آیات و روایات اجتماعی
2️⃣ اقدام دوم: جهاد تبیین، روشنگری و فریادهای کوبنده 🔺دومین راهبرد جبهه حق در مقابل غاصبین خلافت، م
ادامه روایت قبل:
🔺بعد از اینکه تک تک آن 12 نفر در مقابل #ابوبکر و مردم بلند شده و به روشنگری میپردازند، أبوبكر بسيار مضطرّ و #متحيّر شده و مجاب میشود و میگوید:
من والى شما شدم در صورتى كه از شما برتر و بهتر نيستم! مرا رها كنيد! مرا رها كنيد!!
🔺#عمر از دست ابوبکر عصبانی شده و به او میگوید:
اى عاجز از كلام! از منبر پایین بیا! تو وقتى در برابر سخنان اینها تاب نمى آورى، چگونه خود را بر اين مقام قرار داده ای؟! بخدا سوگند قصد داشتم تو را از اين مقام خلع نموده و سالم مولا ابى حذيفه را به جايت نصب نمايم!!
🔺سپس أبوبكر از منبر پایین آمده و همراه عمر به سمت منزل رفته و تا سه روز هيچ كس به #مسجد_النّبىّ نيامد.
اینجاست که اطرافیان ابوبکر به فکر افتاده و #مردم را وارد میدان میکنند تا بتوانند #ابوبکر_خانه_نشین را به میدان بازگردانند
لذا ابتدا #خالد_بن_وليد با هزار نفر به خانه او رفته و میگوید: اين چه جلوس و نشستنى است! به خدا سوگند، بنى هاشم درباره خلافت به طمع افتاده اند!
🔺در ادامه نیز، دیگر خواص باطل هر کدام با هزار نفر با ابوبکر بیعت میکنند. مثلا #سالم_مولا_حذيفه با هزار نفر و سپس #معاذ_بن_جبل با هزار نفر آمدند تا كم كم تعدادشان به چهار هزار نفر رسيد.
اینجاست که عمر با جمعیتی بیش از چهار هزار نفر و با شمشیرهای برهنه، به سمت مسجد و یاران حضرت امیر حرکت میکند.
🔺عمر رو به یاران علىّ(ع) كرده و میگوید:
اى ياران علىّ، به خدا سوگند اگر يكى از شما مانند روز گذشته از جاى برخاسته و سخنى بگويد سخت #مجازاتش میكنيم و او را میکشیم.
🔺#خالد_بن_سعيد بن عاص در مقابل او برخاسته و میگوید: اى پسر صُهاك حبشيّه، آيا به شمشيرهاى خودمان تهديدمان میكنيد يا به جمعيت خود ما را میترسانيد؟
بخدا سوگند شمشيرهاى ما از شما تيزتر، و تعدادمان از شما انبوهتر، و هر چند كمتر باشيم ولى حجّت خدا در ميان ما است، به خدا اگر اطاعت خدا و رسول و امامم را واجب نمیشمردم، شمشير از غلاف كشيده و در راه خدا با شما تا آنجا به جهاد میپرداختم.
🔺اميرالمؤمنين(ع) به او گفت:
اى خالد بنشين، كه خداوند بر مقام تو واقف بود و تلاش تو در نزد آن حضرت مشكور و مورد تقدير است! او نيز نشست.
سپس #سلمان_فارسى برخاسته و با آنها به محاجه پرداخت.
🔺در اينجا #عمر خواست به او حمله كند كه حضرت امیر او را از لباس گرفته و بر زمين زد، سپس گفت:
اى پسر صُهاك حبشيّه، اگر تقدير الهى و عهد رسول او با من نبود، همين الآن بتو میفهماندم كه كدام يك از ما دو نفر ضعيف تر و بی ياورتر است.
سپس حضرت امیر تلاش کردند فضا را آرام کنند و مانع از نزاع و درگیری دو طرف بشوند و امر کردند که هرکس به خانه خود بازگردد.
🔺در ادامه حضرت شروع به #گله_کردن از #نداشتن_یار و یاور کردند و گفتند:
به خدا سوگند هرگز به اين مسجد داخل نشدم مگر به همان شيوه كه دو برادر من #موسى و #هارون داخل آن شهر شدند، در حالى كه اصحاب آن دو بزرگوار گفتند:
«تو با خدايت برويد و بجنگيد و ما همين جا نشسته منتظريم- مائده: 24».
💢 آیات و روایات اجتماعی | #عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/269877266Cf07fc0f3c9