👒🍃••]
#همسفرانه
از زندگے ناامید بودمـ°☹️°
تـــــــا تــــــو آمدیــــو°✋°
تـمام معادلات
زندگےام را برهم زدے°☺️°
ڪارے ڪردے ڪہ دوسـتت
داشــتہ باشم°😍°
و این دوســـت داسـتن
حقـیـقـتـیست ڪه مــــرا°❣°
بــہ زندگـے امـیدوار و دلبسـته ڪرد°😘°
#زندگےدوبارهام_دوستتدارم😊
👒🍃••] @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
مَجه من چیــتا تلدم☹️
چلا چَش بسی به دسم حاله😢
مجه میخام فلال تونم؟؟
چِشو باز تون دسم دَیْد گلفته😣
حاله چشو باتون
بد بیاعلوتکممم نیداتون ته قدنگ
تابیده بیلا بلا علوتکم و من لالا لالا بتون بتابیم پتولم بندال روم تا تلدمون نسه😌
ای جان
خالش دستشو بازکن دست بچمون درد گرفته
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وبیست_وپنج -این لباس رسمی هم آدمو خفه می کنه شاهرخ لبخندی زد. -
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وبیست_وشش
- اینجا محل کار شماست نه محل گپ دوستانه. اون دوست داره چند ساعتی ذهن و فکر شما مال اون باشه
پدر با تعجب پرسید:
-اینا رو شروین گفته؟ تا اون جائی که من میشناسمش اینقدر احساساتی نبود!
شاهرخ مایوسانه پرسید:
-یعنی برای شما اصلاً مهم نیست که اون چه وضعیتی داره؟
-ببینید آقای محترم من از شما ممنونم که توی این چند روز مواظب اون بودید. حاضرم کرایه شب هائی رو که اونجا بوده با ناهار و شام به قیمت یک هتل درجه یک حساب کنم اما مشکل شروین من نیستم. اون با مادرش مشکل داره نه من. اگر از خونه فرار کرده به خاطر مشکلاتیه که مادرش بهش تحمیل می کنه، می تونید از خودش بپرسید. بنابراین بهتره برید مادرش رو نصیحت کنید. البته اگر تونستید
- یعنی شما نمی خواید کمکی کنید؟
-من حوصله درگیر شدن با مادرش رو ندارم. شروین باید بتونه مشکلاتش رو خودش حل کنه! من که تا ابد باهاش نیستم. شما هم بهتره دست از این کار بردارید چون اینجور عادت می کنه به جای مبارزه با مشکلات یکی دیگه رو واسطه کنه
- اما اون پسر شماست. حداقل می تونید راهنمائیش کنید
- مشکل اون سر راهنمائی شدن نیست. مشکل موانع سر راهشه اگر می خواید کمکش کنید اونها رو حذف کنید. هرچند من معتقدم که خودش باید تلاش کنه
شاهرخ لبخند تلخی زد. آنچه را که می شنید قبولش سخت بود. بلند شد.
- خیلی ممنون، که وقت دادید. یاعلی
پدرش هم بلند شد و با شاهرخ دست داد.
- خواهش می کنم
وقتی شاهرخ داشت از در خارج می شد پدر گفت:
- اگه از من می شنوید خودتون رو با مادرش درگیر نکنید
شاهرخ بدون اینکه جوابی بدهد خارج شد.
*
شروین پرسید:
-بابام رو دیدی؟ فایده داشت؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وبیست_وشش - اینجا محل کار شماست نه محل گپ دوستانه. اون دوست داره چ
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وبیست_وهفت
شاهرخ در حالیکه می دوید و دستهایش را باز و بسته می کرد گفت:
- برای قدم اول بد نبود
شروین نفس زنان گفت:
-من ... دیگه .... خسته ...شدم
و روی چمن ها نشست. شاهرخ که جلویش ایستاده بود و در جا می زد گفت:
-فقط نیم ساعت؟
-بابا من همیشه این ساعت توی رختخواب بودم. ساعت 7 ما رو بیدار کردی. مگه پادگانه؟
شاهرخ دست از در جا زدن برداشت و نشست.
- خیلی احترام داشتی که این موقع آوردمت. من همیشه بعد از نماز صبح می آم
- می خوای ما رو از خونت در کنی همین جوری بگو، دیگه چرا این همه می دوئونی
شاهرخ خندید.
- آخه هر جوری می خوام درت کنم نمیشه. گفتم شاید اینجوری فایده داشته باشه
- پس بگو چرا اینقدر تلاش می کنی روابط من و خانواده حسنه بشه! می خوای منو دک کنی
- خوشم می آد زود می گیری. ولی یه مشکلی هست با اینکه زود می گیری سرعت عملت پائینه
- بذار خیالت رو راحت کنم: مامان بابای من عوض بشو نیستن خودتو خسته نکن
شاهرخ که داشت بند کفشش را که شل شده بود می بست چیزی نگفت. شروین کمی سکوت کرد و بعد در حالیکه در فکر فرو رفته بود پرسید:
- اگر اوضاع عوض نشه چی؟ می تونم بمونم؟
-تا کی؟
- نمی دونم. تا وقتی بتونی یه خونه مستقل داشته باشم. باید برم دنبال کار از این خانواده چیزی به من نمی رسه!
- من مشکلی با موندن تو ندارم ولی فکر نمی کنم این راه حل خوبی باشه
شروین درمانده گفت:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وبیست_وهفت شاهرخ در حالیکه می دوید و دستهایش را باز و بسته می کر
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وبیست_وهشت
-پس من چه کار کنم؟
-فعلاً پاشو بریم صبحونه بخوریم. من 9 کلاس دارم
همین طور که می رفتند شروین گفت:
-چند شبه موقع نماز بلند میشم اما نمی تونم نماز بخونم. انگار اونم دیگه نمی خواد
- به همین زودی ناامید شدی؟
-باور کن خیلی دلم می خواد لااقل برای امتحان هم که شده اما ناامیدی عجیبی تو دلمه. انگار می گه برگرد همون جا که تا حالا بودی
- اگر می خواست همون جائی باشی که قبلاً بودی صدات نمی کرد
- اما اگر واقعاً می خواست منو از خودش دور نمی کرد
- مطمئنی اونه که دورت می کنه؟ چرا همه چیز رو میندازی گردن اون؟ این توئی که ضعیف شدی و نمی تونی وزنه خودت رو برداری
شروین زیر لب گفت:
- راستش خجالت می کشم ... خیلی ضایع است. حالا که مشکل دار شدم یادش افتادم
- این خیلی خوبه اما باید جبران کنی نه اینکه هر روز ازش دور تر بشی. نشون بده که واقعاً می خوای برنده باشی
- چطوری؟
-اونقدر التماسش کن تا باور کنه پشیمونی
شروین با دلخوری گفت:
-ولی اون که میدونه. خوشش میاد التماسش کنم؟
-اینجوری به خودت ثابت می شه که چقدر تو هدفت جدی هستی. اون میدونه اما باید تو هم بدونی چقدر برات مهمه. چیزی رو که به راحتی به دست بیاری به راحتی هم از دست می دی
شاهرخ این را گفت و به مغازه اشاره کرد و گفت:
-اینم کله پاچه ای!
شروین نگاهی به سردر مغازه انداخت گفت:
-اینکه هرچی سوزوندیم بر می گردونه!
شاهرخ دستگیره را گرفت، اشاره ای به خودش کرد و گفت:
-من که برام بد نیست یه کم چاق بشم!
وقتی منتظر آوردن غذا بودند شاهرخ گفت:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
[• #مجردانه♡•]
\\👒
#نڪات_خواستگاࢪے😁💐
از آنجا
ڪه هرڪس
مطابق با ذهنیت
و تصورات خود به
سۆالات جواب میدهد و
چه بسا ممڪن است برداشت
دیگران از یڪ مفهوم، با برداشت شما
مغایرت داشته باشد و عدم توجه به این
نڪته، در آینده مشڪلاتے را براے شما
ایجاد نماید و حمل بر نداشتن
صداقت شود لذا بهتر است
در چنین مواردے قبل از
طرح سوال مورد نظر،
ابتدا از طرف
مقابلتان، در
مورد این گونه
مفاهیم توضیح خواسته
و سپس سۆال اصلے را مطرح ڪنید...
#راهخوبیه☺️
\\👒
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
[• #ویتامینه ღ •]
\\💞
شما باید خیلے راحت بگویید
ڪه من به دلیل مشڪلاتے ڪه
باعث آن شدم، معذرت میــخواهم!
در هر رابطهاے این بهترین
شڪل معذرت خواهے است.
اصلا مهم نیست شما چقدر مقصر
هستید. حتے اگر چهارده درصد تقصیرها
گردن شماست، براے آن قسمت معذرت خواهے ڪنید...
#آسمونبهزمیننمیادا😐
\\💞
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•🍹•] @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
..|🍃 #طلبگی ✨بسم الله مهربون . . . سلام. . . درراه عشـ💗ـق(یعنی #طلبگی) ک قدم گذاشتے دیگه شغل
..|🍃
#طلبگی
|👤۴یا ۵ ساله بودم که قرآن را یادم داد مادر! کلمه به کلمه وخط به خط.
خیلی روان از روی قرآن عثمان طه می خواندم.
شاید خیلی برایتان عجیب نباشد ولی آن زمان ها مرسوم نبود بچه ها قبل از مدرسه متن قرآن را از رو بخوانند.
هنوز امثال محمد حسین طباطبایی علم الهدی کسی نبود. اصلا آن موقع ها مدرسه قرآنی نبود.
یادم است یکبار از این موتوری ها که نوار کاست می فروختند و محلے و ترانه و روضه و قرآن و همه چیز پخش می کردند وارد کوچه مان شد. دویدم سراغ مادر:
- مامان پول بده موخام نِوار بِخِروم. نوار عبدلواسِد! (منظورم همان عبدالباسط بود)
صد تومان گرفتم رفتم پیش نوار فروش.
- حاجِقا نِوار عبدلواسد دِرن؟
نگاهی کرد. مداحی ای که گذاشته بود را درآورد و نوار دیگری گذاشت..... اذا الشمس کورت و اذا النجوم انکدرت......
- همی خودشه حاجقا. چند؟
- ۱۱۰ تومن. بِلدی بِرَم قرآن بُخانی؟
نگذاشتم حرفش تمام شود. بدون هیچ شرم و خجالتی وسط خیابان چهارزانو نشستم و دست هایم را گذاشتم کنار گوشهایم مثل عبدالباسط ..... بیسمی الاهی الراحمانیر راحیمِ لحمدولیلاه ربی العالمین....... ( این پررویی و سر زبانی که الان دارم از کودکی با من بوده!)
بلندم کرد و رویم را بوسید. نوار را داد به من و صد تومان را گرفت و گفت:
- ده تومنشه از ننه ت بیگیر برو بِرِی خودت چیزی بِخِر! ایَم جایزه ی مو.
از این به بعد عشق 💗من شد موذنی و مکبری و قرائت قرآن و تواشیح و گروه سرود! تمام جوایز مدرسه و حتی ناحیه یک را درو کردم.
اما این تازه آغاز ماجرا بود. بعد از دوره طلایی راهنمایی با آن همه پیشرفت و جایزه و ممتاز درسی بودن، دوره جدید زندگیم شروع شد.
دبیرستان بود هزار و یک سوال جدید که خط فکرم را عوض کرد...
#ادامهدارد...
#خـاطـراتزنـدگےیکطــلبه
•• @asheghaneh_halal••
..|🍃