•𓆩💠𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
•⃟🌱 یار برداشت ز رخ
پرده برای دلِ من😌
•⃟🥰 برد از من دل و
بنشست به جای دلِ من💚
صفای اصفهانی /✍🏻
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1854»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💠𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
زندگے بوے خوش نسترن است 🌸
بوے یاسے است
ڪہ گل ڪرده بہ دیوارِ نگاه من و تو 👀
زندگے خاطره است
زندگے خنده ے یڪ شاپرڪ است بر گل ناز ◠◡◠
زندگے شیرین است 💕
✍🏻 سهراب سپهرے
☕️ صبحتون دلنواز 🌷
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
@ASHEGHANEH_HALAL
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪•
.
.
•• #پابوس ••
✨ امام صادق علیہالسلام:
بیشتر خوبـے ها در زنان است 💐
✍🏻 من لا یحضره الفقیہ - جلد ۳ ، صفحهٔ ۳۸۵ 📚
.
.
𓆩خواندهويانَخواندهبهپٰابوسْآمدهام𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📿𓆪•
•𓆩⛵️𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
گویند که هر چیز
به هنگام بُوَد خوش
ای عشق چه چیزی که
خوشی در همه هنگام...؟!
✍🏻سعدی
.
.
𓆩عاشقےباشڪهگویندبهدریازدورفت𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⛵️𓆪•
•𓆩💟𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
♥️🍃♥️
فروردین ۵۸ رسماً زن و شوهر شدیم.
مجلس عقد ما به هر چیز شبیه بود غیر از جشن عقد!
یک جمع چند نفره و غذایی محلی، همه سوروسات جشن ما را تشکیل میداد.
جوانترها شاید باور نکنند اما سخنران هم دعوت کرده بودیم که جشن عقدمان، معنوی و پربار شود.
حلقه ازدواجمان را خودش تنها رفت و خرید.
بعدها برایم تعریف کرد که وقتی طلافروش به او گفته بود بده حلقه را برایت در جعبه کادو بگذارم آقا داماد! کلی خجالتزده شدم.
گرانترین خرید عقدمان همان حلقه بود که هنوز هم آن را به یادگار نگه داشتهام.
از همان اول میدانستم زندگی با اسماعیل یک زندگی معمولی نیست، اما به هر حال سر و کله زدن با ۲ بچه کوچکمان، ابراهیم و زهرا، گاهی کلافهام میکرد.
یک عالمه حرف و گاهی هم گله و شکایت را توی دلم جمع میکردم، اما تا اسماعیل را میدیدم، همه حرفها را فراموش میکردم.
با بچهها بازی میکرد، در کارهای خانه کمک میکرد، ظرف میشست و جارو میکرد و آنقدر مهربان بود که اصلاً یادم میرفت چه میخواستم بگویم.
یک بار که با خودرو سپاه آمد، خوشحال شدم و گفتم حالا که هستی برو این سهمیه برنج کوپنی را بگیر.
رفت اما پیاده و در حالی که کیسه برنج را روی دوشش گذاشته بود، خیابان یکطرفه را تا خانه آمد و گفت: «این هم دستور شما که اجابت شد. هاج و واج نگاهش کردم. بیمعطلی گفت: انتظار نداشتی که با ماشین بیتالمال بروم.»
♥️🍃♥️
شهید دفاع مقدس #اسماعیل_دقایقی
.
.
𓆩توخورشیدےوبـےشڪدیدنتازدورآساناست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💟𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🥿𓆪•
.
.
•• #ریحانه ••
💠 معنی حجاب از زبان خانم امینه اسیلمی
🔺 چند پاسخ منطقی و درست در مورد حجاب
🔸ایشون مبلغ مسیحی بودن که در طی تلاش برای مسیحی کردن برخی مسلمانان، با دین اسلام آشنا میشن و بعد خودشون مسلمان میشن
.
.
𓆩صورتتٓوروسرےهاراچهزیبامیڪند𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🥿𓆪•
•𓆩📺𓆪•
.
.
•• #هیس_طوری (History) ••
🎯 مجهز به سلاح سرد!
آگهی بستنی کیم🍦
(دههی چهل)
.
.
𓆩هوشیارپایانمیدهدمدهوشےتاریخرا𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📺𓆪•
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
📌زوج های خوشبخت چیکار می کنن که خوشبختن؟
🔸 اونها اگر از چیزی ناراحت باشن با هم حرف میزنن از حرف زدن نمیترسند
امکان نداره اگر چیزی ناراحتشون کنه سکوت کنند.
🔹اونها تصورات واقعی راجع به عشق و توقعات شون نسبت به هم دارند
میدونند که رابطه و زندگی بالا و
پایین داره توقع ندارند همه چیز
همیشه بی نقص باشه...
🔸اونها از اینکه بدونند جایی اشتباه کردند فرار نمیکنند و روی ضعف هاشون
کار میکنند و اشتباهات رو می پذیرند
و با همه وجود میخوان به رابطه
سالم رو شکل بدهند.
🔹وقتی از هم معذرت خواهی می کنند سعی میکنند در عمل هم اشتباهاتشون
رو تکرار نکنند چون میدونند معذرت خواهی در کلام کافی نیست
🔸عشق احترام و توجه متقابل به هم دارند
چون میدونند رابطه یک طرفه
سرانجامی نداره و باعث خستگی
و گسستگی ارتباط میشه.
🔹هر رابطه ای میتونه اصول خودش رو داشته باشه ولی این موارد زیربنای هر
رابطه سالم هست همه می تونند عاشق
بشن ولی اگر به عشق رسیدگی نکنه هر عشقی دوام نداره چون عشق محافظت و تلاش میخواد.😊
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪞𓆪•
•𓆩🥤𓆪•
.
.
•• #سوتے_ندید ••
💬 یه سال عید غدیر دوستم اومده بود
عید دیدنی خونمون؛ موقع رفتن تا دم در
بدرقه اش کردم شوهرش منتظرش بود..
اون که رفت دایی و پسرعموم که تو کوچه
بودن، پرسیدن کی بود؟ من گفتم شوهرم
و دوستش🙈 اونا گفتن هان😟 باز گفتم
شوهرم و دوستش😂 گفتن کی؟
بار سوم فهمیدم چه گندی زدم😱😅
هروقت یادم میفته اینجوریم😅
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 680 •
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩خندهڪنعشقنمڪگیرشود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🥤𓆪
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
زندگی رو سخت نگیر((:🪴
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
ابوتراب .m4a
1.65M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
هُوَ رَبُّ المُستَحیل و أنت تبکي عَلَي المُمکن
- او خدای ِناممکنهاست ..
در حالۍ که تو بر ممڪن گریه میکنی ؛
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩💚𓆪•
.
.
•• #عید_آسمانی ••
🗓#یکروزتاعیدبزرگ
[الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ، وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْي، وَ الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الأَسْرَارِ.
پيروزى در گرو تدبير است، حزم و دورانديشى در گرو به کار گرفتن فکر، و تفکر صحيح در گرو نگهدارى اسرار است.]
-حکمت۴۸،نهجالبلاغه
.
.
𓆩روز شمار براے عیدے بزرگ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💚𓆪•
4_5951748258962344440.mp3
8.5M
•𓆩✨𓆪•
.
.
•• #خادمانه ••
•• #روزِبیستوهشتمچلهیزیارتعاشوراودعایفرج ••
و أنَا أبحَثُ عنِّي؛وَجَدْتُكَ یٰا حُسین🙂♥️
و اولین حاجت هممون...(:
ظهور مهدیِ زهرا سلام الله علیه♡
.
.
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩✨𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_صدودوازدهم قرار بعدی باشه برای یکماه دیگه هماهنگ میکنیم ب
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#رمان_ضحی
#قسمت_صدوسیزدهم
_دیگه لوس نشو خون من مگه چه ارزشی داره که بهش افتخار کنی
_خون تو پر از شجاعت و عشق به آدمهاست
تو واقعا آدم خوبی هستی ضحی!
_فکر کنم یکی سرکارت گذاشته آدرس اشتباه بهت دادن پاشو به فکر شام باش بذار منم دعامو تموم کنم
با لبخند و در سکوت نگاهی بهم انداخت و بعد بیرون رفت
من هم دوباره مشغول شدم
اون شب موقع صرف غذا ماجرا رو با احتیاط با ژانت درمیون گذاشتم و همونطور که حدس مبزدم با مخالفت جدی و قطعیش مواجه شدم
اونقدر قاطع بود که باب هرگونه بحث و گفتگو بسته بود
صبح روز بعد نظر ژانت رو به کتایون منتقل کردم و گفتم از دست من کاری ساخته نیست و اگر میخواد مشکل رو حل کنه خودش باید ژانت حرف بزنه
اگرچه بازهم به موثر بودنش شک داشتم
کتایون هم گفت درگیریهای این هفته ش زیاده و نمیتونه سر بزنه و رو در رو حرف بزنه و از طرفی نمیخواد تماس بگیره و تنها با ژانت حرف بزنه پس قرار گذاشتیم صبح یکشنبه که ژانت از کلیسا برمیگرده و حالش خوبه من براش صبحانه آماده کنم و سر میز صبحانه کاملا اتفاقی! کتایون با من تماس تصویری بگیره و بعد به این طریق با ژانت صحبت کنه!
صبح یکشنبه وقتی بیدار شدم به زمان برگشت ژانت چیزی نمونده بود
نمیشد صبحانه مفصلی حاضر کرد فقط تونستم چای دم بگذارم و از مرباهای خونگی زن عمو خرج کنم
به نظر من کره و مربای آلبالو خلق هر انسانی رو باز میکنه!
امیدوارم ژانت هم همینطور فکر کنه!
میز آماده شده بود و من مشغول ریختن چای برای خودم بودم که در باز شد
فوری یک استکان دیگه هم برداشتم و قبل از اینکه نزدیک بشه بلند گفتم: سلام
دوربینش رو روی کانتر گذاشت و اومد تو
نشست روی صندلی و با ذوق گفت:
_ سلام
امروز بالاخره موفق شدم چند تا عکس از کلیسا بگیرم!
_خب به سلامتی میشه عکساتو دید؟
_آره آره حتما
بیا...
دوربینش رو برداشت و شروع کرد باهاش کار کردن
سینی رو روی میز گذاشتم و کنارش نشستم: چرا تابحال نتونسته بودی عکس بگیری؟
_آخه حین مراسم که نمیشه میخوام حواسم کاملا به نیایش باشه
بعدش هم که همیشه مجبور بودم عجله کنم که اتوبوس نره
اما امروز نیایش ده دقیقه زودتر تموم شد و با خیال راحت عکس گرفتم هم از داخل هم از بیرون بیا ببین
دوربین رو داد دستم و گفت: با این دکمه برو جلو و همه رو ببین
همونطور که عکسها رو تماشا میکردم روشون توضیح هم میداد
یکم که گذشت گفت: میبینی چه شکوهی داره؟
_آره خیلی بزرگ و لوکسه! ولی خالی! متناسب ظرفیتش جمعیت نداره
آهی کشید:
بله همیشه همین منو متاسف میکنه که شهری مثل نیویورک با این همه جمعیت چرا باید مراسم نیایشش اینقدر کم جمعیت برگزار بشه اونم وقتی فقط هفته ای یک باره!
سر جنباندم: درسته!
بقیه عکسها رو هم دیدم و دوربینش رو تحویل دادم:
واقعا عکاس خوبی هستی
حالا زودتر صبحونه ت رو بخور تا چای یخ نکرده
باذوق روی میز چشم گردوند:
_چقدر زحپت کشیدی امروز ممنونم
و مشغول خوردن شد
یکم که گذشت پرسیدم: ژانت متوجه شدی این مربای چیه دیگه؟
_آره آلبالو دیگه
_چطوره؟
_خوبه ولی زیادی شیرین نیست؟
مگه آلبالو نباید ترش باشه؟
_بستگی به ذائقه بومی داره دیگه ایرانیا به شیرینی مایلن بیشتر از بقیه طعم ها
مثلا شما تلخی رو میپسندید قهوه میخورید
ما کمتر تلخی دوست داریم
بیشتر شیرینی و شوری
خندید: یعنی اینم برات از ایران فرستادن؟
_آره زن عموم هر سال مربا درست میکنه برا منم حتما میفرستن
زن عموم همون مامان رضوانه ما تو یه ساختمون زندگی میکنیم خونه قدیمی و پدری باباهامون
آهانی گفت و دوباره مشغول خوردن شد
طولی نکشید که کتایون بالاخره پیامم رو دید و تماس گرفت
رو به ژانت با لبخندی تصنعی گفتم: ا کتایون تماس تصویری گرفته!
فوری گفت:
حتما بخاطر همون پیشنهادشه
جواب بده اگر چیزی گفت خودم جوابشو میدم!
با خنده ای که سعی در کنترلش داشتم جواب دادم:
_سلام خوبی؟
چه خبرا!
کتایون_سلام
ممنون
شما خوبید؟
خواستم ببینم تعطیلات بدون من چکار میکنید!
ژانتم اونجاست؟
ژانت گوشی رو به سمت خودش برگردوند:
_بله هستم
دلت تنگ شده بود یا حرفی داشتی؟!
کتایون هم تعارف رو کنار گذاشت:
_هم یکم دلم تنگ شده بود هم یکم کار داشتم!
ژانت دلیل مخالفتت چیه؟
_یعنی نمیدونی؟
_خب میدونم ولی نمیشه یکمم به من فکر کنی!
منم رفیقتم
تو میتونی همه جا به یاد پدر و مادرت باشی
ولی من بدون شما تنها میمونم!
ژانت سر تکان داد:
کتی حرفت منطقی نیست اگر تو میخوای مستقل شی ولی احساس تنهایی میکنی تو باید بیای پیش ما نه که ما بیایم پیش تو!
ما دونفریم و تو یه نفری!
من هم به اندازه کتایون از این پیشنهاد تعجب کردم چون مطمئن بودم زندگی توی سوییت کوچیکی مقل اینجا برای کتایون ممکن نیست!
کتایون_منظورت اینه که منم بیام اونجا و سه نفری با هم تو اون سوییت فسقلی زندگی کنیم؟
.
.
•🖌• بہقلم: #شین_الف
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_صدوسیزدهم _دیگه لوس نشو خون من مگه چه ارزشی داره که بهش ا
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#رمان_ضحی
#قسمت_صدوچهاردهم
اونجا که دوتا اتاق بیشتر نداره
ژانت شانه بالا انداخت:
به نظرم تنها راهه
چون من حاضر نیستم اینجا رو ترک کنم
تو هم مختاری
اگر اینجا برات کوچیکه میتونی بری یه جای بزرگ اجاره کنی
اون روز گفتگو بین ژانت و کتایون به نتیجه نرسید و منجر به دلخوری شد و البته پادرمیانی من هم دردی رو دوا نکرد
و بعد از اون شیرینی مربای آلبالوی زن عمو هم نتونست کام ژانت رو شیرین کنه
درکش میکردم
توی موقعیت بدی قرار گرفته بود
از طرفی نمیخواست خونه ای که پر از خاطرات مشترک با پدر و مادرش بود رو ترک کنه و از طرفی نمیخواست به بی توجهی مقابل رفیقش متهم بشه و دلش رو بشکنه
کتایون هم دلخور بود و هم امیدوار و از من هم توقع داشت واسطه گری رو کنار نگذارم و باز با ژانت حرف بزنم
عجیب اینکه درخواست ژانت هم همین بود
که با کتایون حرف بزنم
و من این میان سرگردان
کمی با این حرف میزدم
کمی با اون
هیچ کدوم هم ره به جایی نمیبرد
بعد از گذشت دو هفته یقین کردم ژانت به هیچ وجه قانع نخواهد شد و تمرکزم رو روی کتایون گذاشتم
بهش گفتم یا قبول کنه فعلا با ما زندگی کنه تا چند وقت دیگه من برم و جا براشون باز بشه
یا قید همخونگی با ژانت رو بزنه
طول کشید تا تقریبا راضی شد برای مدت کوتاهی توی سوییت کوچیک ما زندگی کنه
به این امید که بعدها ژانت رو راضی کنه همراهش به آپارتمان بزرگتری کوچ کنه
کتایون اگرچه مرفه بزرگ شده بود رفاه زده نبود و با شرایط راحت کنار می اومد
اما واقعیت این بود که اون سوییت فقط دو اتاق خواب داشت
بنابراین من دوباره مشغول گشتن برای پیدا کردن یک جای مناسب شدم
روزهای اسفند مثل همیشه زودتر از بقیه اوقات سال میگذشت حتی وقتی زندگیم با تقویم دیگه ای تنظیم میشد
پایان آخرین هفته اسفند در حالی رسید که هوا تقریبا بهاری شده بود و من همیشه با این هوا یاد خرید عید می افتادم!
چه توی آلمان و چه اینجا
اما خب خرید معنا نداشت وقتی دید و بازدید و مهمان و مهمانی در کار نبود
توی اتاق مشغول گردگیری میز و کتابخونه بودم که کتایون رسید
دست پر اومده بود
با تمام مایحتاج لازم برای هفت سین
بعد از سلام و احوال پرسی متعجب پرسیدم: اینا رو از کجا آوردی تو؟
همونطور که پشت میز مینشست گفت:
_از خونه
سفارش آقای فرخی! بود مثل هر سال براش آوردن ولی چون نبود پولشو من دادم برا همین یکمش رو آوردم اینجا
من و ژانت هم پشت میز نشستیم و من گفتم:
_خیلی لطف کردی ولی نیازی نبود ژانت که براش مهم نیست منم با همون سفره نصفه نیمه همیشگی خودم راضی ام
_نه دیگه نشد من راضی نیستم من دوست دارم سفره هفت سین همیشه کامل باشه!
_خب تو خونه خودتون کاملشو بنداز
_خب همین دیگه خونه من اینجاست
چشمهای ژانت تا منتها الیه بالا و پایین باز شد:
جدی میگی؟
یعنی تصمیم گرفتی بیای اینجا؟!
کتایون کمی دلخور سرتکون داد:
فعلا!
تا ببینم بعد چی میشه
البته اگر جاتون تنگ نیست!
ژانت با ذوق شانه هاش رو بغل گرفت: کتی عاشقتم
باور کن دلم نمیخواد هیچ وقت ازم ناراحت باشی
حتما درکم میکنی!
کتایون با همون حالت سر تکون داد:
متوجهم!
حالا مطمئنید با اومدن من به مشکل برنمیخورید؟
جاتون تنگ نمیشه؟
فوری گفتم:
من که دنبال جا هستم
یه سوییت پیدا کردم که تا آخر آپریل خالی میشه
تا اونموقع اگر تحمل کنی
کتایون فوری گفت: اگر تو بخوای بری من اصلا نمیام!
من نمیخوام جای کس دیگه ای رو بگیرم!
گفتم: جای کس دیگه کدومه من از اولم قرار بود برم ربطی به اومدن تو نداره! من...
ژانت با لحنی که کمی هم پریشانی راشت جمله ام رو نیمه تمام گذاشت:
ضحی جون اگر من در حضور کتی ازت عذرخواهی کنم این بحث رو تمومش میکنی؟!
_منظورت چیه ژانت مگه قرار نبود بعد از زمستون من از اینجا برم!
کلافه گفت: میدونم از دستم دلخوری ولی فراموشش کن دیگه!
گیج گفتم: چی رو فراموش کنم کی گفته من از تو دلخورم!
ژانت_ای بابا خودتو به اون راه نزن دیگه
خیلی خب قبوله
اگر من همونجور که ازت خواستم از اینجا بری ازت خواهش کنم اینجا بمونی قبول میکنی؟
همینو میخواستی؟!
_آخه چرا؟!
_نمیدونی؟
فکر میکردم ما دیگه دوستیم!
حالا که کتی میخواد بیاد تو میخوای بری؟!
_آخه جاتون
کتایون دفتر جمع و جورش رو از کیف بیرون کشید و روی میز گذاشت:
من چیز زیادی نمیارم فقط یه تخت بادی که اونم یه گوشه میذارمش
با چند دست لباس و خرت و پرت ریز
یعنی واقعا انقدر برات سخته همخونه شدن با دونفر؟
به لوس بازیش خندیدم:
من تو خوابگاه تو به اتاق با شیش نفرم زندگی کردم!
من گفتم شما اذیت نشید
حالا که اصرار میکنید باشه!
فعلا میمونم تا ببینم چی میشه!
حالا کی رسما تشریف فرما میشید؟
_یکی دو روز دیگه!
ژانت کنجکاو پرسید: پدرت نگفت چرا چنین تصمیمی گرفتی؟
_چرا
منم گفتم از تنهایی خسته شدم تو که هیچ وقت خونه نیستی میخوام یه مدت با دوستم زندگی کنم
.
.
•🖌• بہقلم: #شین_الف
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی •
در میان جشنهای
صحنهای این حرم
برکت از مشهد،
سوی هر شهر صادر میشود😌
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪•
.
.
•• #نےنے_شو ••
ما دیجه خاضلیم . ☺️°
فدت مونه لداس بپوسیم . 👗°
دوسلی سَل تُنیم 🌹°
شادُل بلدایم . 🐚°
.
𓆩نسلآیندهسازاینجاست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🍭𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
Et tout à coup tu es devenu mon tout
و ناگهان تو همه چیز من شدی♥️
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩💠𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
•⃟🌱 جز علی، هیچکسی
لایق این منصب نیست👌
•⃟👥 تا که بر خلق جهان
سید و رهبر بشود🥰
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1855»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💠𓆪•
هدیه ۱۱۰ هزارتومنی 💶
به همراه کتاب 📖
مسابقه به عشق علیو
از دست ندههه 🎁😍
https://eitaa.com/joinchat/519504059Cb62d445a51
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
صبحـ☀️ است↓
خورشید تابستانی؛ با انگشتان طلایی میکوبد بر پنجرهات°°
بیدار شــو😍♥️
بگذار زندگی🍃
از دریچه چشمانـ #ٺۅ
آغاز شود...🌿💕
#صبحتـونـبهعـشـقــ✨😍
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
@ASHEGHANEH_HALAL
•𓆩🌤𓆪•
014-Namahang-mast-najaf-Haeri-www.ziaossalehin.ir-AF01-720p.mp3
2.11M
•𓆩🎊𓆪•
.
.
•• #عیدانه ••
من از شوقش زمین خوردم ولی مولا بلندم کرد.
همیشه یاعلی گفتم، علی از جا بلندم کرد...(:
#عیدکـــــــــــممبـــــــــــروک💚🌱✨
.
.
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🎊𓆪•
•𓆩📿𓆪•
.
.
•• #پابوس ••
🌼 امام زمان عجل الله تعالے فرجہ الشریف:
بہ راستی ڪہ علم ما بر اوضاع شما احاطہ دارد و هیچ چیز از احوال شما بر ما پوشیده نیست و نسبت بہ لغزشهایـے ڪہ از شما سر مےزند شناخت داریم💚
✍🏻 بحار الأنوار - جلد ۵۳ ، صفحهٔ ۱۷۵ 📚
🌤 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
.
.
𓆩خواندهويانَخواندهبهپٰابوسْآمدهام𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📿𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🎊𓆪•
.
.
•• #عیدانه ••
هر دل ڪه شڪست ره به جايـے دارد هر اهـل دلـے قبلـ🧭ـه نمايـے دارد
با آنڪه بُود قبلهی ما ڪـ🕋ـعبه ولے ايوان نجف عَجـ😍ـب صفايے دارد
#عیدکم_مبرووووووک🥳
#تبریک_یا_صاحبالزمان💚
#به_عشق_مولا🌺
.
.
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🎊𓆪•
هدایت شده از عاشقانه های حلال C᭄
🔴مسابقه
🎊عیدی که با همه اعیاد فرق داره ...
🔆به مناسبت عید بزرگ غدیر صفحه قرآنی رحیق در نظر دارد مسابقه ای با مشارکت شما همراهان گرامی برگزار کند .
👀محتوای مسابقه: فایل های صوتی و متنی که با هشتک #مسابقه_غدیر نشانه گذاری شده رو جستجو کنید، زیرا که سوالات روز مسابقه از این پست ها خواهد بود.
🎁 جوایز :
5جایزه 50 هزار تومانی برای پنج نفر اولی که جواب درست رو ارسال کنند.😍
12جایزه شارژ 20 هزار تومانی بین عموم افرادی که جواب درست ارسال کنند.😍
🔸پیشنهاد میکنم تا روز مسابقه حواست به صفحه رحیق باشه و دوستان و آشنایانت رو برای شرکت در مسابقه با خبر کن دوستِ من...🙂🦋
صفحه قرآنی رحیق
https://eitaa.com/joinchat/2952462340C4011b8cfbf