eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
12.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• و خداحافظ پاییز زیبا(:🧡🍂 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• امام رضا(ع) به نقل از پیامبر(ص) فرمودند: از ما نیست کسی که هر روز به حساب خودش رسیدگی نکند خوب و بدِ خودش را نشناسد و از خدا برای کارهای خوبش فزونی و برای اعمال نادرستش آمرزش طلب نکند🍃🌸 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• "داره چی ‌میگه"؟؟ ☺️ یه عروسک بردارین و اونُ نزدیک گوشتون نگه‌دارین . وانمود کنین دارین به چیزی که میگه گوش می‌کنین. ☺️حالا به کودک بگید که عروسک میگه: بیا بازی کنیم. این جمله رو با صدای بلند ولی ادا کنید. 😊 حالا عروسک رو به کودک بدین تا ببینه عروسک چی‌میگه. ☝️ شما باید تلفظ کلمات را درست وبلند ادا کنید. 👌 این بازی برای آغاز ارتباط و تقویت کلامی دلبندتون بسیار مفیدِ. . . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• 🌿⃟🥰 ‌‌عشق‌ فرمان‌داده‌که‌⚡️ به‌توفکرکنم🪴 🌿⃟🌃 ‌‌روزوشب‌ زیرلبم‌😌 اسم‌توروذکرکنم📿 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1223» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
هربار پروفِ رفیقامو چک می‌کردم . می‌دیدم هرروز بیشتر از دیروز رنگ می‌گیره🥲 . مام که هیچی به هیچی . کرمِتو شکر ، خُدا .‌. *.* تا اینکه اینجارو پیدا کردم . هِی و هِی انرجی مثبت سرازیر میشه بهم . @Mabhoot_20
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• صبـ✨ـح آمده با عشــق بزن لبخـ😊ـندے تا در به غم و غرور شبـ🌙 بر بندے باعشـ💖ـق بپاخیز خوشت باشد روز اےآنڪه چو گلـ🌸ـ به روے ما میـخندے😍 ‎‌‌‌‌ ✋🏻 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• آیا شک دارے🤔 ڪہ ورودت به قلبــ💖ـم باشـکـــوه‌ تـرين روز تـاریـــــخ👌 و بهـتـــريـن خبــر جـهـ🌏ـان بود؟ 💐💕 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• استخاره: • اصلا مناسب هم نبودیم، اما استخاره کردیم، خوب اومد... پس، بله 😌 • همه شرایطش خوب بود، منم دوستش داشتم، اما استخاره کردیم بد اومد، ردش کردیم 😔 یکی از مواردی که توی دوران خواستگاری به فکرمون می‌رسه 🔆 همینه: استخاره کردن استخاره بی دلیل برای ازدواج، دوتا اشکال داره: 🍁 استخاره، منفی باشه و یه فرصتِ خوب از دست بره ⛅ استخاره خوب باشه و بدون تحقیق و بدون بررسی شرایط، فورا جواب مثبت بدیم برای ازدواج 💚 مراحل و شرایطی وجود داره که مهمه بهش توجه کنیم مثلا اهل بیت(ع) به توجه به اخلاق و ایمانِ خواستگار، تاکید و سفارش زیادی داشتند 💙 بعلاوه، تاکید امامان بیشتر، روی استخاره، یعنی طلب خیر کردن از طریق بوده؛ مثلا 🌿 خوندن دعای امام سجاد(ع) که دعای سی و سه صحیفه سجادیه‌ست یعنی از خدا بخوایم بهترین رو برامون بخواد 💜 مساله‌ی دیگه اینکه عمل به استخاره، الزامی نیست و می‌شه با صدقه و دعا و توکل طبق نتیجه‌ی استخاره عمل نکرد ❤ بنابراین خوبه اگه خواستگار خوبی داریم با دقت سوال‌هامون رو بپرسیم‌، خوب تحقیق و بررسی کنیم، و در مرحله‌ی آخر اگه بـــاز هم مردد بودیم درست، استخاره کنیم و بعد با توکل، به نتیجه‌ش عمل کنیم؛ تا هم لطمه روحی به خانواده‌هامون نخوره هم به انتخاب خودمون کاملا مطمئن باشیم.. 😇🌸 ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• 🎀محبت کلامی فراموش نشود 💖حتما در طول روز و در طول هفته، به او یادآوری کنید که چقدر دوستش دارید و بودنش چقدر برایتان ارزشمند است. 💖ابراز از جانب همسر، مثل دو بال پرواز است. 💖 کلامی را از زندگی تان حذف نکنید. . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌یک روز اومدم حرم و اطراف حرم کار داشتم؛ شب شد خیابان کنار بازار رضا منتظر تاکسی بودم همه تاکسی ها پُر بودن... شخصی هم چون شب بود، سوار نمی شدم؛ با خودم حرص می خوردم و فکر می کردم زنگ بزنم پسرم با موتور بیاد دنبالم یا منتظر بمونم. کلافه شده بودم و ماشین هم گیر نمی آمد، یهو یک تاکسی خالی جلوم ترمز زد از بس فکر تلفن زدن بودم ناخودآگاه بلند داد زدم الو😂📞 . . •📨• • 779 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_صدوسی‌ودوم به ته ریش بلند احمد دست کشیدم و
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• آهسته به حالت نشسته در آمدم. احساس خیسی کردم. با ترس لحاف را کمی کنار زدم. رنگم پرید. دوباره به حالت قبلی ام در آمدم و با صدا زدم زیر گریه. احمد یا نگرانی پرسید: چی شد عزیزم؟ ... دردت زیاد شد؟ .... چرا رنگت پریده؟ با گریه گفتم: چیزی نیست ... خوبم ... _خوبی که این طوری مچاله شدی و گریه می کنی؟ خواست لحاف را کنار بزند که ناخودآگاه سرش داد زدم: نکن دست نزن! احمد بهت زده دستش را پس کشید و به من خیره شد. عصبی بودم و با عصبانیت گفتم: میشه از اتاق بری بیرون؟ احمد پرسید: رقیه؟! چی شده؟ به من بگو! _هیچی نشده فقط چند دقیقه برو بیرون... برو... برو یه چیزی برام بیار _چی؟ ... چی بیارم؟ _چه می دونم ... جوشونده ای ... آبجوش نباتی ... اصلا چیزی هم نیاوردی اشکال نداره فقط چند دقیقه برو تنهام بذار احمد با تعجب و شاید هم کمی دلخوری برخاست و از اتاق بیرون رفت. در را که بست دوباره با صدا گریه کردم. دوباره نشستم. شلوارم، پایین لباسم و قسمتی از تشک کثیف شده بود. دلم نمی خواست احمد این وضعیت را ببیند. برای اولین بار عادت شده بودم و همه جا به نجاست کشیده شده بود. با گریه گفتم: خدایا حالا من چه کار کنم؟ خواستم از جایم بلند شوم ولی از شدت درد نمی توانستم تکان بخورم. دوباره لحاف را روی خودم کشیدم و به حالت سجده دراز کشیدم. کمی بعد احمد سینی به دست وارد اتاق شد. چای نبات و آب جوش نبات آورده بود. کنارم نشست و گفت: هر چی ظرفا و شیشه ها رو نگاه کردم نفهمیدم چی ان و کدومش جوشونده ان و برای درد کمرت خوبن. پاشو اینا رو بخور شاید دردت یکم آروم بشه. با صدای آهسته از او تشکر کردم. احمد به بیرون اشاره کرد و گفت: هوا داره روشن میشه نمیخوای نماز بخونی؟ یک طرف صورتم را روی بالشت گذاشتم و گفتم: نمی تونم بخونم. احمد متوجه منظورم نشد. گفت: من کمکت می کنم پاشی بخونی. دوباره خواست لحاف را کنار بزند که باز عصبی گفتم: نکن دست نزن. هم عصبی بودم هم رویم نمی شد برایش توضیح دهم چه شده است. فقط گفتم: نمی تونم نماز بخونم. اشکالی نداره که الان نماز نخونم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• رنگ احمد پرید. با صدایی لرزان گفت: چی میگی رقیه؟ ... نماز واجبه ها! عصبی گفتم: واااااای احمد ... ولم کن می دونم خودم ولی الان نمی تونم بخونم. می فهمی؟! صورتم را روی بالشت گذاشتم و فشار دادم. باید لباس هایم را عوض می کردم ولی رویش را نداشتم از احمد کمک بخواهم و او مرا در این وضعیت کثیف ببیند. خجالت می کشیدم برایش توضیح دهم چه شده است. صورتم را باز در بالشت فرو کردم. چه باید می کردم؟ احمد دستم را گرفت و نوازش کرد. می دانستم دلش برای نماز من می جوشد و می خواهد نصیحتم کند و کمکم کند تا نماز بخوانم. می دانستم بی خیال نمازم نمی شود. قبل از این که چیزی بگوید گفتم: میشه بری دنبال مادرم؟ الان واقعا نیاز دارم بیاد پیشم احمد گفت: آخه الان این موقع صبح برم دنبالش که بنده خدا نگران میشه. هر کاری داری بگو خودم برات انجام میدم. _شما نمی تونی ... خواهش می کنم برو دنبال مادرم و بیارش. احمد که نگران به بیرون نگاه می کرد مبادا خورشید طلوع کند و نمازم قضا شود سر تکان داد. از جایش برخاست و لباس پوشید. خورشید طلوع کرد و آه احمد بلند شد. روی نماز خیلی حساس بود و حالا که به نظرش نماز من قضا شده بود به شدت ناراحت و عصبانی بود آن قدر که رنگش کبود شده بود. قبل از این که از در بیرون برود گفتم: خواهش می کنم مادرم رو تنها بیار. هیچ کس دیگه ای همراهش نیاد. احمد بی حرف سر تکان داد و از اتاق بیرون رفت. سرم را روی بالشت گذاشتم و محکم چشم هایم را بستم. انگار خوابم برده بود که با صدای در از خواب پریدم. مادر سراسیمه و نگران وارد اتاق شد. بالای سرم نشست و پرسید: رقیه؟ چی شدی مادر؟ حالت خوبه؟ به مادر و بعد به احمد که دم در ایستاده بود نگاه کردم. گویا احمد متوجه شد نمی خواهم او بفهمد چه شده برای همین از اتاق بیرون رفت و در را بست. مادر بعد رفتن او گفت: بگو ببینم چی شده نصف عمر شدم اشک به چشم هایم دوید و با بغض گفتم: دیشب تو خواب عادت شدم. همه لباسام و تشک نجس شده. این قدر هم دل و کمرم درد می کنه نمی تونم از جام بلند شم. درد داره دیوونه ام می کنه مادر لبخندی زد و گفت: ترسیدم دختر. مریض شدی یعنی بلوغت کامل شده مبارکه این که گریه نداره ... پاشو ... پاشو بریم تو حمام لباساتو عوض کن با التماس به مادر نگاه کردم و گفتم: نمی خوام احمد بفهمه. مادر گفت: بالاخره که می فهمه. سر تکان دادم و گفتم: بله می فهمه ولی نمیخوام ببینه همه جام نجس و خونیه ... خجالت می کشم. _کاریه که شده ... پیش میاد ... حالا چند دقیقه آروم بگیر برم برات جوشونده درست کنم دردت که آروم شد میریم حمام لباس عوض کنی. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•