eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🖤𓆪• . . •• •• خوشبحال هر کس که شما رو داره عزیزترینم.✨️ . . 𓆩پنجرهِ‌فولادِرضابراتِ‌کربَلامیدھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🖤𓆪
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوپنجاه +:آقای نیایش،هرشرطی داشته باشین،من انجام میدم
•𓆩💞𓆪• . . •• •• کاش... * روسری را با حرص از سرم میکشم. خودم را روی تخت میاندازم و گریه میکنم. به حال خودم میدانستم جواب،دلخواه من نیست،اما اصرار کردم... دل بستم به ضرب المثلی که.... من اخلاق پدر و مادرم را میدانستم من نباید اصرار میکردم... نباید سیاوش را هم امیدوار میکردم... حس تلخ عذاب وجدان،قطره قطره چشمانم را میسوزاند.. جمله ی آخرش،می ترساندم (راضی شون میکنم).... دلم نمیخواهد تلاش بیهوده کند،نمی خواهم امید ببندد به در این خانه... نباید بیشتر از این اجازه بدهم تحقیر شود،این، دندان لق را باید دور بیندازم... باید بشکنم دلم را تا غرور او نشکند... سرم را بین دستانم میگیرم و فشار میدهم. سردرد امانم را بریده. چند ساعت است همینطور نشسته ام؟ نمی دانم... کاش میشد از آشپزخانه مُسکن یا خواب آور میآوردم،اما پای رفتن را هم ندارم. صدای لرزش موبایل روی میز چوبی،باعث میشود سرم را بلند کنم. اشک هایم را پاک میکنم و نگاهی به ساعت مچی‌ام و عقربه های شبرنگش میاندازم . سه و بیست دقیقه ی بامداد... به طرف موبایل کشیده میشوم،گوشی را برمیدارم.. عمووحید است... دکمه ی سبز اتصال را فشار میدهم و موبایل را کنار صورتم میگیرم. روی تخت دراز میکشم و تا حدامکان،سعی میکنم لرزش صدایم به چشم نیاید. :_الـــ...ــــو +:الو نیکی..کجایین پس شماها؟؟ بغضم را قورت میدهم تا با غصه هایم درون اسید معده‌ام حل شود. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
•𓆩💞𓆪• . . •• •• :_سلــام عمــو +:جون به لبم رسید... از سر شب،گوشی سیاوش که خاموشه،روی زنگ زدن به حاج خانم رو هم که ندارم.. مسعود هم سایه‌ام رو با تیر میزنه..تو که اصلا جواب نمیدی... :_ ببخشید عمــــو +:چی شد؟تعریف کن ببینم... بغض لعنتی،خودش را تا گلویم بالا میکشاند،حس میکنم گلویم و بعد از آن چشم هایم میسوزد. :_هیچی... من...من اشتباه کردم عمو....نباید...نباید اصرار میکردم... نباید از ....بابا...میخواستم....من... هق هق صدایم،کلامم را منقطع میکند. عمو با نگرانی میپرسد +:مسعود چی گفت؟ +:آب ... پاکی رو...ریخت رو دستـــمون دستم را به سمت یقه ام میبرم، تنگ نیست اما حس میکنم هوا به قدر کافی به مجاری تنفسی‌ام نمیرسد. بلند و عمیق،نفس میکشم. +:نیکی...الو... نیکی من همین فردا میام تهران... عموجان تو غصه نخور...من همه چیزو حل میکنم، بهت قول میدم...الو...نیکی........نیکی صدامو داری؟؟ میآید؟درست شنیدم؟عمووحید گفت که میآید؟ کمی قدم میزنم و چشم به ورودی پروازهای خارجی میدوزم. نگاهم به سرامیک‌های کف سالن است و به کفش هایم و به بال چادرم.. سرم را بلند میکنم که نگاهم به چشم های آشنایش میافتد. مثل دیدار اولمان،درست همین جا. فقط آن موقع،ریش هایش کوتاه بود و لباس اسپرت پوشیده بود،با کوله. این بار کت و شلوار پوشیده و سامسونت در دست دارد،ریش هایش هم کمی بلند است،اما مرتب. جلو میروم و سعی میکنم اضطراب درونم را پشت لبخند کمرنگم پنهان کنم. :_سلام عموجون،رسیدن بخیــر... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🌙𓆪• . •• •• * رهبر انقلاب: از ساعت ۵صبح کارم را شروع می‌کنم! + برنامه یک روز کاری رهبر‌انقلاب . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🚩 •📲 بازنشر: •🖇 «1476» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• وَ من؟! مصمم؛ در سبـز زیستن 🌱 در آدم بهتری بودن وَ در آدم بهتری شدن 🫀 . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• طعنه‌ى خلق... و جفاى فلك... و جور رقيب... همه هيچ‌اند اگر موافق باشد... 💚 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• ترفندای مهم آشـپزے ڪـہ هر کدبانــوی مهــربونـے بایـد بدونہ☺️👌🏻 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• آهسته در گوشَت بیا چیزی بگویم . . پیراهنم ؛ پیراهنت را دوست دارد :)🧡 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩🖤𓆪• . . •• •• نیست گاهی هیچ راهی جز به شاهی رو زدن... . . 𓆩پنجرهِ‌فولادِرضابراتِ‌کربَلامیدھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🖤𓆪
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوپنجاه‌ودو :_سلــام عمــو +:جون به لبم رسید... از س
•𓆩💞𓆪• . . •• •• دستم را دراز میکنم. نگاه نگرانش را به صورت رنگ پریده ام میدوزد و دستم را به گرمی میفشارد:سلام،خوبی؟ سر تکان میدهم و کنارش راه میافتم. +:چقدر لاغر شدی؟! باز هم سر تکان میدهم و لبخندم،نصف میشود. قدم هایم را کوتاه و سریع برمیدارم تا بیشتر از این چشم در چشم هایش ندوزم،تا زودتر بیرون برویم و کمی هوا ببلعم. عمو به دنبالم میآید. از فرودگاه که خارج میشویم،نور خورشید چشمانم را میزند. دستم را سایبان چشمانم میکنم و به طرف عمو برمیگردم. :_پدربزرگ تنها موندن؟ +:سپردم به پرستاراش،اونا بهتر از من مراقبشن میدانم این ها را میگوید تا من خجالت نکشم، هیچکس مانند عمووحید،پای مشکلات پدر پیر و بیمارش نمیماند..اما او... خجالت زده سرم را پایین میگیرم :_شرمنده عمو... +:منو ببین نیکی...واسه من،مهم ترین چیز اینه که حال تو خوب باشه...نگران پدربزرگ نباش،من فقط میخوام تو بشی همون نیکی سابق، میفهمی؟ سرم را تکان میدهم. عمو میخندد +:حالا با چی میخوایم بریم؟ :_من با آژانس اومدم،گفتم وایسه اونجا،با من بیاین. راه میافتم و عمو پشت سرم. صدایش میآید +:واقعا نمیتونم بفهمم چرا نرفتی گواهینامه بگیری میایستم،به طرفش برمیگردم و پوزخند میزنم. همین امروز فردا باید برم،راهکار باباست برای فراموش کردن.... سرم را پایین میاندازم. عمو ،سربسته،بحث را عوض میکند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
•𓆩💞𓆪• . . •• •• +:کار به اونجا نمیرسه.. بیا ببینم با کدوم ماشین اومدی؟ جلو میروم و سمند سبز رنگ را نشانش میدهم. * :_ببین نیکی،پدربزرگ همیشه میگه مسعود دو تا خصوصیت اخلاقی خیلی مهم داره،مغروره و لجباز. تو نباید کاری بکنی رو دنده ی لج بازی بیفته، ببین بابای تو مغروره،بیش از حد هم مغروره شکستن غرورش رو هیچکس ندیده،حتی تو،در سته؟ سرتکان میدهم،بابا کوه اقتدار است،هیچ وقت ندیدم کمر خم کند. :_یه خصوصیت مهم دیگه اش اینه که،در مورد تو خیلی حساسه،یعنی تو نقطه ضعفش محسوب میشی..که خب تا حدودی طبیعی هم هست... حالا ببین،تو و سیاوش دقیقا دست گذاشتین رو اینا... سیاوش، پا شده رفته شرکت،واسه خواستگاری.. بابات گفته نه،سیاوش اصرار کرده... نتیجه اش چیشد؟ یه سیلی تو گوش سیاوش... بعد،سیاوش بازم ادامه داده..تو هم که طرف اون رو گرفتی... +:عمو من طرف سیاوشو...یعنی طرف آقاسیاوش رو نگرفتم :_به حرف من گوش بده... به هرحال اصرار کردی که سیاوش بیاد خواستگاریت دیگه... بابای جنابعالی هم حس کرده دشمن،اومده تو قلمروش، غرورش رو جریحه دار کرده،تازه دخترش رو هم طرفدار خودش کرده...حالا استراتژی بابات چیه؟ اینکه تو زمین خودش،دشمن رو تحقیر و بالطبع قدرت نمایی کنه. برای همین بابات قبول کرد که سیاوش بیاد خواستگاری،خواست بهش زهرچشم نشون بده،یعنی تاکتیکش همین بوده +:عمو مگه جنگه آخه؟ :_یه همچین چیزی... بابات سعی داره تو و غرورش رو حفظ کنه،سیاوش هم قصد داره بابات رو راضی کنه.. جنگه دیگه... +:ترکش هردوتاشون هم میخوره به من... عمو لبخند میزند :_خوب یاد گرفتی! ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🌙𓆪• . •• •• * رهبر انقلاب: ایران، ایران امام رضاست . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🚩 •📲 بازنشر: •🖇 «1477» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• باز میشـہ این در🚪🌱 صـبح میشـہ این شب🧡 صـبر داشتہ باش😇 . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩🌿𓆪• . . •• •• باشی، به خدا تا تهِ این قصه ردیف‌ام ای کاش تو هم دل بدهی قافیه باشی :) . . 𓆩عاشقےباش‌ڪه‌گویندبه‌دریازدورفت𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌿𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• 🌿⃟💕 تـ‌ــ♡ـــو هَمونے هَسـتـے ڪہ هَميشــــه‌ آرزويــش‌ را داشتَـم 💕⃟🌿 💐 💚 👮‍♂ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• چیپس و پنیر ڪـافـے شاپـے😍 حتماً درستش کنید و لذت ببرید👌 مــواد لازم : چیــپس ساده🍟 ژامبـون، سوسیـس🌭 پنیـر پیتزا به اندازه🍕 قــارچ، فلفل دلمـه‌ای سـس ڪـچاپ🍅 سـس ماسـت سـس خردل💛 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🙍‍♂𓆪• . . •• •• 💬 ‏رفتم‌ تو یه‌ فروشگاهی‌؛ بعد‌ فروشنده گفت: «چجوری‌ میتونم‌ بهتون‌ کمک‌کنم؟» منم‌ بش‌گفتم: تورو خدا نذار چیزی‌ بخرم:|😂💰 . •📨• • 1012 • "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩مجردی‌یعنی،مجردی𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🤦‍♂𓆪
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• روایت همسر محترم شهید : شب نوزدهم ماه مبارک رمضان دوتایی باهم به مسجد رفتیم تو مسیر برگشت آقا کمیل روی موتور به شوخی طوری که من متوجه نشم گفت این دفعه که رفتم دیگه بر نمی گردم و گفت تو هم همیشه مواظب خودت باش . من پشت موتور گریه ام گرفت و آقا کمیل گفت گریه که نمی کنی؟ من هم چیزی نگفتم و سکوت کردم .یک شب قبل از اینکه آقا کمیل شهید بشه به من زنگ زده بود و داشتیم با هم صحبت می کردیم . به آقا کمیل گفتم یکشنبه میشه دو هفته ، هر دو هفته یه بار مرخصی می اومدی ، فردا میایی دیگه؟ آقا کمیل بغض کرد چون می دونست من از هیچ چیزی خبر نداشتم. نمی دونستم به عملیات شمالغرب رفته ، حین صحبت هاش صدای تیر می اومد ، بهش گفتم کمیل چه خبره؟ گفت بچه ها اومدن رزمایش... ! آقا کمیل گفت قطع می کنم دوباره زنگ می زنم ؛ بدجوری گریه شون گرفته بود. باز زنگ زد و گفت : معلوم نیست کی بیام . گفتم سه شنبه چطور؟ گفتن معلوم نیست. گفتم پنجشنبه چطور؟ گفتن پنجشنبه به احتمال خیلی زیاد میام! کمیل راست گفت ! یکشنبه شهید شد سه شنبه خبر شهادت ایشون رو آوردن و پنجشنبه به بابل برگشت و تشییع و تدفینشون کردیم ... ! ♥➣ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• گفتمش : دل بردى از ما جان من مقصد كجاست ؟ گفت : عاشق را نشاید پرس و جو با ما بیا♥️ . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• همسرعزیزم... ♥💍 بفرست براش 😍👆 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🖤𓆪• . . •• •• همه‌ی امامان ما رئوف هستند, لکن🥹 رأفت امام‌رضا (ع) "حِسّی" است✨️ .علامه طباطبایی. . . 𓆩پنجرهِ‌فولادِرضابراتِ‌کربَلامیدھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🖤𓆪
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوپنجاه‌وچهار +:کار به اونجا نمیرسه.. بیا ببینم با کد
•𓆩💞𓆪• . . •• •• کلید را در میآورم،در را هل میدهم و عقب میکشم :_بفرمایید تو عمو جان +:اول صاحبخونه لبخند میزنم و وارد میشوم. منیر به استقبال میآید و متوجه عمو میشود:سلام خانم،راستش خانم...عه،سلام آقاوحید... خیلی خوش اومدین،چقدر به موقع رسیدین،اینجا همه چی بهم ریخته... سر و صدای منیر،مامان را به طرف ورودی میکشاند:چه خبر شده منیر؟ عمووحید را میبیند:عه،بازم که تو...ببین تو و اون دوستت چه آتیشی تو زندگی من انداختین.. عمو سرش را پایین میاندازد. +:سلام،اتفاقا افسانه خانم،اومدم این بار همه چی رو درست کنم. رنگ نگاه مامان عوض میشود،درست مثل لحنش :_واقعا؟؟یعنی میتونی؟؟مسعود این روزا خیلی آتیشی شده. تعجب میکنم،مامان از عمووحید کمک میخواهد؟ عمو لبخند میزند. مامان دستش را به طرف سالن میگیرد :_بیا تو..خواهش میکنم بیا بشین... عمو و پشت سرش مامان وارد سالن میشوند،میخواهم بروم داخل که مامان مانع میشود:تو برو تو اتاقت... عمو با چشم هایش تأیید میکند . تنهایشان میگذارم و به اتاقم پناه میبرم. سردرد،باز هم به سراغم میآید... خدایا،این کابوس،چرا تمام نمیشود؟ * چند تقه به در میخورد،به سرعت بازش میکنم. عمووحید وارد اتاق میشود :_چی شد عمو؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
•𓆩💞𓆪• . . •• •• روی صندلی مینشیند و کتش را درمیآورد. +:حدسم درست بود :_در مورد چی؟ +:بابات فکر میکنه اگه با ازدواج تو و سیاوش موافقت کنه،برای همیشه تو رو از دست میده. :_ولی...ولی این درست نیست.. +:میدونم ولی خب..بابات اینطور فکر میکنه، تازه... من فکر میکردم مامانت موافقه،ولی اون بیشتر از بابات مخالفه.. چیزی نمیگه چون نگران باباته.. :_یعنی چی میشه عمو؟ عمو نفسش را بیرون میدهد +:درست میشه... من خیلی خسته ام نیکی..میخوام تا بابات بیاد یه کم بخوابم،اشکالی که نداره؟ :_معلومه که نه عموچشم هایش را میبندد. خودم را با کتاب هایم مشغول میکنم،اما فکرم جای دیگریست..یک ساعتی میگذرد و من بی هدف به یک صفحه از قانون جزا خیره شده ام... صدای موبایلم بلند میشود،سریع برش میدارم مبادا عمو از خواب بپرد. فاطمه است،جواب میدهم و آرام حرف میزنم. :_الو سلام فاطمه +:سلام چطوری؟چرا این همه آروم حرف میزنی؟ :_عمووحید خوابیده،نمیخوام بیدار بشه. فاطمه هم مثل من صدایش را پایین میآورد،انگار او هم اینجاست! +:عه رسیدن؟به سلامتی :_سلامت باشی +:خب چه خبر؟ :_هیچی...همونایی که صبح بهت گفتم... +:نیکی نگران نباش...مطمئنم همه چی درست میشه :_چی بگم؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🌙𓆪• . •• •• * رهبر انقلاب: ماه ربیع الاول، بهار زندگی است . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🌹 •📲 بازنشر: •🖇 «1478» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•