•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
مانا دمـید بـوے گلستان صـبحگاه💐✨
کـاواز داد مرغ خـوشالحان صـبحگاه . . .🕊💚
#عـراقے
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪•
.
.
•• #پابوس ••
عَنْ أبى حَمزة قالَ: قُلْتُ لأبى جَعْفَر عليه السلام:قالَ اللّه تَعالى:«كُلُ شَى ءٍ هالِكٌ الاّ وَجهَهُ» قالَ:
فَيَهلِكُ كُلُّ شَى ءٍ وَ يَبْقَى الوَجْهُ اَنّ عَزَّوَجَلَّ اَعْظَمُ مِنْ اَنْ يُوصَفَ بِالوَجهِ وَلِكن مَعُناهُ كُلُّ شَى ءٍ هالِكٌ اِلاّ دينُهُ وَ الوَجْهُ الذّى يُؤتى مِنهُ.❤️
امـام بـاقر عليه السلام دربـاره آيـه« كل شى هـالك الاّ وجـهه »بـه ابوحمزه ثمالى فرمود:
هر چيز نابود مى شود و وجه باقى مى ماند. خداوند بزرگ تر از آن است كه وجه (چهره) داشته باشد و معناى آيه اين است كه همه چيز نابود مى شود الاّ دين خدا و سمت و سويى كه مردم از آن به سمت خدا رو مى آورند.❤️
منبع : معانى الاخبار، ص ۱۲.✍
.
.
𓆩خواندهويانَخواندهبهپٰابوسْآمدهام𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📿𓆪•
•𓆩💌𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
توی دورههای حساس زندگی
حتی در نظر گرفتن احتمالات هم
اهمیت پیدا میکنه
🔆 مثلا دقت
روی نوع سوالاتی که میپرسیم
یا در مورد #سوالاتی که خواستگار
ازمون میپرسه
👈 اگه سوال سادهای که میپرسین
او از جواب دادنش طفره میره، شـاید
نقطهی مبهمِ نه چندان خوبی وجود داره
🌸 این سوالات رو به روش متفاوت بپرسین 😌
👈 یه سوال رو #چندبار
به روشهای مختلف میپرسه؛
اینطور موارد، نکاتی هستند که
معمولا توی زندگی فرد اهمیت داره و
سنجیدن میزان اهمیتش توی زندگی شما
مهمه 😇
👈 #اولین_سوال،
معمولا جزء موردهای حساس
و دارای اهمیت برای طرف مقابله؛
مثلا آیا اولین سوالش از شما، تقیّد به نمازه،
یا میزان درآمد پدرتون...؟ 😃
👈 بعضی سوالات
با اینکه فک میکنین باید
برای او مهم باشه، ازتون #نمیپرسه
اگه بخاطر استرس،
یادش نرفته باشه، 😊
این، معمولا دوتا معنی داره :
یا شما رو کامل میشناسه و جواب اون
سوال رو میدونه؛ یا اون مورد براش
اهمیت خاصی نداره
👈 سوالها رو بهتون
#نصفه جواب میده، یا انگار سوال نداره؛
اگه علاقه خاصی بینتون نیست 💜
باید مراقب بود
در صورتِ
ادامهدار شدن موضوع خواستگاری
این حالت، به معنیِ تمایل قلبی نداشتن او
به این ازدواج نباشه . . . 🌸🍃
.
.
𓆩ازتوبهیڪاشارتازمابهسردویدن𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💌𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
🍃💚 من ازتمام این عالم
وجبے خاک هم نمیخواهم
همین مساحت اندک
میان دو بازوے #تـو
حس مالکیت کل جهان را
به من داده است 💚🍃
#کنار_تو_در_صحن_حرم_امام_رضا
#بهشت💕
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
خوشمــزه هـاے قـبل از ایـن
سو تفاهــم بـود :))💛
مواد لازم :
◗ ۱ عدد سینـہ مرغ مکعبی خرد شده🍗
◗ ۱ قاشق چایخورے نمک
◗ ۱/۵ قاشق چایخوری پاپـریکـا 🫑
◗ ۱/۲ قاشق چایخورے زردچوبه 💛
◗ ۱ قاشق چایخورے فلفل سیاه
◗ ۲ حبـہ سیر خرد شده یا رنده شده🧄
◗ ۲ قاشـق غذاخوری رب گوجـہ🍅
◗ ۳ قاشق غذاخوری ماست
◗ ۵۰ گرم کره 🧈
◗ ۱ قاشق غذاخـوری آرد
◗ ۴۰۰ میلی لیتر شیر 🥛
◗ ۱ قاشق چایخوری نمک
◗ ۱ قاشق چایخوری فلـفل🌶
◗ ۲۰۰ گرم پنیر پیتزا 🍕
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
۱۲ سـال از زندگـی ما گذشت.♥️
ولـی آنقدر مشغله شـاد و زیبا داشتیم که متوجه گذر آن زمان نبودیم.✨
خانه ما طوری بود که به جرأت میتوانم بگویم شایـد ۲ روز آن هم با هم مساوے نبود حتی آنقدر پر از شادی و نشاط بود که انگار قرار نبود هیچگاه غـم در آن جا داشته باشد.🫂❤️
#شهید_محسن_فرامرز_گرگانی
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
مداحی آنلاین - توسل به امام رضا - استاد هاشمی نژاد.mp3
3.38M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
توسل به امام رضا(علیه السلام)
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#امام_رضا
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
که به غیر با تو بودن
دلم آرزو ندارد...☁️
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
اگه میخای همسری تولدت رو فراموش نکنه دوروز قبلش اینجور بهش بگو😁👇
♥️👈میدونی دقیقا 25 سال قبل تویه این روز(تاریخ تولدتون بگین😜😂) چ اتفاقی افتاد؟؟؟
هر چی گفت شما اینجورادامه بدین 😜👇
یه فرشته مهربون خانوووم خووشگل پابـه جهان گذاشـت ک باعـث سـوق دادن مسیــر زندگیـت به ســوی خوشبخـتی شـد😁😌😂
️️️️️(ایراد نداره اگر فراموش میکنن
لطفا شما غر نزنید و یادآوری کنین
چون مردا مشغلشون زیاده فراموش
میکنن)
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_سوم
در را باز می کنم، سوز سرمای آبان صورتم را می سوزاند. چانه ام را در یقه ی پالتویم فرو می کنم و دست هایم را در جیبم.
کل حیاط را تا خیابان میدوم.
در را باز میکنم.
بابا پشت فرمان نشسته.کت و شلوار قهوه ای پوشیده و عینک خلبانی زده، مثل همیشه خوش تیپ و با ابهت.
در را باز میکنم و می نشینم:سالم بابا
:_سلام
مامان نیست، برای همین جواب سلامم را میدهد، چقدر دلم تنگ شده برای مهربانیهایش...
همه ی این سختگیری ها خواسته ی مامان است، شاید اگر این کارهایش نبود،بابا تا حالا با کارهایم کنار آمده بود.
:_مامانت دید با این لباس ها اومدی بیرون؟
سر تکان میدهم:بله
و سکوت بینمان حکمرانی میکند، چند سال است که مکالماتمان طولانی تر نشده. دستور، دستور مامان است، من ممنوع الصحبتم. تا شاید این به قول خودش، ناهنجاری ها از سرم بیفتد..
هرچند گفتگویی هم نمی تواند شکل بگیرد؛ دنیای ما با هم فرق دارد.
گزارشگر رادیو، با حرارت مسابقه ی فوتبال را گزارش می دهد. بابا اصلا اهل فوتبال نیست، میدانم قبل از سوار شدن من، موزیک را خاموش کرده. به احترام اعتقادات من. این کارهایش را دوست
دارم...
تمام مسیر سکوت بینمان را صدای رادیو میشکند. بابا جلوی یک ساختمان میایستد. بدون هیچ حرفی پیاده میشود، من هم به تبعیت از او نگاهم به ساختمان میافتد، از آموزشگاه های معروف است. ساختمانی بلند با سنگ نمای تیره.
با بابا داخلش میرویم. بابا دکمه ی آسانسور را میزند، چند لحظه بعـد آسانسور میایستد. معلوم است ساختمان بزرگی است. داخل آسانسور میشوم و بابا دکمه ی طبقه چهارم را فشار
میدهد، آسانسور با تکان خفیفی حرکت میکند و صدای موسیقی بی کلام در فضایش می پیچد.
به طرف آینه برمیگردم و تار مویی که از زیر مقنعه بیرون زده، آرام به زیر حجابم، هدایت میکنم.
آسانسور می ایستد و صدای ضبط شده، ورودمان را به طبقه ی چهارم خوش آمد میگوید.
پا در سالن می گذاریم، چند میز گوشه ی سالن گذاشته اند و چهار، پنج کلاس در اطراف میبینم.
بابا به طرف یکی از میزها میرود.
:_سلام برای ثبت نام دخترم..
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارم
دختری که پشت میز نشسته، بلند میشود: بله خیلی خوش اومدین، بفرمایید بشینید خواهش میکنم.
کنار بابا مینشینم، دختر وضع ظاهری خوبی ندارد، مانتو تنگ سرخ به تن کرده و آرایش غلیظش چشم را میزند.
با لبخند چندش آوری میگوید: اصلا بهتون نمیاد دختر کنکوری داشته باشین.
بابا جوابش را نمی دهد، دختر بی توجه به طرف من برمیگردد: چه رشته ای عزیزم؟
نگاهم را از خط چشم کلفتش میگیرم:انسانی
ابروهایش را بالا می دهد:یه خرده دیر اومدین البته، ولی جای نگرانی نیست، خب کدوم کلاسا؟
قبل من، بابا جواب می دهد:همهی کلاسا
میگویم:نه بابا، من فقط کلاس ریاضی و عربی لازم دارم.
بابا میگوید:مطمئنی؟
:_بلـه
(به طرف دختر برمیگردم)
فقط ریاضی و عربی.
دختر خودکارش را برمیدارد:عربی دو سه جلسه تشکیل شده ها،ولی ریاضی احتمالا از هفته ی بعد.
بابا میگوید: ایرادی نداره.
:_عزیزم اسمت چیه؟
:_نیکی نیایش
لطفا این فرم رو پر کنید، راستی نیم ساعت بعد کلاس عربی هست، شنبه ها و سه شنبه ها ۲:۳۰ تا ۴:۳۰
بابا مشغول پرکردن فرم میشود: اگه نتونم بیام دنبالت، اشرفی رو میفرستم.
:_ممنون
سر تکان می دهد؛ فرم را امضا میکند و کارت اعتباری اش را درمیآورد.
دختر چاپلوسی میکند: ممنون از حسن انتخابتون
بابا نگاهم میکند: پول داری؟
:_بله بابا
:_یه چیزی بخر،بخور
ذوق میکنم از این محبت غیر مترقبه
:ممنون بابا
دلم برای خودم میسوزد...
:_کاری نداری؟
:_نه،بازم ممنون. خداحافظ
بابا میرود، دختر نگاهم میکند: برو کلاس سه بشین، الان همکلاسیهاتم میان.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
صحن، دریاست و
من، ماهیِ بی تاب و قرار
آه، ای کاش که من نیز
به دریا برسم🌊
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
•• #آقامونه ••
﮼𖡼 دست مرا بگیر👋🏻
با تو میخواهم برخیزم😌
تو رستاخیز حیات منی🌱
احمد شاملو /✍
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1394»
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
✨وَهُوَ الَّذِے يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ مَا قَنَطُوا
وَيَنْشُـرُ رَحْمَتَهُــ ۚ
وَ هُوَ الْوَلِــے الْحَمِيدُ💙🦋
و اوسـت خدایـے کـہ
باران را
پس از
نومیـدے خلق مـےفرستد🌦
و رحمـت (و نعمت) خود را فراوان مـےگرداند🎈
و اوسـت
خـداوندگار مـحبوب الذّات ستوده صـفات 🌸
|آیـہ ۲۸ _سـوره شـورے|
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪•
.
.
•• #پابوس ••
امام هادی(ع):
مَنْ هانَتْ علیه نَفْسَهُ فلاتَأمَنْ شَرَّهُ👌
امام هادی(ع):
کسی که خود را پست شمارد، از شر او در امان مباش.☝️
منبع : بحارالانوار، ج۷۲، ص۳۰۰✍
.
.
𓆩خواندهويانَخواندهبهپٰابوسْآمدهام𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📿𓆪•
•𓆩🌿𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
-من اهل عشق و عاشقی نبودم
اما تو از کنارم رد شدی
و جانم به دکمهی پیراهنت گیر کرد.
👒
.
.
𓆩عاشقےباشڪهگویندبهدریازدورفت𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌿𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
تا حالا شده به یه نفر نگاه کنے
و دعا کنی که کاش خدا
هیچوقت ازت نگیرتش؟
تو برا من همون یه نفری♥️:)
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩🙍♂𓆪•
.
.
•• #منو_مجردی ••
💬 به راننده تاکسی گفتم:
حاجی انصافا اینجوری تحلیلات یادم
نمی مونه، کولرو روشن کن😂😢
گفت: نه گرم باشه بهتره میخوام فضای
تنور داغ انتخاباتی برات تداعی بشه😉🗳
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 941 •
#سوتے_ندید "شما و مجردیتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩مجردییعنی،مجردی𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🤦♂𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
مـــ🖐🏼ــــن
خیلــــــ🥰ــــــــــی
آقا سجـــــ🧔🏻♂ـــــــــــاد رو
دوســـــــــــــــــت داشتــــ♥ـــم..
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
مداحی آنلاین - نماهنگ کشتی نجات - عرب خالقی.mp3
4.2M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
دنیا رو آب ببره چشما رو خواب ببره
ما رو تنها میتونه کشتی ارباب ببره
#شب_زیارتی_ارباب
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
خدا میبیند...
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_پنجم
به طرف کلاس شماره سه میروم، روی صندلی رو به تخته مینشینم. چقدر دلم برای چادرم تنگ شده. کاش کمی مامان و بابا درکم میکردند، آه میکشم از ته دل...
سرم را بلند میکنم، دو پسر هم سن و سال خودم، جلوی در ایستاده اند و مرا نگاه میکنند، شاید نمیدانند که من هم کلاسی شان هستم.
صدای کسی میآید:چرا نمیرین تو بچه ها؟
و پسر دیگری در چهارچوب در ظاهر میشود، قد بلند است و هیکل ورزشکاری دارد. مرا که می بیند سرش را پائین می اندازد. نرمه مویی صورتش را پوشانده.
بلند میشوم:سلام، من شاگرد جدید کلاس عربی ام.
دو پسر اولی، آهان میگویند و وارد میشوند و ردیف عقب مینشینند.
پسر قد بلند، هم چنان سر پایین داخل می شود و دو صندلی آن طرف تر، در ردیف من مینشیند. کمی که میگذرد، دختری هم وارد کلاس می شود و ردیف عقب مینشیند. با کتاب هایم خودم را مشغول میکنم. ناخودآگاه نگاهم به پسرقد بلند میافتد،نگاهش مدام به در
است، انگار منتظر کسی است.
:_سلام بچه ها
استاد داخل کلاس میشود، به احترامش بلند می شویم و مینشینیم.
به همه نگاه میکند و نگاهش روی من متوقف می شود:شما خانم نیایش هستین درسته؟
:_بله استاد
:_بچه ها خانم نیایش، مِن بعد همراه ما هستن، خب بهتره بریم سراغ..
صدای در، حرف استاد را قطع میکند.
:_بفرمایید
در باز میشود و دختر چادری با صورتی سبزه و چشم و ابرویی مشکی، در چهارچوب در ظاهر میشود.
اولین چیزی که نگاه را درگیر میکند، چهره ی معصوم و دوست داشتنی اش است، که بدون آرایش، قشنگ و زیباست.
نفس نفس میزند، با حسرت به چادر روی سرش خیره می شوم.
:_ببخشید استاد
:_خانم زرین، بفرمایید، نزدیک بود درسو بدون شما شروع کنیم. راستی خانم نیایش (با دستش مرا نشان میدهد) هم کلاسی جدیدتون هستن.
دختر به طرفم میآید و وسایلش را روی صندلی کنار من میگذارد.
:_سلام،من فاطمه ام. فاطمه زرین
:_منم نیکی نیایش هستم.
هردو همزمان میگوییم:خوشبختم.
آرام میخندیم،چقدر جذاب و دوست داشتنی است.
استاد سرفه ی کوتاهی می کند و به طرف تخته برمیگردد و مشغول نوشتن می شود. فاطمه آرام به طرف جلو خم می شود و سمت راستمان جایی که آن پسر نشسته، نگاه میکند.
ناخودآگاه رد نگاهش را دنبال میکنم، همان پسر، دست چپش را بالا میآورد، اخم روی ابروهایش دویده، با دست راست ساعتش را نشان می دهد و چیزهایی زیرلب میگوید.
به طرف فاطمه برمیگردم،با شیطنت، چشمک میزند و می خندد.
پسر به سختی خنده اش را کنترل میکند، آرام سرش را پایین می اندازد و ریز میخندد.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_ششم
متحیرم، نه به چادرش، نه به این کارهایش.. نکند مثل آدم هایی باشد که مامان همیشه میگوید؟
به خودم نهیب می زنم: قضاوت ممنوع
★
کلاس تمام شده، میخواهم از کلاس خارج شوم که فاطمه صدایم میزند:نیکی جون
برمیگردم،دستش را به طرفم دراز می کند:دوستیم دیگه؟
نمیدانم چه بگویم، اول که دیدمش از ته دل آرزو کردم که دوستم باشد اما...
ناچار دست می دهم:معلومه
میخندد، لبخند، زیبایی اش را دوچندان میکند. شاید من اشتباه کردم، شاید... شاید باید به او فرصت دهم، شاید او دوست خوبی برایم شود، جایگزین این همه تنهایی.. کسی از پشت صدایش
میزند:فاطمه؟
هر دو برمیگردیم، همان پسر است.
حس میکنم، مغزم منفجر می شود.
:_باز جزوه ات رو جا گذاشتی
و جزوه را به دست فاطمه می دهد.
فاطمه میخندد:من اگه تو رو نداشتم چی کار میکردم؟
حس میکنم محتویات معده ام میخواهد از دهانم بیرون بزند، شرمم میآید از این حجم وقاحت. به سرعت از آنها فاصله میگیرم
حرف هایمان مثل پتک بر سرم فرود میآید:
همه ی مذهبیا، مثل مان، فقط هرچی که دارن تو ظاهره
پله ها را با سرعت پایین میروم...
حرف های مامان، کاسه ی سرم را می ترکاند:تو فکر میکنی همه ی مذهبیا مریم مقدس ان؟ نه
جونم، این همه چادری، همه شون دوست پسر دارن.. کارای اونا همش ریاس... فقط واسه گول زدن
امثال توعه...
سرم را بین دستانم میگیرم، می دانم که حق با مامان نیست...اما...
از ساختمان بیرون میزنم، کاش هرگز نمیدیدمش... کاش پایم را اینجا نمیگذاشتم...
صدای موبایلم میآید، به خودم میآیم، سر خیابان رسیده ام...
:_الو
اشرفی است، راننده ی تشریفات شرکت بابا
:_سلام خانم، شما کجا تشریف دارین؟
:_آقای اشرفی من سر خیابونم
:_الان خدمت میرسم خانم.
دیگر نباید به فاطمه فکر کنم... چند لحظه بعد، ماشین آخرین سیستم مشکی شرکت جلوی پایم توقف میکند. اشرفی پیاده میشود تا در را برایم باز کند. قبل از او خودم در را باز میکنم و مینشینم.
:_آخه خانم، آقا امر کردن...
:_لطفا هیچ وقت، در رو برای من باز نکنین.
باید ذهنم را خالی کنم از امثال فاطمـه ها.. کاش فقط او میدانست برای داشتن چادرش، چقدر کسی مثل من، دچار زحمت میشود..
یاد حرف های عمو میافتم:آدم خوب و بد، همه جا و تو هر لباسی پیدا میشه، حالا اگه دو تا چادری، پیدا شدن که حرمت چادرشون رو نگه نداشتن نباید گفت که همه چادریا بدن.. اونا بد، تو
خوب باش...
آرام میشوم با یاد حرف هایش...
به خانه که میرسم، در را که باز میکنم، تاریکی خانه، قلبم را فشرده میکند... شاید من، میان این همه چراغ و شمع و لوستر، این خانه را تاریک میبینم..
بدون اینکه منتظر جواب باشم، بلند میگویم: من برگشتم..
و به سرعت از پله ها بالا میروم، به اتاقم پناه میبرم، چقدر در این چند ساعت، دلم برای صحبت با خدایم تنگ شده!
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
از همه دنیا دلم دل میکند آقا، فقط
گوشه صحن حرم، آرام میگیرد دلم
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•