eitaa logo
اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی
1.3هزار دنبال‌کننده
20 عکس
0 ویدیو
2 فایل
﷽ 🇮🇷کانال‌حفظ‌ونشرآثارحاج‌ابوذربیوکافی @AbozarBiukafi_ir ارتباط با ادمین @Biukafi_Admin
مشاهده در ایتا
دانلود
📋 (ع) / *بخش دوم صوت* مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ....با قد کشیدنت جگری ذوق می‌کند تو راه میروی پدری ذوق می‌کند اومد محضر امام صادق (ع) سؤال کرد: آقاجان بهترین لحظه‌ی زندگی پدر و مادر کِی هست؟ فرمود اون زمانی که جوونش جلوش راه بره. (سؤال رو تغییر داد.) گفت بدترین لحظه‌ی عمر پدر و مادر کِی هست؟ تا اینو پرسید آقا شروع کرد به گریه. آخه خودش هم اهل روضه‌ست. فرمود سخت‌ترین لحظه‌ی عمر پدر و مادر اون لحظه‌ایه که بابا بیاد بالای جنازه، کنار بدن بی‌جان جوانش… فرمود یه مقداری بیشتر راه برو علی اکبر دل بابا واشه. آخه یه نفر هم تو خیمه‌ست تو راه میری یاد مادرش میفته.... @Abozar_Biukafi حضرت علی اکبر رو تو عالم رؤیا دیدن، گفت این پیغام من رو به مردم برسونید؛ چرا هرکی حاجت میخواد فقط از عمو جانم عباس طلب میکنه، فقط درِ خونه‌ی داداشم علی اصغر میره؟ چرا کسی از من حاجت طلب نمیکنه؟! امشب طلب حاجت کن از علی اکبر... برگشت اومد کام در کام بابا گذاشت، دل بابا رو برد. وقتی خواست بره سمت میدون، مقتل مینویسه "ونَظَرَ نَظَرَ ءایِس"خیلی ناامیدانه نگاه کرد. از تو خیمه‌ها صدا بلند شد "اِرحَم غُربَتَنا" به غربت ما رحم کن علی جان... رفت میدون. شروع کرد به رجز خوندن. تا گفت من علی ابن الحسینم. (گفتن اسمت علیه؟) ما با این اسم خیلی کار داریم. تو کربلا هرکی اسمش علی بود خیلی زدنش. خیلی بد کشتنش. یکی گفت الان داغش رو رو دل باباش میزارم. ارباب ما داره نگاه میکنه. اومدن دورش رو گرفتن. یکی یه شمشیر بلند کرد گفت الان شبیه علی میشی. فرق رو زد…. یکی دیگه گفت نباید فقط شبیه علی بشی. من شنیدم تو شبیه نفر دیگه هم هستی. نیزه‌ش رو بلند کرد، زد به پهلوش. از روی مرکب داره می‌افته. میگه "یا ابتاه، عَلیکَ مِنِّی السلام" راوی میگه اباعبدلله خودش رو رسوند. یه چند قدم که نزدیک شد، (باورش نمیشه) اینا تو چند دقیقه با این بدن چی‌کار کردن. بدن رو پاره پاره کردن. حالا یک دشت پر از بدن علی اکبر شده. شیخ شوشتری میگه ارباب رو زانوهاش اومد جلو. دیگه نمیتونه راه بره؛ (راوی میگه صدای گریه‌ی بلند حسین رو کسی تا اون موقع نشنیده بود.) حضرت بلند بلند گریه کرد، اما آرام نشد؛ صورتش رو گذاشت رو صورت علی…. حسین… @biukafi_matn تو همین حال بود. دید یه خانمی هی میگه وای برادرزاده‌ام. حضرت زینب اومد خودش رو انداخت رو بدن علی.... اما خداروشکر اینجا اباعبدالله بود زینب رو برگردوند. اما من یه‌جای دیگه سراغ دارم. زینب دوان دوان از خیمه تا گودال خودش رو رسوند. اما بمیرم، کسی نبود از کنار بدن حسین ببردش. یه محرم نبود. (چی‌کار کردن؟) یه نامردی کعب نی برداشت. بعضی‌ها که نیزه داشتن... (بازم پای علی وسط اومده) این دختر علیه، الان مثل مادرش می‌زنیمش؛ حسین.... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 (ع) / *بخش دوم صوت* (ع) مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ این آقا خیلی مؤدب بود؛ شیخ جعفر شوشتری میفرماید: وقتی اومد محضر اباعبدلله، جمله‌ای نگفت که حضرت اذیت بشه. فقط سرش رو انداخت پایین؛ عباسم، عزیز دلم، سرت رو بلند کن. آروم سرش رو بلند کرد. فرمود چی شده ای کاشف الکرب حسین؟ گفت داداش دنیا رو سینه‌م سنگینی میکنه، میزاری من برم؟ تا این رو گفت حضرت فرمود: "انتَ صاحبُ لوائی" تو علمدار منی. حالا که میخوای بری برو، ولی اول برو برا بچه‌ها آب بیار. چون از دیشب آب رو بستن.... مرد غیرتیه. ماهم اگه این صحنه رو ببینیم آتیش می‌گیریم. اومد تو خیمه دید بچه‌ها لباس عربی‌شون‌رو بالا زدن. هی میگن واعطشا.... مشک رو برداشت. رفت رو به سمت میدون... @Abozar_Biukafi (این رو باید اینجا بگم.) این آقا کسیه که تو جنگ صفین وقتی ابوشعثا با هفت تا پسرش با اون‌همه ادعا اومد به جنگ امیرالمؤمنین؛ آقا اباالفضل نقاب زد. یه نوجوونه؛ دونه دونه پسرای ابوشعثا اومدن میدون. هر هفت تا رو کشت.خود ابوشعثا گفت حالا داغ هر هفت تا رو یه جا رو دل باباش میزارم. اومد بجنگه عباس در یک لحظه سرشو جدا کرد. سر رو به پایین پای اسبش انداخت؛ اومد دوید تو بغل بابا. امیرالمؤمنین بغلش کرد. آروم نقاب رو برداشت. ماه قمر منیر بنی‌هاشم هویدا شد. همه گفتن این کیه؟ یکی گفت این عباس پسر علیه... حالا این مرد شجاع این مرد جنگ‌آور زده به میدون. همه میدونن اگه دست به شمشیر ببره دیگه کسی باقی نمی‌مونه. اینا اومدن شگرد جنگ رو تغییر دادن. گفتن اگه رو در رو بجنگیم کسی از ما باقی نمیمونه. از پشت سر اومدن، نامردی کردن. اولین کاری که کردن دست عباس رو زدن. صدای "ولله ان قَطَعتمو یَمینی" بلند شد. (دیدن جلوش رو نمیتونن بگیرن. این مرد قول داده آب رو به حرم برسونه.) دست دوم روهم زدن. مشک رو گرفت به دندون. هنوز امیدواره؛ اما کاری کردن تا قیامت ام‌البنین شرمنده شد. یکی گفت تا مشک رو داره میره… مشک رو نشونه رفتن؛ ای‌کاش فقط مشک رو می‌زدن. یکی عمود آهنین برداشت. آنچنان ضربه‌ای به فرق ابالفضل زد. از بالای مرکب اون یل افتاد زمین. سیدالشهدا خودشو رسوند. اومد بالای سر بی‌جان عباس؛ سر شکافته شده رو به دامن گرفت... @biukafi_matn گفتم اینقدر شجاع بود رسم جنگ رو عوض کردن. همین که افتاد زمین، اینا از شیر زخمی هم می‌ترسن. گفتن بریم سریع کارش رو تموم کنیم. اینقدر بهت بگم به پاهاشم رحم نکردن. (واسه همینه قبرش کوچیکه) پاهاش روهم بریدن.... حرف من اینه؛ سیدالشهدا تا دید اینا میخوان کار رو تمو کنن سریع خودش رو رسوند بالای سر عباس. اینا فرار کردن دیگه اجازه و فرصت نداد بیشتر لطمه وارد کنن. اما من بمیرم برای آقا، که توی قتلگاه اینا ریختن سرش، چون فرصت داشتن، دیگه کسی هم باقی نموده بود. حتی به انگشت و انگشتر رحم نکردن. پیراهن رو بردن، بدن رو تیکه تیکه کردن. هی با نیزه زدن.... کار به جایی رسید پیرمردا هم با عصا میزدن... حسین... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 / *بخش اول صوت* (ع) مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هرکه سرباز خدا نیست نماند، برود (شب عاشورا اومدی زیر خیمه‌ی اباعبدلله. کربلا و عاشورا بازهم داره تکرار میشه. یه عده میان سرباز امام میشن. یه عده هم ریزش پیدا میکنن.) هرکه سرباز خدا نیست نماند، برود وان که پابند وفا نیست نماند، برود *بحمدلله پای روضه که اینجوری می‌سوزیم و آتیش می‌گیریم، اما به خدا شرط وفا این نیست؛ ماها باید نماز خوندنمون، عبادتمون، اخلاقمون حسینی باشه.* هرکه سرباز خدا نیست نماند برود وان که پا بند وفا نیست نماند برود *حرف خود منه؛ آقاجان، درسته تا امشب آدم خوبی نبودم؛ اما امشب اومدم باهات قول و قرار بزارم. امشب اومدم بگم از خودم بدم اومده. مگه نگفتن امشب شب قدره. مگه نگفتن امشب شب توبه‌ست. مگه خدا نمیفرماید توبه کننده‌ها رو خیلی دوست دارم. یه چیز دیگه هم بهم یاد دادن، گفتن درِ خونه‌ی ما که میخوای بیای بدون واسطه نیا. چشم؛ من امشب واسطه میارم. من اشکای چشم آقام رو واسطه میکنم. حسین جان.. @Abozar_Biukafi *گفت همه فضا تاریک بشه. خیمه رو هم تاریک کنید. اگه کسی میخواد بره، بره. فضا رو تاریک کنید شاید کسی چشمش به چشم من بیفته خجالت بکشه....* می‌کشد پرده‌ی تاریک شبانگاه به دشت هرکه را شرم و حیا نیست نماند، برود رود آهسته چنان موج سیاهی در شب هرکه را ترس خدا نیست نماند برود *گفت اگه میخواید برید، برید. اما اونقدر دور بشید صدای مظلومیت من رو نشنوید. از فردا صدا صدای اناالغریبه، صدای انا المظلومه...* دجله آغشته به خوناب پریشانی ماست هر که آشفته‌ی ما نیست نماند برود *بگو اینجوری که میخونی، این ردیف خیلی منو آتیش میزنه. اگه من قرار بود برم که اینجا نمیومدم. اگه من قرار بود مثل خیلی‌های دیگه باشم که اینجوری زار نمیزدم. من اومدم برا حسین بمیرم. (خودمونی بگم دیگه) اومدم بگم آقا شنیدم خیلی کم یار داشتی. ما اومدیم یارت باشیم....* آخرین سجده‌ی عشق است به محراب نیاز *شنید صدای مرکب‌ها داره میاد. فرمود عباس جان برو ببین چه خبره. گفت آقاجان لشکر دشمن حالت رزم گرفته. حضرت فرمود ازشون مهلت بگیر؛ رفت جلو گفت مگه نمیدونی پسرهای فاطمه همه عاشق نمازن، عاشق عبادتن... امشب تو خیمه‌ها هرکسی تو حال خودشه، همه مشغول عبادتن. یکی قرآن میخونه گریه میکنه، یکی توسجده‌ست. هرکسی یه طور....* آخرین سجده‌ی عشق است به محراب نیاز هرکه هم بال دعا نیست نماند برود @biukafi_matn *گفتم هرکسی تو حال خودش بود. اما زینب خیلی دلشوره داشت. حالِ زینب امشب یه جوریه. مثل اون شبیِ که باباش علی داشت میرفت. مثل اون شبیِ که مادرش فاطمه داشت میرفت. مثل اون روزیه که پرپر زدن داداش حسن رو میدید. خیلی حالش عجیبه... اومد سمت خیمه برادرش دید داداش داره گریه میکنه، یه شعری رو میخونه "اُفٍّ لَکَ فِی الدَهر" امان از دل زینب، یه طور خاصی شد. گفت هرکی گریه‌ی تو رو ببینه آشفته میشه. طاقت گریه‌ت رو ندارم. (یه سؤالی پرسید به غیرت اصحاب خیلی برخورد) گفت داداش این‌هایی که میگن یارت هستن رو میشناسی؟ واقعا راست میگن پای رکابت هستن؟ گفت آره زینب جان... حبیب تا این جمله رو شنید به غیرتش برخورد، همه اصحاب رو جمع کرد، گفت ماها چیکار کردیم که زینب دل نگرونه. تا ما هستیم یکی از بنی‌هاشم نباید میدون بره. حرف من اینه. حبیب، حرف شما و قول شما فقط تا ظهر عاشورا بود. اما من بمیرم برا عصر عاشورا. حسین اومد به نیزه‌ی تنهایی تکیه داد.... تو کتاب قصه‌های کربلا، استاد نظری منفرد یه خوابی نقل میکنه؛ میگه دیدن تو حرم اباعبدلله روضه‌ست. پرده کشیدن. خانم‌های خیلی باوقاری اونور پرده نشستن. روضه‌خون تا اومد شروع کنه یه صدایی بلند شد. اگه میخوای روضه بخونی روضه‌ی وداع حسینم رو بخون. (کدوم روضه؟) همون روضه‌ای که اومد تو خیمه، با خواهرش وداع کرد؛ اون لحظه‌ای که داشت میرفت. یکی هی میگفت: مهلا مهلا... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 / *بخش سوم صوت* (ع) مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اباعبدالله (ع) حرکت کرد سمت میدون. بی‌بی صدا زد مهلا مهلا. اما مگه کسی میتونه تو اراده‌ی آقا خللی وارد کنه. این آقا فقط یه اسم جلوش رو میگیره؛ تا گفت یابن الزهرا دید حسین وایستاد. گفت داداش، مادر یه وصیتی کرده بزار انجامش بدم. (چه وصیتی؟) یهو دیدن زینب اومد زیر گلو رو بوسید. حسین... شیخ شوشتری مینویسه اباعبدلله رفت میدون. اول خیلی تلاش کرد آب بیاره؛ چون می‌دید این بچه‌ها رنگ و روشون پریده. دیگه هیچ کسی نمونده. بعضی جاها نوشتن این بچه‌ها ناله زدن "رُدَّنا الی حَرَمِ جَدِنا." حالا که داری میری ما رو ببر حرم پیغمبر.(چرا؟) آخه ما می دونیم اینا حیا ندارن. چون ما میدونیم اینا به هیچکی رحم نمیکنن.... اول رفت برای بچه‌هاش آب بیاره، نشد. جنگید، جنگید. یه‌بار دیگه برگشت سمت خیمه. یه جمله‌ای فرمود، عالمی آتیش گرفت. فرمود چادراتون رو سرتون کنید. اینها غارتگراند. اینها به صغیر و کبیر رحم نمیکنن. رفت سمت میدون. عجیب‌ترین مقتل عالم اتفاق افتاد... امیرالمؤمنین رو یه نفر زد، حضرت زهرا رو چهل نفر زدن، امام حسن رو یه تعدادی زدن، اما سی هزار نفر تو یه نقطه جمع شدن، دورش کردن.... هوا زِ باد موافق چو نیل گون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید دیگه عباس نیست به دادش برسه. دیگه حبیب نیست به دادش برسه. بدن رو غارت کردن. شمشیردار با شمشیر میزنه. نیزه‌دار با نیزه میزنه. هرکی هرچی داشت اومد...؛ @biukafi_matn زینب (س) تو سخن گفتن مشهور به فصاحت و بلاغته؛ اما عصر یازدهم نمیدونم چی شد فقط پابرهنه دوید. دیدن زینب دیگه حرف نمیزنه. دستش رو گذاشته رو سرش، فقط فریاد میزنه "واحسینا" فقط فریاد میزنه "واعلیا" (میدونی چرا؟) چون دیگه هیچکی نبود کمک کنه. هی می‌گفت بابا تو بیا، مادرم تو بیا.... یه لحظه‌ای اباعبدلله چشم وا کرد دید سینه‌ش سنگینی میکنه. گفت خیلی جای مقدسی نشستی. اینجا رو پیغمبر می‌بوسید. فرمود الان یاد جمله‌ی پیغمبر افتادم. چه جمله‌ای؟ فرمود پیغمبر گفت یکی میاد رو سینه‌ت میشینه، عین خوکه، پوزه‌ش عین سگه. تا این رو گفت عصبانی شد. گفت می‌خواستم اینجوری بکشمت اما الان بدن رو برمیگردونم. خودت یه چیزی گفتی که من شمشیر بر قفا بذارم … حسین... (ناله بزن ناله بزن. اگه امشب ناله نزنی کی میخوای ناله بزنی؟ تو کربلا یه عده تماشا کردن، یه عده هلهله کردن، یه عده شادی کردن. تو ناله بزن...) حسین... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 / بخش دوم صوت (ع) (ع) (ع) با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ قربون آقایی برم که امشب به‌نام اون آقاست؛ پیغمبر انقدر دوستش داشت که برا گریه‌کنای مسلم هم دعا کرد... آخه آدم اینجوری مهمون دعوت میکنه؟! اون نامرد یهو دید مسلم داره گریه میکنه؛ طعنه زد، گفت مرد که گریه نمیکنه. فرمود: من به‌خاطر این که میخوای منو بکشی گریه نمیکنم، من دلواپس اون آقایی‌ام که زینب همراهشه. پشیمون شدم نامه نوشتم بیا... یحیای مازنی میگه: همسایه دیوار به دیوار علی‌ابن‌ابیطالب بودم یه‌بار تو طول این سالها سایه‌ی زینب رو ندیدم. بعدِ فاطمه هم که اینا میخواستن برن سر مزار، همه دورش رو میگرفتن، کسی قد و بالاشو نبینه. (چی میخوای بگی؟!) مسلم داره میگه: زینب‌و نیار، اینا بی‌حیان... @Abozar_Biukafi من پیک عشق هستم و نامه‌بر حسین اول فداییِ حرم خواهر حسین لب تشنه‌ام ولی نزدم لب به آب‌ها سیراب میشوم فقط از ساغر حسین دوتا سردار داره سیدالشهدا، هردوتا تشنه‌لب جون دادن. امشب در خونه‌ی اولی رفتیم. شب نهم هم باید بیایم اینجا روضه‌ی اباالفضل رو بخونیم... ای اهل حرم میر و علمدار نیامد سقای حسین سید و سالار نیامد @biukafi_matn آب‌و آوردن. اولین بار، دومین بار، سومین بار؛ گفت قسمت نیست من این آب‌و بخورم. یه نگاهی کرد؛ به‌یاد اون روایتایی که شنیده بود افتاد: قربون لبای خشکت؛ انگار سرنوشت منم مثل توئه... آب‌و ریختن.... ده روز دیگه، روز عاشورا، همین اتفاق تکرار شد... اومد از تو گودال بیرون دید یکی آب داره میبره سمت گودال؛ بدنش میلرزید، گفت کجا داری میری؟ گفت: مگه صداشو نمیشنوی میگه تشنه‌م... گفت برگرد، کارش‌و یک‌سره کردم... حسین ..... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کربلا ، کربلا.... تا اسم کربلا میاد دلت پر میزنه برا حرم، تا اسم کربلا میاد اگه امشبم جفت و جور بشه حاضری بری خودتو برسونی حرم... (چرا شب دوم اینجوری شروع میکنی؟!) آخه آقای ما رسید به کربلا... کربلا ، کربلا.... تا اسم کربلا اومد شونه‌ها لرزید. خدا کنه حسرت به دل نمونی. خدا کنه به همین زودیا ببینی تو حرمش نشستی، به ضریح با صفا و نورانیش داری نگاه میکنی... گفتم اسم کربلا میاد آدم دلش پر میزنه، اما یه نفر تا اسم کربلا رو شنید دلشوره گرفت.... هی میگفت داداش بیا برگردیم... *پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟ این سرزمین غم‌زده در چشمم آشناست این خاک بوی تشنگی و گریه می‌دهد گفتند "غاضریّه" و گفتند "نینوا"ست * @Abozar_Biukafi وقتی رسیدن تو کربلا، یکی یکی اولاد اباعبدالله رو بااحترام پیاده کردن. وقتی بی‌بی زینب اومد پیاده شه، محارم اومدن دور مرکب رو گرفتن؛ علی اکبر یه طرف، عباس یه طرف، قاسم یه طرف؛ با یه احترامی... (یه وقتایی ما بین خودمونم این اتفاقا پیش میاد؛ اگه یه مادری یه بچه‌ی شیرخواره داشته باشه از تو ماشین بخواد پیاده شه آروم میریم در رو وا میکنیم که با راحتی پیاده شه، بچه بیدار نشه.) اینقدر مراقب علی اصغر بودن، آب تو دلش تکون نخوره... @biukafi_matn همه جمع شدن. روایت میفرماد: " وَنَظَرَ ساعةً " حضرت لحظاتی نگاه کردن به این چهره‌ها، بعد آروم شروع کردن به گریه کردن... یه جمله‌ای فرمودن؛ به این خاک که نگاه کردن، به سرزمین که نگاه کردن فرمودن: اینجا جاییه که خون مردای ما رو میریزن... تا این جمله رو مولا فرمود صدای ناله‌ی فاطمیات حرم بلند شد، همه گریه کردن، شیوه کردن... نجمه یه نگاهی به قاسم انداخت، عمه جان زینب یه نگاهی به ارباب ما حسین انداخت؛ همه بی‌تاب و بی‌قرار شدن... اما حضرت جمله‌ی دوم رو که فرمودن مردا غیرتی شدن، مولا فرمودن: اینجا جاییه که زن‌های اهل‌بیت رو به اسارت میبرن... اینو شنیدن اما نمیتونستن قبول کنن، اینو شنیدن غیرتی شدن، به‌هم ریختن، هم خانما گریه میکردن هم مردا... اما هیچ‌کدومشون نبودن ببینن... بمیرم برا اون لحظه‌ای که آقا اباعبدالله از توی گودال داشت نگاه میکرد؛ دیگه نه قاسم بود، نه عباس بود، نه علی‌اکبر بود، نه صحابه بودن... هنوز نفس میکشید، دید اینا رفتن به سمت خیمه‌ها برا غارت حرم... حسین...... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 / متن بخش دوم با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ... از کجا میگی گریه راهِ درمونه؟ نیمه شب بیدار شد. یهو دور و برش رو نگاه کرد. گفت عمه جان بابام کجاست؟ شروع کرد به گریه کردن، اومد آرومش کنه‌... *عمه شبِ محبوبه امشب معلومه حالم خوبه امشب میتپه قلبم مثل گنجشک عمه دلم آشوبه امشب* چی میشه؟! بابام میاد یانه؟ چی میشه؟! یعنی فراموشم کرده؟! انقدر گریه کرد به‌هم ریخت خرابه‌رو، صدا به اون ملعون رسید. از خواب پرید، گفت چی شده؟ گفتن بهونه‌ی باباش حسین رو گرفته... سر رو که بردن جلوش گذاشتن، گفت این چیه جلوم گذاشتین‌؟ گفت: مگه باباتو نمیخواستی!؟... @biukafi_matn عمه ببین که جای اون دست (حالا که بابام داره میاد باید آماده شم.) *عمه ببین که جای اون دست سرخی هنوز رو گونه داره عمه بابام امشب میادش آی بچه‌ها! کی شونه داره؟! از درد لبهام زیر دندون زخمای روی لبهام میسوزه شبها چقدر سرده خرابه زخم کف پاهام میسوزه* عمه اگه بابا بیاد همه چیزو براش میگم. خیلی این چهل منزل اذیتت کردم. اگه بابا بیاد زود میرم. عمه بابام بیاد خرابه منم باهاش میرم ایشالا بابام بیاد میگم بهش که عمه یه پا مَرده ماشالا میگم بهش وقتی که رفتی عمه به‌جای من کتک خورد.... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 متن بخش چهارم با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ میگفتش که عالِم بود اهل علِم بود، منبر میرفت. -اسم روضه خونارو که مینویسه سیدالشهدا تو اون دفتر و لوح محفوظ.- تو عالَم مکاشفه بهش گفتن اسم تو جزء روضه‌خونای حضرت نیست. خیلی غصه خورد، رفت یه کتاب مقتل خرید اومد خونه. گفت ما صدای خوبی نداریم مردم با صدای ما گریه کنن؛ رفت تو خونه، سفره انداختن. گفت میشه ده شب باهم بشینیم برا حسین گریه کنیم بعد غذا بخوریم... @Abozar_Biukafi گفتم سفره، گفتم غذا... چند شبه بابا یه لقمه نون نخوردم اسمتو که میبردم فقط سیلی میخوردم الهی که اون محله‌ی یهودی خراب بشه به زودی ، خداروشکر نبودی ز خانه‌ها همه بوی طعام می آمد ولی به جان پدر من گرسنه خوابیدم (اینو میخواستم بگم؛) " امشب اگه صداهم نداری، دختر داری، برو خونه، امشب اینجوری روضه بخون. بگو: دخترم بیا کارت دارم؛ بنشونش رو پاهات دوتا دستتو بذار رو صورتش،‌ صورت یه بچه رو احساس کنی، ببینی اینی که رقیه داره میگه یعنی چی... " افتادم و از حال رفتم خوابیده بودم با لگد زد اصلا نفهمیدم که چی شد بابا خلاصه خیلی بد زد @biukafi_matn وقتی سر رو گرفت تو دامنش، روایت میگه با دست شروع کرد جای جای سر رو دست بکشه... از این آدم برداشت میکنه؛ ظاهرا چشماشم خوب نمیدید. آدم وقتی خوب نمیبینه لمس میکنه. موهارو لمس کرد کاری نکرد، گونه هارو دست زد کاری نکرد، تا دستش به لبهای پاره‌ی بابا رسید، روایت میگه زد تو دهنش.... دیدن دیگه نفس نمیکشه. بی‌بی زینب اومد گفت: عمه! منو بیچاره نکن... جواب عمه‌تو بده.... حسین..... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 (س) / بخش سوم صوت (س) با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ بی‌بی زینب دید همه دارن میرن؛ علی اکبر رفت، قاسم رفت. لباس نو تن آقازاده‌ها کرد: بیاید آبرو بخرید، نکنه من مادر شهید نشم، نکنه من فدایی‌هامو تقدیم حسین نکنم... فرستادشون پیش دایی جانشون؛ این شیر بچه‌های من از نسل حیدرند همزادِ پاکی و کَرمِ خون جعفرند سوگند خورده‌اند که قربانی‌ات شوند من مطمئنم آبرویم را نمیبرند سهمی مرا ز داغ جگر گوشه‌ها دهید... داداش من، قرار نیست همه‌ی غصه‌ها و داغ‌ها رو دل تو بشینه. بذار منم داغدار بشم. من دیدم وقتی علی‌اکبر افتاد زمین چطوری رفتی کنار بدن، دیگه راه نمیتونستی بری... @biukafi_matn (من اینجا یه حرف تو روضه بزنم،‌ زودتر برا علی اکبر گریه کنیم.) سر یه شتر دعوا شده بود، اومدن پیش پیغمبر؛ این می‌گفت مال منه و اون می‌گفت مال منه. حضرت فرمودن ادلّه بیار. گفت: یا رسول الله این شتر رو نحرش کن، این جگرش عیب کرده، اگر من اشتباه گفتم، جای این شتر ده تا شتر بهش میدم. پیغمبر امر فرمودن شتر رو نحر کردن، جیگر رو آوردن دیدن جیگر عیب کرده رسول خدا فرمودن از کجا می‌دونستی؟ گفت آخه جلو چشمش بچه‌شو سر بریدن... بی‌بی زینب فرمود حسین جان، خودم دیدم جیگرت بعد علی‌اکبر عیب کرد، این دوتا رو قبول کن منم یه مقدار تو داغت شریک باشم... حسین...... @Abozar_Biukafi این دوتا آقازاده رفتن؛ بعد لحظاتی دیدن صداشون نمیاد، اباعبدالله رفت ابدان مطهرشون رو برگردونه. همه‌ی خانما ریختن بیرون؛ شیون زدن، ضجه زدن، همه گریه کردن. اما تنها کسی که نیومد زینب بود. گفت نمیتونم ببینم چشم تو چشم بشیم، اذیت بشی... (همه‌ی این حرفارو زدم به اینجا برسم.) بازم خوب شد این دوتا آقازاده عاشورا شهید شدن. بعدِ عاشورا رو ندیدن... آخه پسر به غیرتش بر میخوره مادرشو جلو چشمش بزنن. اگه ببینه دست مادرشو میبندن پیر میشه... (از کجا میگی پیر میشه؟) آخه تو کوچه‌ی بنی هاشم یه آقایی دید مادرشو زدن... یازهرا.... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 (ع) / بخش دوم صوت با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ علی تُرک ده شب تو حرم امام رضا روضه گرفت، بعد از ده شب دنبال مزدش بود؛ هی می‌گفت بی‌بی جان نوکری کردیم مزد نوکری مارو بده. تو عالم مکاشفه محضر حضرت رسید؛ سلام کرد، حضرت سخت جواب دادن، روشونو برگردوندن. 'خدا نکنه فردای قیامت بی‌بی روش‌رو از ما برگردونه... یه جوری امشب گریه‌کن با آبرو از این در بری بیرون. یه جوری امشب ناله بزن همه‌مون رو بخرن، همه رو قبول کنن.' حضرت فرمود: ده شب روضه گرفتی، از همه روضه خوندی و سینه زدین و اشک ریختین؛ من یه سوال دارم: برا بچه‌های من خوندین؟ عرض کرد: آره بی‌بی جان. فرمود: مگه حسن پسر من نیست؟! امشب بگو بی‌بی جان، نه این که ما فقط برا اولاد حسین گریه کنیم. امشب اومدیم برا یتیم حسنت هم ضجه بزنیم. @biukafi_matn امیرالمؤمنین فرمود: در هیچ مصیبتی خودتون رو نزنید الّا مصیبت ما. امام زمان میفرماد: وقتی مصیبت کربلا اتفاق افتاد، مخدّرات حرم لطمه زدن، بی‌بی زینب گریبان چاک زد. امشب اگه میخوای خودتو بزنی بزن، روضه، روضه‌ی گوداله... اون عارف میگه: شب جمعه بود؛ دیدم همه انبیاء نشستن، خواستم روضه بخونم، یه هاتفی از سمت ضریح اومد گفت: مادرش میگه اگه قراره روضه بخونی روضه‌ی وداع بخون... (مقدمه‌ی روضه‌ی منه.) زینب نگاه کرد دید حسینش داره میره: - پنجاه‌وچهار سال باهات هم نفس بودم، پنجاه‌وچهار سال صدات قلبم‌و آروم می‌کرد.... هرکاری کرد سیدالشهداء صبر کنه نشد، یهو یاد این کد افتاد: " مَهلأ مَهلا ، يَابنَ الزّهرا " اینجا مقتل میگه: " فَوَقَفَ الحسین " حضرت تا نام حضرت زهرا رو شنید وایستاد، خواهر رو آرومش کرد. ‌سفارش‌هارو داد اما یه سفارش ویژه کرد؛ فرمود: زینب جان حواست به عبدالله باشه. این باباشو ندیده، همه‌کَسِش منم. الان اگه ببینه من دارم میرم ممکنه بیاد توی مقتل. حواست باشه... (تا اینجاشو داشته باش؛ کم‌کم روضه رو سنگین‌ترش میکنم. نمیتونم یه‌جور دیگه بخونم، روضه‌ آخرین شهیدیه که رو سینه امام حسین جون داده...) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 / بخش دوم متن (ع) (س) با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ قاسم با یه پیراهن اومد سمت سیدالشهدا. اینجا روایت میگه تا چشم حضرت به قاسم افتاد اشکای جفتشون جاری شد. هم‌دیگه رو بغل کردن، شروع کردن به گریه کردن، انقدر گریه کردن... سیدالشهدا چندجا تو کربلا از حال رفته؛ یکیش همینجا بود.... به هر قیمتی بود اذن میدان گرفت قاسم. راوی میگه یادمه بند کفشش پاره بود با یه چنین وضعیتی اومد، زره هم اندازه‌ش نمیشد. وقتی اومد تو میدون، شروع کرد رجز خوندن: " انا قاسم ابن الحسن ابن علی " من نوه‌ی حیدرم... همون یلی که در جمل به میمنه و میسره‌ی لشکر میزد، لشکر از هم میپاشید. اَزرَق شامی گفت: یه نوجوون فرستاده تو میدون. اومد تحقیر کنه، گفت پسر کوچیکم رو میفرستم داغش‌و رو دل حسین بذاره. اومد جلو، همین‌که رسید، قاسم با اولین ضربه کار رو تموم کرد. یه آقای بلندبالایی کنار خیمه ایستاده بود داشت به رزم قاسم نگاه میکرد؛ تا ضربه رو زد گفت: جانم حسن؛ خودم شاگرد رزم این آقا بودم... ازرق دومین پسرش رو هم فرستاد به درک واصل شد؛ سومی، چهارمی... هر چهار تارو قاسم به درک واصل کرد. نوای جانم حسن به خیمه‌ها رسید. زینب هم ناله میزد جانم، جانم حسن... خود ازرق تحقیر شد، اومد جلو؛ همین که اومد قاسم با اولین ضربه کار ازرق رو تمومش کرد... @Abozar_Biukafi اینا نامرد بودن؛ دیدن نمیتونن تنها تنها، یکی‌یکی جلوش در بیان، دست جمعی اومدن دورش کردن، یه کاری کردن یهو اونجا عطر و بوی فاطمه گرفت... (چی‌کار؟) یکی با نیزه زد به پهلوش، یکی یه ضربه زد به سرش؛ صدای ناله‌ش بلند شد؛ " افتادم از پشت فرس عمو به فریادم برس" وقتی صدا زد یا عمّاه،‌ عموشو صدا زد، روایت میگه حضرت سریع خودشو رسوند اما دیگه گرد و غبار شده بود، نتونست قاسم رو پیدا کنه. وقتی گرد و غبار خوابید، قاسم‌ رو بغل کرد، گفت عموجان برا من سخته صدام زدی نتونستم کاری برات بکنم... آخه یه جای دیگه هم یکی صدا زد‌ ما یه‌کم دیر رسیدیم؛ وقتی مادرم بین در و دیوار صدا زد یا ابتاه، وقتی رسیدیم دیدیم محسن ما رو کشتن..‌.‌ یازهرا...... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 (ع) / بخش سوم متن (ع) با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ یه نوجوون سیزده ساله مگه چقد قد و بالا داره!؟ با این وضعیت زینب یهو نگاه کرد دید آقا اباعبدالله سر قاسم‌و رو سینه‌ش گرفته، اما پاهاش رو زمین کشیده میشه... (اما من با اینجای روضه کار ندارم.) این که میگن آقا رو ذره ذره و کم‌کم کشتن یعنی این؛ حسین‌و دق مرگش کردن، جیگر حسین‌و آتیش زدن... بدن قاسم رو آورد تو خیمه‌ی دارالحرب. (تجسم کن.) آورد کنار بدن علی‌اکبر گذاشت، روایت میگه: خودش بین دوتا بدن نشست، یه نگاه میکرد به علی‌اکبر، هی می‌گفت: وَلَدیٖ علی.... یه نگاه می‌کرد به قاسم: یتیم برادرم.... حسین..... @Abozar_Biukafi ' تو روضه امام حسین داد بزن. امام صادق(ع) فرمود: " نَفَسُ المَهموم لِظُلمنا تَسبیح " برای امام حسین آه هم بکشی عبادته. ' پای همین روضه بود زینب می‌زد تو سرش، می‌گفت تو گریه نکن؛ اینجوری گریه میکنی من پیر میشم حسین. صدات تو خیمه‌ها پیچیده. آی من بمیرم برات؛ تازه از کنار علی‌اکبر نجاتت دادم. میترسم کنار قاسم جون بدی حسین... ' حرفم تمام.... چهارشب دیگه عاشوراست، دیگه نباید آروم بگیری، دیگه نمیشه قرار داشت پای این روضه... ' آقاجان، همه‌ی شهدا خوردن زمین رفتی بالاسرشون... دم آخر جز علی‌اکبر همه چشم وا کردن تو رو بالا سرشون دیدن. اما از تو مظلوم‌تر کیه تو عالم... بمیرم برا اون لحظه که چشم واکردی دیدی سینه‌ت سنگین شده‌؛ " اَلشِّمرُ جالسٌ علیٰ صَدره " حسین..... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 / *بخش اول صوت* (ع) با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ * عمریست تشنه‌کام تو هستیم و آب نیست عمریست بی‌قرار نشستیم و تاب نیست * بمیرم برا اون مستمعی که یک‌ساله منتظر شب هفتمه؛ من اصلا باور نمیکردم امشب، شب باب‌الحوائج زنده باشم... دیدی مثلا یه وقتی یه گره‌ای به کارِت میفته، به هرکی میگی، میگن برو به فلانی بگو، اون کارت رو حل میکنه... علامه‌ها وقتی گره به کارشون می‌افتاد میگفتن "یاعلی‌اصغر" نکنه بدون حاجت تو جلسه نشسته باشی.... @Abozar_Biukafi وقتی آقا اباعبدالله به نیزه‌ی تنهایی تکیه داد، فرمود: " اَینَ الحبیب ، اَینَ المُسلم " صدای مظلومیت امامش رو شنید. قنداقشو پاره کرد، گفت من هنوز هستم؛ درسته کوچیکم اما یه‌دونه یار داری... ' اول جلسه‌ی علی‌اصغر زیر این خیمه اومدی نشستی، بخواه یار امام زمانت باشی. الان بگو: آقاجان! من نمیدونم کجا داری گریه میکنی، اما اگه کربلایی برو نزدیک ضریح بگو یه عده هستن به سینه‌ت سلام میدن. (چرا؟!) آخه شنیدم مزار علی اصغر رو سینه‌ته... ' بالاترین حاجتی که از علی‌اصغر بخوایم اینه که فدای امام زمانمون بشیم. تو رو تشنه کشتن، ماهم تشنه‌ی دیدار امام زمانمونیم ... @Biukafi_matn * عمریست تشنه‌کام تو هستیم و آب نیست عمریست بی‌قرار نشستیم و تاب نیست بهتر بمیرد آن‌که دلش بین روضه‌ها از داغ خشکیِ لب جدّت کباب نیست * آی چشمای من امشب آبرو بخرین جلو رباب، من چشمم خشک از این در بره بیرون تا ابد شرمنده‌م... روایت فرمود: گناه اثرش اینه اشک چشمت خشک میشه . (از اونورم یه روایت دیگه‌ هست.) روایت فرمود: اگه یه قطره اشک برا امام حسین بریزی، گناهت اگه اندازه کف دریا هم باشه خدا میبخشه. امشب بیا منو بخر، امشب میخوام خیلی گریه کنم... *حالا که حرف تشنگی آمد مصیبتی بالاتر از مصیبت طفل رباب نیست* ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 (ع) / *بخش دوم صوت* (ع) با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ آمدم خیمه تا وداع کنم همه رفته بودن، عباس شهید شده بود؛ مولا اومد خیمه وداع کنه، یهو دید قیامتی شده؛ _چی شده؟ _آقاجان! این بچه از شدت تشنگی زبونش رو دور لباش میچرخونه؛ هیچ‌جوری نمیتونیم آرومش کنیم... آمدم خیمه تا وداع کنم دیدم از داغ آب میسوزی بردم آبی دهم ولی دیدم زیر این آفتاب میسوزی هم از تشنگی میسوخت؛ هم از خیمه که اومد بیرون یه اتفاق دیگه هم افتاد... صورت بچه لطیفه دیگه. الان تو ماشین اگه بچه شیرخواره داشته باشی، پنجره ماشینت رو میپوشونی، یه‌وقت آفتاب به این پوست لطیف نخوره... خانمت هم اگه تو ماشین باشه میگه بپوشون، آفتاب رو صورت بچمه... یهو دید رباب داره نگاه میکنه؛ ...زیر این آفتاب میسوزی پشت سر را نگاه کن پسرم، جلوی خیمه‌ها رباب نشست به امیدی که خیمه برگردی آمد و زیر آفتاب نشست @Abozar_Biukafi اون روضه‌خون با معرفت، می‌گفت تو این اتوبان حرم تا حرم داشتم می‌رفتم سمت مشهد، ماشینم بنزین تموم کرد؛ زدم کنار، هرچی دست تکون دادم یه‌نفر اعتماد نکرد وایسه. هوا گرم، چله‌ی تابستون، بچه‌ی شیرخواره تو ماشین، کولرم کار نمیکرد. یهو دیدم خانمم مضطرب شده. رفتم گفتم چی شده؟ گفت: این بچه داره بی‌تابی میکنه. یهو به سرم زد، گفتم بده به من بچه رو؛ آوردم کنار خیابون روو دستم بلند کردم، همه‌ی این ماشین سنگینا زدن کنار، دوان دوان اومدن گفتن چی شده...؟ من فقط نشستم هی گفتم قربون مظلومیتت حسین .... @biukafi_matn ای کاش یه جو معرفت داشتن... بچه‌رو بلند کرد، داشت حرف میزد؛ ادبیات ادبیاتِ درخواسته. خیلی تلاش کرد اینا بیان تو راه اما نشد. 'انقدر که مال حروم خورده بودن.... باید به مالِمون حتی مال شبهه‌ناک هم دقت کنیم. اگه کسی دقت نکنه حسین‌کُش میشه. ' قبلش عمامه‌ی پیغمبر رو بست؛ عمامه‌ی پیغمبر رو دیدن اثر نداشت، عبای پیغمبر اثر نداشت؛ مولا رفتن جلو گفتن به‌خدا من نوه‌ی پیغمبرم. بازم اثر نداشت... دیگه تیر آخر بود؛ _ اگه به من رحم نمیکنین به این بچه رحم کنین... هنوز داشت حرف میزد، یهو دید سینه‌ش گرم شد، خون علی اصغر پاشید روی سینه... راوی میگه آثار شرمندگی رو تو چشم حسین دیدم؛ هی برمیگشت سمت خیمه،‌ هی برمیگشت سمت میدون. " و بَکا بُکاءً شدیدا " دیدن داره بلند بلند گریه میکنه.... حسین... @Abozar_Biukafi رو به خیمه که شد دید رباب منتظره؛ بچه رو تو عبا پیچید.... کربلا چندتا تشییع داشتیم؛ یکی این تشییع بود که تو عبا بچه رو پیچید. یکی دیگه هم روضه فردا شبِ، بدن ارباً اربای علی‌اکبر... اما من میگم اینجا آقا بود تشییع کنه، جوانان بنی هاشم بودن. اما من بمیرم برا خود حسین... حسین... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 (ع) / *بخش سوم صوت* با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ عاشورا تموم شد؛ گذشت... بعد عاشورا، نیمه‌های شب بی‌بی زینب دید صدای گریه میاد. اومد دید رباب تو خیمه سوخته‌ها نشسته، داره گریه میکنه؛ _ عروس فاطمه! خودت دیدی با چه گرفتاری بچه‌هارو خوابوندم، تو اینجوری بی‌تابی میکنی من هیچکی رو نمیتونم آروم کنم. چند دقیقه صبر کرد، بغضش که یه مقداری خوابید گفت: بی‌بی جان، من نمیخواستم اذیتت کنم.سرِ شب یه‌کمی آب بهم دادن خوردم. اما ای‌کاش میمردم این آب‌و نمیخوردم. الان میبینم شیر دارم علی‌اصغر ندارم. یاد اون لحظه افتادم که بچه‌م چنگ میزد اما شیر نداشتم بهش بدم... @Abozar_Biukafi لالا لالا، یه‌کم دیگه دووم بیار یه‌کم دیگه دندون روی جگر بذار مشکو یکی برده که برمیگرده زود وقتی می‌رفت فقط به‌فکر خیمه بود نده با اشک زندگیمو به باد با آب میاد، اگه خدا بخواد عمو رسید کنار علقمه صدای تکبیرش میاد "لالایی، عمو رفته آب بیاره" @biukafi_matn مرحوم‌ محدث ده شب روضه گرفت. به روضه‌خون گفت عین ده شب‌رو روضه علی‌اصغر بخون. گفت آقا من روضه‌های دیگه هم بلدم. گفت نه، روضه‌ی علی اصغر بخون فقط. شب ششم و نهم گفت به‌خدا بذارین یه روضه‌ی دیگه بخونم، بلدم... گفت: نه؛ ده شب‌و علی اصغر بخون.. آخه بقیه یه شمشیر میتونستن دستشون بگیرن. این اما از خودشم نمیتونست دفاع بکنه. خیلی هارو تو کربلا با شمشیر زدن، اما علی‌اصغر رو با تیر سر بریدن... حسین...... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 (ع) / *بخش دوم متن* با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ اومد اذن بگیره علی اکبر... همه اصحاب رفته بودن، دیگه کسی نمونده بود، اولین نفر از بنی‌هاشم اومد؛ پیغمبر کربلا، علی اکبر، بی‌درنگ بدون اتلاف وقت مولا اذن داد. صدای شیون زنها بلند شدن. حضرت فرمود علی جان برو یه وداع با اهل خیمه انجام بده... روایت میگه: وقتی علی‌اکبر رفت سمت خیمه " اِجتَمَعَت حَولَهُ کَالحَلقة " عمه‌ها اومدن دورش‌رو گرفتن، خواهرا اومدن دورش‌رو گرفتن؛ بعضیا عباشو می‌کشیدن، بعضیا دست دور گردن؛ یه جمله‌ای همگی باهم گفتن علی خیلی گریه کرد؛ گفتن علی جان، " اِرحَم غُربتنا " به غربت ما رحم کن... اینجا سیدالشهدا فرمود رها کنین علی رو؛ علی مموسٌ فی ذات الله‌ست؛ علی غرق تو خداست. @Biukafi_matn همینجور که قدم‌زنان رفت سمت مرکب و راه افتاد به سمت دشمن، سکینه میگه دیدم بابام مستأصل شد، هی میومد تو خیمه هی برمی‌گشت نگاه می‌کرد. به یه جایی رسید دیدم چشم بابام سیاه شد، حال بابام متغیر شد. نگاه کردم دیدم یه جایی گردوغبار بلند شده... اینجا هم " اِجتَمَعَت حَولَهُ کَالحَلقة " یه نامردی گفت: الان داغشو رو دل حسین میذارم؛ یه ضربه‌ای به سرش زد. یکی دیگه یه ضربه به پهلوش زد. وقتی از بالای مرکب افتاد هم شبیه جدّش علی شد هم شبیه جدّه‌ش فاطمه... صدا زد؛ مولا خودشونو رسوندن... مرحوم شوشتری میگه تا یه جایی اباعبدالله روو پاهاش تونست بیاد، نزدیک بدن که شد دیدن با زانو داره خودش‌و میرسونه... خودشو رسوند کنار بدن؛ هر شهیدی تو کربلا بعد علی‌اکبر افتاد زمین، سیدالشهدا دم آخر که رسید یه ته نفسی براشون مونده بود، یه چند جمله باحضرت حرف زدن؛ عباس، قاسم، تمام شهدا... اما وقتی آقا رسید کنار علی‌اکبر دید کار تموم شده... هفت مرتبه ناله زد "ولدی علی" مرحوم شوشتری میگه: دیدم حالت احتضار دست داد به سیدالشهداء. همین لحظات بود که نزدیک بود حضرت جانش‌رو به جان‌آفرین تسلیم کنه، یهو دیدم یه خانمی پابرهنه داره میدوه؛ هی میگه: یا مُهجَةَ قَلبا ، واعلیّا ، واحسینا... حسین... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 (ع) / *بخش چهارم متن* (س) با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ حالا بی‌بی زینب اومد کنار بدن پاره پاره علی اکبر؛ وقتی زینب افتاد روی بدن، سیدالشهدا موند خواهر بین نامحرما بمونه یا بدن پاره پاره‌ی علی رو ببره... خواهرو انتخاب کرد، صدا زد: * جوانان بنی‌هاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید * 'حرفامو زدم‌به اینجا برسم.' بین بدن جوونش و خواهرش، خواهرشو انتخاب کرد. فقط چند ساعت طول کشید، زینب نگاه کرد دید یه محرم هم براش نمونده؛ کجایی ببینی دور ما پر نامحرم شده... حسین..... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 (ع) / *بخش دوم صوت* با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ اومد نامرد استفاده بکنه. بعضی از چیزها برا دشمن فرصت ایجاد میکنه. نگاه کرد؛ با عباس و داداشاش یه قرابتی داریم... اینقدر بی‌حیا بود، وقتی اومد سمت خیمه‌ها اصلا نامی از سیدالشهدا نیاورد، اول عباس رو صدا زد؛ اگه عباس‌و بتونن جذب کنن کمر امامش میشکنه... اومد جلو؛ تا این ملعون صداش بلند شد دیدن عباس سرشو انداخت پایین: منو پیش امامم شرمنده کردی... حضرت فرمود: جواب این نامرد رو بده. اومد جلو امان‌نامه رو‌ پس زد. * من و جام سرخ ولای حسین سر و چشم و دستم فدای حسین * چی خیال کردی پیش خودت! عالمی رو با حسینم عوض نمیکنم. هنوز یادم نرفته، لحظات آخر عمرِ بابام که گفت: اباالفضل، جانِ تو و جان حسینم. هنوز یادم نرفته می‌گفت: عباس! توو روزی که همه تنهاش میذارن نکنه تنهاش بذاری... @Abozar_Biukafi * کجا غیرتِ شیرِ فرزندِ شیر گذارد شود خواهر او اسیر * تا زمانی که زنده‌ا‌م نمیذارم کسی به‌سمت حرم نگاه چپ کنه... اگه عباس اینجوری به ما درس نمیداد مدافعان حرم اینجوری از خواهرش دفاع نمیکردن. نوجوون افغانستانی رو گرفت، گفت فقط به این شرط رهات میکنیم که به این خانم جسارت کنی. رگ‌های گردنش متورم شد، گفت: یه‌بار جسارت شده واسه ما بسه... عباس نبود که جسارت کردن، عباس نبود دست زینب‌و بستن، عباس نبود تو مجلس نامحرم بردنش، عباس نبود تو مجلس شراب بردنش، عباس نبود که با تهِ نیزه میزدن.... *مگر من نباشم در این روزگار... * 'امشب میتونی با امامت عهد ببندی؛ اینو بگی که مگه من نباشم توو این عالم که تو احساس غربت کنی.' عباس جان، امشب یه نگاه کن منم مثل تو برا دین اهل غیرت بشم... * مگر من نباشم در این روزگار که فردا گلی جان دهد زیرِ خار * فلذا عباس اون امان‌نامه رو پس زد... @biukafi_matn روز عاشورا یکی یکی این صحنه‌های شهادت رو داره میبینه. (آدم رفیقش شهید شده باشه اینو میفهمه.) وقتی علی‌اکبر شهید شد عباس بهش خیلی سخت گذشت. قاسم شهید شد سخت‌تر شد. هی سخت‌تر شد تا یه جایی رسید اومد جلو امام حسین، سرشو انداخت پایین، گفت: داداش! دنیا رو سینه‌م سنگینی میکنه. "قَدْ ضَاقَ صَدْری" خیلی داره بهم سخت میگذره. اینو که فرمود حضرت اونجا فرمودن: (إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَری ) اگه تو بری لشکرم متلاشی میشه. آخه " أَنْتَ صَاحِبُ لِوائی " تو علمدار منی عباسم... تو همین بین بود یهو صدای العطش اولاد اباعبدالله بلند شد. حضرت امر فرمود برو به‌سمت علقمه آب بیار. مشک‌و برداشت... * سقای دشت کربلا، اباالفضل اباالفضل اباالفضل دستش شده از تن جدا، اباالفضل اباالفضل اباالفضل * ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 (ع) / *بخش سوم صوت* با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ قرار گذاشتن با صدای تکبیر از زنده بودن هم باخبر بشن. زد به شریعه؛ پسر علی اومده، قمر منیر بنی‌هاشمه، یَلیه؛ همه‌شون فهمیدن رودررو نمیتونن جلوش وایستن... رسید به شریعه؛ -الحمدلله، به وعده‌ای که به سکینه دادم نزدیک‌شدم. رباب دیگه غصه نخور به آب رسیدم. مشک‌و انداخت داخل آب، آب‌و که دید، " فَذَکَرَ عَطَشَ الحسین" یه نگاه به آب که انداخت یهو یاد لبهای حسین افتاد؛ آقام تشنه‌ست... عزمش رو جزم کرد. یاعلی؛ سوار مرکب شد راه افتاد به سمت خیمه؛ اینا دیدن تن به تن حریفش نمیشن دسته‌جمعی محاصره‌ش کردن؛ یکی داد زد اگه کار عباس‌و تموم کنید کار حسین‌و تموم کردید؛ اولین ضربه رو زدن به سرش... عبدالزهرا میگه روضه‌ی عباس میخوندم؛ مادر سادات فرمود: اگه میخوای روضه عباس برا مردم بخونی اینجوری بخون. گفت: چطوری بخونم؟ فرمود: از مردم بپرس یکی از بالا بخواد بیفته پایین چی‌کار میکنه!؟ دستاشو سپر قرار میده. اما من بمیرم برا اون آقایی که با صورت افتاد زمین... @biukafi_matn سر رو که زدن، دست‌و که زدن، چند تا تیر زدن عباس‌و آشفته کردن: یکی تیری بود که به چشمش زدن؛ اینقدر دلش میخواست دم آخر بالاسرش آقاشو ببینه. یکی دیگه هم این بود؛ -خدا امید کسی رو ناامید نکنه.- دیدن مشک‌و به دندون گرفته، هنوز خسته نشده؛ یه نامردی مشک‌و نشونه گرفت. این آب خنک رو سینه‌ی عباس ریخت یهو یاد تلظّی کردن علی‌اصغر افتاد... " فَوَقَفَ العباس مُتَحَیِّرا " داشت می‌رفت یهو ایستاد، دید کار تموم شد؛ همه سرمایه‌ی عباس از بین رفت.... شما اینکه چشماش رو زدن شنیدین، فرق‌و زدن تا بین دو ابرو شکافته شد شنیدین، دستا رو شنیدین. اما سؤال من اینه: پس چرا قبر عباس کوچیکه؟! (جوابش‌و بدم تا ناله بزنی؟) آخه هر دوتا پا رو هم قطع کردن؛ دیگه اثری از اون علمدار رشید نبود... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 (ع) / *بخش چهارم صوت* (ع) با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ * در علقمه صداي دو مادر به تو رسيد شرمندگیِ من دوبرابر به تو رسيد   باب الحوائجِ همه‌ی خيمه‌های من سقايیِ حريم پيمبر به تو رسيد من تشنه‌ی دوباره برادر شنيدنم حالا صدا بزن كه برادر به تو رسيد * راوی میگه دیدم امام حسین(ع) داره میاد، یه چیزی رو از روو زمین برمیداره میبوسه، میذاره رو چشماش. اول فکر کردم مصحفی از قرآن پیدا کرده، نگاه کردم دیدم دستای قلم شده‌ی عباسه... (این حرفه منه‌، استحصال منه.) تا دستای عباس رو دید یهو گفت آخ کمرم... دوتا دست دید، " بانَ الْاِنکسار فِی الوجهِ الحُسین" حالا داره میره جلوتر؛ هرچی جلوتر رفت دید بدن متلاشی‌تره.... یه‌دفعه عباس سایه‌ی امامش رو احساس کرد، دید این آقا سرو گرفت تو دامنش، بلند بلند داره گریه میکنه. بعضیا تو مقتل اینجوری برداشت کردن؛ یه‌جوری تو علقمه گریه می‌کرد زینب تو خیمه می‌شنید؛ بی‌برادر شدیم، عباسم رفت... *از دست دادن تو مرا ورشکست کرد باشد، ولی شفاعت محشر به تو رسید* وقتی رسید سر رو به دامن گرفت، با دستش کشید رو این ابروهای نازنینش. * ابروی شکسته‌ات عجیب است عجیب برخیز برادرت غریب است غریب * پاشو دارن هلهله میکنن، به اشکای چشم حسین میخندن.... حسین..... @Abozar_Biukafi یهو عباس دید بدنش داره تکون میخوره؛ -آقاجان کجا میخوای منو ببری؟ میشه منو همینجا رها کنی؟ -چرا؟ آخه من به سکینه وعده‌ی آب داده بودم؛ شرمنده میشم... فلذا عرفا میگن اگه حرم عباس رفتی یه‌وقت اسم سکینه رو نبری؛ یه‌بار نگی آب؛ خیلی شرمنده میشه... سیدالشهدا با همین وضعیت وقتی برگشت، بی‌بی زینب ظاهر امام حسین رو دید فهمید چی شده. نمی‌تونست خودش بیاد سوال کنه، سیکنه رو فرستاد. سیکنه اومد گفت: بابا با عموم رفتی تنها برگشتی، بگو عموم چی شده؟... روایت میگه: هر شهیدی رو که امام حسین می‌آورد، مخدّرات حرم میریختن بیرون، شیون میکردن، خودشون‌و میزدن. امام حسین می‌‌فرمود: صبر داشته باشید. سرِ علی‌اکبر، سر قاسم، سر عبدالله، سر عون ؛ همه رو امام حسین آروم کرد. اما اینجا تا سکینه پرسید چی‌شده یهو دیدن آقا نشست روی خاک؛ خودشم شروع کرد گریه کردن... * نظر زدن ماه لشکرم رو ازم گرفتن برادرم رو * حسین...... @biukafi_matn ... عباس دستاش‌و قطع کردن، سرش‌و زدن، چشمشو زدن، دیدن دیگه رمق نداره رهاش کردن... اما برا اباعبدالله یه عبارتی زیارت ناحیه داره، آدمو میکُشه این عبارت؛ میگه گرگا اومدن دوره‌ت کردن... میفهمی یعنی چی؟! گرگ اینجوری صید میکنه: اول تیکه تیکه تیکه میکنه، بعد میره یه گوشه‌ای... یهو زینب دید همه‌ی گودال حسینه... حسین... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 (ع) / *بخش پنجم صوت* (س) با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ امام سجاد (ع) اومد جلوی یزید ملعون، گفت شما همه اموال مارو غارت کردین؛ اما ما یه چندتا چیز داشتیم اینارو به ما برگردون؛ یکی پیراهنی بود که مادرم دوخته بود، اینو به ما برش گردون... گفت آقا من یه سوالی دارم؟ یه عَلَم برا من آوردن، این علمدارش کی بوده؟ خیلی مرد بوده.. گفت: چطور؟ گفت: فقط یه جای دست" سالم مونده، یعنی اینقدر زدن علم‌و ننداخت زمین، رها نکرد... من یهو یاد مادرم فاطمه افتادم؛ توی کوچه پیراهن علی رو گرفت، دیدن رها نمیکنه با غلاف شمشیر زدن، دست بی‌بی رو شکستن... یازهرا.... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 / *بخش دوم متن* با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ * آن شب حبیب اطراف خیمه پاس می‌داد پاسِ حرم پشت سر عباس می‌داد * امشب همه آروم خوابیدن. آخه عباس بیداره؛ حتی جرئت نمیکنن نزدیک خیمه‌ها بشن... *جان جهان از دادنِ سر حرف می‌زد آهسته زینب با برادر حرف می‌زد می‌گفت: ای که عالم غیب و شهودی آیا همه یاران خود را آزمودی؟ * داداش به اینا اعتماد داری یانه؟ من دلشوره‌ دارم. من هنوز مدینه یادمه؛ تا پیغمبر از دنیا رفت مارو تنها گذاشتن. یادته مادرم ناله میزد هیچکی کمک نکرد؟ نکنه اینا هم ما رو تنها بذارن... * اینان که با تو دعویِ اخلاص دارند فردا مبادا که تو را تنها گذارند * حضرت جواب داد: زینبم آرام باش. -امامه، از دل همه خبر داره.- * فرمود: خواهر یک به یک را آزمودم هرچند خود از قلبشان آگاه بودم اینان که بر عمر ابد هم ناز دارن حاشا که دست از یاریِ ما باز دارن * همه‌ی اینا رو حبیب‌ابن‌مظاهر شنید به‌هم ریخت... *زین گفت و گو رنگ حبیب از رخ پریده انگار بر تن جامه‌ی جان را دریده انگار اینجا مرگ خود را آرزو کرد زاری‌کنان در خیمه‌ی انصار رو کرد * @Abozar_Biukafi با اشک اومد، با اضطراب و سراسیمگی وارد خیمه‌ی انصار شد. همه گفتن حبیب چی شده؟ گفت: ببین ما چی‌کار کردیم زینب دلش لرزیده. شاید اعتمادش‌و جلب نکردیم. پاشید یه کاری کنید... * کِی حامیان اهلبیت از جای خیزید باید همه خون جای اشک جاری ریزید جاری ز رخ از دیده‌ی زینب گلاب بر امشب و فردای ما بر اضطراب است بر غربت حال پیمبر اشک ریزید زینب صداتان میزند از جای خیزید * بلند شدن رفتن سمت خیمه بی‌بی و مولا جلسه گرفتن. ' امشب زیر این خیمه تو هم همینو بگو. بگو: حسین جان نمیخوام دست ازت بردارم. من امشب اومدم بگم تا آخرش هستم...' حبیب گفت یه کاری کنید دل زینب رو آروم کنیم. همه یک‌صدا ندا سر دادن: *ای خاندان وحی ما یار شماییم تا پای جان خود طرفدار شماییم پیوسته سرباز فداکار شماییم یار شما، یار شما، یار شماییم * اینارو گفتن، یه مقداری فضا زیر و رو شد... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 (ع) (ع) / *بخش سوم صوت* با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ شب وداعه. اصحاب شروع کردن باهم وداع کردن. کربلا خیلی وداع‌های جانسوزی داره؛ یکی می‌گفت مسلم اگه زودتر رفتی سلام منو به پیغمبر برسون. 'عین شبای عملیات ما؛ این رزمنده‌های ما، شهدای ما، اینجوری یاد گرفته بودن از امام حسین (ع). بزرگترا، رزمنده‌ها وداع شهدا باهم رو یادشونه.' اون یکی می‌گفت اگه بی‌بی فاطمه رو دیدی سلام منو بهش برسون، سفارش منو بکن.... این یه وداع بود. یه وداع دیگه هم فردا رخ داد؛ این وداع رو حضرت زهرا دوست داره. فرمود: برا مردم بگید چی‌شد... اون لحظه‌ای که دیگه همه شهید شدن، همه رفتن، آقا اباعبدالله اومد توی خیمه، خواهرا دورش حلقه زدن، دخترا دورش حلقه زدن. اومد وداع کنه، زینب دید دار و ندارش میخواد بره... صدای همه بلند شد: " رُدَّنا الیٰ حَرَمِ جَدِّنا" اگه قراره بری اینا بی‌حیان، مارو برگردون مدینه... @Abozar_Biukafi این یه وداع بود، یه وداع دیگه رو هم بگم؛ وقتی با فاطمیات حرم وداع کرد، امام سجاد رو صدا زد؛ علی جان بیا بابا داره میره؛ حواست به این بچه‌ها باشه، خیلی راه طولانیه، سخته.... سفارش‌هارو انجام داد، یهو امام سجاد فرمود: باباجان مگه کسی نیست تو داری میری؟ "اَینَ اَخی" داداشم علی‌اکبر کجاست؟ بعد دوباره یه سؤالی پرسید مولا گریه می‌کرد؛ "اَینَ عَمِّیَ العباس" پس عموم کجاست که تو میخوای بری بابا؟ آقا یه جمله‌ای فرمود، زین العابدین بلند بلند گریه کرد. مولا در جواب پسرش فرمود: غیر من و تو دیگه مردی باقی نذاشتن. همه رو کشتن... اومد جلوتر، سوار مرکب شد. یهو دیدن این حیوون راه نمیره، نگاه کرد دید دختر کوچولوئه وایستاده؛ کجا میخوای بدون من بری؟.. @biukafi_matn وارد میدون شد؛ "بسم الله و بالله و علی مِلَّةِ رسولِ الله" جنگ نمایانی کرد، تیر خورد، بدنش زخمی شد؛ تشنه بود، یه لحظه‌ای یه گوشه ایستاد یه نفس بگیره، یه نامردی سنگ برداشت زد به پیشونی نازنین حسین... این لباس عربی رو تا بالا زد، یکی با تیرش قلب حسین‌و نشونه گرفت... نتونست تیر رو از جلو در بیاره از پشت تیر رو درآورد. تو این وضعیت که روی ذوالجناح افتاده بود یکی ضربه به سر حسین زد. یهو دیدن با گونه‌ی چپ افتاد روی خاک؛ زینب به‌سرزنان هی می‌گفت وا حسینا ، وا علیّا.... حسین..... افتاد روی خاک. سیدابن‌طاووس میگه: دشمن اومد بین حسین و خیمه. امام صادق(ع) میگه: اندازه‌ی نگین جای سالم نبود تو بدن آقا اباعبدالله؛ همه جارو زدن. تو اون حال دید اینا دارن میرن سمت خیمه، گفت: بامن سر جنگ دارید، اینا دخترای پیغمبرن... حسین..... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 (ع) / *بخش چهارم صوت* با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ * حال دلم هی میشه بدتر خوردی زمین بمیره مادر دوروبر تو شده محشر بسّه، نیزه خورده همه جای بدنت بسّه، بمیرم شکسته هر جای تنت بسّه، ای وای بسّه، پا نکش روی زمین حسین من بسّه، اشک مادرو ببین حسین من بسّه، ای وای * @Abozar_Biukafi دید نیزه‌دار داره با نیزه میزنه، شمشیردار داره باشمشیر میزنه، یه عده پیرمردا نَه نیزه داشتن نه شمشیر؛ با عصا اومدن... حسین....... بعد سی و اندی سال شهید میارن چهارتا تیکه استخون توی تابوت میذارن. به خواهر شهید میگن بیا معراج؛ تا میره معراج میگه قطعا این داداش منه. _در تابوتم وا نکرده._ _از کجا فهمیدی؟ _حسش میکنم، میفهمم... من یه سؤال دارم: اینا توی یه نصفه روز با حسین چه کردن، زینب اومد تو گودال گفت نمیتونم پیدات کنم؛ تو کدومی حسین؟ یهو از نای بریده صدا بلند شد: " اُخَیَّ اِلَیَّ " حسین..... @biukafi_matn تا حسین افتاد زمین، سی هزار نفر هلهله کردن... زینب هی میزد به صورتش... * او می‌دوید و من می‌دویدم او سوی مقتل - من سوی قاتل او می‌نشست و من می‌نشستم او روی سینه ، من در مقابل او می‌برید و من می‌بریدم....* حسین...... *شاعر شعر اول: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn
📋 / *بخش دوم صوت* با نوای حاج ابوذر بیوکافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ سیدالشهدا که افتاد رو زمین؛ اینا دیدن دیگه کار تمومه... حمله کردن سمت خیمه‌ها، خیمه‌ها رو آتیش زدن. بی‌بی زینب اومد از امام زین‌العابدین سوال کرد: تکلیف چیه؟ مولا فرمود: " عَلَیکُنَّ بِالْفِرار " فقط فرار کنین، اینا حیا ندارن.... سکینه خانم میگه: دنبالم کرد تو این صحرا، بی‌پناه داشتم میرفتم، با ته نیزه زد، افتادم روی خاک، دیگه چیزی نفهمیدم، چند لحظه‌ای گذشت دیدم سرم تو دامن عمه جانمه... گفتم عمه میشه یه چیزی بدی من روی خودمو بپوشونم؟ اینا معجرا رو هم غارت کردن.... بی‌بی خودش شروع کرد گریه کردن، گفت: خوب نگاه کن ببین منم مثل توام... @Abozar_Biukafi من در شخصیت حضرت زینب موندم؛ عباس با اون همه مقامش وقتی علی‌اکبر شهید شد، همه شهدا رفتن، دیگه نتونست مصیبت رو طاقت بیاره، اومد جلوی مولا، فرمود: " و ضاقَ صَدری" یعنی سینه‌م داره میترکه؛ رهام کن، بذار من برم. طاقت ندارم ببینم.... _هنوز مصیبت امامش رو ندیده بود._ خدا به زینب چه ظرفیتی داد؛ همه مصیبتا رو دیده، حسینش رو هم‌ دید که تیکه تیکه‌ش کردن بچه‌ها رو هم دید؛ یکی یکی همه این‌هارو رو آروم کرد شروع کرد نماز شب خوندن... ' خدا چه مقامی داده؛ خیلی باید فکر کنیم. ' به اینجا هم ختم نمیشه روضه؛ بعد این هم زینب صبر کرد... @biukafi_matn نیمه‌های شب بود تو خیمه‌های نیمه‌سوخته بچه‌ها رو با یه مشقّتی خوابوند. اینا صدای ناله‌ی حسین رو شنیده بودن، اینا دیده بودن ذوالجناح بی‌مرکب برگشته، اینا همه سیلی خورده بودن، میدونستن دیگه بابا ندارن. با یه مصیبتی بچه‌هارو خوابوند.... شب شام غریبان اینا آب رو آزاد کردن؛ صدای گریه‌ی یه خانمی بلند شد. زینب اومد دید رباب نشسته رو خاکا داره گریه میکنه. هی میگه علی‌اصغرم! مادر الان آب رو آزاد کردن اما دیگه تو رو ندارم... حسین..... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال اشعار مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی @biukafi_matn