زندگینامه:
شهید جلیل شفیعی در سال 1341 در شهرستان سروستان دیده به جهان گشود.
وی در یک خانواده انقلابی و بسیار مومن متولد شد کودکی را پشت سر نهاد.
ایشان تحصیلات خود را تا دوران متوسطه با موفقیت طی نمود وسرانجام در تاریخ 136103/02 در منطقه خرمشهر به فیض شهادت نائل آمد.
روحش شاد ویادش گرامی باد.
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستند فتح خرمشهر
💌چکیده ای از وصیت نامه این شهید والامقام:
اینجانب تنها خواهشی که از این ملت دارم این هست که هیچ وقت امام را تنها نگذارند و راه شهیدان بزرگوار را ادامه دهید که پیروزید و خدا با شماست.
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
🚩هم نوا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🕯✨313🌺صـــــلـوات _ 🤲زیارت عاشورا💫و حدیث کسا، به نیت چـهــــارده معصــوم (ع) و شهید والامقام جلیل شفیعی✨
📀فایل صوتی زیارت عاشورا
https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/36776
💿فايل صوتی حدیث شریف کساء
با صداي علي فاني
https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/9710
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄
🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده #توّاب
🍃قسمت ۷ و ۸
حالا باید چیکار میکردم.....
اول رفتم چاقومو تحویل گرفتم. دست کردم تو جیبم کارت هتلی که برا اتاق گرفته بودم در آوردم "هتل مدینة الرضا "
خسته و کلافه رفتم یه ماشین بگیرم مغزم دیگه کار نمیکرد.
نیاز به استراحت داشتم .
برای اولین تاکسی منتظر دست تکون دادم و بعد از سوارشدن اسم هتل رو بهش گفتم و حرکت کرد.
_آقا خیلی دور هتلش؟
راننده کمی سرشو چرخوند طرفم و با همان لهجهی شیرین مشهدی گفت :
_نه تا حرم فاصلهای نداریم ولی الان میبینی که چه ترافیکی شده یکم طول میکشه.
گفتم:_مردم به چی دلشون خوشه که این مراسم ها رو میگیرن؟
راننده پرسید:
_برادر مگه #شیعه نیستی؟
+آره شیعه ام...! ولی دیگه نه به امامی اعتقاد دارم نه به خدا.
راننده تاکسی با تعجب و دهن باز نگام میکرد
+پس تو حرم چیکار میکردی؟
_نمیدونم!... تو الان داری مسافرکشی میکنی؟ خوب تو هم برو به جمع شون.... مگه میلاد امامت نیست ....
راننده گفت:
+من #سنی ام
_خوب پس تو هم اعتقادی بهشون نداری
راننده باصدای بلند و متعجب سریع پرسید:
_کی بهت گفته که ما اعتقادی نداریم؟
سکوت کردم ...
ادامه داد:
_امام رضا علیهالسلام و تمام امامان شیعیان فرزندان پیامبر اکرم صلیالله علیه وآله و سلمه...چطور ممکنه پیامبر اکرم (ص) رو دوست داشته باشیم...ولی فرزندانشو دوست نداشته باشیم؟ و به اونا #اعتقادی نداشته باشیم...قبور اونا هم برای ما مانند قبر نبی اکرم قابل احترامه، هر گونه بی احترامی به این قبور بی احترامی به شخص پیامبر میدونیم...حالا تو مذهب شما روز میلاد این بزرگواران محترم هست و شیعیان این روزها رو جشن میگیرند، مذهب من در مورد این مسایل یه اعتقاد دیگه داره... درست ماها توسل به مردگانو جایز نمیدونیم ولی این بزرگوارانو قبول داریم و قابل احتراماند برای ما ،همینجوری که واسه شیعه قابل احترام اند...برادر از حرفی که الان میزنم بهت ناراحتی نشی ولی تو اصلا خدا رو قبول نداری؟ حالا میخوای پیامبرو اهلبیت #قضاوت کنی؟ این رو بدون کسی که اعتقاد به #خدا نداره هیچ چیزی نداره...هر کاری هم دلش بخواهد میکنه! چون فکر میکنه #آخرتی وجود نداره!
تعجب کرده بودم از حرفش نمیتونستم چیزی بگم تا آخر مسیر دیگه حرفی نزدم.
بعد از سکوت طولانی بلاخره جلوی هتلی ایستاد
_بفرمایید اینم هتل مدينة الرضا.
+ممنون...
پیاده شدم کرایه رو حساب کردم...به سمت در ورودی حرکت کردم... وارد هتل شدم هتل شیک و قشنگی بود سمت پذیرش هتل رفتم .
_سلام خانم من محمد عباسیم دو روز پیش تلفنی اتاق رزو کرده بودم!
+سلام بله صبر کنید چک کنم .
بعد از کلی معطلی برگشته بهم میگه:
+آقای عباسی اتاق شما تا یک ساعت دیگه تخلیه میشه!
نه اینکه هم خسته بودم، هم کلافه با عصبانیت رو به خانم گفتم:
_خانم محترم من دو روز پیش اتاق رزرو کردم اونوقت شما.... چرا اتاق منو دادید به یکی دیگه؟؟؟
صدامو کمی بلند کردم با خشم کنترل شده گفتم:
_اینجا مگه صاحب نداره این چه طرز مدیریت کردنه؟؟؟
همکارش که دید عصبانی شدم دنبال جوابم سمتم اومد و رو به همکارش گفت:
_خانم موسوی چی شده؟؟
+به ایشون میگم یک ساعت دیگه اتاق تخلیه میشه عصبانی شدن! تمام اتاق ها پُر اند نمیتونم اتاق دیگه ای رو بهشون بدم.
همکارش نگاهی بهم کرد و گفت:
_سلام جناب شما بفرمایید اینجا استراحت کنید الان میگم سریع اتاق تون رو خالی کنند. بابت این کوتاهیاز طرف مدیریت از شما معذرت میخام.
بعد رو کرد به خانم موسوی گفت:
_زود بگید برای آقای عباسی کیک و چای بیارند تا اتاق شون تخلیه کنیم تحویل بدیم.
برگشتم سمت صندلیها زیرلب گفتم به خوشکی شانس اینجا هم که همهی صندلیها پره... به جز یه صندلی که اونم کنار یه روحانی بود!
مجبور شدم کنار روحانی بشینم!
🍃ادامه دارد....
🍃کپی با ذکر صلوات هدیه به شھید مجید بندری
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید.
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید.
#توّاب
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄
🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده #توّاب
🍃قسمت ۹ و ۱۰
بدون هیچ حرفی رفتم و کنارش نشستم.
روحانی نگاهی مهربونی بهم کرد و گفت :
_سلام...
منم در جوابش فقط سرمو تکون دادم.
روحانی که لبخندی گوشه لبش جا خوش کرده بود رو کرد به من گفت:
_من یک ساعتی هست اینجا منتظر دخترم نشستم...از آشنایی با شما خوشحالم
بعدخواست دستشو جلو بیاره که باهام دست بده...با تندی در جوابش گفتم:
_ولی من نه...
روحانی لبخندش حفظ کرد و دستشو نگه داشت و گفت:
_چرا ؟
منم برای اینکه حرسشو دربیارم گفتم:
_خوب الان میری بالای منبرو میخوای در مورد بهشت و جهنم حرف بزنی که منم حوصله اشو اصلاً ندارم!
روحانی با این حرفم قهقهه زد.که باعث شد چند نفری نظرشون به ما جلب بشه...
از خندهاش ولی بدتر عصبانی شدم میخواستم باز لجشو در بیارم گفتم:
_خدایی که بنده اشو میندازه تو آتیش به چه دردش میخوره؟؟
روحانی لبخندشو جمع کرد و متعجب پرسید:
_چی؟؟ کدوم آتیش؟؟
+منظورم آتیش جهنمه!
_ ببین برادر من جهنم که آتیش نداره!
+داری منو مسخره میکنی؟
_استغفرالله برادر چرا مسخره؟ جدی میگم.
+پس این آتیشی که حرفش رو میزنند چیه؟
روحانی دوباره لبخند گرمی مهمون لبهاش کرد و گفت:
_ آتیش تو وجود خودمونه...
+وجود خودمون؟ متوجه نمیشم. یعنی چی؟؟
_برادر من میشه اسمت رو بپرسم؟
+محمدم
_ببین آقا محمد اون آتیشی که میگی #اعمال خودمونه که دراین دنیا انجام میدیم، که باعث میشه درون خودمون شعلهور بشه، هر چقدر اعمال و گناهانمون بیشتر باشه آتیش وجودمون هم بیشتره و ما رو بیشتر میسوزونه،اصلا اجازه بده برات یه مثال بزنم تا کامل متوجه بشی. هیزم رو که دیدی؟
+خب آره!
_هيزم اول خودش را ميسوزنه بعد هر چیزی ديگه که دراطرافشه... انسان گنهکار با اعمال بدش هم خودش رو می سوزنه و هم هر چیزی که در اطرافش هست. در واقعا #هیزم_جهنم خود ما هستیم ...ما جهنم برای خودمون میسازیم نه خدا...
باکنایه گفتم :
_پس حاجی جون مراقب باش نسوزی حالا که کنارم نشستی.
دستی به شونه ام زد و باز زد زیر خنده...
یهو از پشت سرم صدای ملایم و آرومی گفت:
_ سلام بابا کی رسیدی؟؟
برگشتم به سمت صدا که با دخترخانم محجبهای روبهرو شدم.
_سلام دخترم یه چند ساعتی میشه.
دخترش سرشو پایین انداخت و برگشت سمتم گفت:
_ببخشید سلام ...
منم سرمو تکون دادم. مشغول خوردن کیکم شدم. بعد یک نگاه سوالی به پدرش کرد و باسرش طوری که متوجه نشم به من اشاره کرد که کنار پدرش نشسته بودم...
پدرش با همون لبخند مهربونش گفت:
_ایشون آقا محمده تازه با هم آشنا شدیم. آقا محمد بلند شو بریم اتاق ما استراحت کن حتما خیلی خسته شدی. بهتره تا اتاقت آماده بشه بیای اتاق ما
+ممنون، اتاق منم الاناست که خالی بشه
_باشه آقامحمد هرجور راحتی شماره ی اتاق ما چند دخترم؟
_صد و ده
بعد همینطور که از کنارم بلند میشد گفت:
_اگر دوست داشتی بعدازظهر میخواهیم بریم حرم خوشحال میشم شما هم با ما تشریف بیاری.
برای اینکه زودتر برن مجبور شدم یه سر تکون بدم و برا خداحافظی از جام بلند بشم...
🍃ادامه دارد....
🍃کپی با ذکر صلوات هدیه به شھید مجید بندری
🇮🇷 ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید.
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید.
#توّاب
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄
🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده #توّاب
🍃قسمت ۱۱ و ۱۲
منم به طرف پذیرش رفتم و کارت اتاقم رو گرفتم. نگاهی به کارت کردم؛
"اوه صد و یازده!!!!"
یعنی اتاقم جفت اتاق اون حاجیه بود؟
وارد آسانسور شدمو دکمه رو زدم. خیلی خسته بودم.
با باز شدن در آسانسور سریع از آسانسور خارج شدم اتاقم رو پیدا کردم به محض وارد شدنم به اتاق خودم رو روی تخت انداختم.
داشت چشم ها گرم میشد که گوشیم زنگ خورد!
اَه لعنتی ...حتما زنگ زدن ببینن کار رو تموم کردم یا نه!
_الو سلام...
+سلام. خوب چیکار کردی؟
_تو جمعیت گمش کردم...
_چییییی؟؟؟ محمد دارم ازت نا امید میشم از اول میدونستم جرئت کشتن کسی نداری...
+ پیداش میکنم. حتما تو یکی از هتلهای اطرف حرم رفته.
_احمق تو هتلی هست که خودت اقامت داری. اتاق شصت وشش اتاق اونه.
+شما این اطلاعات از کجا میارید؟
_این چیزا به تو مربوط نیست...تو فقط کاری که بهت میگیم انجام میدی.درضمن 🔥نازنین🔥 رو فرستادم تا حواسش بهت باشه.
+ اون دختر عوضی برای چی؟؟؟؟
_الان بهت چی گفتم ... فقط میگی چشم... حرف نازنین حرف ماست ... مراقب رفتارت باش...
حرفش که زد گوشی رو قطع کرد.
لعنتی...
میدونه چشم دیدن این دختره هرزه رو ندارم...باز میفرسته سراغم
تکی به درخورد...
اَه خیرسرم اتاق گرفتم راحت باشم...
_بله!؟
جواب نداد بلند شدم در رو باز کردم.
یه زن چادری پشت به در اتاق ایستاده بود
+بله خانم کاری داشتین؟؟
وقتی برگشت با دیدنش چشمام گرد شد.
همنیجور مات مانده بودم...
🔥_چته خوشگل ندیدی؟؟ حالا برو کنار چرا مثل مجسمه وایستادی جلوی در!؟
خودمو ازجلوی در عقب کشیدم...
وارد اتاقم شد. دختره نچسب میدونهها ازش اصلاً خوشم نمیاد ولی چارهای ندارم انگار باید تحملش کنم
همون طور که داخل اتاق میچرخید وسرک به همه جا میکشید گفت:
🔥_خب برنامه ات چیه؟
+برنامه ای ندارم اگر داشته باشمم به تو یکی نمیگم...
نازنین یه نیشخند حرصدار زد و گفت:
🔥_یه چند روزی این شخص اینجاست.
البته با گندی که تو امروز زدی باید ببینم چی دستور میدن... یادت که نرفته پیش شون #سفته داری...
+ نه نرفته
هم خسته بودم هم کلافه رو به نازنین گفتم:
+ حرفتو که زدی حِرّی گورتو از اتاق من گم کن!!!
🔥_ چته بد اخلاق شدی تو! یعنی امشب نمیخوای پیشت باشم؟
+گم میشی بیرون یا خودم پرتت کنم؟!!؟؟؟
با طنازی گفت:
🔥_باشه بابا جوش نیار عزیزم... اگر کارم داشتی شماره اتاق من نوده.
باداد گفتم:
_برووو بیروووون کثافت....!!!!
🍃ادامه دارد....
🍃کپی با ذکر صلوات هدیه به شھید مجید بندری
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید.
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید.
#توّاب
🌺 بهترین عمل در روز جمعه:
سَألَ حَمّادُ بنُ عیسی عَن أبی عبد ِاللهِ عَن أفْضَلِ الأعمالِ یَومَ الجُمْعَۀِ، قالَ علیه السلام:
الصَّلاۀُ علی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ مائۀَ مَرَّۀٍ بَعدَ العَصرِ وَما زِدْتَ فَهُو أفْضَلْ.
حمّاد بن عیسی از حضرت صادق علیه السلام نسبت به بهترین عمل در روز جمعه پرسید؟
حضرت فرمودند:
فرستادن یک صد مرتبه صلوات بر محمّد و آل محمّد بعد از عصر، و هر چه بیشتر صلوات بفرستی فضیلت آن بیشتر میگردد.
📚ثواب الاعمال صفحه ١۵٨
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
💠 زبان
🔹امام باقر (علیه السلام):
به راستی که زبان، کلید همه خوبی ها و بدی هاست. پس شایسته است که مومن، زبان خود را مهر و موم کند، همان گونه که (صندوق) طلا و نقره خود را مهر و موم می کند.
📚تحف العقول/ص298
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
mix 02.mp3
5.9M
نماهنگ خادم الرضا علیه السلام -(۲)
شهید ابراهیم رئیسی
✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🏴 @Beit_al_Shohada
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
✨أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج✨