eitaa logo
بهار🌱
19.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
613 ویدیو
26 فایل
کد شامد1-1-811064-64-0-1 من آسیه‌علی‌کرم هستم‌ودراین‌کانال‌آثار‌من‌رو‌می‌خونید. آثارمن‌👇 بهار فراتر از خسوف سایه و ابریشم خوشه‌های نارس گندم عروس افغان پارازیت(در حال نگارش) راضی به فایل شدنشون و خوندنشون از روی فایل نیستم. تعطیلات‌پارت‌نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از Lamkb
میدونستین اکثر پادردهای ما خانمها بخاطر عفونت زنانه س؟ خیلی از ماخانمها ، وقتی عفونت میگیریم و میریم دکتر،بعد از چند وقت دوباره علائممون برمیگرده🤦‍♀️ این عفونتها بجای اینکه با قرص خشک کننده،سرکوب بشه باااااااید از بدن خارج بشه اما اگر شما هم درگیر هستین 👇👇👇👇👇 من توی گروه پایین یاد گرفتم چطور عفونتم رو کنترل کنم،چه علائمی داره و... بماند که چقدر درمورد دردهای عادت ماهانه راهکار میذارن بدون معطلی وارد گروهش بشین👇 https://eitaa.com/joinchat/853737924C3fbf97b793
هدایت شده از بهار🌱
⭕️⭕️از داروهای گرون شیمیایی خسته شدی ونتیجه نگرفتی😔😔 🏃🏃بیا اینجا ضرر نمیکنی☺️☺️ رضایت مشتری های خوبمان😍😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/853737924C3fbf97b793 مشاوره دونفر اول رایگان عجله کنید☝️
بهار🌱
#عروس‌افغان 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 #پارت - ببینید خانم دکتر، من یه خواستگار دارم به اسم نوید. پسر خوبیه، البته از ن
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 از احساس گناه بود که چشم‌ها پر از اشک شد. من کار بدی نکرده بودم، اون لحظه هم اختیاری از خودم نداشتم، ولی اون لحظه، فقط اون لحظه... - خجالت می‌کشم بگم، ولی خوشم اومد. - پس دوسش داری؟ سرم رو به اطراف تکون دادم و گفتم: - من فقط براش احترام قائلم. اسمش دوست داشتن یا عشق نیست. دستمالی به سمتم گرفت. نیم خیز شدم و دستمال رو ازش گرفتم. قطره اشک گیر کرده گوشه چشمم رو با دستمال گرفتم و گفتم: - مهراب برام پنهانی خرید کرد. بعدم منو برد پاساژ و کلی چیز گرون قیمت برام خرید. برام جشن گرفت، خودش و خودم. از خانواده‌امم اصلاً خوشش نمیاد، اینو به وضوح بهم گفت، بهم گفت برام خونه می‌گیره، اسپانسرم میشه، اعتقاد داره من پر از استعدادم باید اوج بگیرم... پدر من بر اساس این شواهد میگه اون می‌خوادت و از من انتظار دلبری کردن داره برای اون. در صورتی که مهراب بهم گفت قصدش اصلاً ازدواج با من نیست، بهم گفت برو به نوید فکر کن، اون برات بهترین گزینه است. - حست به نوید چیه؟ - هیچی. یه چیزی روی برگه‌ها نوشت و گفت: - نوید بعد از اون جریانت با سعید اومد خواستگاریت یا قبلش؟ - از قبل از اون ماجرا، البته خواستگاری نکرده بود ولی من فهمیده بودم که یه حس‌هایی داره. -اون موقع حست چی بود؟ منظورم قبل از خواستگاریه، می‌خوام باهام صادق باشی. یکم فکر کردم و گفتم: - دروغ نمی‌تونم بگم ولی وقتی بهم توجه می‌کرد خوشم میومد، وقتی یه اتفاقی می‌افتاد که فکر می‌کردم ممکنه دیگه حواسش بهم نباشه یا پا پس بکشه ناراحت ... نه، ناراحت نه، یه جوری می‌شدم. - این حست مال قبل از خواستگاری بود، درسته؟ سرم رو تکون دادم. - دوست داشتی همراهت باشه؟ منظورم اون موقع است. سرم رو به اطراف تکون دادم و لب زدم: - نمی‌دونم. - مهراب و توجهاتش کی سر کلشون پیدا شد، قبل از اون جریان سعید یا بعدش؟ - بعدش؟ - حس تو چی بود به توجهات مهراب؟ - یه جور حس گنگ، گاهی خوشم میومد، گاهی نه. گاهی می‌گفتم این چرا باید اینطوری به من توجه کنه. آخه چه دلیلی داره، بعد اون می‌گفت چون با هم دوستیم. سرش رو تکون داد و باز یه چیزی روی برگه نوشت و همزمان گفت: - پس عمت به نوید اصرار داره و پدرت به مهراب. - بله، دقیقاً هر کدومم یه جور تلاش می‌کنند که منو بندازن تو بغل یکی از این دوتا. - می‌تونی بیشتر توضیح بدی برام. من شروع کردم به حرف زدن، از همون روز اول با نوید گفتم، از همون روزهای اولی که تازه همسایه‌مون شده بود و وارد کلاس نویسندگی شده بود. گاهی هم از مهراب، از احساساتم، از تضادی که آزارم می‌داد، از تصمیمی که نمی‌تونستم بگیرم، از اصرارهای بابا و برنامه‌ریزی‌های عمه گفتم. از شرایط سخت مالی خانواده‌ام. دکتر سوال می‌پرسید، از عشق‌های اتفاق افتاده توی اعضای خانواده‌ام، از رابطه ثریا با شوهرش، از نگار و بابا، از مادر مرحومم، از عمه و طلاقش. پرسید و پرسید و بالاخره خودکارش رو روی میز گذاشت و گفت: - خب، وقت جمع‌بندیه. لبخند زد. -من باید بیشتر با تو حرف بزنم، تو جلسات مختلف و ساعت‌های بیشتر. ولی با توجه به چیزایی که گفتی من حس می‌کنم تو فیلو فوبیا داری. فیلوفوبیا یعنی هراس از عشق، تو می‌ترسی عاشق شی، می‌ترسی کسی رو دوست داشته باشی، دلیلش هم ریشه داره تو تفکراتت، تفکراتی که داره تو رو به سمت یه افسردگی شدیدتر می‌بره. - این درست نیست خانم دکتر. من همین الانم خیلیا رو دوست دارم، خانواده‌ام، پدرم، برادرم، بچه خواهرم، حتی ... دستش رو بالا آورد. مجبور به سکوت شدم و اون گفت: -منظورم عشق به جنس مخالفه، مردی که می‌تونه همسرت باشه یا به اصطلاحات امروزی‌تر پارتنر، دوست، معشوقه...تو از عاشق شدن می‌ترسی، تو هر سبکش، از تعهدی که باید برای عشق بدی وحشت داری، البته به نظرم درجه فیلوفوبیای تو هنوز خیلی بالا نرفته، ولی اگر جلوشو نگیری تهش می‌رسی به یه انزوا.
بهار🌱
#عروس‌افغان 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 #پارت از احساس گناه بود که چشم‌ها پر از اشک شد. من کار بدی نکرده بودم، اون
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 با حضور دایی از مرکز مشاوره خارج شدم. روبروم نشست. به میز خالی نگاه کرد و رو به پیشخوان گفت: - این چایی چرا اینقدر طول کشید؟ مرد پشت پیشخوان به پشت سرش نگاه کرد و گفت: - الان میگم بیارن. دایی به من نگاه کرد لبخند زد و گفت: - چه خبر دایی جان؟ دایی اهل کش دادن چیزی نبود. بی مقدمه می‌رفت سر اصل موضوع. اینکه الان تا همین جا هم طول کشیده بود و چیزی نگفته بود برام جای تعجب داشت. - هیچی. - این دکتره چطوره؟ باهاش راحتی؟ راهکاراش جوابگو هست؟ حالتو بهتر می‌کنه؟ تو چشم‌های دایی زل زدم. راهکارهای دکتر؟ بهم گفته بود خودت رو دوست داشته باش، به خودت این حق رو بده که تو لایق دوست داشته شدنی، لایق بهترین دوست داشته شدن، لایق عشق مردی که تو رو خالصانه دوست داشته باشه، هر تفکری که باعث بشه تو از حق طبیعیت برای کنار یه مرد بودن فاصله بگیری رو دور بریز. من از مشکلات مالی گفته بودم و اون فقط اون‌ها رو بهانه می‌دونست. بهم گفت که باید با ترس‌هام روبرو بشم، تفکرات منفی در مورد عشق رو کاملاً دور بریزم. در جواب دایی شونه بالا دادم و گفتم: - نمی‌دونم، دو جلسه گذشته، خودش گفت ممکنه طول بکشه، گفت فعلاً ماهی یه بار باید بیام، بهم گفت مشکلت ریشه‌ایه. ریشه‌ای؟ مثل مشکل مهراب؟ مهراب برای من از مشکلات روحیش گفته بود و بعد به خاطر همون‌ها ازم فاصله گرفته بود، شاید اگر نوید هم از مشکلات روحی من با خبر می‌شد، دیگه لازم نبود من ایرادی یا بهانه‌ای از خودش پیدا کنم، ایرادها از من می‌شد و فاصله گرفتن هم از من. الان این فکری که به سرم زد، راهی برای فرار از عشق نبود؟ یا همون فیلوفوبیایی که دکتر گفته بود! روراست باش با خودت سپیده. چرا تا حالا به نوید جواب رد ندادی؟ چرا بهش نگفتی که بره؟ چرا نگفتی که دوستش نداری؟ بغض توی گلوم گیر کرد و اشک تو چشمهام حلقه زد. (پس سر کارش گذاشتی؟) این جمله‌ای بود که مهراب بهم گفت اونم وقتی که بهش گفتم که نوید رو نمی‌خوام و دنبال ایرادم که بهش نه بگم. اخم‌های دایی تو هم رفت. - دایی جان؟ سرم رو پایین انداختم. پیش‌خدمت سینی چای رو روی میز گذاشت. از فرصت استفاده کردم و اشکم رو با گوشه شالم پاک کردم. دایی از پیشخدمت تشکر کرد. همزمان با رفتن پیشخدمت سرم رو بالا آوردم و گفتم: -دایی، من امروز حرفای عمه مصی رو با شما شنیدم، توی راه پله. تو رو خدا من و تو عمل انجام شده نذارید... آقا مهراب به بابام گفته که خواستگارم نیست، عمه بی خودی می‌ترسه، هر چقدرم که بابام تلاش کنه، قرار نیست اتفاقی بیفته. دایی تو چشم‌هام زل زد، بی‌حرف و بی هیچ عکس العملی. شاید هم انتظار نداشت که من حرف‌هاشون رو شنیده باشم و تعجب کرده بود. به حرف‌های دکتر فکر کردم، من از عذاب وجدانم برای سر و کار گذاشتن نوید گفته بودم و اون اینطور جواب داده بود: - اون چیزی که تو بهش میگی سر کار گذاشتن، در واقع فقط بهانه است، یه بهانه که به خودت بقبولونی که تو قراره بهش بگی نه، یه بهانه برای فرار از تعهد، ولی در واقع تو توی درونت داری با خودت می‌جنگی که نه بگی یا نگی، چون دو ماه فرصت برای نه گفتن داشتی و نگفتی. اینکه ایرادی هم پیدا نکردی، بازم بهانه است. چون آدم بی ایراد وجود نداره و اگر تو وجود یه نفر بگردی بالاخره یه چیزی پیدا می‌کنی. در واقع وقتی که نوید هست، تو هیچ حس بدی نداری، حس هم نمی‌کنی که داری سر کارش می‌ذاری، تو توی وجودت حتی دلت نمی‌خواد اون ازت جدا بشه ولی به زبون انکارش می‌کنی. از محبتاش خوشت میاد. سپیده به خودت فرصت بده، با این عشق روبرو شو. لب‌هام رو به هم فشار دادم و دوباره تو چشم‌های دایی زل زدم.
هزینه ورود به وی‌آی‌پی سی هزار تومنه شرایط عضویت در وی‌آی‌پی عروس افغان اینجاست https://eitaa.com/Baharstory/81530 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قابل توجه دوستانی که گاهی میان دنبال پی‌دی‌اف آثار من دوستان گلم، برای بار هزارم میگم، من هیچ موقع کارهام رو پی‌دی‌اف نمی‌کنم.❌ و راضی هم نیستم که کسی این کارو بکنه❌ اگرم بر حسب اتفاق، پی‌دی‌اف کارهای من رو جایی دیدید، بدونید که بدون رضایت من بوده، و من به هیچ عنوان راضی نیستم که کسی آثار من رو از روی پی‌دی‌اف بخونه. اون سایت و اون کانال یا پیج یا شخص هم که مشغول پخش و دست به دست کردن اون فایل هستند هم مدیون شخص من هستند. حق الناسه و من نمی‌بخشم به هیچ عنوان.
_غزال با توام! میگم این همه پول رو از کجا آوردی! این کی بود بهت گفت بیا!؟ کمی اخم کردم و حق به جانب گفتم _اصلا به تو چه مربوطه! اشتباه کردم ازت کمک خواستم. مرتضی هم بفهمه خودم درستش میکنم _یعنی چی! یه دختر تنها که جز دانشگاه جایی نمیره این همه پول رو از کجا باید بیاره! داره بساط تهمت زدن بهم راه میفته مثل خورش با لحن تندی گفتم _مگه تو بیست و چهار ساعت با منی که بدونی من کجا میرم؟ چشم هاش گرد شد و طلبکار گفت _چی میگی تو غزال! کجا میری غیر دانشگاه! بابام بفهمه دارِت میزنه! عصبی از حرف هاش بهش توپیدم _چی رو بفهمه! مگه کار عاره! میرم سر کار _کم چرت بگو! تو که همیشه بالایی! https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
بهار🌱
_غزال با توام! میگم این همه پول رو از کجا آوردی! این کی بود بهت گفت بیا!؟ کمی اخم کردم و حق به جانب
دختره پنهانی میره سرکار و خانواده‌ش نمیدونن حالا بهش شک‌کردن که از کجا پول میاره🤔
جرات هميشه فرياد نمى كشد، گهگاه آن صدايى كه در انتهاى روز آرام در گوشت زمزمه ميكند، فردا باز هم تلاش خواهم كرد، این همان جرات است. 👤مرى آن ردمارچر @baharstory
تو بخشیدنت این مدلیه امیر ؟ منو تا سر حدمرگ زدی بعد میگی بخشیدی؟ بخشیدن به اونی میگن که همون اول من عذر خواهی کردم میگفتی خواهش میکنم نه اینکه اونهمه بلا سر من بیاری بعد هم منت بگذاری بگی بخشیدم. تو نبخشیدی تو تلافی کردی بعد ندیده گرفتی . تو همه چیز و با من تلافی کردی . اومدی خونمون من باهات بد برخورد کردم وقتی اومدم خونه ت توهم باهام بد برخورد کردی یادته؟ بدبرخورد کردن من زبانی بود مال تو هم زبانی هم فیزیکی . بیخود هوا ورت نداره که خیلی با گذشتی. اتفاقا من با گذشتم که بعد از اونهمه بلایی که سرم اوردی بازم قبول کردم باهات ازدواج کنم و دارم زندگی میکنم. پوزخندی زدو گفت گذشت کردی و قبول کردی با من ازدواج کنی ؟ نخیر تو چاره ایی جز ازدواج با من نداشتی ‌. مکثی کردو کمی بعد گفت با من ازدواج نمیکردی میخواستی چیکار کنی؟ ❤️رمان پرهیجان خانه کاغذی به قلم فریده علی کرم ❤️👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7
هدایت شده از قرارگاه جهادی شهید مفقودالاثر جبرائیل قربانی🌷
پارسال با کمک شماها اطعام برای عید غدیر داشتیم. امسال هم می‌خوایم یه کار بزرگتری کنیم و عشقمونو به مولا نشون بدیم 😍 هرکی دوست داره در اطعام غدیر و برنامه های جانبیش شریک باشه مبالغ رو به این شماره کارت واریز کنه : گروه جهادی شهدای دانش آموزی واریز کنید🙏🌷 بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇
6273817010183220
فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینک‌قرار گاه گروه جهادی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافه‌تر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹 -
هدایت شده از قرارگاه جهادی شهید مفقودالاثر جبرائیل قربانی🌷
عشقتو به امیر المومنین نشون بده 😍 یا علی
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
این از اون دختر فراری هاست یکی گولش زده به اسم اینکه خوشبختت می‌کنم آوردش اینجا سو استفاده‌هاش رو کرده رهاش کرده تو خیابون دخترِ از خداش یکی ببرش یه شامی بهش بده یا شب ببره تو خونشون بخوابه. باور کردن این حرف‌ها خیلی برام سختِ. بیچاره این دختر گول خورده آب دهنم رو قورت دادم و گفتم... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d داستانی بسیار آموزنده مخصوصا برای نوحوانان👌