسی را ایفا می‌ڪند و می‌تواند ملاڪ قابل اعتمادی برای چگونگی نحوه‌ۍ تربیت فرزندان و ارتباطات متقابل در زندگی زناشویی تلقی شود.✅☺️ . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . خانم و آقا از موفقیت هاے هم احساس غرور ڪنیم و از ته دل همدیگه رو تحسین ڪنیم☺️ پ.ن: به‌شریک‌زندگی‌مون بگیم‌که‌مایه‌افتخارمونه😌 . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌من اون اولا كه نامزد كردم هفته بعد از عقد رفتم خونه پدر شوهرم؛ بعد بچه جاريم از مدرسه اومد گفت زن عمو تكليفمو انجام بده باهام... منم انجام دادم😌 ٢ روز بعدش تو جمع جلو خود جاريم گفت مامانم گفته چرا تكليفتو دادي اون زن عمويِ خود شيرينت انجام بده كلي هم اَداتو در آورد مامانم😂😂😂 . . ''📩'' [ 523 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
| ❤️ هم اکنون در پویش گل برای گل شرکت کنید 👌 به قید قرعه به برگزیدگان از سوی حرم مطهر رضوی هدیه متبرک تقدیم می گردد 🔺 برای شرکت در این پویش فقط کافیه یکی از دوتا کار زیر رو انجام بدید: 1- روی سر مادرتون گل بریزید و از لحظه گل ریختن فیلم بگیرید 2- یک جمله محبت آمیز برای مادرتان بنویسید و اسکرین شات(عکس از صفحه گوشی) آن را برای ما بفرستید. 🔹 برای شرکت در این پویش حتماعکس و ویدئو خود را به همراه شماره موبایلتون، به آیدی زیر بفرستید: - پل ارتباطی 👇 @hamyaranrazavi ⌛️مهلت ارسال ویدئو و اسکرین ها: سالروز میلاد حضرت زهرا(س) ☺️✋ 💐 🎁| Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
eshghe-ali-khosh-oomadi.mp3
3.33M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 حضرت‌حیدربه‌نام‌فاطمه‌حساس‌بود خلقت‌ازروزازل‌مدیون‌عطریاس‌بود . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
•[🎨]• •[ 🎈]• رویا پرداز باش...😍 •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . مادر بزرگم همیشه میگه: "خدا بدون احوال‌ پُرست نذاره" ازش می‌پرسم حالا چرا این دعا؟ میگه: نمی‌دونی چقدر قشنگه که یکی توی سرشلوغی‌های روزانه‌ش به یادت باشه و با یه احوال‌پرسی ساده هم حال خودشو خوب کنه، هم حال تورو :)) . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_هفتاد‌وچهارم] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ _ فاطمه م
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] سوار ماشین فاطمه شدیم و به راه افتادیم : فاطمه یه سوال؟! خندید : تو فقط سوال بپرس هاا کمی مکث کردم : آقای نواب از کِی روستای شماست ؟! حواسش معطوف ترافیک نزدیک شب تهران بود : اوووم ، از همون اول استخدامش اومد روستای ما ، همون ۸ ،۹ سال پیش ، در عرض همون یکی دو سال هم،چنان با مهدی صمیمی شدن که نگو و نپرس ! بعدش هم کلا موندگار شد تو بیش مله. _ وااا تو شهر خودشون یه مدرسه نیست واسه این؟! خندید : امان از دست تو ! چه طلبکار هم هست ، چرا نباشه تو شهر به اون قشنگی ! خودش میخواد تو روستا باشه! نتوانستم جلوی زبانم را بگیرم : خله به خدا! هم خنده اش گرفته بود هم سعی داشت برایم اخم کند : زشته به خدا ! _ حالا اهل کجا هست این آقای فداکار ؟! چشم غره ای همان پشت فرمان برایم رفت : با اجازتون اهواز ابرویم را بالا دادم : تا حالا نرفتم ولی تعریفش رو زیاد شنیدم نگاهش خیره انگشتر در دستش شد : خیلی شهر قشنگیه! _ بیخیال بحث این آقا رو ، تو آهنگ گوش میدی خانووم؟! چنان با حوصله رانندگی می کرد در این شلوغی که حرصم را در می آورد : به عرض مبارک شما برسونم که بله ولی نه هر آهنگی ، من زیادی حساسم رو محتوا و ریتم کیفم را روی صندلی عقب قرار دادم : اوووو! بعد هم خم شدم و ظبط را روشن کردم ، نوای قشنگی به گوش رسید فاطمه لبخند تلخی زد : مهدی عاشق این آهنگ بود! " باور نکن تنهایی ات را ... من در تو پنهانم ... تو در من ... از من به من نزدیک تر تو ... از تو به تو نزدیک تر من .. دل تاب تنهایی ندارد ... باور نکن تنهاییت را ... هر جای این دنیا که باشی... من با توام تنهای تنها ... من با توام هر جا که هستی .. حتی اگر با هم نباشیم.. حتی اگر یک لحظه ، یک روز .. با هم در این عالم نباشیم .."" [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal