eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• به هر سختی بود علیرضا را بغل گرفتم و شیرش دادم. آروغش را گرفتم و او را روی زمین گذاشتم. چشم هایش باز و بیدار بود اما حس و حال بازی با او را نداشتم. فقط خیره اش شده و در عالم خودم غرق شده بودم. با صدای تقه ای که به در خورد از جا برخاستم و در را باز کردم. انسی خانم بود. وارد اتاق شد و گفت: بیا برات دنبه و زردچوبه آوردم دستت رو ببندم. تشکر کردم و گفتم: لطف کردین ممنون ولی لازم نیست خوب میشه انسی خانم دستم را در دست گرفت و نا خودآگاه صورتم جمع شد. در حالی که به مچ دستم نگاه دوخته بود گفت: طعمش رو چشیدم چند بار دست من و دخترامم پیچونده می دونم چه دردی داره بشین برات ببندم. دستم را عقب کشیدم و گفتم: نمیخواد ... اگه ببندمش شوهرم می فهمه نمیخوام شر درست بشه _اتفاقا باید بفهمه. باید بهش بگی این زنیکه پشتش به خواهر صاحبخونه اش گرمه هر طور دلش میخواد جولان میده کسی هم حریفش نیست یک بار جلوش در نیای هر بلایی بخواد سرت میاره بشین دستت رو ببندم به ناچار روی زمین نشستم و گفتم: دلم نمیخواد به خاطر من درد سر یا دعوا پیش بیاد انسی خانم در حالی که دستم را با دنبه و زردچوبه می مالید گفت: به خاطر تو نیست. هر روز یک کدوم مون با این زنک ماجرا داریم. فقط کسایی که شوهرشون باهاش سر و صدا کردن و ازش زهر چشم گرفتن یکم از دشتش در امانن تو هم به شوهرت بگو بذار جلوش در بیاد دست از سرت برداره پارچه کهنه ای را دور مچ دستم بست و گفت: تا فردا بازش نکن بذار دستت خوب بشه از او تشکر کردم و پرسیدم: چای می خورید بذارم؟ خودش را بالای سر علیرضا کشید و گفت: نه دستت درد نکنه نمی خورم. کنار علیرضا نشستم و گفتم: اجازه هست یه چیزی ازتون بپرسم؟ علیرضا را بغل گرفت بوسید و گفت: با من راحت باش _واقعا حاج خانم گفته باید از این جا برید؟ بدون این که نگاهم کند به تایید سر تکان داد. _برای چی گفتن برید؟ لبخند تلخی زد و گفت: برای این که زندگی همسایه ها رو به هم نریزم و شوهراشونو از چنگ شون در نیارم 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید اکبر تورجی مند صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . کمی بهترم... صدایش،مثل خواب،شبیه رویا درست از پشت سرم میآید :_خوبین پسرعمو؟؟ برنمیگردم. من نباید برگردم. نباید آن مسیح ضعیف باشم.. تازه سایه ی شوم دستپاچگی از سرم برداشته شده. برنمیگردم. لحنم را محکم میکنم. ضرباهنگ تحکم به کلامم میدهم و میگویم +:برو تو،سرده... اما نیکی برنمیگردد. جلو میآید. گرمای حضورش را کنارم،سمت چپم حس میکنم. صورتم را به راست میچرخانم. باید دوری کرد از او... این چنین که من بی اختیار شده ام،ترس دارم حتی از نگاه کردنش... :_از حرفــ من ناراحت شدین پسرعمو؟ سرم را تکان میدهم. :_ولی به نظرم ناراحت شدین... من به جون مامانم منظوری نداشتم.. من فقط میخواستم ثابت کنم همه احساساتی ان... پسرعمو،لطفا منو ببخشید... همسایه ی دوست داشتنی ام همچنان حرف میزند و فکر میکند از اعترافی که کرده ام ناراحتم. به طرفش برمیگردم و کلامش را منقطع میکنم. +:نه،من از حرف تو ناراحت نیستم نیکی... برق شادی در حلقه ی تیره ی چشمانش زیر سایه ی شاخ و برگ شلوغ مژه هایش مینشیند. :_راست میگین؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝