🔸🔶《السَّلَامُ عَلَی بُرَیرِ بنِ الخُضَیرِ الهَمْدَانِیِّ وَ رَحْمَةُ اللّٰهِ وَ بَرَكاتُهُ》🔶🔸
✅بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی مِشْرَقی، شاخهای از قبیله هَمْدانِ یمن بود و از خاندان بنی مِشرق از قبیله هَمْدانِ و ساکن کوفه بود.
طبری از او با لقب «سَیّدُالقُّرَّاء» یاد می کند.(۱)
بُرَیر بن خُضَیر، مردی زاهد و عابد و از بزرگان و قاریان مسجد کوفه و مفسری پرهیزگار و از بزرگان و اشراف ساکن شهر کوفه به شمار می آمد.
بُریر وقتی خبر حرکت امام حسین(ع) از مدینه به مکه آگاه شد، از کوفه به سوی مکّه حرکت کرد تا این که سرانجام موفق شد در مکه به جمع اصحاب و یاران امام(ع) بپیوندد و ایشان را از مکه تا کربلا همراهی نماید.
پس از ورود کاروان امام حسین(ع) و یارانش به کربلا در دومین روز از ماه محرم الحرام سال شصت هجری، آن حضرت(ع) خطبهای ایراد فرمودند.
پس از ایراد این خطبه، یاران امام(ع) به پا خاستند و هر یک از آنان سخنانی را به زبان راندند و با مولای خویش تجدید بیعت کردند.
از جمله کسانی که پس از سخنان امام حسین(ع) به پا خاست و سخنانی را ایراد نمود، بریر بود.
بریر پس از زهیر از جای برخاست و خطاب به حضرت اباعبدالله الحسین(ع) گفت :
📋《وَاللّه ِيَابنَ رَسولِ اللّه(ص)! لَقَد مَنَّ اللّه ُبِكَ عَلَينا أن نُقاتِلَ بَينَ يَدَيكَ، فَتُقَطَّعُ فيكَ أعضاؤُنا ثُمَّ يَكونُ جَدُّكَ شَفيعَنا يَومَ القِيامَةِ 》
♦️ای پسر رسول خدا(ص)! خداوند به واسطه وجود شریفتان بر ما منت نهاده است، بدرستی که ما در رکاب شما نبرد میکنیم، تا آنجا که در راه [دفاع از] شما اعضای بدنمان تکه تکه شود. پس جد شما [بواسطه این عمل] در روز قیامت شفیع ما خواهد شد.(۲)
در شب عاشورا نیز پس از سخنان امام حسین(ع) هر یک از یاران برخاستند و بر حمایت از امام حسین(ع) تأکید کردند و با امام(ع) خویش تجدید پیمان نمودند. پس از پایان جلسه، بریر از حضرت(ع) اجازه خواست تا برود و عمر بن سعد را موعظه کند، امام حسین(ع) نیز پذیرفت و بریر نزد عمر بن سعد رفت.
ابن اعثم در این باره می نویسد :
امام حسين(ع) بُرَير را به سوى عمر بن سعد فرستاد.
بُرَير به عمر بن سعد گفت :
📋《يَا عُمَرَ بنَ سَعدٍ! أ تَترُكُ أهلَ بَيتِ النُّبُوَّةِ يَمُوتُونَ عَطَشَاً وَ حُلتَ بَينَهُم وبَينَ الفُراتِ أَن يَشرَبُوهُ وَ تَزعُمُ أنَّكَ تَعرِفُ اللّه وَ رَسُولَهُ؟!!》
♦️اى عَمر! آيا مى گذارى كه خاندان نبوّت، از تشنگى جان بدهند و مانعِ آنان مى شوى كه از آب فرات بنوشند و ادّعاى شناختن خدا و پيامبرش را مى كنى؟
عمر بن سعد ساعتى به زمين، چشم دوخت، سپس، سرش را بلند كرد و گفت :
📋《إنّي وَاللّه ِأعلَمُهُ يَا بُرَيرُ عِلمَاً يَقِينَاً أنَّ كُلَّ مَن قَاتَلَهُم وَ غَصَبَهُم عَلَى حُقُوقِهِم فِي النَّارِ لَا مَحَالَةَ، وَلكِن وَيحَكَ يَا بُرَيرُ! أتُشِيرُ عَلَيَّ أَن أَترُكَ وِلَايَةَ الرَّيِّ فَتَصِيرَ لِغَيرِي؟ ما أجِدُ نَفسي تُجيبُني إلى ذلِكَ أبَداً [مُلكُ الرَّيِّ قُرَّةُ عَينِي!]》
♦️به خدا سوگند! من اين را به يقين مى دانم كه هر كس با آنان بستيزد و حقّشان را غصب كند، ناگزير در دوزخ خواهد بود.
امّا واى بر تو اى بُرَير! آيا نظرت اين است كه فرماندارى رى را رها كنم تا به كسى جز من برسد؟! در خود نمى بينم كه بتوانم از اين مُلك، در گذرم! [مُلک ری نور چشم من است.]
بُرَير بن حُضَير، به سوى امام حسين(ع) بازگشت و گفت :
📋《يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّه(ص)!إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ قَد رَضِيَ أن يَقتُلَكَ بِمُلكِ الرَّيِّ!》
♦️اى فرزند پيامبر خدا(ص)! عمر بن سعد، راضى شده كه در برابر فرمانروايى رى، تو را بكُشد.(۳)(۴)
در روز عاشورا امام حسین(ع) از بریر بن خضیر خواست تا با سپاه دشمن سخن بگوید و آنان را نصیحت کند.
بریر نیز در مقابل سپاه دشمن قرار گرفت و گفت :
📋《يَا قَوْمِ! اِتَّقُوا اَللَّهَ فَإِنَّ ثَقَلَ مُحَمَّدٍ(ص) قَدْ أَصْبَحَ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ هَؤُلاَءِ ذُرِّيَّتُهُ وَ عِتْرَتُهُ وَ بَنَاتُهُ وَ حَرَمُهُ فَهَاتُوا مَا عِنْدَكُمْ وَ مَا اَلَّذِي تُرِيدُونَ أَنْ تَصْنَعُوهُ بِهِمْ؟》
♦️ای سپاهیان! اینک بار گران محمد(ص) بر دوش شما قرار گرفته، در حالی که اینها فرزندان، خاندان، حرم و دختران او هستند، پس بگویید قصد دارید با آنها چه کنید؟
آنان گفتند :
📋《نُرِيدُ أَنْ نُمَكِّنَ مِنْهُمُ اَلْأَمِيرَ اِبْنَ زِيَادٍ فَيَرَى رَأْيَهُ فِيهِمْ》
♦️میخواهیم امیر، عبیدالله بن زیاد، بر حسین(ع) و خاندانش تسلط یابد و هرچه او خواست انجام شود.
@AsnadolMasaeb
ادامه مطالب :👇
بریر در پاسخ گفت :
📋《أَ فَلاَ تَقْبَلُونَ مِنْهُمْ أَنْ يَرْجِعُوا إِلَى اَلْمَكَانِ اَلَّذِي جَاءُوا مِنْهُ وَيْلَكُمْ يَا أَهْلَ اَلْكُوفَةِ!
أَ نَسِيتُمْ كُتُبَكُمْ وَ عُهُودَكُمُ اَلَّتِي أَعْطَيْتُمُوهَا وَ أَشْهَدْتُمُ اَللَّهَ عَلَيْهَا؟
يَا وَيْلَكُمْ أَ دَعَوْتُمْ أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ وَ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ دُونَهُمْ حَتَّى إِذَا أَتَوْكُمْ أَسْلَمْتُمُوهُمْ إِلَى اِبْنِ زِيَادٍ وَ حَلَّأْتُمُوهُمْ عَنْ مَاءِ اَلْفُرَاتِ؟
بِئْسَ مَا خَلَّفْتُمْ نَبِيَّكُمْ فِي ذُرِّيَّتِهِ مَا لَكُمْ لاَ سَقَاكُمُ اَللَّهُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فَبِئْسَ اَلْقَوْمُ أَنْتُمْ》
♦️آیا نمی پذیرید که حسین(ع) و خاندانش به محلی که از آن جا آمدهاند باز گردند؟
وای بر شما اهل کوفه! آیا نامههایی را که روانه کردید و عهد و پیمان هایی که بستید و خدا را شاهد گرفتید، فراموش کردهاید؟
وای بر شما، آیا اهل بیت پیامبرتان را دعوت کردهاید، در حالی که می پنداشتید جانتان را بهر آنها خواهید داد؛ ولی هنگامی که آنها رو به شما آوردند، آنها را تسلیم ابن زیاد ساختید و از آب فرات منعشان کردید؟
با فرزندان پیامبرتان پس از او چه بد برخورد کردید. شما را چه شده است؟ خدا در قیامت شما را سیراب نگرداند، شما بد امتی هستید.
از میان لشکر دشمن کسانی گفتند :
📋《يَا هَذَا! مَا نَدْرِي مَا تَقُولُ؟》
♦️ای فلان! ما نمیفهمیم تو چه میگویی؟
بریر نیز گفت :
📋《اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي زَادَنِي فِيكُمْ بَصِيرَةً اَللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ مِنْ فِعَالِ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمِ اَللَّهُمَّ أَلْقِ بَأْسَهُمْ بَيْنَهُمْ حَتَّى يَلْقَوْكَ وَ أَنْتَ عَلَيْهِمْ غَضْبَانُ》
♦️سپاس خدای را که بینش مرا بیش از شما قرار داد.
پروردگارا! من از رفتار این قوم بیزارم، تو خود تیرهایی در بین آنها بیفکن که تو را در حالی که تو از آنها غضبناک باشی، ملاقات کنند.
سپس سپاه عمر بن سعد بریر را تیر باران کردند و او مجبور به عقب نشینی شد.(۵)
ابن نما حلی در مورد جنگ بریر در کربلا می نویسد :
📋《خَرَجَ بُرَيرُ بنُ خُضَيرٍ وَ كَانَ زَاهِداً عَابِداً فَخَرَجَ إلَيهِ يَزيدُ بنُ مَعقِلٍ وَاتَّفَقَا عَلَى المُباهَلَةِ إلَى اللّه ِفِي أَن يَقتُلَ المُحِقُّ مِنهُمَا المُبطِلَ، فَتَلاقَيا فَقَتَلَهُ بُرَيرٌ وَ لَم يَزَل يُقاتِلُ حَتَّى قُتِلَ رِضوانُ اللّه ِعَلَيهِ》
♦️بُرَير بن خُضَير كه زاهد و عابد بود به ميدان آمد.
يزيد بن مَعقِل، به سوى او بيرون آمد و با هم، قرار مُباهِله گذاشتند و از خدا خواستند كه هر كه بر حق است، آن را كه بر باطل است، بكُشد.
آن گاه، با هم جنگيدند و بُرَير، او را كُشت و سپس، پيوسته جنگيد تا به شهادت رسيد. خداوند، از او خشنود باد!(۶)
ابن شهر آشوب می نویسد :
بریر هنگام جنگ در روز عاشورا، این گونه رجز می خواند :
📋《أَنَا بُرَيْرٌ وَ أَبِي خُضَيْرٌ
لَيْثٌ يَرُوعُ اَلْأُسْدَ عِنْدَ اَلزَّئْرِ
يَعْرِفُ فِينَا اَلْخَيْرَ أَهْلُ اَلْخَيْرِ
أَضْرِبُكُمْ وَ لاَ أَرَى مِنْ ضَيْرٍ
كَذَلِكَ فَعَلَ اَلْخَيْرُ فِي بُرَيْرٍ》
♦️من بریر، فرزند خضیرم.
شیر به هنگام غرش از کسی نمیترسد.
اهل خیر از خیرخواهی ما آگاهند.
من شما را میزنم و از این کار زیان نمیبینم.
این کار آزاد مردان است که از بریر سر می زند.(۷)
ابن اعثم می نویسد :
بریر به میدان رفت و جنگید و پس از به هلاکت رساندن سی نفر از دشمنان به دست بجیر بن اوس ضبی به شهادت رسید.(۸)
در زیارت اربعین و زیارت شهداء اینگونه به بریر سلام داده شده است :
«السَّلَامُ عَلَی بُرَیرِ بنِ الخُضَیرِ الهَمْدَانِیِّ»(۹)
{وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}
📝شعر :
اصلاً حسین جنس غمش فرق میکند
این راه عشق، پیچ و خمش فرق میکند
اینجا گدا همیشه طلبکار میشود
اینجا که آمدی کرمش فرق میکند
شاعر شدم برای سرودن برایشان
این خانواده، محتشمش فرق میکند
صد مرده زنده میشود از ذکر یا حسین
عیسای خانواده دمش فرق میکند
از نوع ویژگی دعا زیر قبهاش
معلوم میشود حرمش فرق میکند
تنها نه اینکه جنس غمش، جنس ماتمش
حتی سیاهی علمش فرق میکند
با پای نیزه روی زمین راه میرود
خورشید کاروان، قدمش فرق میکند
من از «حسینُ منّی» پیغمبر خدا
فهمیدهام حسین همهاش فرق میکند
👤زمانیان
📚منابع :
۱)تاریخ طبری، ج ۵، ص۴۳۳
۲)اللهوف ابن طاووس، ص۱۳۸
۳)الفتوح ابن اعثم کوفی، ج۵، ص۹۶
۴)مقتل الحسين(ع) خوارزمى، ج۱، ص۲۴۸
۵)بحار الأنوار مجلسی، ج۴۵، ص۱
۶)مثير الأحزان ابن نما حلی، ص۶۱
۷)مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۹۹
۸)الفتوح ابن اعثم کوفی، ج۵، ص۱۰۲
۹)بحارالانوار مجلسی، ج۹۸، ص۳۴۰
@AsnadolMasaeb
🏴♦️🏴♦️🏴♦️🏴♦️🏴♦️🏴
✍ #روضه_شماره 4️⃣6️⃣
👤 #قیس_بن_مسهر_صیداوی_رحمه_الله
#انصار_الحسین_علیه_السلام
#از_شهدای_کربلا
@AsnadolMasaeb
🔸🔶《اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا قَیسَ بنَ مُسَهَّر الصَیدَاوِی اَلاَسَدِی وَ رَحْمَةُ اللّٰهِ وَ بَرَكاتُهُ》🔶🔸
✅هنگامی که امام حسین(ع) در مکه حضور داشت، کوفیان به ایشان نامه نوشتند، وحمایت و آمادگی خود را اعلام کردند.
به نقل ابن طاووس، تعداد نامه ها به ۱۲ هزار رسید.(۱)
که البته امام حسین(ع) به نامهها بسنده نکردند و این در حالی بود که حتی امضای شیعیان برجستهای مانند؛ سلیمان بن صرد یا حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و رفاعة بن شداد پای نامهها بود.
سرانجام امام حسین(ع) مسلم بن عقیل را در ۱۵ رمضان، به کوفه فرستادند، تا به امام(ع) گزارش کند، که اگر کوفیان همانگونه هستند که در نامههایشان نوشتهاند، امام حسین(ع) راهی کوفه شود.
نامه های کوفیان به امام حسین(ع) توسط قیس بن مسهر و تنی دیگر از کوفیان، به دست حضرت(ع) می رسید.
نام قیس در کنار مسلم بن عقیل به عنوان فرستاده و پیک امام حسین(ع) مشهور شد.
قیس از قبیله بنی اسد بود و به همین جهت در بعضی از منابع، او را جزء شهدای بنی اسد به شمار آورده اند.
قیس با مسلم در سفر مکه به کوفه و رساندن نامه مسلم به امام حسین(ع) در جریان بیعت کوفیان نقش داشت.
شیخ مفید می نویسد :
📋《دَعَا اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ(ع) مُسْلِمَ بْنَ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) فَسَرَّحَهُ مَعَ قَيْسِ بْنِ مُسْهِرٍ اَلصَّيْدَاوِيِّ..》
♦️امام حسین(ع) مسلم بن عقیل را فراخواند و او را به همراه قیس بن مسهر صیداوی به کوفه فرستاد.(۲)
و همچنین؛
📋《..اِذَا بَلَغَ اَلْحُسَيْنُ(ع) اَلْحَاجِرَ مِنْ بَطْنِ اَلرُّمَّةِ بَعَثَ قَيْسَ بْنَ مُسْهِرٍ اَلصَّيْدَاوِيَّ إلَى أهلِ الكُوفَةِ》
♦️امام حسین(ع) در محلی به نام حاجز برای کوفیان نامه نوشت و آن نامه را قیس بن مسهر صیداوی به کوفه برد.(۳)
که این اعزام قیس بعد از شهادت مسلم بن عقیل بود.
در طول مسیر، هنگامی که قیس به قادسیه رسید، حصین بن نمیر او را دستگیر نمود.
قیس قبل از دستگیری؛ نامهای که به همراه داشت را پاره کرد تا به دست دشمن نیافتد.
حُصَین، قیس را پیش ابن زیاد فرستاد تا ابن زیاد درباره او تصمیم گیری کند.
پس از آن که قیس را نزد ابن زیاد به دار الاماره بردند، مناظرهای بین آندو صورت گرفت.
ابن زیاد گفت : تو کیستی؟
قیس گفت : گفت : مردیام از شیعیان علی(ع) و پسرش!
ابن زیاد گفت : چرا نامه را پاره کردی؟
قیس گفت : برای آنکه تو ندانی در آن چه نوشته است.
ابن زیاد گفت : از جانب که بود و سوی که نوشته؟
قیس گفت : از جانب امام حسین(ع) به گروهی از مردم کوفه که نام ایشان را نمیدانم.
ابن زیاد خشمگین شد و گفت :
📋《وَ اللّهِ لَا تُفَارِقنِي حَتَّى تُخبِرنِي بِأَسمَاءِ هَؤلاءِ القَومِ أَو تَصعَدُ المِنبِرَ فَتَلعَنُ الحُسَينَ بنَ عَلِي(ع) وَ أَبَاهُ وَ أَخَاهُ وَ إِلَّا قَطَعتُكَ إربَاً إربَاً》
♦️به خدا قسم! از من جدا نشوی تا نام آنان را به من بگویی یا بالای منبر روی و حسین بن علی(ع) و پدرش و برادرش را لعن کنی وگرنه تو را قطعه قطعه میکنم.
قیس گفت : نام آن گروه را نمیگویم اما لعن را میکنم.
به دستور ابن زیاد، قیس به بالای منبر رفت تا امام علی(ع) و دو فرزندش را لعن کند.(۴)
شیخ مفید می نویسد :
📋《فَصَعِدَ قَيْسٌ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ : أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ هَذَا اَلْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ(ع) خَيْرُ خَلْقِ اَللَّهِ اِبْنُ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اَللَّهِ(ص) وَ أَنَا رَسُولُهُ إِلَيْكُمْ فَأَجِيبُوهُ!
ثُمَّ لَعَنَ عُبَيْدَ اَللَّهِ بْنَ زِيَادٍ وَ أَبَاهُ وَ اِسْتَغْفَرَ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) وَ صَلَّى عَلَيْهِ》
♦️او وقتی بر فراز منبر رفت ابتدا خدا را سپاس گفته و ستایش کرد.
سپس درود بر حضرت رسول اکرم(ص) فرستاد و امام علی(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را فراوان مدح نموده و بر آنان رحمت فرستاد.
او در ادامه، عبیدالله بن زیاد و پدرش و ستمکاران بنی امیه را از اول تا آخر لعن و نفرین کرد.
آنگاه گفت : ای مردم! من فرستاده حسین(ع) به سوی شمایم و در فلان موضع از او جدا شدم، به سوی او بروید.
پس؛
📋《[فَأُخبِرَ ابنُ زِيَادِِ بِذَلِكَ] وفَأَمَرَ عُبَيْدُ اَللَّهِ أَنْ يُرْمَى بِهِ مِنْ فَوْقِ اَلْقَصْرِ فَرَمَوْا بِهِ فَتَقَطَّعَ [فَمَاتَ]》
♦️ابن زیاد از افشاگری های قیس مطلع شد و دستور داد او را از بالای بام قصر پایین انداخته و به شهادت رساندند و سپس بدن وی را قطعه قطعه کردند.(۵)
@AsnadolMasaeb
ادامه مطالب :👇
در گزارش شیخ مفید آمده است :
📋《أَنَّهُ وَقَعَ إِلَى اَلْأَرْضِ مَكْتُوفاً فَتَكَسَّرَتْ عِظَامُهُ وَ بَقِيَ بِهِ رَمَقٌ فَجَاءَ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ عَبْدُ اَلْمَلِكِ بْنُ عُمَيْرٍ اَللَّخْمِيُّ فَذَبَحَهُ فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ وَ عِيبَ عَلَيْهِ! فَقَالَ : أَرَدْتُ أَنْ أُرِيحَهُ!》
♦️قیس را دست بسته به زمین افکندند استخوانهایش شکست و هنوز رمقی مانده بود که مردی به نام عبد الملک بن عمیر لخمی، سر وی را برید. حاضران وی را نکوهش کردند که چرا چنین کردی؟
در جواب گفت : میخواستم راحتش کنم!(۶)
طبق بعضی از گزارشها، خبر شهادت قیس در منزل عذیب الهجانات به امام حسین(ع) رسید.
هنگامیکه خبر شهادت قیس توسط طرماح بن عدی به امام رسید اشک در چشمانش جاری شد و فرمود :
📋《...فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ ۖ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا》
♦️برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آنها در [همين] انتظارند و [هرگز عقيده خود را] تبديل نكردند.(الأحزاب۲۳)
بار خدایا، برای ما و آنها بهشت مقرّر فرما و میان ما و آنها در قرارگاه رحمتت و ذخیرهگاه نهان ثوابت فراهم آور.(۷)
كميت اسدی در بتی از شعر خود از قیس با نام شیخ صیداء نام می برد :
📋《وَ شَيْخِ بَنِي الصَّيْدَاءَ قَدْ فَاظَ قَبلَهُمْ..》
♦️بزرگ قبيله صيداء قبل از آنان به شهادت رسيد.(۸)
در فرازی از زیارت الشهداء به قیس بن مسهر اینگونه سلام داده شده است.
📋《اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا قَیسَ بنَ مُسَهَّر الصَیدَاوِی》(۹)
{وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}
📝شعر :
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفت منزلی که سفرها در او گم است
از لابهلای آتش و خون جمع کردهام
اوراق مقتلی که خبرها در او گم است
دردی کشیدهام که دلم داغدار اوست
داغی چشیدهام که جگرها در او گم است
با تشنگان چشمهی «أحلی من العسل»
نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است
این سرخی غروب که همرنگ آتش است
توفان کربلاست که سرها در او گم است
👤قزوه
📚منابع :
۱)اللهوف سید بن طاووس، ص۳۵
۲)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۳۹
۳)تاريخ طبری، ج۴، ص۲۹۷
۴)اللهوف ابن طاووس، ص۶۶
۵)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۶۶
۶)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۷۱
۷)موسوعة التاریخ الإسلامی، غروی، ج۶، ص۱۲۴
۸)نفس المهموم محدث قمی، ص۵۶۷
۹)المزار الکبیر ابن مشهدی، ص۵۰۴
@AsnadolMasaeb
🏴♦️🏴♦️🏴♦️🏴♦️🏴♦️🏴
✍ #روضه_شماره 5️⃣6️⃣
👤 #حبیب_بن_مظاهر_رحمه_الله
#انصار_الحسین_علیه_السلام
#از_شهدای_کربلا
@AsnadolMasaeb
🔸🔶《السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ بنَ مُظاهِرِ الأَسَدِىٖ وَ رَحْمَةُ اللّٰهِ وَ بَرَكاتُهُ》🔶🔸
✅امام حسین(ع) وقتی به کربلا رسید، نامه ای به حبیب بن مظاهر در کوفه نوشت.
📋《بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ
مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ(ع) إلَی الرَّجُلِ الفَقِیهِ حَبِیبِ بنِ مَظَاهِرِ الأسَدِیّ!
أمَّا بَعدُ فِإنَّا قَد نَزَلنَا کَربَلَا وَ أنتَ تَعلَمُ قرَابَتَنَا مِن رَسُولِ اللهِ(ص) فَإِن أرَدتَ نُصرَتَنَا فَاقدِم إلَینَا عَاجِلاً》
♦️به نام خداوند بخشنده و مهربان!
از حسین بن علی(ع) به مرد فقیه حبیب ابن مظاهر اسدی!
ما وارد کربلا شدیم تو هم که نزدیکی ما را به پیغمبر می دانی! پس اگر می خواهی ما را یاری کنی، سریع خودت را به کربلا برسان!(۱)
حبیب بعد از دریافت نامه، به همراه مسلم بن عوسجه، از کوفه به سوی امام حسین(ع) رهسپار شد و روزها از چشم جاسوسان و مأموران ابن زیاد پنهان میشدند و شبها حرکت میکردند، سرانجام روز هفتم محرم، در کربلا، به کاروان امام(ع) پیوستند.(۲)
حبیب با رسیدن به کربلا همین که مشاهده نمود یاوران امام اندک و دشمنان او بسیارند، به امام حسین(ع) عرض کرد :
در این نزدیکی، قبیلهای از «بنی اسد» هستند، اگر اجازه دهید پیش آنها رفته، آنان را به یاری شما دعوت کنم، شاید خداوند هدایتشان کند.
بعد از اینکه حضرت(ع) اجازه داد، با عجله خود را به آنان رسانید و شروع به نصیحت و موعظه کرد، اما عمرسعد با فرستادن سپاهی، مانع از پیوستن آنان به امام(ع) شد.(۳)
در صبح روز عاشورا، امام حسین(ع) حبیب را فرمانده جناح چپ و زهیر بن قین را در جناح راست و حضرت ابوالفضل(ع) را با پرچم در قلب لشکر قرار داد.
حبیب با آن سن زیاد همچون یک قهرمان شمشیر میزد.
حبیب در میدان این چنین رجز خواند :
📋《اقْسِمُ لَوْ کُنَّا لَکُمْ أَعْداداً،
أَوْ شَطْرَکُمْ وَلَّیْتُمْ الأَکْتاداً،
یا شَرِّ قَوْمٍ حَسَباً وَآداً،
وَشَرَّهُمْ قَدْعُلِمُوا أَنْداداً،
وَیا أَشَدَّ مَعْشَرٍ عِناداً》
♦️به خدا سوگند! اگر ما به شمار شما یا نیمی از شما بودیم، گروه گروه فراری میشدید ای بدترین مردم از نظر نسب و ریشه و نیرو! دانسته شد که از لحاظ پستی و دنائت، همه مانند هم هستید.
و ای گروهی که از تمام مردم عناد و دشمنیتان بیشتر و شدیدتر است.(۴)
تا اینکه در حین رزم شخصی به نام بُدیل بن صریم به او حمله کرد و با شمشیری بر فرق او زد، دیگری با نیزه به او حمله کرد، تا اینکه حبیب از اسب بر زمین افتاد، محاسن او با خون سرش خضاب شد.
امام حسین(ع) خود را به بالین او رساند در حالی که حبیب به امام(ع) عرض کرد :
📋《أَحْتَسِبُ نَفْسِي وَ حُمَاةَ أَصْحَابِي》
♦️پاداش خود و یاران حامی خود را، از خدای تعالی انتظار میبرم.(۵)
قبیله بنی اسد که در نزدیکی کربلا به سر می بردند، هنگام دفن شهیدان کربلا، حبیب را، که از بزرگان و مورد احترام آنان بود، در نزدیکی متری قبر امام حسین(ع) به طور مستقل و جداگانه به خاک سپردند.
{وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}
📝شعر :
در عشق بازی از طفولیت نجیب است
یار غریبی های مولای غریب است
این پیر میدان دار مستان در حقیقت
بیمار عشق است و حسین او را طبیب است
موی سفیدش تشنۀ خون است آری
او دومین تصویر از شیب الخضیب است
پیر است اما شیر، پیرش هم شجاع است
این عاشق دلداه عنوانش حبیب است
در کوی رندان پیش افتاده است در عشق
در سر هوای یاری خَدّالتریب است
از بین زوار حریم شاه او هم
از این شکوه عشق بازی با نصیب است
👤علی پور
📚منابع :
۱)مکاتیب الائمه میانجی، ج۳، ص۱۴۵
۲)تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۵
۳)الفتوح ابناعثم کوفی، ج۵، ص۹۰
۴)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۲۷
۵)سفینه البحار محدث قمی، ج۲، ص۲۷
@AsnadolMasaeb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙روضه #امام_حسین_علیه_السلام با نوای #استاد_میرزا_محمدی :👆
👤صفوان می گوید :
امام صادق(ع) در سفری كه به حیره عراق داشتند، به من فرمودند :
📋《هَلْ لَكَ فِي قَبْرِ الْحُسَيْنِ(ع)؟》
♦️آيا قبر امام حسين(ع) را زیارت می کنی؟
عرض کردم : آری فدايت شوم! شما هم اين قبر ایشان را زيارت می كنيد؟
حضرت(ع) فرمودند :
📋《وَ كَيْفَ لَا أَزُورُهُ وَ اللَّهُ يَزُورُهُ فِي كُلِّ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ يَهْبِطُ مَعَ الْمَلَائِكَةِ إِلَيْهِ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاءُ؟ وَ مُحَمَّدٌ أَفْضَلُ الْأَنْبِيَاءِ وَ نَحْنُ أَفْضَلُ الْأَوْصِيَاءِ!》
♦️چگونه آن را زيارت نكنم، در حالی كه خدا و ملائكه و پيامبران و افضل آنان كه پيامبر اسلام است و اوصيا كه افضلشان ما هستيم، در هر «شب جمعه» آن را زيارت مي كنند؟!
عرض كردم : فدایت شوم! آيا شما هر «شب جمعه» آن را زيارت مي كنيد تا به زيارت خدا نايل شده باشيد؟
حضرت(ع) فرمودند :
آری ای صفوان! ملازم زيارت امام حسين(ع) باش تا در نامه عملت زيارت امام حسين(ع) را بنويسند كه اين تفضيل است، اين تفضيل است.(۱)
#ویژه_شب_جمعه
📚منبع :
۱)کامل الزیارات ابن قولویه قمی، ج۱، ص۱۱۲
@AsnadolMasaeb
🏴♦️🏴♦️🏴♦️🏴♦️🏴♦️🏴♦️
✍ #روضه_شماره 6️⃣6️⃣
👤 #مسلم_بن_عوسجه_اسدی_رحمه_الله
#انصار_الحسین_علیه_السلام
#از_شهدای_کربلا
@AsnadolMasaeb
🔹🔷《اَلسَّلَامُ عَلَی مُسْلِمِ بْنِ عَوْسَجَةَ الْأَسَدِی وَ رَحْمَةُ اللّٰهِ وَ بَرَكاتُهُ》🔷🔹
✅مسلم بن عوسجه از شیعیان امام علی(ع) بود و حضرت رسول اکرم(ص) را نیز درک کرده بود و در زمان خلافت امام علی(ع) جزء یاران حضرت(ع) محسوب می شد و در هر سه جنگ ایشان شرکت نمود و بعد از شهادت امام علی(ع) نیز در جرگه یاران امام حسن(ع) در آمد و بعد از شهادت ایشان، همچنان در کوفه بود که آخر الامر مانند کوفیان به امام حسین(ع) نامه نوشت و ایشان را به کوفه دعوت نمود.
مسلم جنگجویی شجاع، قاری قرآن، عالم و مردی پرهیزکار بود.
مسلم بن عوسجه هنگام ورود مسلم بن عقیل به عنوان فرستاده امام حسین(ع) به کوفه، از او حمایت کرد و برایش سلاح تهیه کرد و به نفع امام حسین(ع) بیعت میگرفت.(۱)
امام حسین(ع) وقتی به کربلا رسید، به حبیب بن مظاهر در کوفه نامه نوشت :
📋《فِإنَّا قَد نَزَلنَا کَربَلَا وَ أنتَ تَعلَمُ قرَابَتَنَا مِن رَسُولِ اللهِ(ص) فَإِن أرَدتَ نُصرَتَنَا فَاقدِم إلَینَا عَاجِلاً》
♦️ما وارد کربلا شدیم، تو هم که نزدیکی ما را به پیغمبر می دانی! پس اگر می خواهی ما را یاری کنی، سریع خودت را به کربلا برسان!(۲)
حبیب بعد از دریافت نامه، به همراه مسلم، از کوفه به سوی امام حسین(ع) رهسپار شد و روزها از چشم جاسوسان و مأموران ابن زیاد پنهان میشدند و شبها حرکت میکردند، سرانجام روز هفتم محرم، در کربلا، به کاروان امام(ع) پیوستند.(۳)
در شب عاشورا زمانی که امام حسین(ع) در سخنرانی خود بیعت را از یاران خود برداشت و به آنان اجازه ی رفتن داد، یاران امام(ع) هر یک با عبارتی علاقه خود را به امام(ع) ابراز کردند و بر عهد خود پای فشردند.
بعد از جوانان بنی هاشم، مسلم بن عوسجه اولین کسی بود که بلند شد و گفت :
📋《أَ نُخَلِّي عَنْكَ وَ لَمَّا نُعْذِرْ إِلَى اَللَّهِ سُبْحَانَهُ فِي أَدَاءِ حَقِّكَ؟ أَمَا وَ اَللَّهِ حَتَّى أَطْعَنَ فِي صُدُورِهِمْ بِرُمْحِي وَ أَضْرِبَهُمْ بِسَيْفِي مَا ثَبَتَ قَائِمُهُ فِي يَدِي وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَعِي سِلاَحٌ أُقَاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجَارَةِ وَ اَللَّهِ لاَ نُخَلِّيكَ حَتَّى يَعْلَمَ اَللَّهُ أَنْ قَدْ حَفِظْنَا غَيْبَةَ رَسُولِ اَللَّهِ(ص) فِيكَ وَ اَللَّهِ لَوْ عَلِمْتُ أَنِّي أُقْتَلُ ثُمَّ أُحْيَا ثُمَّ أُحْرَقُ ثُمَّ أُحْيَا ثُمَّ أُذْرَى يُفْعَلُ ذَلِكَ بِي سَبْعِينَ مَرَّةً مَا فَارَقْتُكَ حَتَّى أَلْقَى حِمَامِي دُونَكَ وَ كَيْفَ لاَ أَفْعَلُ ذَلِكَ وَ إِنَّمَا هِيَ قَتْلَةٌ وَاحِدَةٌ ثُمَّ هِيَ اَلْكَرَامَةُ اَلَّتِي لاَ اِنْقِضَاءَ لَهَا أَبَداً》
♦️آیا ما تو را رها کنیم؟ آنگاه در مورد ادای حق تو در پیشگاه الهی چه عذری بیاوریم؟
نه! به خدا! ما هرگز تو را رها نمیکنیم، دست از تو بر نمیدارم، تا اینکه نیزهام را به سینههای دشمن بکوبم و با شمشیر خود آنان را آن قدر بزنم تا شمشیر از دستم بیفتد و بعد از آن اگر هیچ سلاحی نداشته باشم، دشمن را سنگ باران خواهم کرد.
سوگند به خدا، هرگز از تو جدا نخواهم شد تا خداوند بداند (و ثابت کنم) که ما حرمت رسول خدا(ص) را درباره تو پاس داشتیم.
به خدا قسم، اگر بدانم که من کشته میشوم، سپس زنده میگردم، سپس سوزانده میشوم و خاکسترم بر باد میرود و بار دیگر زنده میگردم و هفتاد بار با من چنین کنند، هرگز از تو جدا نخواهم شد تا اینکه در رکاب تو به شهادت برسم. چگونه چنین نکنم؛ در حالی که فقط یک بار کشته میشوم، سپس کرامت و خوشبختی ابدی خواهد بود؟(۴)
در روز عاشورا یاران امام حسین(ع) برای حفاظت از پشت خیمهها خندقی آماده و در داخل آن آتش روشن کرده بودند.
وقتی که شمر بن ذیالجوشن آن هیزمها و نیهای شعلهور را دید، بین او و امام حسین(ع) سخنانی رد و بدل شد.
مسلم بن عوسجه به امام حسین(ع) گفت :
📋《دَعْنِي حَتَّى أَرْمِيَهُ فَإِنَّهُ اَلْفَاسِقُ مِنْ عُظَمَاءِ اَلْجَبَّارِينَ وَ قَدْ أَمْكَنَ اَللَّهُ مِنْهُ》
♦️اجازه بدهید که او را بزنم، زيرا كه او مردى فاسق و از دشمنان خدا و ستمكاران بزرگ است و اكنون خداوند كشتن او را براى ما آسان ساخته است!
امام(ع) اجازه نداد و فرمود :
📋《لاَ تَرْمِهِ فَإِنِّي أَكْرَهُ أَنْ أَبْدَأَهُمْ بِالْقِتَالِ》
♦️او را نزن! من دوست ندارم آغازگر جنگ باشم.(۵)
در روز عاشورا، مسلم بن عوسجه بعد از کسب تکلیف از امام حسین(ع) عازم میدان نبرد شد.
مسلم بن عوسجه در روز عاشورا این چنین رجز خواند :
📋《إنْ تَسْألُوا عَنِّی فَإِنِّی ذُو لَبَدِِ
وَ اِنَّ بَیتِی فِی ذَرِی بَنِی اَسَدِِ
فَمَنْ بَغَانِی حَائِدٌ عَنِ الرَّشَدِ
وَ کافرٌ بِدینِ جَبَّارٍ صَمَدِِ》
♦️اگر درباره من بپرسید، همانا من دارای شجاعت شیرم و نسبم از قبیله بنی اسد است.
کسی که بر من ستم روا دارد، از حق، منحرف و به خدای بینیاز، کفر ورزیده است.(۶)
@AsnadolMasaeb
ادامه مطالب :👇
ابن طاووس می نویسد :
📋《ثُمَّ خَرَجَ مُسْلِمٌ بْنُ عَوْسَجَةَ فَبالَغَ في قِتالِ الاَْعْداءِ، وَصَبَرَ عَلي اءَهْوالِ الْبَلاءِ، حَتّي سَقَطَ إِلَي الاَْرْضِ وَبِهِ رَمَقٌ، فَمَشي إِلَيْهِ الْحُسَيْنُ(ع) وَمَعَهُ حَبيبٌ بْنُ مُظاهِرٍ!》
♦️سپس مُسْلم بن عَوْسجه قدم به ميدان نبرد نهاد و مهیای جنگ با دشمنان شد و بر اهوال و خطرات جنگ صبوری نمود.
تا اینکه بر زمین افتاد، در حالی که هنوز رمقی در بدن داشت، امام حسین(ع) به سوی مسلم حرکت کرد، و حبیب بن مظاهر نیز همراه امام(ع) بود.
امام حسین(ع) به او فرمود :
📋《رَحِمَكَ اللّهُ يا مُسْلِمُ》
♦️خدا تو را رحمت كند ای مسلم!
آنگاه امام حسين(ع) اين آيه را تلاوت فرمود :
📋《فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَمِنْهُمُ مَنْ يَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْديلاً》
♦️كساني از مردمان هستند كه مدت زندگاني را به سر بردند و در راه خدا شهادت را اختيار نمودند و بعضي ديگر در انتظارند و نعمتهاي الهي را تبديل نكردند.
حبيب بن مظاهر نزديك مسلم بن عوسجه آمد و گفت :
📋《عَزَّ عَلَيَّ مَصْرَعُكَ يا مُسْلِمُ! اءَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ》
♦️ای مُسْلم! بر من دشوار است تو را به اين حال بر روي زمين ببينم.
بهشت بر تو بشارت باد.
مسلم بن عوسجه در جواب او با صدای ضعيف گفت :
📋《بَشَّرَكَ اللّهُ بِخَيْرٍ!》
♦️خداوند تو را به خیر بشارت دهد.
حبیب گفت :
📋《لَوْلا اءَنَّني اءَعْلَمُ اءَنّي فِي الاَْثَرِ لاََحْبَبْتُ اءَنْ تُوصِيَ إِلَيَّ بِكُلِّ ما اءَهَمَّكَ》
♦️اگر نه اين بود كه به يقين مي دانم من نيز به زودي به تو ملحق مي شوم، البته دوست داشتم كه وصيت خود را به من نمايي و آنچه كه در نظرت مهم است وصيّت كنی.
مسلم گفت :
📋《فَإِنّي اءُوصيكَ بِهذا وَاءَشارَ بِيَدِهِ إِلَي الْحُسَيْنِ(ع) فَقاتِلْ دُونَهُ حَتّي تَمُوتَ》
♦️وصيّت من به تو، خدمت به اين بزرگوار است - و اشاره به سوي امام حسین(ع) نمود - كه در حضورش جهاد كن تا كشته شوی.
حبيب بن مظاهر گفت :
📋《لاََنْعُمَنَّكَ عَيْنَاً ثُمَّ ماتَ رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ》
♦️دل خوش باش كه به واسطه انجام این كار، چشمت را روشن خواهم نمود.
در این لحظه روح پاك مسلم بن عوسجه از دنیا رفت.(۷)
مسلم اولین شهید عاشورا در میان یاران امام حسین(ع) بود که در حمله اول به شهادت رسید.
در زیارت ناحیه غیر معروفه چنین بر او سلام داده شده است:
📋《اَلسَّلَامُ عَلَی مُسْلِمِ بْنِ عَوْسَجَةَ الْأَسَدِی》(۸)
{وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}
📝شعر :
چقدر نام تو زیباست اباعبدالله
چشم تو خالق دنیاست اباعبدالله
زائر کرببلا حق شفاعت دارد
قطره در کوی تو دریاست اباعبدالله
دستگیری ز گدا گردن هر ارباب است
کار ما دست تو آقاست اباعبدالله
مستجاب است دعا گوشه ی شش گوشه ی تو
حرمت عرش معلی ست اباعبدالله
هر کسی داد سلامی به تو و اشکش ریخت
او نظر کرده ی زهراست اباعبدالله
بارها گفت اگر من ز حسینم، دیدم
جلوه اش اکبر لیلاست اباعبدالله
چشم ما روز قیامت به پر قنداقه ست
پسرت مالک فرداست اباعبدالله
روزی گریه ی ما دست رباب افتاده
روضه خوان در دل صحراست اباعبدالله
باب بین الحرمین از حرم عباس است
همه جا سفره ی سقاست اباعبدالله
ما که باشیم که سنگ تو به سینه بزنیم
سینه زن زینب کبری ست اباعبدالله
مادرت گفت "بنیَّ" دل ما ریخت به هم
بردن نام تو غوغاست اباعبدالله
مادرت گوشه ی گودال تماشا می کرد
بر سر نعش تو دعواست اباعبدالله
👤قاسم نعمتی
📚منابع :
۱)الکامل فی التاریخ ابن اثیر، ج۴، ص۳۰
۲)مکاتیب الائمه میانجی، ج۳، ص۱۴۵
۳)تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۵
۴)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۹۱
۵)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۹۱
۶)ابصارالعین سماوی، ص۱۳۹
۷)اللهوف ابن طاووس، ص۶۴
۸)بحارالانوار مجلسی، ج۹۸، ص۲۷۱
@AsnadolMasaeb
🔹🔷《السَّلامُ عَلَی نَافِعِ بنِ هِلَالِ البَجَلِی المُرَادِی وَ رَحْمَةُ اللّٰهِ وَ بَرَكاتُهُ》🔷🔹
✅نافع بن هلال جملی از اشراف عرب و از شجاعان و جنگاوران و تیراندازان ماهر عرب بود و همچنین مردی بزرگوار و از قاریان قرآن و از کاتبان حدیث بود که تباری یمنی داشت.
او از یاران و اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع) بود و در جنگهای سه گانه حضرت(ع) شرکت داشت.
در ماجرای قیام امام حسین(ع)، او قبل از شهادت حضرت مسلم بن عقیل از کوفه خارج شد و در میانه راه و در منزلگاه «عذیب الهجانات» همراه چند تن دیگر، به کاروان امام حسین(ع) پیوست.(۱)
در روز دوم محرم، امام حسین(ع) وارد کربلا شد. ایشان در این روز اهل بیت(ع) و یارانش را جمع کرد، و بعد از سخنانی، رو به اصحاب خود کرد و فرمود :
📋《إِنَّ النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیانُونَ》
♦️مردم بندگان دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان است؛ حمایت و پشتیبانی از دین تا آنجاست که زندگیشان در رفاه است، پس هر گاه بلاء و سختی حادث شود، دینداران کم می شوند.
پس از سخنان امام حسین(ع)، اصحاب و یاران امام(ع) در حمایت از آن حضرت(ع)، یکی پس از دیگری برخاستند و ضمن اعلام حمایت خویش از آن حضرت(ع) بر بیعت مجدد خود با ایشان پای فشردند.
و نافع بن هلال از جمله این یاران بود که او در حالی که ایستاده بود، امام(ع) را خطاب قرار داد و عرضه داشت :
📋《یَا ابنَ رَسُولِ اللهِ(ص)! أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ جَدَّكَ رَسُولَ اللَّهِ(ص) لَمْ يَقْدِرْ أَنْ يُشْرِبَ النَّاسَ مَحَبَّتَهُ وَ لَا أَنْ يَرْجِعُوا إِلَى أَمْرِهِ مَا أَحَبَّ》
♦️ای رسول خدا(ص)! تو خود آگاهی که جدّ تو رسول خدا مقدورش نشد محبت خود را به این مردم بنوشاند ومردم به آن پایهای که میخواست به امر او برگشت کنند.
📋《وَ قَدْ كَانَ مِنْهُمْ مُنَافِقُونَ يَعِدُونَهُ بِالنَّصْرِ وَ يُضْمِرُونَ لَهُ الْغَدْر، یلقونَه بِاَحْلَی مِنَ العَسَلِ وَ یُخَلّفونَهُ بِأمرِِ مِن الْحَنْظَل حَتَّی قَبَضَهُ اللهُ الیِهِ》
♦️کسانی از این مردم منافقان بودند که وعدهی یاری میدادند، ولی در دل قصد خیانت داشتند تا اینکه رسول خدا(ص) را از میان ما برد و گرفتاریهای پدرت نیز از همینگونه بود تا آنکه به رحمت و رضوان الهی شتافت و تو نیز امروز به چنان وضع گرفتاری، لکن هر کس پیمان خود را شکست با جان خود دشمنی کرد و خدا ما را از او بینیاز میکند.
📋《فَسِرْ بِنَا رَاشِداً مُعَافًى مُشَرِّقاً إِنْ شِئْتَ وَ إِنْ شِئْتَ مُغَرِّباً فَوَ اللَّهِ مَا أَشْفَقْنَا مِنْ قَدَرِ اللَّهِ وَ لَا كَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا وَ إِنَّا عَلَى نِيَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِي مَنْ وَالاكَ وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ》
♦️پس اگر خواستی به مشرق ببر و اگر خواستی به مغرب، به خداوندی خدا ما از مقدرات الهی دلهرهای نداریم، از دیدار خدا نگران نیستیم، بر سر نیّات خود و بصیرت خود ایستادهایم، دوست کسی هستیم که دوست شماست و دشمن کسی هستیم که دشمن شما است.(۲)
بلاذری می نویسد :
📋《..قَبْلَ قَتْلِ اَلْحُسَيْنِ(ع) بِثَلاَثٍ، لَمَّا اِشْتَدَّ عَلَى اَلْحُسَيْنِ(ع) وَ أَصْحَابِهِ اَلْعَطَشُ دَعَا اَلْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَخَاهُ، فَبَعَثَهُ فِي ثَلاَثِينَ فَارِساً وَ عِشْرِينَ رَاجِلاً، وَ بَعَثَ مَعَهُمْ بِعِشْرِينَ قِرْبَةً!
فَجَاءُوا حَتَّى دَنَوْا مِنَ اَلْمَاءِ لَيْلاً وَ اِسْتَقْدَمَ أَمَامَهُمْ بِاللِّوَاءِ نَافِعُ بْنُ هِلاَلٍ اَلْجَمَلِيُّ!》
♦️سه روز قبل از شهادت امام حسین(ع)، هنگامی که محاصره امام حسین(ع) و یارانش از سوی سپاه عمر بن سعد، شدت گرفت و راه ورود به آب نیز بر امام حسین(ع) و یارانش بسته شد. امام حسین(ع) حضرت ابوالفضل العباس(ع) را به حضور طلبید و به ایشان فرمودند که شبانه و به پرچمداری نافع بن هلال با سی سوار و بیست پیاده، به سوی فرات رفته آب به خیمهها برسانند.
هنگامی که به شریعه رسیدند، بین عمرو بن حجاج زبیدی که مسئول منع آب بود، با نافع بن هلال مکالمه ای صورت گرفت.
عمرو بن حجاج گفت : کیستی و چه می خواهی؟
نافع گفت :
📋《جِئْنَا نَشْرَبُ مِنْ هَذَا اَلْمَاءِ اَلَّذِي حَلَّأْتُمُونَا عَنْهُ》
♦️آمده ایم از این آب که ما را از آن منع کرده اید، بنوشیم.
عمرو گفت : گوارایت باد، بنوش![ولی برای حسین(ع) مبر!]
نافع گفت :
📋《لاَ! وَ اَللَّهِ لاَ أَشْرَبُ مِنْهُ قَطْرَةً وَ حُسَيْنٌ(ع) عَطْشَانُ وَ مَنْ تَرَى مِنْ أَصْحَابِهِ [وَ أَشَارَ إِلَى أَصْحَابِهِ] فَطَلَعُوا عَلَيْهِ》
♦️نه به خدا سوگند! قطرهای از آن آب نمینوشم، در حالیکه حسین(ع) و خاندان و یاران همراهش، همه تشنهاند.
@AsnadolMasaeb
ادامه مطالب :👇
عمرو گفت :
📋《لاَ سَبِيلَ إِلَى سَقْيِ هَؤُلاَءِ، إِنَّمَا وُضِعْنَا بِهَذَا اَلْمَكَانِ لِنَمْنَعَهُمُ اَلْمَاءَ》
♦️به هيچ وجه اينها نمىتوانند آب بنوشند، اصلا ما اينجا قرار گرفتهايم تا آب را بر آنها ببنديم.
در این هنگام؛ عمرو بن حجاج و يارانش به سويشان حمله بردند، ولى حضرت عباس(ع) و نافع بن هلال جلويشان را سدّ كردند، و دیگر اصحاب از این فرصت استفاده کردند و مشکهایشان را پر کردند و برگشتند.(۳)
در روز عاشورا، نافع ابتدا به دشمن تیراندازی می کرد و در حین پرتاب تیرها رجز میخواند.
هنگامی که تیرهایش تمام شد، شمشیر خود را برکشید و در این حالی که اینگونه رجز می خواند، به میدان نبرد رفت.
📋《أَنَا الْغُلامُ الْيَمَنيُّ الْبَجَلِيّ،
دينِي عَلَى دينِ حُسَيْنِ بْنِ عَلِىّ(ع)،
إِِن أُقتَلُ الیَومَ فَهَذا أَمَلِی،
وَ ذَاکَ رَأیِی وَ اُلاقیِ عَمَلِی》
♦️من آن جوان یمنی هستم که دینم، همان دین حسین(ع) و علی(ع) است.
آرزویم این است که امروز کشته شوم و اعتقاد دارم که در آخرت با عملم روبه رو خواهم شد.(۴)
مرحوم شیخ مفید می نویسد :
📋《وَ بَرَزَ نَافِعُ بْنُ هِلَالٍ وَ هُوَ يَقُولُ :
أَنَا ابْنُ هِلَالٍ الْبَجَلِي،
أَنَا عَلَى دِينِ عَلِي(ع)
فَبَرَزَ إِلَيْهِ مُزَاحِمُ بْنُ حُرَيْثٍ فَقَالَ لَهُ :
أَنَا عَلَى دِينِ عُثْمَانَ!
فَقَالَ لَهُ نَافِعٌ : أَنْتَ عَلَى دِينِ الشَّيْطَانِ وَ حَمَلَ عَلَيْهِ فَقَتَلَهُ》
♦️نافع در روز عاشورا نیز همانند دیگر یاران امام حسین(ع)، پا به میدان نهاد، در حالی که این چنین رجز می خواند : من بر دین علی(ع) هستم.
و در مقابل او شخصی از سپاه ابن زیاد به نام مزاحم بن حدیث رجز می خواند و می گفت :
من بر دین عثمان هستم.
نافع بن هلال گفت : تو بر دین شیطانی!
سپس نافع با شمشیر بر او حمله کرد؛ او را به هلاکت رساند.(۵)
در روز عاشورا، نافع همچنان می جنگید تا اینکه او را محاصره کردند و از اسب به پایین کشیدند.
مقتل می نویسد :
📋《فَضُرِبَ حَتَّى كُسِرَت عَضُدَاهُ وَ أُخِذُ أسِيرَاً》
♦️بر او ضربتی فرود آوردند تا اینکه بازوانش شکست و آنان هجوم آوردند و او را اسیر کردند و نزد عمر بن سعد بردند.
ابن سعد نگاهی به نافع کرد، سپس به شمر دستور داد که او را به شهادت برساند.
وقتی چشم نافع به شمر و شمشیر برهنه او افتاد، در حالی که خون از سر و رویش جاری بود، گفت :
📋《مَا وَاللَّهِ إن لَو كُنتَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ لَعَظَمَ عَلَيْكَ أَن تَلقَى اللَّه بِدِمَائِنَا، فَالحَمدُ لِِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ مُنَايَانُا عَلَى يَدَي شَرَارِ خَلقِهِ》
♦️به خدا سوگند! اگر تو مسلمان بودی، بر تو گران میآمد که خدا را در حالی دیدار کنی که خون ما بر گردن تو باشد.
خداوند را سپاس که مرگ ما را به دست شرورترینِ مردم رقم زد.
شمر که از شدت خشم می لرزید، به نافع اجازه سخن گفتن بیشتر نداد و با ضربتی او را به شهادت رساند.(۶)
در زیارت ناحیه مقدسه نافع بن هلال از سوی امام معصومش چنین مورد خطاب قرار گرفته شده است :
《السَّلامُ عَلَی نَافِعِ بنِ هِلَالِ البَجَلِی المُرَادِی》(۷)
{وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}
📝شعر :
اى زمين امشب تو نورانى شدى
غرقِ در موج پريشانى شدى
كاين چنين قربانيان دشت خون
داغ را كردند از دلها برون
جمله در راز و نيازند و نماز
سر به سجده برده در سوز و گداز
هر كسى دل داده اندر كار خويش
عاشقان در جست و جوى يار خويش
هر يك از خون جگر كرده وضو
با خداى خويش گرم گفت و گو
در مناجاتند امشب عاشقان
ذكر حق دارند بر لب عاشقان
عشق يعنى سوختن در راه دوست
دل تهى كردن ز هرچه غير اوست
عشق يعنى از شهادت گفتن است
پيش پاى دوست بى سر خفتن است
عشق يعنى مرگ را در انتظار
عشق يعنى جان سپردن بهر يار
عشق يعنى كربلاى با حسين
گفتن در خاك و در خون يا حسين
امشب آن يارانِ شسته جان ز دست
جمله از شوق شهادت مستِ مست
👤محمود تاری
📚منابع :
۱)إبصار العين سماوی، ص۱۴۷
۲)الفتوح ابن اعثم، ج۵، ص۸۳
۳)انساب الاشراف بلاذری، ج۳، ص۱۸۱
۴)تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۵
۵)الارشاد شیخ مفید، ج۱، ص۹۱
۶)الكامل في التاريخ ابن اثیر، ج۴، ص۷۲
۷)المزار الکبیر ابن مشهدی، ص۵۰۴
@AsnadolMasaeb
🔸🔶《اَلسَّلاَمُ عَلَیکَ یَا سَفِیرَ الحُسَینِ(علیه السلام) یَا مُسلِمَ بنِ عَقِیلِ بنِ اَبِی طَالِبِِ(علیه السلام) وَ رَحْمَةُ اللّٰهِ وَ بَرَكاتُهُ》🔶🔸
✅مسلم بن عقیل(ع) در روز پنجم شوال سال ۶۰ هجری وارد کوفه شد.
او ابتدا به خانه مختار ثقفی و سپس به خانه هانی بن عروه رفت.
ارتباط با شیعیان تا زمانی که در خانه هانی بود، مخفیانه بود، اما عبیدالله بن زیاد با گماردن جاسوسان از مخفیگاه مسلم، آگاه شد.
بعد از اینکه عبیدالله بن زیاد از مخفیگاه مسلم آگاه شد، هانی بن عروة را به قصر فراخواند و از او خواست مسلم را به وی تحویل دهد.
وقتی هانی زیر بار چنین کاری نرفت، بازداشت شد.
هنگامی که خبر دستگیری هانی به مسلم رسید، مسلم از خانه هانی فاصله گرفت و به همراه اصحاب خود، شبانه، که جز سى نفر با او كسى نمانده بود، به سمت درهاى كِنده به راه افتاد و وقتى به آن درها رسيد، ده نفر باقى مانده بودند و از مسجد كه خارج شد، توجه کرد، دید ديگر كسى با او نبود!
او در کوفه دیگر پناهی نداشت و از طرفی هم راهی برای خروج از کوفه نیافت.
تا اینکه شبانه بی یار و یاور در کوچه های کوفه مورد تحت تعقیب قرار گرفت.
مسلم خسته و تشنه، تکیه بر دیوار خانه ای زد که صاحب خانه، زنی به نام طوعه بود.
پسری داشت بلال نام، که بيرون رفته بود و مادرش بر در ايستاده بود و انتظارش را مى كشيد.
مسلم بر طوعه، سلام كرد و طوعه نیز جواب داد.
مسلم به طوعه گفت :
ای بنده خدا! به من، قدرى آب بده.
زن رفت و برايش آب آورد.
مسلم، همان جا نشست.
طوعه، ظرف آب را بُرد و بازگشت و گفت :
مگر آب نخوردى؟
مسلم گفت: چرا!
طوعه گفت :
📋《يا عَبْدَالله! اِذْهَبْ اِلي مَنْزِلِکَ!》
♦️ای بنده خدا! به خانه ات برو.
مسلم، سكوت كرد.
طوعه، این حرف را برای بار دوم نیز تكرار كرد.
باز مسلم، سكوت كرد.
آن گاه طوعه گفت :
📋《ياعَبْدَالله! قُمْ! عَافَاکَ اللهُ! اِذْهَبْ اِلي اَهْلِك!》
♦️ای بنده خدا! خدا، سلامتت بدارد!
نزد خانواده ات بازگرد.
📋《فَإِنَّهُ لا يَصلُحُ لَكَ الجُلُوُسُ عَلى بَابِي، وَلَااُحِلُّهُ لَكَ!》
♦️شايسته نيست بر درِ خانه من بنشينى و من، اين كار را روا نمى دارم.
مسلم برخاست و گفت :
📋《مَا لِي فِي هَذَا الْمِصرَ مَنزِلٌ وَ لَا اَهْلٌ》
♦️من در اين شهر، خانه و خانواده اى ندارم.
آيا مى خواهى پاداشى ببرى و كار نيكى انجام دهى؟
شايد در آينده بتوانم جبران كنم.
زن گفت : اى بنده خدا! جريان چيست؟
مسلم گفت :
📋《أنَا مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، كَذَبَني هَؤُلاءِ القَومُ وغَرُّونِي》
♦️من، مسلم بن عقيل هستم. اين مردم به من دروغ گفتند و مرا فريفتند.
زن گفت : تو مسلم هستى؟
گفت : آرى!
زن گفت : داخل خانه شو.
و او را داخل اتاقى غير از اتاق نشيمن خود كرد و فرشى برايش انداخت و برايش شام برد، ولی مسلم غذایی نخورد.
وقتی پسر طوعه برگشت، به دخول و خروج نامتعارف مادرش به آن اتاق تردید کرد و علت را جویا شد.
مادرش ابتدا کتمان کرد، ولی چون پسرش اصرار نمود، وی را قسم داد تا این مطلب را به کسی نگوید.
سپس حال جریان را به پسرش گفت و پسرش سکوت کرد و خوابید.(۱)
وقتی پسر طوعه، مطلع شد که مسلم در خانه مادر اوست، خبر را به عوامل حکومت رساند و ابن زیاد گروهی ۷۰ نفره را به محمد بن اشعث داد که مسلم را دستگیر کند و به قصر بیاورند.
محل اختفای مسلم که فاش شد، خانه ی طوعه توسط سربازان عبیدالله محاصره شد.
سپاهيان، ابتداء خانه را سنگباران كردند و با نى هاى آتش گرفته، آتش مى افكندند.
مسلم چاره را در جنگ با آنان دید پس آن گاه به زن گفت :
خدا، تو را رحمت كند و به تو پاداش خير دهد! بدان كه من از جانب پسرت، گرفتار شدم.
درِ خانه را بگشا!
زن، در را گشود و مسلم مانند شير خشمگين در برابر سپاهيان، قرار گرفت و با شمشير بر آنان حمله بُرد و چهل نفر از آنان را به درک واصل کرد.(۲)
خبر به عبیدالله رسید و به پسر اشعث پیغام داد که ما تو را فرستادیم که فقط یک مرد را نزد ما بیاوری و او چنین رخنه ای را در میان یارانت ایجاد کرده است؟!!
ابن اشعث جواب داد :
📋《ایُّها الاَمِیرُ! أَ تَظُنُّ انَّکَ بَعَثَتَنِی اِلَی بَقَّالِِ مِن بَقَّالِی الکُوفَةِ اَو اِلَی جَرَمقَانِی مِن جَرَامِقَةِ الحِیَرَةِ؟!
اَوَلَم تَعلَم اَیُّهَا الاَمِیرُ اَنَّکَ بَعَثَنِی اِلَی اَسَدِِ ضَرغَامِِ وَ سَیفِِ حِسامِِ فِی کَفِّ بَطَلِِ هَمَامِِ مِن آلِ خَیرِ الاَنَامِ》
♦️ای امیر! تو گمان کردی مرا به جنگ بقّالی از بقّالهای کوفه و یا کشاورزی از کشاورزان حیره فرستادی؟!
مگر نمی دانی که مرا به جنگ شیری ژیان و شمشیری بُرّان فرستادی، شمشیری که در دست یک قهرمان بی همتا و یک شجاع بی مانندی از خاندان پیغمبر(ص) است.(۳)
@AsnadolMasaeb
ادامه مطالب :👇
وقتی دیدند که مسلم را نمی توانند مهار کنند، چاره را در این دیدند که از راه خدعه وارد شوند و به او امان دهند.
پس محمد بن اشعث به مسلم امان داد و از این طریق او را دستگیر و سوار بر استری کردند و او را به سمت دارالعماره کوفه بردند.
در طول مسیر، مسلم همواره آیه استرجاع می خواند و می گریست.
عبیدالله سُلَمی با کنایه به او گفت :
کسی که در طلب چیزی مثل آنچه تو به دنبال آن بودی باشد، چنین اتفاقی که بر تو افتاد اگر برایش بیفتد، نباید بگرید!
از جان خویش می ترسی؟
مسلم جواب داد :
📋《وَ اللهِ إنِّي مَا لِنَفْسِي بَكَيْتُ وَ لَا لَهَا مِنَ القَتْلِ أرْثِي وَ إنْ كُنْتُ لَمْ أُحِبُّ لَهَا طَرْفَةَ عَيْنٍ تَلَفاً》
♦️به خدا قسم برای خود نمی گریم و برای جان خودم سوگوار نیستم اگر چه به اندازه چشم به هم زدنی دوست ندارم جانم تلف شود!
📋《وَ لَكِنِّي أبْكِي لِأَهْلِيَ الْمُقْبِلِينَ، إنِّي أبْكِي لِلْحُسَيْنِ(ع) وَ آلِ الْحُسَيْنِ(ع)》
♦️ولی برای خاندانم می گریم که به این سو می آیند.
من برای حسین(علیه السلام) و برای بچّه های حسین(ع) گریه میکنم.(۴)
سپس خطاب به محمد بن اشعث گفت :
آیا می توانی مردی را بفرستی که از زبانم پیامی برای حسین علیه السلام ببرد و بگوید :
📋《اِرْجِعْ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي بِأَهْلِ بَيْتِكَ وَ لَا يَغُرُّكَ أَهْلُ الْكُوفَةِ فَإِنَّهُمْ أَصْحَابُ أَبِيكَ الَّذِي كَانَ يَتَمَنَّى فِرَاقَهُمْ بِالْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ قَدْ كَذَبُوكَ وَ لَيْسَ لِمَكْذُوبٍ رَأْيٌ》
♦️با اهل بیت خود برگرد!
اهل کوفه تو را نفریبند که آنها همان اصحاب پدر تو هستند که آرزوی مرگ یا شهادت می کرد تا از دست آنها راحت شود.
بدان که اهل کوفه به تو و من دروغ گفتند و کسی که به او دروغ گفته شده رائی ندارد.(۵)
مسلم به دارالعماره رسید و او را در بیرونی دارالعماره نگه داشتند تا اذن دخول دهند.
در این حین، مسلم احساس عطش کرد و با دیدن کوزه آبی طلب آب نمود.
مسلم بن عمرو از دادن آب به مسلم امتناع کرد و به او آب نداد، تا اینکه عمرو بن حریث به غلامش دستور داد تا جرعه آبی به او بنوشاند.
مسلم جام را گرفت و همین که خواست بنوشد، خون دهان مبارکش، جام را پر کرد، او دو بار نیز این کار را کرد، که هر بار این عمل تکرار شد و بار سوم که خواست بنوشد دندانهای پیشین او، در جام افتاد.
و در این هنگام مسلم گفت :
📋《الحَمدُلِله! لَو كَانَ لِي مِن اَلرِّزقِ المَقسُومِ شَرِبتُهُ》
♦️خدا را سپاسگزارم! اگر از این آب، رزق مقسوم من بود، حتما از آن سیراب می شدم.(۶)
مسلم را وارد مجلس ابن زیاد کردند.
مسلم با بی اعتنایی کامل وارد شد و در ادامه بین او و عبیدالله سخنانی رد و بدل شد تا اینکه عبیدالله با عصبانیت تمام، شروع کرد به ناسزا گفتن به امام علی(ع) و حسنین(علیهما السلام) و در آخر مسلم را تهدید به قتل کرد.
و مسلم خطاب به عبیدالله گفت :
تو و پدرت به دشنام سزاوارترید، هر چه خواهی بکن ای دشمن خدا!
سپس عبیدالله حکم قتل او را صادر کرد.(۷)
در این هنگام، مسلم درخواست نمود تا وصیتی کند و عبیدالله گفت : وصیت کن!
مسلم به اطراف خود نگریست و عمر بن سعد را دید و او را به گوشه ای فراخواند و وصیت خود را به او بازگو نمود.
سفیر مظلوم امام حسین(ع) در واپسین لحظات عمر خود سه وصیت کرد و گفت :
📋《إِنَّ عَلَيَّ دَيْناً بِالْكُوفَةِ اسْتَدَنْتُهُ مُنْذُ قَدِمْتُ الْكُوفَةَ سَبْعَمِائَةِ دِرْهَمٍ فَاقْضِهَا عَنِّي!
فَإِذَا قُتِلْتُ فَاسْتَوْهِبْ جُثَّتِي مِنِ ابْنِ زِيَادٍ فَوَارِهَا وَ ابْعَثْ إِلَى الْحُسَيْنِ(ع) مَنْ يَرُدُّهُ فَإِنِّي قَدْ كَتَبْتُ إِلَيْهِ أُعْلِمُهُ أَنَّ النَّاسَ مَعَهُ وَ لَا أَرَاهُ إِلَّا مُقْبِلًا》
♦️همانا در شهر كوفه من قرضى دارم كه از هنگامى كه وارد اين شهر شدم آن را به قرض گرفته ام و آن هفتصد درهم است، پس زره و شمشير مرا بفروش و بدهى مزبور را بپرداز، و چون كشته شدم بدن مرا از ابن زياد بگير و دفن كن، و كسى به نزد حسين(ع) بفرست كه او را از اين سفر باز گرداند، زيرا من به او نوشته و آگاهش ساخته ام كه مردم با او هستند، و چنين پندارم كه او در راه است.(۸)
@AsnadolMasaeb
ادامه مطالب :👇
بعد از وصیت مسلم، عمر بلافاصله آن را به عبیدالله شرح داد و حتی عبیدالله نیز وی را خائن به مسلم دانست و عمربن سعد ملعون نیز به وصایای مسلم عمل نکرد.
به دستور عبیدالله، بکر بن حمران مسلم را به بالای دارالعماره برد و مسلم را در حالی که مشغول تسبیح خدای تعالی و استغفار و درود بر پیغمبر(ص) بود، سر از تنش جدا کردند و سرش را به دمشق نزد یزید فرستادند و جنازه اش را نیز، به دستور ابن زیاد، در محلّه كُناسه كوفه، به دار آويختند و سرهای مقدس مسلم بن عقیل را به همراه هانی بن عروه، به دمشق برای يزيد فرستادند.(۹)
در تاریخ درباره مسلم آمده است که؛
📋《وَ هَذَا أَوَّلُ قَتِیلِِ صُلِبَت جُثَّتُهُ مِن بَنِیِّ هَاشِمِِ وَ أَوَّلُ رَأسِِ حُمِلَ مِن رُوُوسِهِم اِلَی دِمَشقَ》
♦️مسلم اولین شهیدی بود که جسدش به صلیب کشیده شد و سرش اولین سری بود که از بنی هاشم به دمشق فرستاده شد.(۱۰)
حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) در منزل زُباله از شهادت مُسلم بن عقیل و هانی بن عروه مطلع شد و بعد از شنیدن خبر آیه استرجاع خواند و گریست.(۱۱)
شیخ صدوق روایتی در امالی نقل می کند که روزی امیرالمؤمنین(ع)، به حضرت رسول اکرم(ص) عرضه داشت :
📋《یَا رَسُولَ اللهِ(ص)! إنَّکَ لَتُحِبُّ عَقِیلاً؟》
♦️آیا شما عقیل را دوست دارید؟
حضرت(ص) فرمود: 《اِی وَاللهِ!》
♦️به خدا قسم، عقیل را دوست دارم.
سپس فرمود:
📋《إنِّی لَاُحِبُّهُ حُبَّینِ، حُبَّاً لَه و حُبَّاً لِحُبِّ أَبِی طَالِبِِ لَه》
♦️من دو محبت به عقیل دارم.
یکی این که؛ خود عقیل را دوست دارم و یکی این که؛ عقیل محبوب پدرش حضرت ابوطالب(ع) بود!
📋《وَ إنَّ وَلَدَهُ لَمَقتُولٌ فِی مَحَبَّةِ وَلَدِکَ》
♦️علی جان! فرزند عقیل در راه عشق و محبت فرزند تو حسین، شهید می شود.
📋《فَتَدمَعُ عَلَیهِ عُیُونُ المُؤمِنینَ》
♦️و بر او ،چشم همه ی اهل ایمان اشک می ریزد.
📋《وَ تُصَلَّی عَلَیهِ المَلائِکةُ المُقَرَّبُونَ》
♦️و فرشتگان مقرب پروردگار، بر فرزند عقیل، مسلم، صلوات و درود می فرستند.
📋《ثُمُّ بَکَی النَّبیُ(ص) حَتَّی جَرَت دُمُوعُهُ عَلَی صَدرِهِ》
♦️با نام بردن از حضرت مسلم(ع)، پیغمبر اکرم(ص) گریه کردند تا جایی که اشک های مبارک پیغمبر(ص) برای مصیبت مسلم بر صورتشان جاری شد.(۱۲)
{وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}
📝شعر :
کوچه های کوفه گشته قتلگاهم یاحسین
از تبار حیدرم، این شد گناهم یا حسین
مرگ من باشد طلوع سرخ عاشورای تو
در ره تو من غلامی سربه راهم یاحسین
گوئیا در کوفه هم رسم مدینه آمده
خود ببین یک زن فقط داده پناهم یاحسین
من چه گفتم این چنین برصورتم آتش زدند؟
من فقط یک بوسه از دست تو خواهم یاحسین
کاش کوفه هرچه دارد سنگ ریزد بر سرم
تا من از زخم سر زینب(س) بکاهم یاحسین
شکر حق رفتم ندیدم دخترت سیلی خورَد
یا بسوزد در میان قتلگاهم یا حسین
👤ساداتی
📚منابع :
۱)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۵۴
۲)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۵۷
۳)بحارالانوار مجلسی، ج۴۴، ص۳۵۴
۴)الکامل ابن اثیر، ج۴، ص۳۳
۵)الارشاد شیخ مفید، ج۲، صص۶۰_۵۹
۶)الکامل ابن اثیر، ج۴، ص۳۴
۷)اللهوف سید بن طاووس، ص۱۲۰
۸)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۶۱
۹)بحارالانوار مجلسی، ج۴۴، ص۳۷۵
۱۰)مروج الذهب مسعودی، ج۳، ص۶۰
۱۱)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۷۵
۱۲)امالی شیخ صدوق، ص۱۲۹
@AsnadolMasaeb