eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
68 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌾🍁🍃🌺 🌾🍁🍃🌺 🍁🍃🌺 🍃🌺 🌺 💌 #دل_نوشت #مـردانـه راهی میدان شدند ... وقتــی که دلشـان رَسته بود از دنیـا ! و #پــرواز کردند پــروازی عاشقـانه رو به سوی #خـدا ... 💚 #سلام_رفقا✋🌸 #روزتون_معطر_به_عطر_شهدا❤
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 (ب) ماشین ارسال شده از آ‍‍‍‍‍‍ژانس محل در هیاهوی خیابانها مسیر را میافت و من می ماندم حیران از این همه تغییر در شکل ظاهری مردم مسلمانان. اینجا زیادی با اسلام مادر فرق نداشتند،پس آن ازدحام زنان پوش در خاطرات کودکیم به کجا کوچ کرده بودند؟ وارد آموزشگاه شدم.شیک بود و زیبا با دکوری نسکافه ای رنگ و عطر قهوه بو کشیدم،عطر قهوه فضا را در مشتش می فشرد و مرا مست و مست تر میکرد. رو به روی منشی که دختری جوان با موهایی گیر کرده در منجلابی از رنگ و صورتی خوابیده در نقش و نگار لوازم بود،ایستادم با کلماتی از او خواستم تا با مدیر صحبت کنم. آبرویی بالا انداخت - نازی،نازی بیا ببین این دختره چی میگه؟ من که زبان بلد نیستم نازی آمد با مانتویی که کشیدگی دکمه هایش از اجبار برای بسته ماندن خبر میداد و صورتی نقاشی شده تر از منشی. بعد از سلام و خوش آمد گویی خواست تا منتظر بنشینم. نشستم بی صدا و چشمانی که عدم هماهنگی بیشتری را جستجو میکرد. عطری تلخ و در فضا پیچید،درست شبیه همان ادکلنی که دانیال میزد. چشمانم را بستم دانیال زنده شد. خاطراتش،خنده هایش،مهربانی هایش،اخمهایش،صوفی اش، خودخواهی اش و خدایی که دست از سر زندگیم برنمیداشت. سر چرخاندم به طرف منبع تجدید کننده ی خاطراتم. پسری که قدِ بلند و هیکل تراشیده اش را از پشت سرش دیدم، با صدا میخندید و با کسی حرف میزد. در اتاقی که درب نیمه بازش اجازه ی مانور را به چشمانم می داد. کمی چرخید،نیم رخش را دیدم، آشنا بود زیادی آشنا بود! و من قلبم با فریاد تپید ⏪ .. @khamenei_shohada
نیست ناتوانم در شرح یک جفت پای " " چگونه می‌توان را پایمال و به این خیانت کرد ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada