eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
بصیـــــــــرت
دوستان این از امکانات جدید ایتا هستش برای پرداخت های درون برنامه و خرید شارژ وبسته اینترنت کاملا قابل اطمینان حتما پیام بدید این خدمت براتون فعال بشه
بصیـــــــــرت
#شهیدی_که_گوشت_تنش_را_خوردند #قسمت_سوم بله، بزرگترین جرم همگی ما این بود كه می‌خواستیم دست اینان را
🔺او از ایمانی بسیار بالا برخوردار بود و مرتب قرآن را زمزمه می‌كرد. استقامت این جوان آن بی‌رحم‌ها را بیشتر جری می‌كرد. 🔺او كه دیگر نه دستی، نه پائی، نه چشمی و نه جوارحی سالم داشت با قلبی سوخته به درگاه خدا نالید كه خدایا مپسند اینچنین در حضور شیاطین افتاده و نالان باشم دوست دارم افتادگی‌ام تنها برای تو باشد و بس خداوند دعایش را اجابت نمود. سعید را به دادگاه دیگری بردند و محكوم به اعدام گردید. زخمهایش را باز كردند و پس از آنكه با نمك مرهم گذاشتند داخل دیگ آب جوش كه زیرش آتش بود انداختند و همان جا مشهدش شد و با لبی ذاكر به دیدار معشوق شتافت. اما این گرگان كه حتی از جسد بی‌جانش نیز وحشت داشتند دیگر اعضایش را مثله نمودند و جگرش را به خورد ما كه هم سلولیش بودیم دادند و مقداری را هم خودشان خوردند. 🔺درود بر روح پاک این وتمامی شهیدان 🔊بفرستید برای اونهایی که میگن مدافعان حرم حضرت زینب برای چه رفتند تا داعشیهای همچون کومله به ایران نیایند وسر جوانهایمان را... همه ما در دفاع از خون پاک این شهدای گران قدر مسئولیم ✊هستیم بر آن عهدی که بستیم
🔴جوان انقلابی هم مسدود شد تو این هفته سومین پیج حدوده100kدنبال کننده😢 ✅خجالتش برای امثال جهرمی که حواسش هست پیام چینی بذاره و ابراز تاسف کنه برای خودنمایی اما در برابر قلع و قمع نیروهای انقلابی دهانش را گِل گرفتند شهید شناسی10k،خامنه ای شهدا75k،جوان انقلابی انلاین23k پیج سیاسی ما👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_شصت_هشت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 9⃣6⃣ ب حیاط میروم و سلام نسبتا بلندی ب پدرت می ڪنم.می ایستد و گرم بالبـــــخند 😊و تِڪان سرجوابم را میدهد.. زهراخانوم روی تخت نشسته و هندونه ی🍉 بزرگی را قاچ میدهد.مراڪ میبیند میخندد و میگوید.. ـ بیا مادر!بیا شام حاضریه!! گوشه لبم را بجای لبخندڪج می ڪنم .فاطمـــــه هم ڪنارش قالبهای ڪوچڪ پنیررا در پیش دستی میگذارد. زنگ 🔔درخانه زده میشود.. ـ من باز می ڪنم.. این را درحالی میگویم ڪ چادرم را روی سرم میندازم.. حتـــــم دارم سجاد است.ولی باز میپرسم ـ ڪیه؟ ـ منم !... خودش است! دررا باز می ڪنم. چهره ی آشفته و موهای بهم ریخته... وحشت زده میپرسم😰 ـ چی شده؟ آهسته میگوید.. ـ هیچی!خیلی طبیعی برید تو خونه... قلـــــبم می ایستد.تنها چیزی ڪ ب ذهنم میرسد.. ـ ؏لـــی!!؟؟؟...؏لـی چیزیش شده؟ دستی ب لب و ریشش می ڪشد... ـ ن! برید ... پاهایم را ب سختی روی زمین می ڪشم و سعی می ڪنم عادی رفتار ڪنم. حســـــین آقا میپرسد.. ـ ڪیه بابا؟؟.. ـ آقا سجاد! و پشت بند حرفم سجاد وارد حیاط میشود.. سلام ڪمی گرم می ڪند و سمت خانه میرود.باچشم اشاره می ڪند بیا ... "پشت سرش برم ڪ خیلی ضایع است!" ب اطراف نگاه می ڪنم... چیزی به سرم میزند ـ مامان زهرا!؟...آب آوردید؟ فاطمـــــه چپ چپ نگاهم می ڪند ـ آب بعد نون پنیر؟ ـ خب پس شربت! زهراخانوم میگوید ـ آره ! شربت آبلیمو میچسبه🍺...بیا بشین برم درست ڪنم. ازفرصت استفاده می ڪنم و سمت خانه میروم... ـ ن ! بزارید ی ڪمم من دختری ڪنم واسه این خونه! ـ خداحفظت ڪنه.. ! درراهرو می ایستم و ب هال سرڪ می ڪشم. سجـــــاد روی مبل نشسته و پای چپش را بااسترس تِ ڪان میدهد ـ بیاید اینجا... نگاهش درتاریڪ ی برق میزند بلند میشود و دنبالم ب آشپزخانه می اید.ی پارچ از ڪابینت برمیدارم ـ من تاشربت درست می ڪنم ڪارتون رو بگید! و بعد انگار ڪ تازه متوجه چیزی شده باشم میپرسم ـ اصلن چرا نباید خانواده بفهمن؟ سمتم می آید، پارچ رااز دستم میگیرد و زل میزند ب صورتم!! این اولین بار است ڪ اینقدر راحت نگاهم می ڪند. ـ راستش...اولن حلال ڪنید من قایمَ ڪی شماره شمارو ظهر امروز از گوشی فاطمـــــه پیدا ڪردم....دومن فِ ڪر ڪردم شاید بهتره اول بشما بگم!...شایدخود ؏لـــــی راضی تر باشه.. اسمت را ڪ میگوید دستهایم میلرزد.. خیره ب لبهایش منتظر میمانم ـ من خودم نمیدونم چجوری ب مامان یا بابا بگم...حس ڪردم همسرازهمه نزدیڪ تره... طاقتم تمـــــام میشود ـ میشه سریع بگید ... سرش را پایین میندازد.باانگشتان دستش بازی می ڪند...ی لحظـــــه نگاهم می ڪند..."خدایا چرا گریه می ڪنه.."😭 لبهایش بهم میخورد!...چند جمـــــله را بهم قطارمی ڪندڪ فقط همـــــین را میشنوم... ـ امروز..خبرررسید ؏لـــــی... ... و ڪلمه آخرش را خودم میگویم ـ شد! ♻️ ... 💘 ✫┄┅═══════════┅┄✫ 🔮ڪانال بصیرتی و شهدایی خـامنــــه اے شهــــــدا http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88
فاصله ما و شهیدان یه سیمِ خارداری به اسمِ نَفسِ امّاره ست... مراقب باشیم👌 دلاتون شهدایی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 آب و ریحـان پشت پاے چشم هـایت ریختم برنگشـتن از سـفر رسم مـســـــافـــــرهـــا نبـود.... @khamenei_shohada
🚩 حاجی جلو نرو خطرناکه 🚩اصغر اقا زشته منو از ۲تا گلوله میترسونی 🚩 بسم رب الشهدا و الصدیقین اصغر پاشاپور از شجاع‌ترین فرماندهان ایرانی مدافع حرم، در درگیری‌های ظهر روز گذشته در جنوب حلب به شهادت رسید. ... 🚩 ساعاتی قبل سردار رشید اسلام حاج اصغر که یکی از یاران بسیار نزدیک حاج قاسم و از فرماندهان بسیار شجاع و رشید سپاه قدس در سوریه بود، به درجه رفیع نایل گشت و نتوانست دوری فرمانده‌اش را تحمل کند. شادی ارواح طیبه شهدا بویژه این شهید شجاع و والا مقام صلوات ... . @khamenei_shohada
هدایت شده از استودیو ولایت
🔼🔼🔼🔼🔼🔼🔼 عکس نوشته آمار دستاوردهای چهل ساله حکومت جمهوری اسلامی ایران #۲۲_بهمن بدون آیدی💯 @sarbazevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ ❦ نگاه هتــ گاهے نگـران استــ گاهے ناراحتــ ! شاید هم دلگیـر... اما هر چہ هستــ هیچگاه سایہ ے چشمهایتــ را از سرم برندار نگاهم ڪن!
🌷خواهر شهید هادی می گفت: آخرین باری که ابراهیم به تهران آمده بود کمتر غذا میخورد. وقتی با اعتراض ما مواجه میشد میگفت: باید این بدن را آماده کنم. 🌷 در شب های سرد زمستان بدون بالش و پتو میخوابید و میگفت: این بدن باید عادت کند روزهای طولانی درخاک بماند. 🌷میگفت: من از این دنیا هیچ نمیخواهم حتی یک وجب خاک. دوستدارم انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم. دوستدارم بدنم در راه خدا قطعه قطعه شود و روحم در جوار خانم حضرت زهرا (س) آرام گیرد. 🌹 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 ویژه دهه فجر 📹 ببینید | روایت سپهبد قاسم سلیمانی از نقش امام در پیروزی انقلاب 👈 در اوج ناامیدی حاکم بر مردم، امام خمینی انقلاب کرد و انقلابی‌ها را از زندان خارج کرد؛ نه [اینکه] انقلابی‌ها امام را وارد کردند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهداء و الصديقين . به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی تحولات جهان اسلام همان کسی بود که از حاج قاسم خواهش می کرد در جبهه پیشروی نکند چون ممکن است جان حاجی به خطر بیافتد.. و دقیقا یک ماه پس از شهادت به سردار بی سر مقاومت پیوست.
مرد انگلیسی گفت «شما خیلی غیر واقع بینانه با مسائل برخورد می‌كنید. این طور جلو بروید تحریم می‌شوید». بهشتی گفت: «انقلاب ما انقلاب آرمان‌ها است نه تسلیم به واقعیت‌ها. همان نان و پنیر برایمان كافی است». روحش شاد و راهش پر رهرو باد
❤️خاطرات ❤️ 😂موشک جوراب موشک😂 💫مثل این که اولین بارش بود پا به منطقه عملیاتی می گذاشت. از آن آدم هایی بود که فکر می کرد مأمور شده است که انسان های گناهکار ، به خصوص عراقی های فریب خورده را به راه راست هدایت کرده ، کلید بهشت را دستشان بدهد. شده بود مسؤول تبلیغات گردان. دیگر از دستش ذله شده بودیم. وقت و بی وقت بلندگوهای خط اول را به کار می انداخت و صدای نوحه و مارش عملیات تو آسمان پخش می شد و عراقی ها مگسی می شدند و هر چی مهمات داشتند سر مای بدبخت خالی می کردند. از رو هم نمی رفت. 💫تا این که انگار طرف مقابل ، یعنی عراقی ها هم دست به مقابله به مثل زدند و آنها هم بلندگو آوردند و نمایش تکمیل شد. ⭐️مسؤول تبلیغات برای اینکه روی آنها را کم کند ، نوار «کربلا ، کربلا ، ما داریم می آییم» را گذاشت. 💫لحظه ای بعد صدای نعره خری از بلندگوی عراقی ها پخش شد که: «آمدی ، آمدی ، خوش آمدی جانم به قربان شما. قدمت روی چشام. صفا آوردی تو برام!» تمام بچه ها از خنده ریسه رفتند و مسؤول تبلیغات رویش کم شد و کاسه کوزه اش را جمع کرد و رفت.🌟 🌀منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک🌀 برای نشر آثار شهدا به مابپیوندید ⇩⇩⇩⇩ 🌸یا فاطمـــة الزهرا سلام الله علیــــها(امُ الشــهداء)🌸 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💠 امام خمینی (ره): با یک دست قرآن و با دست دیگر سلاح را برگیرید و چنان از حیثیت و شرافت خود دفاع کنید که قدرت تفکر توطئه علیه خود را از دشمنان سلب نمایید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شایدآن روز که سهراب نوشت تاشقایق هست زندگی بایدکرد خبری ازدل پردردگل یاس نداشت بایداینطورنوشت چه شقایق باشد،چه گل پیچک و یاس جای یک گل خالیست تا نیاید مهدی زندگی دشوار است @khamenei_shohada
در عمليات محرم زخمےشد. مے‌خنديد و مےگفت: مڹ شربت ننوشيدم و قرص شهادت بہ مڹ رسيد. @khamenei_shohada
˙·‌•°❁ ❁°•·˙ ▫️محل تولد: رستم فارس ▫️تاریخ تولد: ۶۹/۶/۲۹ ▫️تاریخ شهادت: ۹۴/۱۱/۱۶ ▫️محل شهادت: نبل و الزهرا، سوریه زندگی نامه ستوان دوم پاسدار ابوذر داوودی از پاسداران شهرستان رستم در دفاع از حرمین در سوریه به شهادت رسید. مراسم تشییع و تدفین با شکوهی در روستای حسین آباد شهرستان رستم در تاریخ ۲۰ بهمن ۹۴برگزار شد تا مردم متدین، ولایی و همیشه در صحنه ی رستم با قهرمان و پهلوان نامی خود وداع کنند. شهید ابوذر داوودی پنجمین شهید مدافع حرم ممسنی ـ فارس میباشد
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃 📖🕋📖🕋📖 🕋📖🕋📖 💠همراهان گرامی کانال 🌷ختم دسته جمعی ذکر یونسیه👇👇 ذکر یونسیه یعنی گفتن: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» معنای ذکر : هیچ خدایی جز تو نیست، تو منزه هستی ومن از ستمکاران هستم.( آیه 87 سوره انبیا ) ذکری که اثر بسیار عجیبی در رفع غم و اندوه دارد. ✅ تعداد ثبت مجموعه یا ضامن آهو میشود و توسط متصدی آمار در حرم مطهر 🍃🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂 🍃 از طرف شما عزیزان ثبت میشود و نزد ولی نعمتمان به امانت سپرده میشود ❇️فرصت فرستادن شروع : از زمان اعلام متن در کانال پایان : تا جمعه شب ۱۸ / ۱۱ / ۹۸ ❇️ جهت سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف، و برآورده شدن حاجت افراد شرکت کننده 📣لطفا تعداد ذکر یونسیه را که میفرستید به آیدی زیر بفرمایید تا آمار در حرم مطهر امام رضا( ع )ثبت شود تشکر و عاقبت بخیری از حضور پر رنگتون 🌹 ⬅️ آیدی جهت پیام دادن برای اعلام تعداد ذکر یونسیه در ختم دسته جمعی 👇👇 🆔 @ZZ3362
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷تاریخ تولد: 1328/11/15 🌷تاریخ شهادت : 1359/11/15 یکی از خاطراتی که از ایشان نقل شده است این است که در زمان جنگ هر وقت از ایشان سوال می شد برای چه می جنگید در جواب پاسخ می داد در زمان شاه خواب بودیم ولی الان وقت دفاع کردن از کشورمان می باشد. وی هیچ وقت راجع به مسائل فکری پایگاه حرفی را در منزل بیان نمی کرد و اگر سوالی می شد عنوان می کرد مسائل پایگاه به منزل ارتباطی ندارد و سوال نکنید .با آغاز جنگ تحمیلی، در كليه مأموريت هاي محوله حضوري فعال داشت و سرانجام در تاریخ پانزده بهمن 59 به درجه رفیع شهادتـــــ رسید. @khamenei_shohada
😂😂 😂😂 تعداد مجروحین بالا ⬆️رفته بود فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها💣 دوید طرفم و گفت : سریع بی‌سیم بزن عقب و بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد! شاستی گوشی بی‌سیم را فشار دادم و بخاطر اینکه پیام لو نرود و عراقی‌ها از خواسته‌مان سر در نیاورند، پشت بی‌سیم باید با رمز حرف میزدم گفتم: ” حیدر حیدر رشید ” چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد: – رشید بگوشم. – رشید جان! حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید! -هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟😏😏 -شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟ – رشید چهار چرخش رفته هوا. من در خدمتم. -اخوی مگه برگه کد نداری؟ – برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می‌خوای؟ دیدم عجب گرفتاری شده‌ام، از یک‌طرف باید با رمز حرف می‌زدم، از طرف دیگر با یک آدم ناوارد طرف شده بودم – رشید جان! از همان‌ها که چرخ دارند! – چه می‌گویی؟ درست حرف تو بزن ببینم چی می‌خواهی ؟ – بابا از همان‌ها که سفیده. – هه هه! نکنه ترب می‌خوای. – بی‌مزه!😳😏 _ بابا از همان‌ها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره – ای بابا! خب زودتر بگو که آمبولانس می‌خوای!😂 😡😡کارد می‌زدند خونم در نمی‌آمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی‌سیم گفتم. 😠
در تیر ماه سال 1333 در تهران به دنیا آمد با پایان تحصیلات در مهر ماه سال 1352 به نیروی هوایی پیوست و پس از طی دوره پیشرفته پرواز در آمریکا به ایران بازگشت وی با شروع جنگ به مقابله با دشمن پرداخت و در همان روزهای ابتدایی بعنوان خلبان کمکی به پایگاه ششم شکاری منتقل گردید . صبح روز پانزدهم بهمن ماه سال 1359 یک فروند فانتوم ئی به خلبانی سروان محمدتقی منصورقریشی و کمک ستوانیکم خسرو اخباری جهت پشتیبانی از نیروی های خود از پایگاه ششم شکاری به پرواز در می آید پس از بمباران هدف هواپیمایش مورد تعقیب دو فروند هواپیمای رهگیر دشمن قرار می گیرد خلبان ارتفاع هواپیما را به کمترین حد ممکن می رساند ولی در تعقیب و گریز در یکی از گردشها به دلیل ارتفاع پایین در حوالی بندر امام با آب برخورد می کند و هر دو خلبان در دم به شهادت می رسند . هنوز پیکر پاک ایشان کشف نگردیده است . 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_شصت_نه
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 0⃣7⃣ تمـــــام بدنم یخ میزند.سرم گیـــج و مقابل چشمهایم سیاهی میرود.برای حفظ تعـــــادل ب ڪابینت ها تِ ڪیه میدهم. احساس می ڪنم چیزی دروجودم مرد!😨 نگاه آخرت!...جمـــــله ی بی جوابت... پاهایم تاب نمی آورد.روی زمین میفتم... میخـــــندم و بعد مثل دیوانه ها خیره میشوم ب نقـــــطه ای دور...و دوباره میخندم...چیزی نمیفهمم... " دروغ میگه!!...تو برمیگردی!!...مگ من چند وقت ....چندوقت ...تورو داشتمت.." گفـــته بودی منتظر ی خبر باشم... زیر لب با عجز میگویم ـ خییییلی بدی...خییییلی! فضای سنگین و صــــدای گریه های😭 بلند خـــــاهرها و مادرت... ونوای جگرسوزی ڪ مدام در قلـــــبم میپیچد! .. این گل 🌷را ب رسم هدیه... تقدیم نگاهت ڪردیم.. حاشا این ڪ از راه تو.. حتی لحظـــــه ای برگردیم... یاااا زینب.. .. ݘ عجیب ڪ خرد شدم از رفتنت.. اما احساس غرور می ڪنم ازین ڪ همسر👈من انتخـــــاب شده بود! جمعیت صـــــلوات بلندی میفرستد و دوستانت یڪ ب یڪ وارد میشوند... همگی سرب زیر اشڪ میریزند.. نفراتی ڪ آخر ازهمه پشت سرشان می آیند...تورا روی شانه می ڪشند. "دل دل می ڪنم ؏لـــــی !! دلم برای دیدن صـورتت تنـــــگ شده....!" .. تورا برای من می آورند!در تابوتی ڪ پرچـــــم پرافتخار سه رنگ🇮🇷 رویش را پوشانده.تاج گلی ڪ دور تا دورش بسته شده آرام گرفته ای..آهسته تورا مقابلمــان می گذارند. میگویند خانواده اش...محارمش نزدیڪ بیایند! زیر بازوهای زهراخانوم را زینب و فاطمـــــه گرفته اند..حسین آقا شوڪِ بی صدا اشڪ میریزد.علی اصغررا نیاوردند...سجاد زودترازهمه ما بالای سرت آمده...ازگوشه ای میشنوم... ـ برادرش روشو باز ڪنه! ب طبعیت دنبالشان می آیم...نزدیڪ تو! قابی ڪ عَ ڪْس سیاه و سفیدت دران خودنمایی می ڪند می آورند و بالای سرت میگذارند.نگاهت سمت من است! پراز لبخـــــند! نمیفهمم ݘ میشود.... فقــــط نوا تمام ذهنم رادردست گرفته و نگاه بی تابم خیره است ب تابوت توووووو..! میخـــــااهم فریاد بزنم خب باز ڪنید..مگه نمیبینید دارم دق می ڪنم! پاهایم را روزی زمین می ڪشم و میروم ڪنار سجاد می ایستم.نگاه های عجیب اطرافیان آزارم میدهد... چیزی نشده ڪ!! فقـــــط... فقط تمـــــام زندگیم رفته.... چیزی نشده... فقـــــط هستی من اینجا خـــاابیده... مردی ڪ براش جنگیدم... چیزی نیست.. من خوبم! فقط دیگه نفس نمی ڪشم!😩 همراز و همسفر من... ؏لـــــی من!... ؏ععععععلی... سجاد ڪ ڪنارم زمزمه می ڪند ـ گریه ڪن زن داداش...توخودت نریز.. گریه ڪنم؟ چرا!!؟...بعد از بیست روز قراره ببینمش... سرم گیـــــج میرود..بی اراده تِ ڪٰانی میخورم ڪ سجاد بااحتیاط چادرم را میگیرد و ڪمڪ می ڪند تا بنشینم... درست بالای سر تو! ڪف دستم را روی تابوت می ڪشم.... خـــــم میشوم سمت جایی ڪمیدانم صورتت قرار دارد.. ؏عععععلی؟... لبهام رو روی همـــون قسمت میزارم... چشمهایم را میبندم ـ عزیز ریحـــــانه..❤️.؟...دلممم برات تنـــــگ شده بود! ♻️ ... 💘 ✫┄┅═══════════┅┄✫ 🔮ڪانال بصیرتی و شهدایی خـامنـــــه اے شهــــــدا http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88