عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وبیست_وشش - اینجا محل کار شماست نه محل گپ دوستانه. اون دوست داره چ
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وبیست_وهفت
شاهرخ در حالیکه می دوید و دستهایش را باز و بسته می کرد گفت:
- برای قدم اول بد نبود
شروین نفس زنان گفت:
-من ... دیگه .... خسته ...شدم
و روی چمن ها نشست. شاهرخ که جلویش ایستاده بود و در جا می زد گفت:
-فقط نیم ساعت؟
-بابا من همیشه این ساعت توی رختخواب بودم. ساعت 7 ما رو بیدار کردی. مگه پادگانه؟
شاهرخ دست از در جا زدن برداشت و نشست.
- خیلی احترام داشتی که این موقع آوردمت. من همیشه بعد از نماز صبح می آم
- می خوای ما رو از خونت در کنی همین جوری بگو، دیگه چرا این همه می دوئونی
شاهرخ خندید.
- آخه هر جوری می خوام درت کنم نمیشه. گفتم شاید اینجوری فایده داشته باشه
- پس بگو چرا اینقدر تلاش می کنی روابط من و خانواده حسنه بشه! می خوای منو دک کنی
- خوشم می آد زود می گیری. ولی یه مشکلی هست با اینکه زود می گیری سرعت عملت پائینه
- بذار خیالت رو راحت کنم: مامان بابای من عوض بشو نیستن خودتو خسته نکن
شاهرخ که داشت بند کفشش را که شل شده بود می بست چیزی نگفت. شروین کمی سکوت کرد و بعد در حالیکه در فکر فرو رفته بود پرسید:
- اگر اوضاع عوض نشه چی؟ می تونم بمونم؟
-تا کی؟
- نمی دونم. تا وقتی بتونی یه خونه مستقل داشته باشم. باید برم دنبال کار از این خانواده چیزی به من نمی رسه!
- من مشکلی با موندن تو ندارم ولی فکر نمی کنم این راه حل خوبی باشه
شروین درمانده گفت:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒