#کجاها_نباید_خندید!!!
به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند !
به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !
به دستان پدرت...
به جارو کردن مادرت...
به راننده ی چاق اتوبوس...
به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد...
به راننده ی آژانسی که چرت می زند
به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی...
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...
نخند ...
نخند که دنیا ارزشش را ندارد ...
که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند:
آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.
آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند...
بار می برند...
بی خوابی می کشند...
کهنه می پوشند...
جار می زنند...
سرما و گرما را تحمل می کنند...
و گاهی خجالت هم می کشند
خیلی ساده
هرگز به آدم هایی که تنها پشتیبانشان "خدا"ست، نخند!
#ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝߊܢߺ߭ܣ
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
در محـضر خُــدا گنـاه نکنیم 📓🖇
#برای_ترک_گناه_هیچ_وقت_دیر_نیست
#از_همین_الان_شروع_ڪن💥💪🏿
مداحی آنلاین - نماهنگ آقای خودم - پویانفر.mp3
4.11M
⏯ #استودیویی #جدید
🍃آقای خودم...
🍃دل نگرانم آقا جون واسه عقبای خودم
🎙 #محمدحسین_پویانفر
👌بسیار دلنشین
💔 #غروب_جمعه
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 فرعون کوچک
🔻چه کسی به درد امام زمان(عج) میخورد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️سایه ات از سر ما کم نشود حضرت عشق
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
#قلبم_برای_تو (قسمت اخر) -روز تشييع جنازش توي دانشگاه راه نبود... شهيد خادم الشهداشده😔 -شهيد؟!😢 -آ
سلام دوستان ادامه رمان براتون میذارم امیدوارم بیشتر ببیننده داشته باشه
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
#قلبم_برای_تو (قسمت اخر) -روز تشييع جنازش توي دانشگاه راه نبود... شهيد خادم الشهداشده😔 -شهيد؟!😢 -آ
🌸بسم رب الشهدا و الصدیقین🌸
✍داستان حقایق پهنان📖
#قسمت اول😇
#من خانمی هستم متولددهه شصت
ازشهرستان قوچان
که ازسال91باشهیدمحمدرضاشفیعی آشناشدم
این آشناشدن من باایشون درحدی بودکه من فقط ایشون رابظاهرودربیداری درورودی طلائیه درسفرراهیان نوردیدم
که به عنوان خادم درورودی طلائیه ایستاده بودن وبه زائرهاخوش آمدگویی میگفتن
ومن وقتی واردورودی طلائیه شدم ایشان هم به من سلام دادن وباروی خیلی بازگفتن خوش آمدیدخواهرمن خوشحالیم ازاینکه پادرکربلای ایران گذاشته اید منت برسرماگذاشته ایدبفرمائید
ومن به ادب کفشایم رادرآورده بودم وبعدازخوش آمدگویی محمدرضا.خواستم کفشهایم راکنارکفشهای دیگربگذارم وچادرم رامرتب کنم این کارم دوثانیه ای بود.بعدکه برگشتم تابه محمدرضابگم التماس دعاوواردطلائیه بشم دیگراوراندیدم
واردکه شدم اطراف رانگاه کردم بازهم ندیدمش.خیلی برام عجیب بودکه کجارفت.
چطوررفت که من دردوثانیه گمش کردم ویهویی کلی فکروخیال به سرم آمدکه نکندروح شهیدبوده وخنده ام گرفت
گفتم من آن هم روح شهیدومهمتراینکه توبیداری.نه اصلاباورم نمیشد
چون من تقریبا9ماهی میشدکه بخاطرمشکلات سخت زندگی که کمرم راخوردکرده بودوروحیه ام داغون بودوتصمیم گرفته بودم بشم یک آدم بد.وچادرراهم کناربزارم
که9ماه بعداین تصمیمم وهنوزشروع نکرده بودم کنارگذاشتن چادررا واینکه بشم یک آدم بد.به خواست خداوشهدایهویی سفرراهیان نوربعداین تصمیماتم برایم درسال 91/1/6 رقم خورد
#خادم الشهدانوشت❤️
#ادامه دارد...
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهدا و الصدیقین🌸 ✍داستان حقایق پهنان📖 #قسمت اول😇 #من خانمی هستم متولددهه شصت ازشهرستان
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸
✍داستان حقایق پنهان📖
#قسمت دوم😇
وآن روزکه محمدرضارادرطلائیه دیدم
روزاول بازدیدماازمنطقه های جنگی بود
سه روز مادراهواز اردوگاه حمیدیه بودیم وهرروزصبح برای بازدیدمیرفتیم وشب هابرمیگشتیم به اردوگاه که درعرض اون سه روزماهرجاکه رفتیم چشم من به دنبال محمدرضامیگشت که البته هنوزنمیدونستم اون شخص محمدرضابوده
ما به جز طلائیه اروندرود،شلمچه.دهلاویه.هویزه.معراج شهدا.دوکوهه.وفکه رفتیم وبازهم اثری ازمحمدرضانبودتا شهیدی رامیدیدم خوب نگاه میکردم که شایدهمان شخص درطلائیه باشد
روزآخرفرارسیدوماداشتیم برمیگشتیم سمت شوش دانیال نبی،ودرکل درطی آن چندروزمن هیچ نام ونشانی ازمحمدرضادیگرندیدم که ندیدم وسفرماتمام شدوبرگشتیم
یکسال طول کشیدومن درآن یکسال خداروشکرباآن سفرم ونگاه محمدرضادیگربیخیال تصمیم هایم شدم که گرفته بودم
یعنی تصمیم برآدم بدشدن وبی حجاب
دراین یکسال تمام سال91بعدسفرم هرجاکه شهیدی میدیدم درتلویزیون.ویاعکسش راجایی بادقت نگاه میکردم تاشایدآن شخص درطلائیه راپیداکنم که این شناخت هیچ وقت محیانشد.تاآخرهای همان سال91بازهم ثبت نام راهیان شروع شد
واینبارسفرطوری بودکه برای سال تحویل برنامه ریزی شده بودتادراهوازباشیم.وسال تحویل درشلمچه
ومن بخاطراینکه شایددوباره آن شخص راببینم هرطوربودهزینه راهیان راجورکردم وثبت نام کردم وخداراشاکربودم که بازهم شهدامن راطلبیدن
ازاول سفرم مدام باخداوشهدادردودل میکردم شهیدی مدنظرم نبود چون هنوز باشهید خاصی رفیق نشده بودم باکل شهدادرودل میکردم که تواین سفرحتماحتماجواب من رابدن وازاین سردرگمی بیرون بیایم.وبفهمم اون شخص چه کسی بوده
رسیدیم به اهوازوبازهم اردوگاه حمیدیه ووااای که من چقدررخوشحال بودم ازاین سفردوباره وخداروشکرمیکردم
اونهایی که این سفررارفتن الان حال من رامیفهمن که چی میگم.
ازصبح آن شب بازدیدهاوبرنامه هاشروع شد
روزاول وروزدوم هم تمام شدومن هنوزنشانه ای ازآن شخص پیدانکرده بودم
شب آن شبی که شب آخربود.دراردوگاه بودیم.وبابچه هاتصمیم گرفتیم به نحو احسنت ازشب آخراستفاده کنیم وبیداربمانیم وهرکسی به نحوی دعامیخوند.قرآن میخواندونماز
اخرشب هم دورهم جمع شدیم.ازشهداگفتیم.خانم مسئول ماکه معلم هم بودن وهمسرمسئول اصلی سفرراهیان ازسپاه هم بودن.کلی حرفهای خوب برایمان گفتن
وبرگه هایی ازشب اول که خادمهابه ما داده بودند تااگردرودلی خاطره ای ویاخوابی ازشهدادیده ایم رابنویسیم.وبرگه من هنوزسفیدبود
وبعداین مسئولمون پرسیدچراچیزی ننوشته ای.گفتم نمیدونم چی بنویسم چون چیزخاصی ندارم
که همون لحظه دوستم که ازماجرای پارسال من خبرداشت گفت ایشون انگاریک شهیدراهم پارسال دیده بود وچون هنوزنمیدونه چه کسی هست شک داره ومسئولمون گفتن هرچی دیدی رابنویس ومطمئن باش اون شهیدبوده که یهویی ناپدیدشده.ومن ازخودبیخودشدم گفتم دعاکنیدتافرداحداقل به جواب سوال یکساله ام برسم که بدجورمن رادرگیرکرده.وتانفهمم اسیراین سفرمیشم وهرسال میام تاخودش خسته بشه خودشونشون بده وروزسوم که روزآخربود.ورفتیم فکه جایی که120تاشهیدرادست وپابسته زنده به گورکرده بودن وآنجارانامیده اندقتلگاه وقتی رسیدیم ورودی فکه یک پسرنوجوانی در ورودی فکه ایستاده بودوکارتهای خیلی کوچکی رابین زائرهاپخش میکردکه واقعاقسمت هرکسی نمیشدوانگاربه انتخاب خودشهداآن کارتهاتقسیم میشد
دراتوبوس ماکه 45نفربودیم وفقط قسمت من دوستم شد روی کارت که به رنگ سفیدبود و روی آن فقط دوکلمه نوشته شده بودبارنگ قرمزودرشت(سلام رفیق)
و وقتی رسیدیم قتلگاه فکه وسخنرانی وبرنامه بودمن آن کارت رامیخواستم داخل ماسه های فکه دفن کنم ولی انگارکه کسی به من گفت این کار را انجام نده ازاینجاهرچی ببری تبرکه حتی خاک وحتی یک تیکه کاغذ
ومن آن راداخل کیفم گذاشتم وبعدتمام شدن برنامه هامن هم باچشمان خیس وناامیدانه که چرابازم خبری یانشانه ای ازآن شخص ندیدم ونشنیدم وحالاهم بایدبعدناهارحرکت کنیم وبریم به سمت شهرخودمان
درراه خروجی فکه بودم که اصلارمقی به پاهام نبود وکشش نمیداد چون باورم نمیشدکه روزآخرسفرمان هست ومن بازهم دست خالی دارم برمیگردم که یهویی خودموآخرخروجی فکه دیدم وبازهم همان نوجوان که یک جعبه چندطبقه کنارش بودوداخل طبقه هاکارتهایی تقریبامثل کارت عروسی داخل طبقه هامرتب چیده شده بودندوباروبان آبی گره خورده بودند.که آن نوجوان اعلام میکرد.آنهایی که درورودی فکه کارتهای سلام رفیق به دست شون رسیده آن کارتهارابیارن به من تحویل بدن وباانتخاب خودشون ازاین کارتهای داخل جعبه چوبی یکی بردارند ومن هم که خداروشکرکارتم رادورننداخته بودم رابه نوجوان دادم.وبه انتخاب خودم یک کارت برداشتم وبه راه افتادیم باهمسفربغل دستی داخل اتوبوسم بودیم وبعدبه شوخی گفتم زهراجان انگارشهداماراعروسی دعوت کردن کو تا من رمان رابازکنم وببینم داخل کارتهاچه خبره وتاگره رمان آبی
رابازکردم و لای کارت را دیدم کلاخشکم زد
داخل کارت عکس همان شخص
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍داستان حقایق پنهان📖 #قسمت دوم😇 وآن روزکه محمدرضارادرطلائیه دیدم روزاول ب
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸
✍داستان حقایق پنهان📖
#قسمت سوم😇
بعداز اینکه لای کارت رابازکردم ومتوجه شدم که آن شخص پارسال درطلائیه محمدرضابود وواقعاشهید
وآن هم چه شهیدشاخصی،ودرکارت به تاریخ تولد،شهر،اسارت،شهادت،وحتی بعداز16سال پیکرپاکش سالم سالم به ایران بازگشته اشاره شده بودودرعملیات کربلا4ولی اسمی ازمنطقه نبودفقط عملیات 4اشاره شده بودکه محمدرضادرآن عملیات ازناحیه شکم مجروح میشه واسیرمیشه
ازخودبیخودشدم چنان گریه میکردم مثل ابربهاری
هم سفریم که خبرنداشت چه خبره همش بهم میگفت یهویی چت شدمگه این شهیدکیه ومن نمی تونستم جوابش رو بدم
توراه تابه اتوبوسهابرسیم هر راوی راکه میدیدم میرفتم وباهمان حالت گریه ازشون سوال میکردم که عملیات کربلا4کجابودوچون راویهاجوان وتازه کاربودن دقیق خبرنداشتن
رسیدیم داخل اتوبوس تادوستم من راباآن حال دید پرسیدچی شده نشستم روصندلی زارزدم وگفتم اون اون واقعاشهیدبوده لیلاشهیدبوده چشاش چهارتاشد گفت مگه دیدیش باز
گفتم خودش رانه ولی این کارت راببین این بودوخانم مسئول اتوبوس مان متوجه حال من شداون هم منقلب شد وخیلی خوشحال شدکه بعدیکسااال تلاش بالاخره به جوابم رسیدم
توراه برگشت من بودم وکلی فکروخیال وچشم توچشم محمدرضاروکارت وبهش میگفتم من کجاوشماکجا من قوچانی وشماقمی واین همه راه دور،باورم نمیشد،مهمتراینکه وقتی چشمم به متن صفحه بعدی افتادبیشترمنقلب شدم باورم نمیشد متنش درست درموردچیزی باشه که من برایش تصمیم گرفته بودم کنارش بزارم وآن هم چادرمادرم فاطمه زهرا (ع)بود
متن نوشته شده روی کارت این بود
خواهرم هیچ وقت چادروحجابت رابه زرق وبرقهای دنیانفروش
وهربارتصمیم ویااینطوربگم تصمیمهای مسخره خودم یادم می آمدحالم ازخودم بهم میخوردوشرمنده شهدامیشدم
صفحه آخرکارت خالی بودکه متن اولش این بود،عهدباخون عهدباشهدا بعدیهویی حرف آن نوجوان یادم آمددرخروجی فکه،که گفت دست هرکسی اسم هرشهیدی افتادوباآن رفیق شدوباهاش عهدبست آن هم عهدهای خوب وترک گناه وپای عهدهایش ماندتاآخرباآن شهید،درآخرت آن شهیدمیادوشفاعتش رامیکنه باخودم گفتم عهدباشهیداونم من باهمچین شهیدی عهدببندم واقعالیاقت وببخشدبیشترعرضه میخواد مادرم بامن تماس گرفت تاصدای مادرم راشنیدم دوباره زدم زیرگریه تعجب کردپرسید چی شده گفتم مامان مامان فهمیدم اون کی بودفهمیدمگفت واقعاگفتم اره وتندتندازمحمدرضاگفتم که چه شهیدی هست وازکجا"بعدمامان گفت من یکبارفقط مادراین شهیدرادرتلویزیون دیدم وواقعیت داره چیزایی راکه درموردش فهمیدی،واین سفردوم من به راهیان نورهم درسال92تمام شد،وخیلی خوب وشیرین ووقتی رسیدم منزل ازشب اول هرشب موقع خواب کارت رامروری میکردم وبه خیلی چیزهافکرمیکردم واینکه خدایاقسمت من درچیه آیالیاقت دارم عهدببندم بااین شهیدعزیزکه بتونم هم پاش بمونم.وهربارناامیدانه میگفتم نه بابااونم تواین شرایط سخت که همه جوره داغونم بعدچطوربیام پای عهدهام بمونم یاتلاش کنم که بشم آدم خیلی خوب،نه اصلانمیشه نمیتونم حسش اصلانیست نمازحتی بخونم به سختی میخونم بعدچطورپای عهدهام بمونم.وکارهایی راهم که محمدرضاانجام میدادراانجام بدم.که اینم بگم داخل کارت عهدباشهید به پنج تاازخصوصیات خوب ودائمی محمدرضاهم اشاره شده بود
مثل نمازاول وقت،نمازشب،بعدازهرنماززیارت عاشورامیخوندوحتی هروقت که وقتش آزادبود،وهربارواسه امام حسین گریه میکرداشکهایش رابادستمال یاچفیه پاک نمیکردبه دستاش می مالیدوبعدهم به بدنش.غسل جمعه حتی اگربانخوردن آب جیره بندی جبهه
سه ماه گذشت بعدسفرم وکم کم انگاربخاطراینکه اینقدررباخودمحمدرضاصحبت کرده بودم وعکسش راسه ماه تمام شب هانگاه میکردم یک جورایی مهرش به دلم نشسته بودودوست داشتم بشم یکی مثل خودش.ویاتلاش کنم تاراهش رابرم،واهمیت بدم به آن پنج خصوصیت خوب محمدرضا،تایک روزتماس گرفتم بادوستم لیلا که آن هم یک کارت شهیدنصیبش شده بود بهش گفتم لیلاشماچه کارکردی بخاطرعهدباشهید.بااینکه کارمندحوزه بود باخنده وشوخی گفت اووو کی میره این همه راه راگفتم لیلاتوچرادیگه گفت به دل نگیرشوخی کردم،فقط عزیزم واقعاخیلی دل وجرات میخوادبیای وبایک شهیداونم توکارت خودشهیدکه دعوتت کرده عهدببندی وپاش هم واقعی بمونی من یکی نمیتونم چون باهربارلغزیدن نفسانیت هام کلی اذیت میشم ونمیتونم راحت زندگی کنم پرسیدیعنی میخوای عهدببندی باهاش میدونی چقدرسختت میشه تواین موقعیت سختی که داری،گفتم آره منم سختمه ولی نمیتونم راحت ازکنارش ردبشم وحسم همش میگه این اتفاقها بی حکمت نیست مخصوصادیدن محمدرضااونم درطلائیه وبیداری
لیلاشایداون اومده نزاره تامن غرق بشم واقعا گفت آره اینم هست که بعدازیکسال بازبری راهیان وپیدایش کنی واینهاهمش کارخودش که به دلت بندازه بری دنبالش وخواسته ببینه اصلاتوبه همچین قضیه مهمی که یکی رادیدی وبعدناپدیدشده اهمیت میدی یانه وبرام آرزوکردتابخاطرتصمیمی که گرفته بودم موفق بشم
وبعدازتمام شدن صحبت هامون،که عصریکشنبه یا
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍داستان حقایق پنهان📖 #قسمت سوم😇 بعداز اینکه لای کارت رابازکردم ومتوجه شدم
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸
✍🏻داستان: حقایق پنهان📖
#قسمت_چهارم4⃣
که یک شنبه یادوشنبه عصربودکه من تصمیمم جدی شدبرای عهدبستن بامحمدرضا
آخرشب شد،بازهم کارت عهد رو برداشتم که عکس خودمحمدرضاهم بود.
اول کلی با محمدرضاحرف زدم ،دردودل کردم؛گفتم:
محمدرضا من که تو رو اصلانمی شناختم خودت اومدی تو زندگی من، درصورتیکه من اصلا لیاقتش رو نداشتم تازه،تصمیم گرفته بودم که حتی یه آدم بد بشم وحتی میخواستم چادر به این باارزشی رو هم کنار بزام ویک عمرشرمنده بی بی فاطمه زهرابشم ولی وقتی تو رو توی طلائیه اونم توبیداری دیدم؛ کل فکر وذهن وحتی وجودم رو درگیرکردی و همه چیز عوض شد..
طوریکه یه ساال طول کشید تاپیدات کنم وباهمین فکروخیال که توحتماشهیدبودی وبه من نگاهی انداختی دیگه بی خیال تصمیم های منفی ام شدم و بازهم خودت کمک کردی تابشناسمت، حالا از خودت می خوام که کمکم کنی توان وجرات عهدبستن باخودت رو پیداکنم و باز هم کمکم کنی تا به عهدم عمل کنم
بعدخودکارم رابرداشتم وصفحه آخرکارت "عهد با شهدا و عهد با خون" رو پرکردم
عهد من با محمدرضا این بود:
1⃣ بعداین تلاش برترک گناه کنم حتی اگرخیلی کوچک باشد.
2⃣سعی کنم گناه نکنم.وبقیه راهم امربه معروف ونهی ازمنکرکنم(آن هم ازراه اصلی نه با آبروریزی شخصی)
3⃣حجابم راترک نکنم (درمتن کارت هم اشاره بر چادر و حجاب شده بود)
4⃣نمازهایم راترک نکنم وبه وقت باشد و مثل خود محمدرضا تا در توان داشتم به وقت باشد.
5⃣نمازشب بخوانم وغسل جمعه انجام بدم،وزیارت عاشورابخوانم
6⃣درکل به خیلی چیزهای ریزودرشت اشاره کردم وصفحه کارت راپرِپرکردم ازعهدهایی که بامحمدرضابستم
بعدش باحال خیلی خوب ورضایت قلبی( طوریکه حضورمحمدرضا رو تو اتاقم حس میکردم که ازمن راضی وخوشحال شده بود) براش زیارت عاشوراخواندم و سجده شکربجا آوردم بخاطراین لطف بزرگی که اول خداوبعدهم محمدرضابه من کرده بودند
چندروزگذشت وپنج شنبه شب شد،یعنی شب جمعه ومتعلق به آقا امام زمان،بعدازنمازشب خوابیدم ومحمدرضا رو اون شب برای اولین بار توخواب دیدم.خواب دیدم محمدرضاباهمان لباسهایی بودکه من درطلائیه دیده بودمش( لباسهای با رنگ خاکی ،پوتین به پا و چفیه به گردن ،با عینک وخیلی نورانی وسرحال) تو بهشتی که از من کمی دور بود قدم میزد.بهشتی پر از درختهای سرسبز، درخت های میوه بود و پرنده هایی خوش آواز و رودهای روان ؛من چندقدمی رفتم نزدیک محمدرضا ،بعدایستادم محمدرضا به من لبخند زد و چندقدم رفت جلوتر ویهو ناپدیدشد.
تو خواب صداش میزدم وگریه میکردم میگفتم محمدرضا تورو خدا نرو!!بازکه رفتی !!!بازکه ناپدیدشدی!!! اینبارچطورپیدات کنم نرو
باصدای گریه های من پدرومادرم بیدارشده بودند. مادرم صدام میزد که بیدارشوخواب میبینی به خودم که آمدم شروع کردم به گریه کردن وگفتم مامان محمدرضا رو دیدم و باز هم یهویی ناپدید شد
مامانم گفت: واقعا به خوابت اومده بود؟؟!!
مادرم که از خوابم خوشحال شده بود گفت ناراحت نباش شاید دوباره به خوابت بیاد.
بعدکارت را نشونش دادم،گفتم میدونی چرامحمدرضا اومده به خوابم
گفت نه
گفتم چون من چندروزپیش باهاش عهد بستم
مامانم گفت خداروشکر که محمدرضا اومده تو زندگیت اونم تواین روزهای سخت زندگیت تا کمکت باشه
مادرم راست میگفت،خداروشکر که محمدرضا باعنایتش حسهایی که من ازکودکی دردرونم بود تو فکرهام به واقعیت می پیوست
اون روزجمعه هم کل حسم به من میگفت که بازهم محمدرضا را میبینم وبخاطر همین تلاش هام برای عهدهام و قولهام به محمدرضا بیشتر و بیشتر شد.
یک هفته گذشت. بازهم پنج شنبه شب شد و من دوباره خواب محمدرضا رو دیدم.تو همون بهشت بود اینبار به من هم اجازه داد وارد بهشت بشم و بعد شروع کرد با من صحبت کردن.گفت: آن روزکه تو طلائیه اومدم و رفتم فقط قصدم این بود که کل تلاش از شناخت خودم را به عهده خودت بذارم و ببینم همتت تاکجاست و آیا تلاشی بخاطر اون فکری که تو سرت اومده بود( اینکه آن شخص نَکند واقعاروح یک شهیدبوده) رو پیگیر میشی یا نه؟
بله دوستای عزیزم محمدرضا تو خوابم خیلی واضح با من صحبت کرد طوریکه اصلا فکرنمیکردم که خواب باشم.
بعد از اون محمد رضا گفت: عهدبستن تنها با من کاری ازپیش نمیبره صددرصد روزی خسته میشی از این عهدهات و راهی که انتخاب کردی چون زمانه روز به روز بدوبتر میشه،و ایمان خیلی قوی میخوادکه بدونی باید چه راهی رو بری تا سربلند باشی در حضور خداوند بزرگ ومنان
گفتم خب بایدچه کارکنم تا این مشکلات پیش نیاد وبر عهدهام سست نشم؟
گفت :بایداول ازهمه هرکاری راکه میخوای انجام بدی قلبن(با قلبت) برای رضاخداوند و به نیت ظهور آقا امام زمان(عج) باشه.
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 #قسمت_چهارم4⃣ که یک شنبه یادوشنبه عصربودکه من تصمیم
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸
✍🏻داستان: حقایق پنهان📖
#قسمت_پنجم5⃣
ولی هنوزبه این نرسیده ای که ظهورش چقدرباارزش هست.وآن هم هرچه زودتروبهتر.وبایدبرای ظهورودل آقاچه کارهایی انجام بدین ویااینکه طوری فکرنکنی که آقاهرچه دیرتربیایدمی توانیدگناهان خودتون را جبران کنید.نه اینطورنیست.ویافکرمیکنیدکه باظهورآقا همه ی دنیابه هم میریزه قیامت قیام میشه ودنیاتمام میشه.
که هرباردعامیکنیدآقادیرتربیاتابتونین جبران خطاهایاگناهانتان راانجام دهید.نه اینطورنیست هرچه آقازودترظهورکندپلیدی ها،ظلم وستم هاهم تمام خواهدشد.ودنیای خوبی خواهدشد.
واقعامن بخاطر ازدواج زودهنگامم اینقدرغرق زندگی ومشکلات شده بودم که اصلافرصتی نداشتم
یایادم نمی آمد که درمورداینطورچیزهاتحقیق کنم ودرکل موقعیت هم مهیا نبود.
نه گوشی ونه فضای مجازی و....
درکل بیشتر سرگرم زندگی بودم
حتی در مدرسه هم چون زمان قدیم بودوروستاچیزی دراین مورد نشنیده بودم
واقعاانگارمعلم هاهم هنوزارزش ظهور را نمیفهمیدند ویااطلاع نداشتن تابه ماهم یادبدهند.واگرهم اطلاع داشتن کوتاهی کردند.
ازمحمدرضاسوال کردم خب من حالابایدچطوری شروع کنم وچه کارهایی راانجام بدهم.
گفت:
مهمترازهمه اول باید خودتوبسازی اونم یک خودسازی واقعی ودرونی
چون درکل یک انسان تاخودش رانسازه نمیتونه بقیه راهم بسازه وقدم اول هم بخاطرخودسازی نیت باطنی هستش که نیت کنی وازخدا بخواهی تادراین راه کمکت کنه.نیت کن اول ازهمه بخاطررضای خدازندگی کنی حتی نفس کشیدنت به نیت رضایت وخشنودی آقاامام زمان(ع)باشه که اگرجزاین باشدکل دنیاوآخرتتون راباختین.
بازسوال کردم خب بعدنیت باطنی بایدچه کارهایی کرد
گفت همون عهدهایی راکه بامن بستی راباآقاهم ببندواین بارمحکم تر
واینکه هرروزی که ازخواب بیدارمیشی اول شکرگذارخداباش وبعدهم نیت کن وبگوآقاامروزه زندگیم بخاطرشماس فقط شماهم کمکم کنین تابتونم
خطانکنم
اشتباه نکنم
گناه نکنم
و سعی وتلاش کنم اگربدی وخطاهایی داشتم ودارم راباکمک خودشماکناربزارم وجبران کنم
محمدرضا گفت:
واسه آقاصدقه زیادبدین
هرنوع صدقه ای نبایدهم که حتماپول باشد وقتی نیت میکنی به کسی کمک کنی گره ازمشکلاتش بازکنی و مشکلش راحل کنی حالا حتی به پرنده هاغذابدی
به سالمندان کمک کنی
یتیم نوازی کنی.
مریض داری کنی
خلاصه همش ازکارهای خوب گفت وگفت که موقع انجام این کارها نیت کنیم واسه آقاوصدقه درراه ایشون باشه..
وبازمهمتر گفت به جزازدعاهاتون سرسجاده ودعای فرج ودعاکردن دسته جمعی واسه ی آقا
بایدبگذریم ازخیلی چیزهای دنیوی وحتی ازباارزشترین چیزها وعزیزان زندگیمون
ومهمترگذشت ازنفسانیت
چه دلی و چه دنیوی وحتی مالی وشخصی...
#خادمالشهدانوشت❤️
#ادامهدارد...
🌷
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 #قسمت_پنجم5⃣ ولی هنوزبه این نرسیده ای که ظهورش چقد
🌸بسم رب الشهدا والصدیقین🌸
داستان : حقایق پنهان 📖
#قسمتششم6⃣
محمدرضابهم ارزش ظهور رایاد دادو فهموندکه بایدچطورشروع کنم...
واول ازهمه شروع کنم به خودسازی چون اگربه این خودسازی درونی نمی رسیدم وخودم رااول نمی ساختم هیچ وقت نمی تونستم راه اصلی یعنی امام زمانی شدنم راپیداکنم
پس اول باید خودم رامیساختم تا بعدهابتوانم بقیه رابسازم حتی شده یک یادونفررا.
راه خیلی سخت ودشواری راانتخاب کرده بودم راهی که واقعاهرکسی جرات انتخاب آن رانداشت.
چون اول عهدبستم باخودمحمدرضا وبعدهم باکمک محمدرضارسیدن به ارزش ظهورودرک آن که باعث شدبعداین شناخت باخود آقاهم عهدهایی ببندم وتامیتونم پاش بمونم
1⃣اول ازهمه ازواجبات شروع کردم
اینکه نمازم اول وقت وبه موقع باشه.
2⃣وبعدهم هرزمانی که وقتم آزادبودازفرصت استفاده کنم ونمازوروزه های که ازقبل قضاداشتم راجبران کنم وبجاآورم.
3⃣بعدمواظب حجابم باشم مثل قبل که ازسن بلوغ خداراشکررعایت کردم .
درروزهای سخت میخواستم چادرم راکنار بزارم اماحالا دیگر نه تنهااین کاررانکنم بلکه بقیه راهم تشویق به حجاب کنم.
4⃣وبازهم سعی کنم مثل قبل احترام پدرومادربرام مهم باشه.وهمین طوراحترام به بقیه حتی دربدترین وسختترین شرایط.که متاسفانه بخاطرمشکلات سخت زندگیم هرازگاهی تواین زمینه کم میاوردم ولی خب تلاشمومیکردم.
وگاهی حتی بعدهر بار تندی کردنم جرات معذرت خواهی داشتم حتی اگردربرابراون شخص ازنظراون کوچیک بشم ویاخوردبشم.ولی دیگه رضایت وخشنودی خدابرایم مهم بود واینکه که امام زمان هم اعمال مرا میدید وهمین ها برایم مهم بودن وبس
خداراشکراول باکمک خودخدا و امام زمان (عجل الله تعالی)وبعدهم خودمحمدرضاروزبه روزخوب وبهترپیش میرفتم
وواقعاحالم بهتروبهترمیشددر اون روزهای سختی که برام پیش اومده بودازطرف زندگی شخصی خودم.
وخداراشکرهرچه زمان پیش میرفت ومن تلاش میکردم برای خودسازی وهرباربه نتیجه های خوبی میرسیدم یعنی امیدم به زندگی در هرشرایطی هرچندبازهم جاهایی لنگ میزدم وپام میلغزیدولی بازهم بخاطربستن عهدهام باامام زمان ومحمدرضاواینکه تلاش میکردم ومیجنگیدم تابهشون عمل کنم وبشم یک امام زمانی دیگه بخاطرهمین خودآقاومحمدرضابازهم دستم را ول نمیکردن وبلندم میکردند
یعنی تاپشیمون بشم بخاطرهرناامیدشدن ازطرف خدا
ویاپشیمون از اشتباه هاتم
ودوباره سعی وتلاش وتوبه میکردم واستغفار میکردم
اصلاباورم نمیشد که من هرچه بیشتربسوی خودسازی میرفتم وبه چیزای خوب وبهتری میرسیدیم ازطرف معنویات حضور محمدرضاراهم بیشتروبیشتردرزندگی خودم حس میکردم.وهرازگاهی خوابش رامیدیدم وهربارطوری به من درخواب میفهموندکه ازتلاشهای من راضی وخشنود هست کم کم سال 92رو به اتمام بود و ثبت نام برای راهیان نور شروع شده بود
ازطرف پایگاه بسیج بامن تماس گرفتن برای ثبت نام راهیان
چون دوسال پشت سرهم رفته بودم
وشرایط زندگیم در موقعیت خاصی بود
بله وباناراحتی تمام به مسئول ثبت نام گفتم که نه
من امسال ثبت نام نمیکنم.
اما خداراشکر بعدچندشب که بازهم شب جمعه بودمحمدرضابخوابم آمدوگفت که بایدثبت نام کنم وامسال هم سفر راهیان نور را بروم اوحتی گفت امسال جایی خواهی رفت که در سفرهای قبلی ات یکبار رفتی ولی هیچ وقت متوجه نشدی کجابوده.
چون هنوزبامن آشنانشده بودی نبایدهم مطلع میشدی که آنجاکجاست تاخودمن امشب به شما بگویم
منظورم منطقه ی عملیات کربلا4 است که شما پیگیر شدید و ازچندنفر هم سوال کردین وآخرهم به جواب نرسیدی.
آخه روکارت عهدبا شهدا فقط نوشته شده بودکه محمدرضادرعملیات کربلا4 مجروح وبعداسیرمیشه وبعداز چندروز به شهادت میرسه.ولی اسمی ازآن منطقه نبود.وماهانمیدونستیم عملیات کربلا4 اصلا کجا صورت گرفته.
فقط راوی ها وکسانی که جبهه وجنگ رفته بودند بارمز میدونستند آن عملیات هابارمزبه کدام منطقه مربوط میشد.
خلاصه شکرخدا من برای بار سوم اسم نوشتم که به سفر راهیان نور بروم ولی دقیق بخاطرندارم قبل سال جدیدرفتیم یاسال تحویل اهوازبودیم
چون من به لطف خداوشهدا سفرراهیان نور زیادی رفتم وهیچ وقت هم خاطرات سفرهایم را یادداشت نکردم حتی خواب هایی را که ازمحمدرضامیدیدم.
دقیق تاریخ اصلی روزهایادم نیست چون اصلابه این فکرنمیکردم که روزی خودمحمدرضابه من اجازه بده که خوابهایم را برای همه تعریف کنم
ومن تاخودمحمدرضااجازه ندادبود به کسی درباره خواب هایم از محمدرضا حرفی نمیزدم به جزخانواده ام
#خادمالشهدانوشت
#ادامه دارد
_نمےدونمچرابینبعضےدهههشتادیا
دپوغمگینبودنشدهافتخارِ ..
هرکےآهنگهناامیدکنندهگوشکنهخفنه
هرکےبیشترگریهکنهدنیادیدهتر://!
•داداشم،خواهرم
افسردگےافتخارنیست ❗️
چراخودتواذیتمیکنےبرایچیزایےکه
چندسالدیگهبهشمیخندیواهمیتنداره!
یهکوچولوخودتبهشفکرکن...')
#ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝߊܢߺ߭ܣ
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
در محـضر خُــدا گنـاه نکنیم 📓🖇
#برای_ترک_گناه_هیچ_وقت_دیر_نیست
#از_همین_الان_شروع_ڪن💥💪🏿
دختری داد میزد ، گریه میکرد ؛
میگفت: میخوام صورتِ پدرمو ببوسم .
اما اجازه نمیدادند ،
یکی گفت: دخترش است مگر چه اشکالی دارد؟
بگذارید پدرش را ببوسد ..
گفتند شما اصرار نکنید نمیشود
این شهید سر ندارد . . :)💔🚶♂
قسم
-به خستگی پلک هایت؛
-و به سرخی چشمانت"
-و به آن جمعه دلگیر
"با رفتنت هرگز از یاد نرفتی.. :)💔"
#شهیدحاجقاسمسلیمانی
‹بِٮـــمِاللّٰھالرَّحمٰـنِْالرَّحیـٓم›
#اَلسَـلآمُعَلَیڪَیـٰآحُـسیٖنبنعَـلۍ🖐🏻!
5714915861.mp3
2.75M
↵دعاےعھـد . . ♥️!
میوناشڪهاودعاهاے . . .
قشنگتونماروفراموشنڪنیدᵕ.ᵕ🌱
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸تجدید بیعت روزانه با امام زمان (عج)🌸
🌱دعای عهد 🤲🌤
🌺 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ 🌺
🔹 اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ
🔹 وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ
🔹 وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ
🔹 وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ
🔹 وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ
🔹 وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ
🔹 وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ
🔹 وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ
🔹 اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ
🔹 وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ
🔹 وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ
🔹 یا حَىُّ یا قَیُّومُ
🔹 أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى
🔹 أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ
🔹 وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ
🔹 یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ
🔹 وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ
🔹 وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ
🔹 یا مُحْیِىَ الْمَوْتى
🔹 وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ
🔹 یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ
🔹 اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ
🔹 الْقائِمَ بِأَمْرِکَ
🔹 صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ
🔹 عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ
🔹 فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها
🔹 سَهْلِها وَ جَبَلِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها
🔹 وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ
🔹 مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ
🔹 وَ مِدادَ کَلِماتِهِ
🔹 وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ
🔹 وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ
🔹 أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ
🔹 فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا
🔹 وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى
🔹 عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى
🔹 لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً
🔹 اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ
🔹 وَالذّابّینَ عَنْهُ
🔹 وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ
🔹 وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ
🔹 وَالْمُحامینَ عَنْهُ
🔹 وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ
🔹 وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ
🔹 اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ
🔹 الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً
🔹 فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى
🔹 مُؤْتَزِراً کَفَنى
🔹 شاهِراً سَیْفى
🔹 مُجَرِّداً قَناتى
🔹 مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى
🔹 فِى الْحاضِرِ وَالْبادى
🔹 اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ
🔹 وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ
🔹 وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ
🔹 وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ
🔹 وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ
🔹 وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ
🔹 وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ
🔹 وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ
🔹 وَاشْدُدْ أَزْرَهُ
🔹 وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ
🔹 وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ
🔹 فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ
🔹 ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ
🔹 بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ
🔹 فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ
🔹 وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک
🔹 َحَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ
🔹 وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ
🔹 وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ
🔹 وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ
🔹 وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ
🔹 وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ
🔹 وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
🔹 وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ
🔹 مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ
🔹 اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً
🔹 صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ
🔹 وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ
🔹 وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ
🔹 اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ
🔹 عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ
🔹 وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ
🔹 إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً
🔹 وَ نَراهُ قَریباً
🔹 بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ
🔺 آنگاه سه بار بر ران خود دست میزنی و در هر مرتبه میگویی:
🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
#دعای_عهد🌱
#امـام_زمـان♥
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻🕊
🌹
🔹روز شنبه روز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است .
🔸پیامبر اکرم (ص) می فرمایند :
📜از نشانه هاى فرا رسيدن و نزديك شدن قيامت، تباه ساختن نماز، پيروى از شهوتها، تمايل به هوسها، بزرگداشت ثروت و فروختن دين به دنياست. در آن شرايط، همچنان كه نمك در آب حل مى شود، قلب مؤمن در درونش آب مى شود، به خاطر منكراتى كه مى بيند و توانِ تغيير دادن ندارد.
#ایام_هفته
💬وسائل الشيعه، ج 11 ص 276
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
🌿🌺به رسم ادب سلام به ارباب و سالارشیعیان🌿🌺
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
🙏ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮّﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮّﺣﯿﻢ🙏
🌿🌷سبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ ياکاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَارحِم ضَعفی وَقِلَـّةَ حيلَتی وَارزُقنی حَيثَ لااَّحتَسِب يارَبَّ العالَمين🌸
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
==== 🍃🌹🌸🍃صبحتون حسینی
#تلنگر🌿
یادمہ حاجآقا پناهیان
آخرِ یہ سخنرانے دعا کردن و گفتن:
یاامامحُسین!
میخوام جورۍ زندگی کُنم
کہ منو دیدۍ بگے اگر این
مدینہ بود ما پامون بہ ڪربلا
ڪشیده نمیشد... 💔
#ماروبراخودت_خرج_کن
#ܝߺߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝߊܢߺ߭ܣ
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
در محـضر خُــدا گنـاه نکنیم 📓🖇
#برای_ترک_گناه_هیچ_وقت_دیر_نیست
#از_همین_الان_شروع_ڪن💥💪🏿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🖤🏴
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام 💚
#اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🤍کسی که آل یاسین میخونه
مطمئن باشه که امام زمان جوابش رو میده
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
#فاطمیه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#ظــهور_نــزدیکہ...
🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃