eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
@donyapasazmarg1 - حجت الاسلام دارستانی.mp3
3.04M
↓🎧↓ •| |• . 🎙 فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ بگو: خدا مرا کفایت است که جز او خدایی نیست، من بر او توکل کرده‌ام و او رب عرش بزرگ است -سوره‌توبه‌۱۲۹- . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜|🎊 . . بازم امشب مولا اومده 😍 یا دوباره طاها اومده 🎊💚 یه جوون رعنا اومده 🎉😇 علی اکبر دنیا اومده 🎊 🎈 . . گل پسر ارباب خوش اومدی..😍↯ 💜|🎊 @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_بیستم حاج خانم رو به هر دوی آنها گفت: _ خودم با رسول میر
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . (حوریا می گوید) سردرگمی و هول و هراسی عجیب به دلم افتاده بود. حتی از ماشین حسام که توی حیاط پارک شده بود خجالت می کشیدم. لباسهایم را عوض کردم و تونیک و شلوار گشاد و پوشیده ای را تن کردم و شال را روی سرم انداختم. به حسام محرم بودم اما حسام تا به حال بدون چادر مرا ندیده بود. حتی زمانی که به منزلمان می آمد، چادر رنگی را می پوشیدم و همیشه مادرم مرا سرزنش می کرد. تصمیم داشتم حالا که تنها بودیم با همین لباسهای گشاد و شال و روسری کمی با او راحت شوم. وسایل املت را روی میز گذاشتم و مشغول پختن شدم و با مادرم تماس گرفتم. _ سلام حوریا جان. رفتی خونه مادر؟ _ سلام مامان. آره خونه هستم. بابا چطوره؟ اذیت نیست؟ الان کجایین؟ _ نگران نباش. فعلا که تازه از شهر بیرون زدیم. برسیم بهت زنگ میزنم. بالاخره کار پذیرش و... کمی طول میکشه. _ تو رو خدا بیخبرم نذارید مامان. ببینید چه کارایی می کنید. اشکم درآمد و با صدای لرزانی گفتم: _ من الان باید کنارتون بودم. دلم داره می ترکه. _ میخوای نگرانم کنی حوریا؟ آروم باش دخترم. برای پدرت دعا کن و امتحاناتو خوب بخون. ان شاءالله به حق امام حسین چیزی نیست و زود بر می گردیم. مادرم با کمی شک و تردید گفت: _ حسام پیشته؟ خجالتی شدم و گفتم: _ نه... رفته خونه ش لوازمشو بیاره و بیاد مادرم صدایش را پایین تر آورد و گفت: _ خیالم از بابتتون راحته. عاقلید. درسته که محرمید اما... مراقبت کنید. نفس کم آورده بودم و مادرم را بی جواب گذاشتم که خنده ی ریزی کرد و گفت: _ البته‌... انقدر سفت نگیری که با چادر پیشش بشینی. بیچاره گناه داره. نامزدته. محرمته. از شوخی مادرم قرمز شده بودم و با خنده گفتم: _ کاری نداری مامان؟ بازم بهتون زنگ می زنم. _ نه عزیزم مراقب خودت باش. خواب نمونی از امتحانات جابمونی... و نگرانی های مادرانه اش که تمام شد تماس را قطع کرد. با صدای زنگ در از جا پریدم. انگار حسام آمده بود. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_بیست_ویکم (حوریا می گوید) سردرگمی و هول و هراسی عجیب به
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . (حسام می گوید) با ساک لوازمم به داخل رفتم. حوریا روی ایوان منتظرم ایستاده بود. چادرسرش ندیدم لباس پوشیده ای تنش بود که اندامش مشخص نبود اما همینکه با من داشت راحت می شد دنیایی برایم ارزش داشت. سعی کردم نگاه حریصم را از رویش بردارم که معذبش نکنم. _ یادم رفت بپرسم نون دارید؟ نفسی عمیق کشید و شالش را درست کرد و گفت: _ آره توی فریزر داریم. مامانم دیروز خرید. با هم به داخل خانه رفتیم. به فاصله ی یک قدم با او، راه می رفتم و دوست داشتم او را به آغوشم بکشم. به سمت آشپزخانه رفت و من وسط هال، ساک به دست ایستادم. انگار چیزی را یادش رفته باشد. برگشت و مرا با آن حال دید. ساکتونو بذارید اتاق من یا... اتاق مامان بابا... هرکدوم راحتید. با لبخند گفتم: _ اجازه دارم بذارمش همون اتاق خودت؟ سری تکان داد و دوباره به آشپزخانه رفت. من هم به سمت اتاق حوریا رفتم و صدایم را بلند کردم و گفتم: _ نمی خواد با این حالت بشینی غذا درست کنی. یا نیمرو میزنیم یا میرم از بیرون می گیرم. او هم صدایش را بلند کرد و گفت: _ چیز قابل داری نیست. دارم املت درست می کنم. لباسم را عوض کردم و تیشرت سورمه ای و شلوار سفیدی پوشیدم و با چند پیراهن و شلوار و چوب رختی از اتاق بیرون زدم. _ حوریا جان. اینا رو کجا آویزون کنم؟ حوریا از آشپزخانه بیرون زد و نگاهش روی من ثابت ماند. به او لبخندی زدم که خودش را جمع کرد و همراهم به اتاقش آمد و کمد را برایم باز کرد. لباسهایش را فشرده تر کرد و جا را برای لباسهایم باز کرد. بعد چرخید و روی میز توالت را خلوت کرد و گفت: _ اگه لوازمی دارید که لازمه اینجا باشه، بچینید همینجا... و با عجله سراغ املتش رفت. همه چیز را که چیدم به آشپزخانه رفتم. میز را چیده بود و املت را توی دو بشقاب داشت خالی می کرد. تکه نانی برداشتم و از سبزی خوراکی برای خودم لقمه گرفتم. سعی داشتم راحت برخورد کنم که حوریا هم سخت نگیرد. _ به مامانت اینا زنگ زدی؟ _ آره... گفت وقتی برسن خودشون تماس میگیرن. _ بهشون گفتی من میام پیشت؟ نکنه فکر کنن هرکی تو خونه خودشه. نمی خوام بی اعتماد بشن. شرمگین روی صندلی نشست و گفت: _ نه... مامانم پرسید که کجایی منم گفتم رفته لوازمشو بیاره و بیاد. میدونه... که... باهمیم. از شرم و تک تک کلماتش دلم غنج می رفت. چقدر خواستنی بود. از سهم خودم لقمه ای برایش گرفتم و سمت دهانش بردم. سرش را عقب کشید و لقمه را از دستم گرفت و آنرا آرام به دهانش گذاشت و خورد. سعی کردم عادی رفتار کنم و شروع به خوردن غذایم کردم. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . خسته و فقیر آمده ام، رحمی:)✨ ☁️ . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» عاااییی😴 تیقد دسته سُدم 😪 🧕ببخشیدا . ولی شما چکار کردی که خسته شدی؟ 🤒 سوما منُ دوژاستی مُب. تخت بداستی. تخت دوژاستی فَ بداستی مَ دسته سُدم🤕 🧕 بچه‌م خونه تکونی داشته😊 ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'| |' .| . . ⌠‌ تو مگر باغ بهشتی💚 که چنین مطبوعی👌 تو مگر فصل بهاری🌸 که چنین معتدلی😉⌡ /✍ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1732» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ خدایـا🤍🌱 امروزرا باعشق آغازمیڪنم😍👌🏻 بخشندگے ازتوست دروجودتوست قدرت دردستانِ‌ توستـ😌☝️🏻 عشـ💕ـق ‌رادروجودما قرارده تا باشیم الهےبه‌امید تو🥰✋🏻 ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
1_1519024567.mp3
1.41M
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . ارباب من بابا شد و تقدیرِ خوش فرجام🎊 دردانه‌ی خوش قد و بالایی به لیلا داد...❤️ 🎊 🖇💌 . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈