eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ دلتنگ بهشتِ شما✨️ . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدوسی‌وچهار :_بله،بفرمایید... +:آقای مسیح آریا ؟ صد
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . شماره را میگیرم. قبل از اینکه بوق اول بخورد،به صرافت میافتم و سریع قطع میکنم. شاید عمو از این موضوع بیخبر باشد. شاید مسیح و از آن مهمتر مانی نخواهند که کسی را مطلع کنند. موبایل را روی مبل میاندازم و خودم کنارش مینشینمـ. سر م را بین دستانم میگیرم. کلافه‌ام. هرچقدر فکر میکنم ذهنم به جایی قد نمیدهد. مانی و رفتارش را معقول شناخته ام. سردرگمی تا سر حد مغز استخوانم را دربرگرفته. کاش حداقل آدرس و شماره ی کلانتری را میدانستم.نمیتوانم بیکار بنشینم. دوباره شماره‌ی مانی را میگیرم "دستگاه مشترک موردنظر،خاموش میباشد"... ★ صدای چرخیدن کلید در قفل میآید. به طرف در،اوج میگیرم. مسیح،خسته و کلافه،با شانه‌هایی آویزان و ابروهایی گره‌خورده،وارد خانه میشود. به طرفش میدوم:سلام چند ثانیه فقط نگاهم میکند. عصبانیت،خستگی و کلافگی در برق چشمهایش میرقصد. سرش را تکان میدهد و روی اولین مبل،خودش را پرتاب میکند. خسته است...خیلی خسته... کنارش مینشینم. سرش را روی پشتی مبل میگذارد و چشمانش را میبندد. نمیخواهم مزاحمش شوم،اما از طرفی خیلی نگرانم. میدانم از صبح تابه حال چیزی نخورده.لبهای خشک و صورت بیحالش اینطور نشان میدهد. این پا و آن پا میکنم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . کلمات بدون اینکه فرصت اداشدن پیدا کنند تا پشت دهانم میآیند و برمیگردند. مثل ماهی،لبهایم را بین تردید برای گفتن و نگفتن باز و بسته میکنم. :_چیزی میخوری برات بیارم؟ عاقبت،طلسم سکوت را میشکنم. خودم هم جا میخورم. بی‌اختیار و ناخودآگاه، فعلها و ضمایرم را در باب مفردِمخاطب بیان میکنم. شاید در دلم،"پسرعمو" ؛ "مسیح" شده و عقلم هنوز بیخبر است... نمیخواهم فعلا ذهنم جز نگرانی مانی،درگیر چیز دیگری باشد. در پی جمله‌ی سوالی‌ام،مسیح چشمانش را آرام باز میکند. خستگی از نفسهای نامرتبش هم پیداست. نگاهم میکند. +:نه،میل ندارم... ساعت چنده؟ آرام میگویم :_یه ربع به ده... لب میزند +:شام خوردی؟ با صداقت میگویم :_نه..منم میل نداشتم... حس میکنم قصد کرده، استراحت کند. میخواهم بلند شوم که میگوید +:بمون نیکی... :_آخه شما خسته‌ای باز هم چالش ضمایر مفرد و جمع... +:بمون دلم ضعف میرود از غربت صدایش . لحن دستوری کلامش،خارج از هرگونه تکلفی،عاجزانه است... سرجایم مینشینم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . جابه‌جا میشود و کمی تکان میخورد. پاهایش را بلند میکند و روی مبل،دراز میکند. دراز میکشد و سرش را هم درست کنار پایم روی مبل میگذارد. بی‌هیچ برخوردی،اما در عین حال،بی‌هیچ فاصله‌ای... احساسی بکر و تازه در رگهایم جریان مییابد از این همه نزدیکی. سرم را کمی روی صورتش خم میکنم. با احتیاط و با فاصله. چشمهایش بازند. مردمکهایش را میچرخاند و بالای سرش را نگاه میکند. :_چه خبر؟ با حسرت سر تکان میدهد و نگاهش را از صورتم میگیرد. +:نتونستم براش کاری بکنم. با ترس و نگرانی میپرسم :_تصادف کرده؟ +:نه دنبال فرضیه‌ی بعدی میگردم. هرچقدر از ظهر تا به حال فکر کرده‌ام،هیچ جرمی به ذهنم نرسیده. مانی را نمیتوانم در کسوت یک مجرم یا متهم تصور کنم. نمیتوانم جلوی زبانم را بگیرم. :_آخه آقامانی چی کار کردن؟ اصلا فکر نمیکردم پاش به کلانتری وا بشه.. حلقه‌ی لرزان دور چشمان مسیح، عقل و دلم را سست میکند. پلک میزند تا اشک درون چشمانش جمع نشود. انگار با خودش حرف میزند،آرام اما محکم میگوید :+آره... هیچوقت پاش وا نشده بود... بلند و با حسرت میگوید +:نتونستم کاری براش بکنم.. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . مسیح اصلل خوب نیست.حالش خوب نیست. آشفتگی را میتوان از رگهای برجسته‌ی کنار پیشانی‌اش دید.سیبک گلویش مدام میلرزد و بالا و پایین میرود. نگرانش شده‌ام. :_پسرعمو.... نفسش را با صدا بیرون میدهد و بلند میشود و مینشیند. بدون اینکه نگاهم کند،به روبه‌رو خیره میشود و دست راستش را بی‌اختیار،مشت میکند. به نیمرخش خیره میشوم. ته‌ریشهایی که چهره‌اش را از یک پسربچه‌ی تخس و سربه‌هوا ؛ به یک مرد مطمئن و قابل اعتماد تبدیل کرده‌است. چهره‌ای مردانه و دوستداشتنی... نگاهم نمیکند،اما آرام چشمانش را میبندد و باز میکند. +:هرکاری کردم شکایتش رو پس نگرفت مرتیکه‌ی نُزولخور. شوکه میشوم. جا میخورم. با صدای لرزان میگویم :_یعنی...یعنی آقامانی.... مسیح اینبار سر پایین میاندازد. +:برادر دیوونه‌ی من نُزول گرفته...به خاطر من...واسه اینکه سهم بقیه‌ی سهامدارا رو بخرم و کل شرکت مال خودمون بشه..بهم گفت قرض گرفته،اما... با اینکه میدونست این سود و بهره‌ها بدبختمون میکنه،بازم.... :_خب الآن چی میشه؟ یعنی نمیشد با ضمانت و وثیقه.... مسیح سرش را به نفی تکان میدهد +:فردا قراره برن دادگاه...باید دید دادستان قرار وثیقه رو تأیید میکنه یا نه... :_بعدش چی؟؟ +:بعدش باید پول این آشغال رو بندازم جلوش تا دست از سر خودم و خونواده‌ام برداره... اینبار من نیز به روبه‌رو خیره میشوم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . √ سخنرانی تاریخی صبح فردا توسط حضرت آقا(حفظه الله) درباره تحولات منطقه . ⊰🇮🇷 ⊰❤️ ⊰#⃣ | ⊰📲 بازنشر: ⊰🔖 𓈒 1548 𓈒 . 𐚁 شب‌نشینےبامقام‌معظم‌دلبرے ╰─ @asheghaneh_halal . 🌙 ⏝
بِذِڪرِكَ عاشَ قَلبــے🌙 دلــم بہ یادت زنـده است...🫀 🍃🌸| @asheghaneh_halal
💛 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . امام علی علیه‌السلام فرمودند : دل‌ها مانند ظرف‌اند و بهترین‌ آنها ظرفی است که نیکی را بیشتر در خود نگه دارد 🍬' . 𓂃حرفایے‌که‌میشن‌چراغ‌راهِت𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💛 ⏝
9.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧣 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . . ♨️ ترس از ازدواج و سختی‌ها و شرایطی که خودمون فراهم کردیم باعث شده خیلیا به سمت متاهل شدن نرن.🚷 🌊 سونامی مجردها و تجرد قطعی از زبان 🔺استاد برمایی. . 𓂃محفل‌مجردهاےایـتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧣 ⏝
💍 ⏝ ֢ ֢ ֢ . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌من فقط دو چیز تو این دنیــ🌍ــــا می‌خوام و مـــــا . . .♡ | | . 𓂃بساط‌عاشقےبرپاس،بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💍 ⏝
🥤 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 📩 ‏‏‏‏‏‏‏دختر همسایمون با ماشینش داشت میرفت راهنمای چپ رو زد؛ بعد یهو پیچید به راست.. منم با موتور رفتم تو شیشه ماشینش میگم تو که راهنمای اونورو زده بودی، چرا اینوری اومدی!؟ میگه راهنما زدم که زدم، تو که صب تا شب آمار منو میگیری نمیدونی خونه ما سمت راسته🧐😏 خداییش اصلن لال شدم😐🤣 𓈒 1100 𓈒 تجربه مشابهی داری بفرست😉👇 𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh . 𓂃پاتوق‌مجردے𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🥤 ⏝