•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
🍃بـهــــتـریــــن👌🏻
عـیــ💝ـدے
امســـالم
بـودنــتـــــــه😘
نــَــفَــــ💓ــــس🍃
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
.●🚀●. 🎒●. #سفر_مجازی شبششم ( امامحســین؏) . . سلام به همه اهل دلای عاشقانه های حلال من خادم #م
.●🚀●.
🎒●. #سفر_مجازی روز آخر (امام حسین ع)
قُل إِن كُنتُم تُحِبّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ اللَّهُ وَيَغفِر لَكُم ذُنوبَكُم ۗ وَاللَّهُ غَفورٌ رَحيمٌ﴿۳۱﴾
سورهآلعمران✨
سلام و رحمت خدمت همسنگران و همسفرهای عزیز.✋🏻
خادم #پشتڪ و #دلارام هستم.
باعث افتخارم هست که دوسال توفیق خادمی در تشکیلات فانوس رو داشتم.
خیلی خوشحالم که توی این سفرمجازی در کنار شما هستم.✨🛫
امروز شانزدهمین روز از زیباترین ماه خدا هست و روز آخر سفرمون. دیگه کمکم باید خداحافظی کنیم اما با یه کوله پر از خاطره(:🎒
وقتی زیارت حرم میری، میخوای خداحافظی کنی... یه قدم میری نگاهت به گنبد، عقب عقب برمیگردی... چشمهات خیس از اشک... ولاجعلهاللهآخرالعهد منی میخونی...(:🌖
ماهم همین رو میگیم. خدایا میشه بهمون توفیق بدی همیشه بغلت باشیم؟
اونقدر بهش نزدیک شدی و رفتی بغلش که نمیشه جدا بشی❤️🩹
چی از این بهتر؟🙃
من مطمئنم این سفر اونقدر براتون لذت بخش و حالخوب کن شده که سال دیگه میگیم همهچی از دوازدهم رمضان سال پیش شروع شد(:🪴
رفتیم یه سفر، عجببب سفری! خدا بغلمون کرد توی اونسفر...
حضرت زهرا اومد اون سفر برامون مادری کرد شب آخر سفر کربلایی شدیم🙂
بذاریدبراتونازیکدلگذشتبگم:
📜هرموقع کارم گیر میکنه مادرم صلوات حضرت زهرا نذر میکنه و به تعداد خواستهشده میفرسته. شاید بدونید که خیلی دستگیره، خیلی زیاد.
همیشه وقتی یکی خیلی کارش گیره مادر تسبیح رو برمیداره و شروع میکنه به صلوات فرستادن: اللهم صل علی فاطمه و ابیها... 🌷
یه روز قسمتم شد و رفتم دیدار حضرت آقا. از ذوق دیدار شب رو تا صبح خواب نداشتم که فردا زود برسم و برم صفهای اول. وقتی رفتم دیدم ز بس مهمان زیاد هست که اگر صفهای وسط هم جای خالی باشه و بنشینم نعمته. صفحهموبایلم رو روشن کردم پیامدادم به دوستم درحالی که اشک مهمان چشمهام شده بود؛ که وضعیتم اینچنینِ.
دوستم نوشت: "صلوات حضرت زهرا نذر کن! یادت رفته چقدر دستگیری میکنه؟"
... تا در ورودی فقط صلوات میفرستادم که قسمت شود و برم صفهای جلو. وقتی وارد حسینیه شدم انگار حضرت مادر برای دخترش جای خالی گذاشته بود.
بین اونهمه آدم، صف دهم یه جای خالی بود که من بنشینم. این صلوات اونقدر دستگیری میکنه که بیمار دکترجواب کرده به دستای مادر ۱۸ سالمون شفا گرفته(:
ما زنده به لطف و رحمت زهراییم . . .
بهتون بگم اینطور سفرا کم پیش میاد. دلتون قرص باشه که دعوت شدهی خودشونید. حضرت زهرا خودش اومده عاشقای امیرالمومنین رو دعوت کرده(:💌
.
- برای مسافر شدن، فقط کافیھ👀
"مسافر #سفر_مجازی الی الله هستم "
رو به پُل ارتباطیمون بفرستـے،نیت کنید و بسمالله:🥰👇🏻
@Daricheh_khadem
🛫●. همسفر تا ملکوتـ👇🏻
🎒●. Eitaa.com/asheghaneh_halal
.●🚀●.
Tahdir joze16.mp3
3.95M
•𓆩🎧𓆪•
.
.
•• #دلارام ••
پروردگارا...
دلم را از تیرگیهای گنه پاک گردان...
○تندخوانیقرآنکریم📖
○بهنیابتازشهیدحسینهمدانی
و شهیدعباسدانشگر🕊
○بانوایاستادمعتزآقایی
○جزء شانزدهم🤍
.
.
𓆩هرگزنَمیردآنڪہدلشزندهشد بهعشق𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🎧𓆪•
﷽
【 #خادمانه | #چفیه 】
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
🌱『 امامحســـــین علیهالسلام』
روز ششم #سفر_مجازی به نام و برایِ امامحســــین؏ هست
پس صلواتهات و دورهای تسبیحت به نیتِ آقا امامحســـــــین؏ باشه امروز 🧡
📿' چندتا صلوات میفرستی امروز؟👇🏼
➲ https://EitaaBot.ir/counter/7oay3
http://Eitaa.com/Asheghaneh_halal
🌱:📿
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 سلام خوبین؟ سحری هست سوتی
دست اول دارم و گفتم بفرستم براتون؛
آخه اگه بخوابم سوتی یادم میره اگه
نخوابم، خوابم میاد🤣
دیشب مهمون اومد برامون ساعت ۱۲ شب
و تا یک نیم شب نشسته بودن؛ مامانم دید
نمیرن اینا، رفت کنار مادرشون تو گوشش
گفت شما سحری کی آماده میکنید و
میخورید!؟😒😌
طرف ۵دقه بعدش بلند شد رفت😄
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 871 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
دیری دیرین!😁🔈
هــم اکنــون ســاعت ۱۵ظهـر بهـ وقتــ ایــران🇮🇷
بــریمــ کهــ داشتــه باشیـــم
دستــور پخــت
پــاستا با ســس پســتو!😍🌱
_بــرای درســت کــردن این سبــزک جذاب و خوشطعم مخـصوص ۴نفر ،بهــ این مواد نــیاز داری👇🏻
مــرغ
پــاستا پنــه ۵۰۰ گــرم
ســبزی ریــحان تـازه ۱۵۰ گرم
ســیر ۴ حبه
گــردو ۳ عدد
پنــیر پارمــزان ۴ قاشـق غذاخــوری
روغن زیــتون ⅓ لیوان
آب لــیمو تــرش تـازه ۱ عدد
نمــک ۱ قاشــق چــای خــوری
فلفــل سیــاه ½ قاشق چایخوری
[بانو جان؛ثواب آشپزی امروزت رو تقدیم کن به سیدالشهدا،آقا امام حسین(ع) . . .❤️]
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghane
یه نفر هست.mp3
2.8M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
. همیشه یه نفر هست تو بی کسی کنارم
اگه همه ولم کنن امام رضا رو دارم
و در روز آخر سفر نیت کنین و با یک سبکاحوالـی از جنسِ نور حال دلتون را احسن الحال کنین✨
#سفر_مجازی_روز_ششم سید جوانان بهشتی ارباب بی کفن امام حسین علیه السلام
#چهارشنبه_های_امام_رضایی💚
#ماه_مبارک_رمضان
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدودوازدهم احمد غمگین و سر به زیر جلو می ر
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوسیزدهم
چادرم را روی علیرضا مرتب کردم و گفتم:
حداقل یکم بشین استراحت کن
قدمی از من دور شد و گفت:
نمی تونم دلم آشوبه
_توکل کن ... ان شاء الله که خیره
_کارای خدا همیشه خیره ...
ترسم اینه خیر و مصلحت ...
جمله اش را ادامه نداد و سر به زیر انداخت.
آه کشید و با صدای خشداری گفت:
فقط امیدوارم اگه قرار بر رفتنشه زود بهش برسم
قبل از رفتنش یه بار ببینمش
دیگر انگار خجالت را کنار گذاشته بود و با گریه گفت:
دلم برای نگاه مادرم برای صداش برای خنده هاش تنگ شده
کاش یه بار دیگه .... فقط یه بار دیگه نگاهش رو ببینم
روی زمین نشست و گفت:
به مصلحت خدا راضی ام خود خدا از دلم خبر داره فقط دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش
اشک چشمم را گرفتم و با بغض گفتم:
این فکر و خیالا رو نکن
ان شاء الله مامانت صد و بیست سال دیگه سالم سلامت عمر می کنه
تو هم می بینیش هم صداش رو می شنوی
غصه چیو می خوری؟
احمد به صورتش دست کشید و گفت:
خدا کنه اون چیزی که تو میگی بشه
_برای خدا که کاری نداره تو فقط جای ناامیدی برای سلامتیش دعا کن
احمد چشم هایش را فشرد و گفت:
نا امید نیستم، راضی ام
_ولی داری فکر و خیالای بیخودی می کنی
_نخوندی مگه محمد برام چی نوشته؟
_چرا خوندم
_پس بهم حق بده دلم بجوشه نکنه تا برسم مادرم از دستم رفته باشه
احمد آه کشید. از جا برخاست و گفت:
البته اگه تا الان هم دیر نشده باشه...
بی قراری احمد قابل توصیف نبود و از این که همراهش آمدم پشیمان شدم.
من با این بچه سرعت او را برای رسیدن به مادرش کند کرده بودیم.
هم آهسته راه می رفتم هم زود خسته می شدم و هم به خاطر علیرضا مجبور بودم که توقف کنم.
شیر خوردن علیرضا هم طولانی بود و نمی دانستم تا به خانه پدری احمد برسیم چه قدر به خاطر آن باید توقف کنیم و احمد را معطل کنم.
با عذاب وجدان گفتم:
ببخش بهت اصرار کردم باهات بیام
به خاطر من و این بچه دیرتر می رسی
اگه ما نبودیم خودت تنهایی تا الان نصف راهو رفته بودی
احمد با همه نگرانی ها و دل آشوبه هایی که داشت به رویم لبخند زد و گفت:
این حرفا رو نزن
اتفاقا خوبه که باهام اومدی
هم خیالم از بابت شما راحته دیگه فکرم درگیرتون نیست
هم با حرفات آرومم می کنی
مادر حتما از دیدن علیرضا خوشحال میشه
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید سید مهدی موسوی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوچهاردهم
با لبخند گفت:
با هم بریم دیدنش بهتره حتما هوشحال تر میشه
در جوابش من هم لبخند زدم و گفتم:
آره حتما همین طوره
فقط ...
_فقط چی؟
_برگشتت به محله خطرناک نیست؟
نکنه اونجا به پا گذاشته باشن و خدایی نکرده وقتی رسیدیم دستگیرت کنن؟
چه جوری میخوایم بریم در خونه شون؟
احمد دستش را در موهایش فرو برد و گفت:
یه فکری براش می کنم
ان شاء الله که خدا خودش یه جوری درستش می کنه
به کنارم آمد و چادر را کمی از روی علیرضا کنار زد و پرسید:
کی شیر خوردنش تموم میشه؟
رو به علیرضا گفت:
بابایی بسه دیگه
صورت علیرضا را نوازش کرد و گفت:
بابایی برای مادربزرگت دعا کن
چادرم را روی علیرضا انداخت. کنارم نشست سر روی زانوهایش گذاشت.
جدای از ناراحتی و بی قراری اش خیلی خسته بود
کاش نامه برادرش را دیر تر به او می دادم و حداقل می توتنست یکی دو ساعتی استراحت کند.
وقتی رسید حتی لحظه ای مهلت نکرد دراز بکشد و خستگی روزهایی که نبود را از تنش به در کند.
همان طور سر به زانو در کنارم نشسته بود که شیر خوردن علیرضا تمام شد
آروغ علیرضا را گرفتم ولی احمد همان طور که سر بر زانو داشت نشسته بود.
دستم را روی پشتش گذاشتم و آرام تکانش دادم.
با چشم های سرخش نگاه به من دوخت.
خوابش برده بود.
_خواب بودی؟
احمد به صورتش دست کشید و گفت:
نمی دونم .... به گمانم خوابم برده بود.
از جا برخاست و پرسید:
بریم؟
علیرضا را بغل گرفتم و گفتم:
خودت خیلی خسته ای
نمیخوای یکم استراحت کنی؟
احمد خاک لباسش را تکاند و گفت:
وقت برای استراحت زیاده
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید عبدالحمید نجاتی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
این روزهای خوب، در این لحظههای سال
دیدار صحنهای حرم، روزیات شود☺️
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
4_5787613115923304829.mp3
19.6M
•𓆩❤️🩹𓆪•
.
.
#یه_حبه_نور
قرارمون این بود که
هرشب از سفر رو حدیث کساء بخونیم
تا نشون داده باشیم که این چندروزمون توی سفر، تماماً وقف آل الله هستیم.
حدیث کسای امشبمون هم تقدیم به امام حسین ع
سهم نور امروزمون؛
تقدیم به شما...💛
#حدیثکسا
#شب_آخر سفر
#پایان_سفر!☺️
.
.
•𓆩عشقِدرحدِجنونخصلتِایرانیهاست𓆪•
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩❤️🩹𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
❈ꪤ عید ما دلشدگان📝
❈ꪤ لحظه دیدار شماست❤️
❈ꪤ سال ما🗓
❈ꪤ ساعت تحویل خودش را دارد🥰
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1318»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #سلامحضرتباران ••
توشهی فردامون اینه که؛
سعی کن فردا به عشق امام زمان علیهالسلام
به یـکی از اطــرافیــانت یه هـــــدیـه بــدی یا اگه
نمیتونی تهیه کنی، واسشون بسازی و خــوش
حالشون کنی.
#توشه
#سیروزحیات🌍
.
.
𓆩هرگَھ کھ اَبر دیدموباران،دلمتَپید𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪴𓆪•
#خادمانه✍
.
.
بســـم رب العــــشق
{از هر چه بگذری سخن دوست خوشتر است
پس میشود به عشق تو از هر چه بگذریم}
همـــین روزهـــا بـــود.نیمه شعبان و در تــلاطــــم کـارهــای آخــر سال ۱۴۰۰،
روز ۲۷ اسفند دعــوتنامـه ای بــرایم ارســال شــد
{بــرای یــک جهــاد مــجازی،نیــاز به خــادم هســت}
قطــعا نشــانه ای بــود از حضرت حجت(عج) بــرای خــادمی، کــه در روز تــولدشان به من رسیـــد .
بــا شوق و شــوری وصــف نشدنی،لــبیک گفتم و مــنتظر مـاندم تا ببیــنم پذیـرفته شده م یــا نه . . .
حــوالی سحــرگاه ۲۸ اسفند ۱۴۰۰
پــیامی تــلخ بــرایم رسیــد کــه خــبر از درگذشت عــزیــزی بســیار نزدیــک را می داد . . .در همــان گیر و دار ،مــوبایلم را روشن کــردم و دیــدم خــبری بـرایم رسیده .
این پیــک خــوش خــبر میــگفت:
[ بحمدالله شــما بـرای خــادمی امـــام زمـــان پذیــرفته شده ایـــد😍🤍]
خــدایا!
واقعا پذیرفتــه شده م؟!🥺
و این هم قطعا آیتــی الهی بـود تا بفهمــم،این خـاندان کرم هیــچ گاه نوکــرانشان را رهــا نمی کنند و آنـان را بی بهـره از توجه خــود نمی گذارند .🌸
کهــ اگــر نبــود عنایــت ایشــان،بشــریت پنــاهگاهی بــرای آرامش و فراغت از هیــاهوے عــالم نــداشت .
روز ۳ فروردین ۱۴۰۱ بود کهـ بهـ طور رسمے عضوے از خـانواده تشــکیلات انــقلابی فانـوس شــدم و تــوفیق خـدمــت کردن از طریــق هشتک #صبحونه به من داده شــد .
و حالا دو ســال و شـش روز از آن روزها گذشتهــ
من بــا فانــوس و اهــالی باصفایــش زندگــی کردم
شــریک اشـــک ها و لبخنـدهایشان شــدم
صــاحب رفــاقت هایی از جنــس عـشق و انـوار الهـی شــدم
خــادم هشتک های #چه_جالب و #صبحونه و #مهدییار در تشکــیلات فــانوس شدم .
و پــروردگار را روزے هزار بار شکر کــرده و میکنم که قــدم گذاشتن در چنــین مســیر پر بــرکتی را بــه مــن هــدیـهـ کــرد . . .
بــاشد که رستــگار و عاقــبت بهـ خیــر شویم :)🌱
.
.
پ.ن:
نمیدونم فراخوانِ جذب خادم کی هست بشخصه، اما اینجا همهچیش روی حساب و کتابه! احساس مسئولیت کردن و مسئولیت پذیری، اولین بال پروازت توی خادمی در فانوسِ ماست!☺️ فانوسی که مسیرِ پرواز رو نشونت میده..🌱
ولی اگه دوست داری شانست رو محکی بزنی، اینجا درخدمتیم:👇🏻
@daricheh_khadem
#سالروز_خادمی
#دوسال_گذشت
#حس_ناب_خادمی
• شڪرخدا که عضو خانوادهی عاشقانههاےحلالےامـ 👇🏻
﴾ Eitaa.com/asheghaneh_halal ﴿
•𓆩🌿𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
حاصݪ صبرِ صـ🐚ــכف
گࢪ نیست مـ💍ـرواریـכ،
چـیـسـٺ . . . ؟!😉
#مجید_ترکابادی
#الأنسانالذييمكنهإتقان
#الصبريمكنهإتقانأيشيءآخر
.
.
𓆩عاشقےباشڪهگویندبهدریازدورفت𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌿𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
آغوشِ تُ
همان امنیتے است💚
که یک جهان از خواستنش
دم میزنند!💕👌🏻
#ز_گهواره_تا_گور_عاشق_بمان👵🏻👨🏻🦳
#عصاے_دست_هم_باشیم
#به_وقت_پیرشدن☺✌️
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
Tahdir joze17.mp3
3.8M
•𓆩🎧𓆪•
.
.
•• #دلارام ••
اونیکه تو
میخوای نشدم...
نبودم! :)
جز وصلِ تــــو
دل به هرچه بستم، توبه... ❤️🩹
○تندخوانیقرآنکریم📖
○بهنیابتازشهید نویدصفری
و شهید روحالله عجمیان🕊
○بانوایاستادمعتزآقایی
○جزء هفدهم🤍
.
.
𓆩هرگزنَمیردآنڪہدلشزندهشد بهعشق𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🎧𓆪•
﷽
【 #خادمانه | #چفیه 】
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
🌱『 شـھیـد حامد جوانی 』
امام حسن مجتبی علیهالسلام:
قلب زنگار میگیرد،
و با صلوات این زنگار
کنار میرود و دل صیقلی میشود..
📿' چندتا صلوات میفرستی امروز؟👇🏼
➲ https://EitaaBot.ir/counter/7oay3
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
http://Eitaa.com/Asheghaneh_halal
🌱:📿
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 کاش بچهها بفهمن که
درسته مامانا خیلی چیزا رو میدونن،
ولی اینکه نصف شب بیدارشون کنی و
بپرسی: «چرا کُرهی جنوبی و کُرهی شمالی
داریم، ولی کُرهی رضوی نداریم🙊»
منطقی نیست😁
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 872 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
چهــ جــالب بــا ایــدهای دیگــر در خدمــت شماســت😎
فــوری فــوتی
زود،تنــد،ســریع
بــرای افطــاری یا سحــری دمپــختک بـاقالی بپـــزید!😍
✅اگــهــ میخوایــد بــرای ۴ نفـــر آمــادهش کنــید
فقـــط و فقـــط بهــ همینــا نــیازه😃👇🏻
🌾برنــج : ۲/۵ پیمانه
باقـــالی زرد: ۲ پیمانه
پیاز: ۱ عدد درشت🧅
روغن،نمک،فلفل،زردچوبه به میزان دلخواه
نــوش جــــااااان💙🌱
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
💕🍃
•• #خادمانه ••
گـزیدها؎ از تمامے #دورهمی
هاے ڪار شده در کــانـال😍
بھترتیبزمانے⏰
رونــمایےمیـــشوداز . . . ⇩
بهترینابحاثِموردبحثقرارگرفته:🥺🤌🏼
#دورهمے (1)
🌿| موضو؏:
الگوپذیریوثروتازنگاھاسلام💳👇🏻
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/13154
#دورهمی (2)
🌿|موضو؏:
حقوحقوقوتکالیفِ
دینےازدیدگاھاسلام🖇👇🏻
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/14674
#دورهمی (3)
🌿| موضو؏:
روایت مسیر عاشقے🛤👇🏻
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/16572
#دورهمی (4)
🌿| موضو؏:
ورودامامخمینے(ره)بهمیهن🇮🇷👇🏻
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/17750
#دورهمی (5)
🌿| موضو؏:
و چهل سال گذشت..🚀👇🏻
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/18369
#دورهمی (6)
🌿| موضو؏:
چگونه یڪ نماز خوب بخوانیم⁉️👇🏻
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/18801
#دورهمی (7)
🌿| موضو؏:
گناه چیست و
چگونه توبه کنیــم؟!😣👇🏻
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/24622
#دورهمی (8)
🌿| موضو؏:
طعم شیرین خدا🍭👇🏻
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/38731
#دورهمی (9)
🌿| موضو؏:
سبڪ زندگۍ🛋👇🏻
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/52916
#دورهمی (10)
🌿| موضو؏:
با من برنامه ریزی کن🗓👇🏻
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/81020
ادامه دارد...😉❣
+توجھ ڪنید کہ اینها تنها گزیدها؎
از دورهمیهایِ کانالِ و شما با سرچ
هشتگ #دورهمی میتونید به ادامهی
هرکدوم دسترسے پیدا ڪنید☺️✌️🏼
⇦همچنان همراهمون باشید
با دورهمے های ناب از نو؏
عاشقانھ هاے حلال😍❣
( @asheghaneh_halal )
🍃💕
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
زبان👈 عضـو سـرخ رنـگِ کوچـکی سـت کـه قـدرتِ سحـرانگیـزی،در سـاختـن یا نابـود کـردن دارد😶🌫
بیـاموزیـد از آن بـرای ساختـن یـک زنـدگی
عاشـ💞ـقانه استـفاده کنیـد♥️☺️
#قدرت_زبان
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدوچهاردهم با لبخند گفت: با هم بریم دیدنش
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوپانزدهم
نزدیک ظهر بود که بالاخره به مشهد رسیدیم.
چند ساعتی را پیاده رفتیم و یک ساعتی را هم سوار بر مینی بوس شده بودیم.
کنار خیابان از مینی بوس پیاده شدیم.
حرم از دور معلوم بود و با دیدن گنبد طلایی امام رضا دلم لرزید و رو به حرم سلام دادم.
احمد با خجالت و شرمندگی به سمتم چرخید و گفت:
رقیه یکم پول همراهت هست بدی دربستی بگیرم؟
می دانستم چه قدر برایش سخت است که بخواهد از من پول طلب کند.
کیفم را به سمتش گرفتم و گفتم:
منو ببین چه حواس پرتم یادم رفت بهت بگم ننه فهیمه بقبه پولی که برای ولیمه عقیقه و قربونی گوسفند داده بودی رو داد بهت پس بدم.
تو جیب پشت کیفمه خودت بردار
احمد با شرمندگی کیفم را گرفت و گفت:
دستت درد نکنه بهت پس میدم
_پول خودته
مال من نیست که پس بدی
احمد کیفم را به سمتم گرفت و گفت:
چیزی که دست توئه مال توئه
_اینا دستم امانت بود.
احمد پول را در جیب پیراهنش گذاشت. وسایل را در دستش جا به جا کرد و دست چپش را پشتم گذاشت و گفت:
خیلی خوب بیا بریم اون جلوتر یه دربستی بگیریم
علیرضا را در بغلم جا به جا کردم و هم قدم با احمد راه افتادم
برای گرفتن دربستی خیلی معطل شدیم و دوباره دست هایم به خاطر بغل گرفتن علیرضا و سنگینی اش درد شدیدی گرفته بود.
صدای اذان ظهر از مسجد نزدیک به گوش مان رسید.
احمد وسایل را برداشت و گفت:
بیا بریم نماز بخونیم بعد میاییم تاکسی بگیریم.
به مسجد که رسیدیم
به خاطر استحاضه نمی توانستم سریع برای نماز آماده شوم و رو به احمد گفتم:
من این جا می مونم شما برو نمازت رو بخون
احمد آهسته پرسید:
مگه نماز نمی خونی؟
با خجالت گفتم:
باید لباسامو عوض کنم
شما برو بخون بیا علیرضا رو نگه دار بعد من میرم می خونم
احمد باشه ای گفت و به سمت حوض مسجد رفت.
در آن هوای سرد سریع وضو گرفت و به داخل مسجد رفت.
من هم گوشه حیاط از سرما خودم را مچاله کردم و منتظر او ماندم
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید محمد زمانی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوشانزدهم
تا احمد نمازش را خواند مدام ذکر امن یجیب می گفتم و از خدا می خواستم اتفاق بدی برای مادر احمد نیفتد.
دلم می خواست بعد از ماه ها دوری دیدار شیرین و دل چسبی با هم داشته باشیم و دل احمد آرام بگیرد.
احمد که آمد علیرضا را به بغل او دادم و سریع به دستشویی رفتم.
بعد از طهارت و وضو سریع به مسجد رفتم و نماز ظهرم را خواندم.
دوباره بعد از نماز سریع به دستشویی رفتم و برای نماز عصر طهارت و وضو گرفتم.
جای شکرش باقی بود که لازم نبود برای هر نماز غسل کنم.
بعد از نماز سر به سجده گذاشتم و دعا کردم و بعد پیش احمد برگشتم.
علیرضا را از بغل او گرفتم و زیر چادرم بردم.
هوا سوز داشت و می ترسیدم سرما بخورد.
این بار که لب خیابان ایستادیم سریع یک تاکسی آمد و قبول کرد ما را به محله مان ببرد.
سر خیابان اصلی از تاکسی پیاده شدیم و از کوچه پس کوچه ها به سمت خانه حاج علی راه افتادیم
دلشوره و اضطراب عجیبی داشتم
هنوز یک کوچه با خانه حاج علی فاصله داشتیم که توجه چند جوان که سر کوچه ایستاده بودند به سمت ما جلب شد.
ما را به هم نشان می دادند و با انگشت به سمت ما اشاره می کردند.
از ترس قلبم به شدت می کوبید.
خودم را به احمد نزدیک تر کردم و گوشه لباسش را گرفتم و گفتم:
بیا برگردیم
احمد بدون این که نگاهم کند گفت:
غمت نباشه چیزی نمیشه بیا بریم.
یکی از جوان ها از جمع جدا شد و در حالی که مستقیم نگاهش به ما بود به سمت ما آمد.
از ترس می خواستم جان بدهم ولی احمد هم چنان جلو می رفت.
جوان که نزدیک شد دیدم او برادرم محمد علی است.
بدون هیچ حرفی به سمت ما آمد دست احمد را گرفت و ما را به داخل یکی از پس کوچه ها کشید و با عصبانیت پرسید:
شما این جا چه کار می کنید؟
احمد سلام کرد و محمد علی لب گزید و سر به زیر جواب سلامش را داد.
چه قدر در این چند ماه و با ریش صورت برادرم مردانه تر و جا افتاده تر شده بود.
آن قدر تغییر کرده بود که وقتی یک قدمی مان رسید تازه او را شناختم
محمد علی دوباره نگاه به احمد دوخت و گفت:
داداش برای چی اومدی این جا؟
از جونت سیر شدی؟
احمد دست در جیب پیراهنش کرد و نامه محمد را به سمت محمد علی گرفت و پرسید:
به خاطر این اومدم
تو سر کوچه ما چه کار می کنی؟
محمد علی لب گزید و بدون آن که با احمد چشم در چشم شود گفت:
داداش بیا بریم خطرناکه
احمد از جایش تکان نخورد و گفت:
خوندی که محمد چی نوشته ....
اومدم دیدن مادرم
محمد علی دست روی پشت احمد گذاشت و گفت:
داداش بیا بریم میگم برات
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید خلیل تختی نژاد صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•