eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
بِسمِ الرَبِ ذوالفـَـــقارِعَلئ...
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
『🕊͜͡✨』 ✋🏻💚 ✨ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللّٰهِ فِي أَرْضِهِ ✨ وَحُجَّتَهُ عَلَىٰ عِبادِهِ ✨ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِين (✿ฺ @Banoyi_dameshgh ✿ฺ)
یہ‌سلام‌بدیم‌بہ‌ آقامون‌صاحب‌الزمان🙂"! روبہ قبلہ: السَّلامُ‌علیڪَ‌یابقیَّةَ‌اللّٰہ یااباصالحَ‌المَهدے‌یاخلیفةَالرَّحمن ویاشریڪَ‌القرآن ایُّهاالاِمامَ‌الاِنسُ‌والجّانّ‌سیِّدے ومَولاےالاَمان‌الاَمان . . . 🙂🌱
. . دست‌تقدیرچنان‌کن‌پس‌ازدادنِ‌جان درجوارحرم‌یار،همه‌خاک‌شویم♥️
سلام خدمت همه‌ی حیدریونی های عزیز☘ جمعه ها رمان بیست و هفت روز و یک لبخند (که واقعی هم هست و درمورد شهید بابک نوری هریس هستش)رو میزاریم کانال یا علی🙂☘
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:] زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊 آذری زبان است و فارسی حرف زدن،کمی برایش سخت است.روی هر کلمه مکث میکند.همه‌ی این ها،لحجه اش را شیرین کرده است. میگویم:مادر،هرچی رو که مربوط به بابک می‌شه،برام بگید.قراره از به دنیا اومدن تا شهید شدنش رو بنویسم. سر تکان میدهد.ضبط کننده‌ی گوشی‌ام را روشن میکنم.میگویم:خب،مادر، شروع کنیم. مادر، رو به دخترش می‌پرسد:نه دییم؟¹ دختر جواب می‌دهد:هرنه اورگین ایستر ده‌دا.² انگار مادر نمی‌داند دقیقاً دلش می‌خواهد از چه بگوید؛ که باز هم سکوت می‌شود. چشم می‌چرخانم توی خانه،و منتظرم صحبت‌ها شروع شود. آفتاب از لای پرده‌ی کنار رفته افتاده روی دیوار. بابک،خیلی مهربان بود.از کلاس اول،درس خون بود هیچوقت دعوا نکرد. هیچ وقت به من و پدرش بی احترامی نکرد... می‌گویم:مادر،تا دیروز می‌اومدن برای مصاحبه،چند تا سؤال مشخص می‌کردن و جواب‌های آماده می گرفتن؛ اما حالا فرق داره.قراره با گفته های شما و نوشتن من،همه بابک را بشناسن. با کارها و رفتار‌هاش، خودشون پی ببرند این پسر چقدر مهربون بود. .
~حیدࢪیون🍃
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:] زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊 #پارت_اول آذری زبان است و فارسی حر
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:] زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊 سر تکان می‌دهد. صحبت ها،خوب پیش نمی‌رود.حرف زدن با کسی که نیم ساعت از آشنایی با او نمی‌گذرد،سخت است؛ چه برسد به خاطره گفتن برای او. دوست ندارم با سوال کردن درباره‌ی پسرش اذیتش کنم. آقای سرهنگی می‌گفت ﴿﴿باید به این خانواده نزدیک بشی؛انقدر که تورو جزئی از خودشون بدونن؛چون قراره حرفهایی رو بهت بزنن که تا حالا به کسی نگفته ان،بابا جان!﴾﴾بنابرین فکر میکنم برای دیدن آمده‌ام؛نه هیچ کار دیگری. ضبط گوشی را خاموش میکنم. الهام،چای و شیرینی می‌آورد.بابت شیرینی ها تشکر می‌کند. حین چای خوردن،از خودم می‌گویم،و خانم نوری با دقت گوش می‌دهد. و گاهی سوال می‌کند. طعم شیرینی را هم تحسین می‌کند. آن وسط ،به حرف ها و کارهای آراز می‌خندیم. .
~حیدࢪیون🍃
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:] زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊 #پارت_دوم سر تکان می‌دهد. صحبت ها،خ
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:] زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊 موجی از صمیمیت،بین‌مان شکل می‌گیرد. مادر خم می‌شود و گوشی اش را از توی کیف کنار پایش بر می‌دارد. می‌گوید: بیا اینجا بشین. کنار مادر می‌نشینم و او توی گوشی‌اش،عکس‌ها و ویدئوهای بابک را نشانم می‌دهد. یکی از ویدئوها. مال یکی دو ماه قبل از رفتن بابک به است. توی ویدئو،رضا پسر بزرگ خانواده ی نوری ،می‌گوید:بریم اردبیل. آن موقع نمی‌دانستند بابک قصد دارد؛ آن هم با این همه جدیت. هر چند وقت یک‌بار،وقت کار کردن مادرش، دورش می‌چرخیده. و از اینکه خیلی ها به رفته‌اند حرف می‌زده. گاهی هم سرش را گوشه ی بالش مادرش می‌گذاشته و از وضعیت سوریه می‌گفته. و اینکه چه خوب می‌شود او هم برود؛ اما حرفی از اینکه حتماً می‌خواهد برود،نبوده. یعنی بوده و بابک به زبان نمی‌آورده. خانواده نشسته‌اند توی پارک شورابیل.سایه‌ی درخت های بالای سرشان،مشت مشت هوای خنک میریزد روی سرشان. بابک،روی زیرانداز دراز کشیده،و تیشرتش ،با وزش باد ،روی تنش تکان می‌خورد. انگار آب تنی کرده و موهایش نمناک است. یک دستش را گذاشته زیر سرش و می‌زند. دوربین می‌رود سمت بابک، و لبخندش به خنده تبدیل می‌شود.(: .
~حیدࢪیون🍃
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:] زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊 #پارت_سوم موجی از صمیمیت،بین‌مان شک
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:] زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊 رضا می‌پرسد:بابک،بهت خوش گذشت؟ بابک زل می‌زند به دوربین. نگاهش برق می‌زند. می‌گوید:عالی بود!خیلی خوش گذشت! مکث می‌کند و گردنش را کج می‌گیرد سمت برادرش:نمی‌دونم چطوری باید محبت‌هات رو جبران کنم،به خدا! ویدئو تمام می‌شود.مادر،گوشه‌ی چادرش را می‌کشد به چشمانش.خاله گوشه ی چانه‌اش می‌لرزد. گوشی را می‌گذارد روی پایش،و نگاهم می‌کند؛ همه‌ی پنجشنبه و جمعه‌ها روزه می‌گرفت.وقتی می‌رفتم مسافرت، برای ناهار که نگه می‌داشتیم، بابک،خودش را با نظافت ماشین سرگرم می‌کرد.صداش می‌زدیم: {بابک،بیا ناهار بخور دیگه!}.تازه اون موقع می‌فهمیدیم روزه گرفته. گاهی غر می‌زدم (آخی مسافرت‌ده نه اوروج توتماق؟). می‌گفت (نذر وارومدی.)! یکهو یادش می‌آید این جمله‌ها را به آذری گفته. ادامه میدهد:بهش می‌گفتم (آخه تو مسافرت هم روزه می‌گیری؟!). می‌گفت:(نذر دارم.). آفتابِ پشت پرده‌ی توری، کم کم قصد رفتن دارد. آراز می‌آید کنارم، و می‌گوید:من هم از بابک دای دای حرف بزنم؟ _اره.بگو دوست دارم بشنوم. .
~حیدࢪیون🍃
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:] زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊 #پارت_چهارم رضا می‌پرسد:بابک،بهت خو
﷽ ((پسری که سالیان سال، بسیجی بودنش را، آن هم بسیجی فعال بودنش را، حتی دوست و فامیل متوجه نشده بوده؛ پسری که خیلی از دوستانش،‌بعد از شهادتش، متوجه سوریه رفتنش شده‌اند. این پسر اهل تظاهر و سوءاستفاده نبوده. متواضع بوده و می‌گفته؛ من برای دل خودم و اعتقادِ خودم به بسیج رفته‌ام، و حالا هم برای وظیفه‌ای که روی شانه‌ام سنگینی می‌کند، راهیِ سوریه می‌شوم …))
بِسمِ الرَبِ ذوالفـَـــقارِعَلئ...
『🕊͜͡✨』 ✋🏻💚 ✨ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللّٰهِ فِي أَرْضِهِ ✨ وَحُجَّتَهُ عَلَىٰ عِبادِهِ ✨ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِين (✿ฺ @Banoyi_dameshgh ✿ฺ)
گفتم‌خدایا: از‌بین‌اون‌همہ‌گـناهی‌کہ‌کردم کدوم‌رو‌میبخشۍ(:؟ گفت: ان‌اللّٰھ‌یغـفر‌الذنـوب‌جمیعـا... همشو! تو‌فقط‌بیـا(: ❤️✨ ⚠️
راوی‌میگه: دیدم‌یه‌دختری‌داره‌رواین‌خارای‌صحرامیدَوه بااسب‌سمتش‌رفتم‌بگم‌بیانترس دیدم‌این‌دخترتاصدای‌پای‌اسب‌وشنیدتندتردوید! رسیدم‌بهش‌دیدم‌این‌دوتادستای‌کوچولوشوگذاشت‌روگوشاش(:! گفت‌مسلمونی؟ تاحالاقرآن‌خوندی؟ فَأمَّاالْیَتیمِ‌فَلاتَقْهَرْ نزنیا! نزنی‌آقا من‌باباندارم..💔
- راننده‌تاکسی‌از‌این‌لاتای‌قدیمی‌بود‌.. گفتم‌:‌ببخشید‌مخاطب‌این‌جمله‌کیه؟! گفت:هر‌کی‌یه‌عشقی‌داره‌..؛ مام‌عشقمون‌اربابمونه‌! اینو‌نوشتم‌اگه‌شبی..نصفه‌شبی‌ِآقا‌سوار‌ماشین‌ ما‌شد‌و‌نشناختم‌ حمل‌بر‌بی‌ادبی‌نباشه‌!(:
ای‌کاش؛ العَجل‌‌گفتن‌هایم‌از‌ته‌دل‌باشد!
دل من داند و من دانم، و دل داند و من...:))
اگه خوبى كردى و بدى ديدى كنار بكش... اما بد نشو! اين تنها كاريه كه از دستت بر میاد... تو شخص مثبت زندگی خودت باش و با وجدان آسوده بخواب.🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ایــــن اباالفضــــل کیــــه⁉️ 🔺صاحبِ رمز عملیاتی که فرمانده روس‌ها را به اعجاب وا داشت! 🔺فتح بوکمال سوریه، در مقابل آمریکایی‌ها و بدون پشتیبانی روس‌ها، به عنایت حضرت ابوالفضل علیه‌السلام
چرا بعضی دعاهامون اجابت نمیشه؟! توی برخی دعاها داریم خدایا گناهانی که باعث میشه نعمت ها به ما نرسه رو ببخش گاهی تقصیر خودمونه...!!
در زمان غیبت كبری به كسی «منتظر» گفته می‌شود و كسی می‌تواند زندگی كند كه منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان عجل الله ... خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد... ...🌷
سلام فرمانده 2.mp3
18.07M
🎙حاج‌ابوذرروحی
من‌سربازتم،
دیدی‌دنیاروبرات‌بهم‌زدم
مثل‌شیخ‌احمدکافی
فقط‌ازتودم‌زدم
...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قول میدم؛ مثل حاج قاسم یه جان فدا بشم! قول میدم؛ مثل سربازای گمنام توی دل تو جا بشم! مثل حاج همت منم محبوب خدا بشم✨❤️:))