#معرفی_شهدا
#شهید_عبدالواد_محمدی
🌷تاریخ ولادت : ۱۳۴۷
🌷محل ولادت : تبریز
🌷تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱۰/۲۵
🌷محل شهادت: ماووت_عراق
🌷عملیات : بیت المقدس ۲
✍ #فرازی_از_وصیت_نامه_شهید:
الهی! مرا توانایی ده تا باسلاح ایمان و روحی تزکیه بر سپاه خصم یورش برم
خدایا! از تو میخواهم هنگام مرگ مرا از تمام وابستگیها جز وابستگی به خودت و از تمام عشقها جز عشق به خودت رها سازی...
شهدا را یاددکنیدبا ذکر #صلوات
هادی عادت داشت که من را هر وقت میدید دست یا پای مرا میبوسید و به ما خیلی احترام میگذاشت، جگرم سوخت ولی خداروشکر که عاقبت بخیر شد او حدود ۱۶ سال در لباس سبز سپاه به خدمت مشغول بود سالها در تیم حفاظتی شهید سپهبد قاسم سلیمانی حضور داشت.
هادی برادر شهید بود یکی از برادرش شهید جواد طارمی در عملیات خیبر بعد از ۱۵ سال پیکرش به وطن بازگشت.
🌷#شهید_هادی_طارمی🌷
راوی: مادر شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کودک 12 ساله ای که هنگام تلاوت قرآن دل هارو به #لرزه انداخت
به راستی او مگه چند سال از #عمرش گذشته که اینچنین تحت تأثیر کلام خدا قرار گرفته؟😭
http://eitaa.com/joinchat/249233410C3e16c370aa
بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_شصت 0⃣6
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_شصت_یک 1⃣6⃣
ڪف دستهایم را اطراف فنجان چای میگذارم ،ب سمت جلوخم میشوم و بغضم رافرومیبرم. لبهایم راروی هم فشارمیدهم ونفســـــم راحبس میکنم...
نیا! چقدرمقاومت برای نیامدن اشڪهای دلتـــــنگی!...
فنجان رابالا می آورم☕️ ولبه ی نازڪ سرامیڪی اش را روی لبهایم میگذارم.
یڪدفعه مقابل چشمانم میخندی...
تصویر لبخندمردانه ات تمام تلاشم را ازبین میبرد وقطرات اشڪ روی گونه های سرمیخورند.ي جرعه ازچای مینوشم ...دهانم سوخت!..وبعد گلویم!
فنجان راروی میزڪنار تختم میگذارم و باســـــوزش سینه ام ازدلتنگی سر روی بالشت میگذارم...
دلـــــم برایت تنگ شده! نُه روز است ڪ بی خبرام...ازتـــــو...از لحن ارام صدایت...از شیرینی نگاهت...
زیرلب زمزمه میڪنم
" دیگه نِ میتـــــونم علی!"
غلت میزنم،صورتم رادربالشت فرو میبرم وبغضم را رها میڪنم...
هق هق میزنم...😭
" نَ ڪنه...نَ ڪنه چیزیت شده!..چرا زنگ نَ زدی...چـــــرا؟!...ده روز برای ڪسی ڪ همه ی وجودش ازش جدا میشه ڪم نیست! "😭
ب بالشت چنگ میزنم وڪودڪانه بهانه ات را میگیرم...
نمیدانم چقدر...
امااشڪ دعوت خواب بود ب چشمانم...
حرڪت انگشتان لطیف وظریف درلاب لای موهایم باعث میشودتا چشمهایم را بازڪنم.
غلت میزنم وب دنبال صاحب دست چندباری پلڪ میزنم..تصویرتار مقابلم واضح میشود.مادرم لبخند تلخی میزند
_ عزیـــــزدلم! پاشو برات غذا اوردم...
غلت میزنم، روی تخت میشینم و درحالیڪ چشمهام رومیمالم ،میپرسم
_ ساعت چنـــــده مامان؟
_ نزدیڪ دوازده...
_ چقدر خوابیدم؟
_ نمیدونم عزیزم!
وبا پشت دست صورتم رانوازش میڪند.
_ برای شام اومدم تواتاقت دیدم خوابی.دلم نیومد بیـــــدارت ڪنم،چون دیشب تاصبح بیدار بودی..
باچشمهای گرد نگاهش میڪنم😳
_ توازڪجافهمیـــــدی؟؟
_ بلاخره مادرم!
باسرانگشتانش روی پلڪم رالمس میڪند
_ صدای گریـــــه ات میومد!
سرم راپایین میندازم وسڪوت میڪنم
_ غذا زرشڪ پلوعه...میدونم دوس داری! برای همین درست ڪردم
ب سختـــــی لبخند میزنم
_ ممنووووون مامان...😘
دستم رامیگیردو فشارمیدهد
_ نبینم غصـــــه بخوری! علی هم خدایی داره...هرچی صلاحه مادرجون
باور نمیڪنم ڪ مادرم اینقدر راحت راجب صلاح وتقـــــدیر صحبت ڪند.بلاخره اگرقرارباشد اتفاقی برای دامادش بیفتد...
دخترش بیچاره میشود.
ازلبه ی تخت بلندمیشودو باقدمهایی اهسته سمت پنجره میرود.پرده راڪنار میزند وپنجره رابازمیڪند
_ ي ڪم هوا بیادتو اتاقت...شاید حالـــــت بهتر شه!
وقتی میچرخدتاسمت دربرود میگوید
_ راستی مادر شوهرت زنگ زد☎️! گلایه ڪرد ڪ ازوقتی علی رفتـــــه ریحانه ي سربما نمیزنه!...راست میگه مادر جون ي سربـــــرو خونشون!فڪرنڪنن فقط بخـــــاطر علی اونجا میرفتی...
دردلم میگویم" خب بیشتـــــربخاطر اون بود"
مامان باتاڪید میگوید
_ باشه مامان،؟ بروفردا ي سر.
ڪلافه چشمـــــی میگم وازپنجره بیرون رونگاه میڪنم.
مامان ي سفارش ڪوچیڪ برای غذا میڪند وازاتاق بیرون میرود
بابی میلی نگاهی ب سینی غذاوظرف ماست وسبزی ڪنارش میڪنم.
بایدچند قاشق بخـــــورم تامامان ناراحت نشه...
چقدر سخت است فروبردن چیزی وقتی بـــــغض گلویت را گرفته!
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق
@khamenei_shohada
❁﷽❁
بہ خـدا عشـق بہ رسوا شدنش مےارزد❣
و بہ مجنـوڹ و بہ لیـلا شدنش مےارزد❣
دفتر قلـب مرا وا ڪڹ و نـامے بنویس❣
سند عشــق، بہ امضـا شدنش میارزد❣
#اللهم_ارزقنا_شهادت
#شبتون_شهدایی
کانال استیڪر و تم های جذاب و رنگی متنوع رایگان ما 🔰🔰
http://eitaa.com/joinchat/3683975181Cd7403b6b80
هدایت شده از 🍄دنیای تم و استیڪر ایتا🍄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گیف_شب_بخیر
یارب دل ما را
تو به رحمت جان ده...
درد همه را
به صابری درمان ده....
این بنده نداند
ڪه چه می باید خواست...
داننده تویی
هر آنچه خواهی آن ده...
شبتون سرشار از نگاه پرمحبت خدا🌙🌙
╔═ ⚘════⚘ ═╗
🌺 @khstiker
╚═ ⚘════⚘ ═╝
🌸✨🌤✨
✨
🌤السلام علیڪ حین تصبح...🌤
✨میگذرید و میگذرم...؛
🌸✨شما مهربانانه از گناهانم
✨🌸و من غافلانه از نگاهتان
💔و چقدر درد دارد
✨تڪرار این گذشت ها....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
از خود گذر ڪنیم
ڪه این خــوان آخر است
این #انقلاب بیمـہ ی
حضرت حیــدر است
تحـریم میکنند ڪہ
تســلیممان کنند
غافل از این ڪہ
دل بہ بلاها شــناور است
ما را به سر هوای
اشـارت #رهـــبر است
#صبحتون_ولایی
#مطیع_امر_رهبریم
#شهید_سید_جواد_شفیعی_دارابی
«چرا بعضي از جوانها از اسلام دست برداشتند… مگر اسلام چه جيز كم داشت؟»
▫️تاریخ تولد ۱۳۳۷
▫️تاریخ شهادت ۱۳۶۵/۱۱/۳
▫️محل تولد : روستای دارابکلا(مازندران)
▫️نام پدر :سید اسدالله
▫️محل شهادت : شلمچه عملیات کربلای پنج
🔰معلمی نمونه ❤️
در تربيت نو نهالان نقش مهمي داشت و در روش كلاسداري از طرف آقايان قرائتي و راستگو مورد تقدير قرار گرفت. در ايام محرم به نقاط دور دست سفر ميكرد تا رسالت خود را ادا نمايد
#سالروز_شهادت
بصیـــــــــرت
#شهید_سید_جواد_شفیعی_دارابی «چرا بعضي از جوانها از اسلام دست برداشتند… مگر اسلام چه جيز كم داشت؟» ▫️
#فرازی_از_وصیتنامه_شهید
گویند که خورشید🌤 چراغ جهان است ولی معرفت چراغ دلهاست❣...
قلب است که انسان را به عرش می رساند و قلب است که جایگاه خدای سبحان است . 👇
از این جهت گویند که عاشق آن است که دلش سخن گوید نه لسانش... با قران ارتباط داشتن شرط عاشق بود چون قران نردبان سعادت و کمال انسان است🌹
اسلام دین حق و فضیلت، رحمت و عطوفت است. اسلام دین نور و عزت است. اسلام دین انسان سازی و کمال است. اسلام دین شرف و ناموس پرستی است. اسلام دینی است که انسان را به کمال می رساند. اسلام دینی است جهان شمول و نیاز همگان را بر آورده می کند. اسلام دین تحقیقی است نه دین تقلیدی و کور کورانه. اسلام دین تفکر و تعقل و تدبر می باشد....🌷
🗣صدایم زدند به خط دیگر زحمت... دنباله وصیتنامه پیش خدا ماند ساعت ۳ و ۱۸ دقیقه...
الهم صل علی محمد و آل محمد
❣اين شرح بي نهايت كز حسن يار گفتند حرفيست از هزاران كاندر عبارت آمد❣ «روحش شاد و راهش پر رهرو باد»
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
🔰هرچه مظلومیت از شهدا دیدی و شنیدی یک طرف اما #داستان مظلومیت این شهید عزیز حکایتی دیگر است که حیرت آور است 💯
✅داستان در چند قسمت اینجا👇👇
http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88
#تلنگر
مطمئن باشیم در هر شغلی هستیم ،
اگر ذره ای عدم خلوص در ما باشد ،
امروز سقوط نکنیم ،
فردا سقوط میکنیم .
فردا نباشد پس فردا سقوط می کنیم ،
چون #انقلاب هر زمان یک موج میزند یک مشت زباله را بیرون میریزد....
#شهیدعبدالحمید_دیالمه
#باز_پنجشنبه_ویاد_شهدا_با_صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادمون نره اشک و دعا پیام امروز #شهدا
خالیه جاشون بین ماها...#یازهرا #یازهرا س
.
بیادشون دل خدائیه،#فکه و #مجنون #طلائیه #شلمچه که #کربلا ئیه.....
.
.
.
📌تیزر تبلیغاتی پیج اصلی ماست که مسدود شده
اگر مایلید این تیزر را در پیجهای خود قرار دهید و ما را نیز تگ کنید
.
.
#شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید
https://www.instagram.com/p/B7qbs2xhPSs/?igshid=13rcdbnozja1k
بصیـــــــــرت
🔰هرچه مظلومیت از شهدا دیدی و شنیدی یک طرف اما #داستان مظلومیت این شهید عزیز حکایتی دیگر است که حیرت
داستان واقعی مظلومیت یک #شهید
#قسمت_اول
🌷شهیدی که گوشتش به دست ضد انقلاب خورده شد. 🔺
شهید که با پیروزی انقلاب نام مستعار سعید را برای خود انتخاب کرده بود ، بچه شهر قم بود .
حضور در کردستان ، ایمانی قوی و دلی چون شیر را می طلبید ، . در اردیبهشت سال 59 و در جریان عملیات آزاد سازی شهر سنندج بعد از نبردی دلاورانه ، مجروح شد و توسط کومله به اسارت گرفته شد . همان لباس با آرم سپاهی که پوشیده بود ، کفایت می کرد تا خونخواران کومله تا لحظه شهادت بلاهائی بر سر او بیاورند که باور این رفتارها از یک انسان بسیار سخت است
بعد از مجروحیت و اسارت سعید دیگر هیچ خبری از او نبود و نیست و برای همیشه مفقود الاثر شد و تنها سند و حکایت بعد از اسارت ایشان خاطرات یک برادر ارتشی است که از آن دوران دارد :
حدود یك سال و چندی كه در دست کومله اسیر بودم همان اول اسارت كه به پایگاه منتقل شدم، گفتند هیچ اطمینانی در حفظ اینها نیست، به همین خاطر پاشنههای هر دو پایم را با مته و دلر سوراخ كردند و برادران دیگر را هم نعل كوبیدند و با اراجیف و فحاشی بر این عملشان شادمانی میكردند. بعد از 18 روز قرار شد ما را به سبك دموكراتیك و آزادانه!! محاكمه و دادگاهی كنند. 🌷🕊
ادامه دارد ،،،،
بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_شصت_یک
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_شصت_دو 2⃣6⃣
دستی ب شال سرخابی ام میڪشم و یڪبــــاردیگرزنگ🔔 دررافشار میدهم.
صدای علی اصغردرحیاط میپیچد
_ ڪیـــــه!..
چقدردلـــــم برای لحن ڪودڪانه اش تنگ شده بود! تقریبا بلند جواب میدهم
_ منم قربونـــــت برم!
صدایش جیغش وبعدقدمهای تندش ک تبدیل ب دویدن میشودرا ازپشت درمیشنوم
_ آخ جــــووون خاله لیحانههههه...
بمن خاله میگوید!...ڪوچولوی دوست داشتنی.درراڪ بازمیڪند سریع میچسبدبمن!😘
چقدر بامحـــــبت!...حتمن اوهم دلش برای علی تنگ شده و میخواد هرطورشده خودش راخالی ڪند.
فشارش میدهم ودستش رامیگیرم تاباهم واردخانه شویم
_ خوبی؟...چیڪار میڪردی؟مامان هست؟...
سرش راچند باری تڪان میدهد
_ اوهوم اوهوم....داشتم باموتور داداش علی بـــــازی میڪردم...
واشاره میڪندب گوشه حیاط..
نگاهم میچرخد وروی موتورت🏍 ڪ با آب بازی علی خیس شده قفل میشود.
هرچیزی ڪ بـــــوی تورا بدهدنفسم را میگیرد.❣
علی دستم رارها میڪندوسمت در ساختمان میدود
_ مامان مامان...بیاخاله اومده...
پشت سرش قدم برمیدارم درحالیڪ هنوزنـــــگاهم سمت موتورات بااشڪ میلرزد😢.خم میشوم وڪفشم را درمی اورم ڪ زهرا خانوم درراباز میڪندوبادیدنم لبخندی عمیـــــق وازته دل میزند
_ ریحانه!!!...ازین ورادختر!
سرم راباشرمندگی پایین میندازم😥
_ ببخش مامان..بی معرفتی عروستـــــو!
دستهایش رابازمیڪند ومرا درآغـــــوش میڪشد
_ این چ حرفیه!توامانت علی منی...
این رامیگویدوفشارم میدهد...گرم ...ودلتنگ!
جمله اش دلم رالرزاند...#امانت_علی..
مراچنان درآغوش گرفته ڪ ڪامل میتوان حـــــس ڪردمیخواهد علی را درمن جست وجوڪند..دلم میسوزد و ســـــرم راروی شانه اش میگذارم...
میدانم اگرچنددقیقه دیگر ادامه پیدا ڪند هردو گریه مان میگیرد.برای همین خودم راڪمی عقب میڪشم واوخودش میفهمد وادامه نمیدهد.
ب راهرو میرود
_ بیاعزیـــــزم تو!...حتمن تشنته...میرم ي لیوان شربت بیارم
_ نَ مادرجون زحمت میشه!
همانطورڪ ب آشپزخانه میرودجواب میدهد
_ زحمت چیه!...میخوای میتونی بری بالا! فاطمه ڪلاس نداره امروز...
چادرم رادرمی آورم وسمت راه پله میروم.بلندصدا میزنم🗣
_ فاطمههههه....فاطمـــــههه...
صدای بازشدن درواینبار جیـــــغ بنفش ي خرس گُنده!😁
ي دفعه بالای پله ها ظاهرمیشود
_ واااای ریحاااانههههه.....ناااامرد..
پله هارادوتا یڪی میڪند و پایین می آیدو ي دفعه ب اغوشم میپرد
دل همه مان برای هم تنگ شده بود...چون تقریباتاقبل ازرفتن علی هرروز همدیـــــگرو میدیدیم..
محڪم فشارم میدهد وصدای قرچ و قوروچ استخوانهای ڪمرم بلندمیشود
میخندم ومن هم فشارش میدهم..
چقدخوبه خواهرشوهراینجـــــوری!!😜
نگاهم میڪند
_ چقد بی.....و لب میزند " شعوری"
میخندم
_ ممنون ممنون لطف دارید...😂
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق
سلام آقا
دوباره جمعه و
ما بی قرار دیدن روی تو هستیم
کدام تقویم در خود می نویسد
وعده دیدار ما را
#صبحتون_مهدوی عج
http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88