عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_شصتوچهارم ] با سعید قرار بود برای خرید به
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_شصتوپنجم ]
مادرش برای استقبال جلوی در آمده بود ،
احوال پرسی خشکی کرد و جلوتر از ما راه افتاد و من مات رفتارش شدم .
مادر و پدرم زودتر از ما رسیده بودند و گوشه ای آرام نشسته بودند ، تفاوت میان مادرم و مادرش کاملا عیان بود ، مادر من با چادر مشکی ساده همیشه اتو شده اش نشسته بود و مادر او بلوز آستین کوتاهی پوشیده بود و موهای رنگ شده اش را آزادانه دورش انداخته بود،چند دقیقه سکوت بود و سکوت ،
از همان جو هایی که طاقتش را نداشتم!
آرام به طرف مادرم خم شدم :
مامان چرا هیچ کس هیچی نمیگه ؟!
چشم غره ای حواله ام کرد
و بعد به پدرم اشاره ای کرد ،پدرم و پدرش کمی صحبت کردند و بعد مادرش رو به من گفت :
یه مسئله ای هست که باید می گفتم
مادرم با خوش رویی گفت :
بفرمایید !
_ فکر کنم خودتون هم متوجه شدید که یه اختلاف سلیقه و عقاید بین خانواده ها هست
مادرم با لحن جدی ای گفت :
بله و این اختلافی که هست زیاده ولی بچه ها تقریبا بهم نزدیکن
مژده جانی که از همان اول تردید داشتم میان اینکه دوست دارد عروسش شوم یا نه ، جواب داد:
بله ولی خانواده عروسم برای من خیلی مهمه ،
فکر مراسم ها رو کردین ؟! ما کجا و شما کجا ؟!
بی احترامی لحنش پدر همیشه آرامم
را به سخن آورد :
خانم رحمانی حواستون هست که لحنتون داره تبدیل به بی احترامی میشه ؟!
مادرش حرف آخر را زد :
خلاصه مطلب رو بگم ؟!
من از قبل عروسم رو انتخاب کردم با همون معیار هایی که دوستش دارم حالا سعید اومد زیاد اصرار کرد اومدم خواستگاری نمیدونستم دخترتون همون اول کاری بله میده !
نه تنها دستانم ، تمام تنم می لرزید!
بیشتر از این میشد کوچک شد ؟!
پدرم یک ضرب بلند شد و مادرم هم همراهش و من ترسان خیره اشان شدم ،پدرم نگاهی به من انداخت :
همیشه گذاشتم خودت تصمیم بگیری ،
الانم تصمیم با خودته دوست داری با این فرد و خانواده وصلت کنی ؟!
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_شصتوچهارم حالا چرا اینطور تخریبشون میکنن؟ برای اینکه او
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#رمان_ضحی
#قسمت_شصتوپنجم
خب فرعون بر بنی اسرائیل تسلط کامل داره به راحتی دستور میده هر نوزاد پسری از این به بعد در سالهای فرد در بنی اسرائیل متولد شد ذبح بشه! موسی در چنین شرایطی و در سال فرد به دنیا میاد
پس پیامبر برای امت نقش رهبر رو داره
چون برای امت سازی و تمدن سازی عنصر رهبری لازمه اینو تجربه بشری هم تایید میکنه
و دومین فلسفه پیامبری، الگو سازی برای امته یعنی خود پیامبر میشه تجلی عملی و انسانی تمام آموزه هایی که برای بشر آورده و مردم عملی و عینی با پروژه رشدشون آشنا میشن
خود شما هم تایید میکنید که آموزش عملی هر چیز خیلی بیشتر از مدل تئوریک جواب میده و این یک روش موفق تدریسه
که خدا هم دربرنامه آموزشیش ازش استفاده میکنه
حالا مواجهه تمدن کفر با این پیامبران چیه؟
کشتار و تخریب...
اگر کتاب مقدس رو بررسی کنید میبینید نه تنها خدا رو به طرز عجیب و غریبی تحریف کردن بلکه چهره پیامبران رو هم به بدترین شکل ممکن مخدوش کردن
یعنی کتاب مقدس پیامبران رو طوری ترسیم میکنه که تو اگر این آدم رو با این شخصیت و ویژگیها تو خیابون ببینی دزدم دستش نمیدی!
خب مگه میشه کسی برای شما دین بیاره از طرف خدا و خودش عامل نباشه و اونوقت شما مومن بشی؟
کسی بهت بگه دروغ نگو بعد خودش دروغ بگه حرفش روت اثر میگذاره؟!
اصلا مگه قحط آدمه که خدا اینا رو کرده پیغمبر اینا از آدمای عادی هم بدترن با توصیفات کتاب مقدس!
بعد برای توجیه این احوالاتی که برای پیغمبراشون نقل کردن اومدن یه قاعده قرار دادن که پیغمبر پستچیه
یه پیام برات آورده تو خودت باید به پیام توجه کنی اون پیامبر عصمتی نداره
خب پیامبری که عصمت نداره تازه کلی چیز بدتر از اینشم درموردش نقل کردید اصلا چطور بهش در وحی اعتماد میکنید از کجا معلوم کل مطلب رو دروغ نگه چطوری بهش اعتماد میکنید؟
بعد میگن خب فقط تو وحی معصومه ولی جاهای دیگه نه که این دیگه از اون حرفاست!
پیامبری یک شأنه یک جایگاه قدسیه طرف رابط شما با خداست!
هر کسی که شایستگی قرار گرفتن در تراز الگوی جامعه موحد رو نداره...
هرچند وقتی خداشون اون باشه بایدم پیغمبراش این باشن
یه نگاهی به داستان پیامبرا توی کتاب مقدس بندازید و ببینید چه تصویری ازشون ارائه دادن!
یکی از یکی بدتر!
نوح رو میگن اولین کسی بود روی کره ی زمین که از انگور شراب گرفت!
ابراهیم هم که زبانم لال یه آدم بی غیرت و ترسو که وقتی از مصر رد میشن در مسیر سفر به کنعان و به دربار فرعون احضار میشن چون میفهمه فرعون از زنش خوشش اومده نمیگه همسرمه میگه خواهرمه! که به طمع زنش نکشدش!
لوط رو میگن با دو تا دختر خودش زنا کرده
بعد این مثلا فرزندان زنا زاده رو میارن پیوند میزنن به نسب پیامبران بعدی یه جا فاتحه کل خاندان پیغمبری رو میخونن...
داوود و سلیمان هم که اصلا پیامبر نمیدونن پیامبر که پادشاه نمیشه یعنی نباید بشه!
پادشاه بنی اسرائیل میدونن ولی در حقیقت که پیغمبر هستن؛
داوود که اصلا در کتاب مقدس معذورم بگم شخصیتی به شدت منفور و فاسده!
کسی که به زن سپهسالار سپاه خودش تجاوز میکنه و اون زن هم باردار میشه
اونوقت اون بچه میدونی کیه؟!
سلیمان!!!
وحشتناکه واقعا...
سلیمان رو هم میگن بت پرست بوده چندین بت رو پرستیده!
یعقوب که شاهکاره!
خب خدا در باور اینها جسمیت داره دیگه میاد پایین میره بالا
شبا میاد پایین دعاها رو جمع میکنه و باید قبل از طلوع خورشید برگرده بالا!
حالا داستان پیامبر شدن یعقوب چیه؟!
خیلی خنده داره واقعا میگه یکی از همین شبایی که خدا واسه جمع کردن دعاها اومده بود رو زمین دم صبح برگشتنی از کنار یه برکه ای رد میشه یعقوبم یه جوون بیکاریه پای این برکه نشسته تا خدا رو میبینه میگه بهترین وقته یه چیزی از خدا بگیرم میره خدا رو غافلگیر میکنه باهاش کشتی میگیره!
ژانت با چشم گرد شده گفت: کشتی میگیره با خدا؟! یعنی چی مگه میشه!
_بخدا عین عبارت عهد عتیقه*
خلاصه کشتی میگیرن و تازه خدا هم حریف یعقوب نمیشه! اینش عالیه
خلاصه خدا میگه ولم کن بذار برم تا من نرم خورشید طلوع نمیکنه مردم منتظرن صبح شه کار و زندگی دارن
یعقوب میگه نمیشه باید به من پیغمبری بدی
خدا اول مقاومت میکنه میگه نمیشه بعد که میبینه حریف یعقوب نمیشه میگه باشه بابا جهنم بیا این پیغمبری مال تو ولم کن!
یعقوب ولش میکنه خدا برمیگرده بالا!
یعقوب و نسلش هم میشن پیامبر!
بر اساس این داستان شایسته سالاری اصلا معنا نمیده انتخاب و هدف معنا نمیده پیامبرا هم لزوما باتقوا نیستن یه سری آدم زرنگن که موفق شدن از خدا امتیاز بگیرن
رابطه خدا پیغمبری رو مثل روابط سیاسی سیاستمدارا جلوه میده! مخدوشش میکنه...
کتایون یکم جلو کشید: اینا واقعا الانم تو کتاب مقدس هست یا مسخرمون کردی؟
_نه بخدا همین الانم هست
#به_قلم_شین_الف
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_شصتوچهارم احمد در حالی که استارت می زد با
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_شصتوپنجم
_دستش درد نکنه چه خوب.
_آره
_بیا بالا با هم چای بخوریم
_بذار حصیر پهن کنم تو حیاط بشینیم.
_باشه.
از حوض آب برداشتم و روی آجر فرش های حیاط پاشیدم. جارو زدم و حصیر پهن کردم.
حمیده با دو لیوان چای به حیاط آمد و با هم به صحبت نشستیم.
برایش گفتم که احمد را دیده ام و با هم به دیدن راضیه رفتیم.
اذان که گفتند در حیاط به نماز ایستادم.
زیر سماور را روشن کردم و برای آقاجان چای تازه دم کردم.
حمیده از باغچه سبزی جمع کرد و کنار حوض شست.
آقا جان و برادرهایم با هم به خانهدآمدند.
بوی کباب در حیاط پیچید.
حمیده چای برد و من بساط سفره را آماده کردم.
شام را که خوردیم آقاجان برای مان شاهنامه خواند.
آقاجان به کتاب علاقه زیادی داشت و حداقل هفته ای یک بار برای مان کتاب های شاعران قدیمی را می خواند.
گاهی شاهنامه، گاهی مثنوی معنوی، گاهی گلستان و در اعیاد هم حافظ می خواند و برای مان تفأّل می زد.
خیلی از اوقات هم از ما می خواست برایش کتاب بخوانیم.
آقا جان معمولا کتاب های دینی و شعر مطالعه می کرد و زندگی و کارهای روزمره اش را بر اساس کتاب حلیة المتقین علامه مجلسی انجام می داد.
شاهنامه که می خواند از ما می خواست آن چه را فهمیده ایم برایش توضیح دهیم و بعد خودش استادانه نظرات ما را تصحیح و تکمیل می کرد.
می گفت شاهنامه، مثنوی و گلستان پر از درس زندگی است و اگر درست بفهمیم می توانیم درست زندگی کردن را بیاموزیم.
آقاجان می گفت به شاهنامه نباید فقط به عنوان کتاب قصه و افسانه نگاه کرد، می گفت فردوسی مرد بزرگی بوده، پر از علم و دانش ، اعتقاد شیعی قوی داشته و علم و اعتقادات خود را لا به لای اشعارش به ما عرضه کرده است.
آقاجان هر چند کاسب و بازاری بود ولی علم آموزی را دوست داشت.
هر چند نگذاشت من و خواهرانم مدرسه برویم ولی در خانه تاکید داشت حتما کتاب بخوانیم و عمر خود را به بطالت نگذرانیم.
حتی از ما می خواست برای مادر و خانباجی که سواد غیر قرآنی نداشتند هم کتاب های دینی بخوانیم تا آن ها هم مسائل دینی شان را بیاموزند و عمل کنند.
ظرف های شام را شستم و در حیاط برای آقاجان رخت خواب پهن کردم و به اتاقم رفتم.
آن شب را با دل خوش و خاطرات شیرین آن روز خوابیدم.
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•