رمان جذاب داریم🥺🤩♥️
نویسنده؟خودمم😂
رمان قشاع👏
معنی و پارت گذاری تو آمار 200تا🥰
#فووووور
⏰📕╋با⁸ساعت میشه²⁰شد╋🥸❤️
همین الان یاداشت کن تا شاگرداولکلاستوباشی😌🫶🏼
؛▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🕰الارم،گوشیت روی این ساعتا تنظیمکن
بازههایمطالعاتیتروی۲۵دقیقهباشه(تکنیکپومودور)
—❮متن کتاب و جزوه از ۱۵ الی ۱۶:۵۵ ❯—
📕۱۵ درس خوندن
🧋۱۵:۲۵ استراحت
📕۱۵:۳۰ درس خوندن
🧋۱۵:۵۵ استراحت
📕۱۶درس خوندن
🧋۱۶:۲۵ استراحت
📕۱۶:۳۰ درس خوندن
🧋۱۶:۵۵ استراحت طولانی
؛╗════════════════
—❮متنکتابوجزوه از ۱۷:۱۵ الی ۱۹:۱۰ ❯—
📗۱۷:۱۵ درس خوندن
🍰۱۷:۴۰ استراحت
📗۱۷:۴۵ درس خوندن
🍰۱۸:۱۰ استراحت
📗۱۸:۱۵ درس خوندن
🍰۱۸:۴۰استراحت
📗۱۸:۴۵ درس خوندن
🍰۱۹:۱۰ استراحت طولانی
؛╝════════════════
—❮مرورخلاصه نویسیاز ۱۹:۳۰ الی ۲۱:۲۵❯—
📙۱۹:۳۰ درس خوندن
🍫۱۹:۵۵ استراحت
📙۲۰ درس خوندن
🍫۲۰:۲۵ استراحت
📙۲۰:۳۰درس خوندن
🍫۲۰:۵۵ استراحت
📙۲۱ درس خوندن
🍫۲۱:۲۵ استراحت طولانی
؛╗════════════════
—❮حلنمونهسوال+مرورخلاصههااز۲۱:۴۵ال۲۳:۴۰❯—
📒۲۱:۴۵ درس خوندن
🍬۲۲:۱۰ استراحت
📒۲۲:۱۵ درس خوندن
🍬۲۲:۴۰استراحت
📒۲۲:۴۵ درس خوندن
🍬۲۳:۱۰ استراحت
📒۲۳:۱۵ درس خوندن
~ _~ *-*
#اد_ریحانه_الحسین
@CafeYadgiry♥️
بسم الله الرحمن الرحیم
🌸نام رمان:قشاع
🌸معنی:عاشق...درد بدون درمان یا همان عشق🥀
🌸ژانر؟: کمی غمگین/امنیتی /طنز/خواهر برادری/کلکلی.....
شخصیتها :آرام/رادین/حامد/نرگس/ارسلان
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_1
مشغول کتاب خوندن تو اتاقم بودم. کتاب تک شکوفه ی بیابان..کتاب مورد علاقم..
توی خیالات خودم بودم که با صدای رادین به خودم اومدم..
رادین:آبجی جونم؟ آرام؟عشق داداش؟؟درو باز کن دیگه !
غلط کردم!بابا پول ندارم وگرنه نازتو میخریدم...
چیزی نگفتم...صد دفعه گفتم حواستو جمع کن وقتی میخوای مسواک بزنی از مسواک من استفاده نکنی...!!!!
اه!...چندش..
میدونه من رو نظافتم حساسم میخواد لج منو دربیاره بیریخت.
.
رادین:اصلا خودم یه مسواک به قول خودت کیوت میخرم! اصن هرچی تو بخای!
+برو رادین!
_نمیرممممم!تا نیای و منو نبوسی و نگی ببخشید نمیرم!
عجب!!!!رو نیس که سنگ پای قزوینه!
_درو واکن وگرنه....
+وگرنه؟
اصلا بزار برم باز کنم ببینم چه غلطی میخاد بکنه
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_2
رادین:تا سه میشمارم اگه درو واکردی که هیچ..وگرنه....
یک....دو....شد که بشه سههه
تا درو واکردم رادین شوت شد تو اتاقم....
+هییییین!!!! دستمو گرفتم رو دهنم تا جیغم نره هوا...سر رادین همچی محکم خورد به لبه میز تحریرم که با خودم گفتم کشته شد!!زدم زیر خنده...
رادین:زهر مار!براچی درو باز کردی؟؟؟
+عی بابا خودت گفتی بازکنم!!!!
پاشد وایساد ولی دستش رو سرش بود
روبروم وایساد...
دستشو از رو سرش برداشت و انگشت اشارشو تهدیدوار جلوم تکون میداد...:
_آرام!یه بار!فقط یه باره دیگه...
+هیییین رادیننن سرت!!!
_سرم چی؟!
+خووون....
|#رادین|
با شنیدن اسم خون داشت حالم بد میشد!از بچگی از خون بدم میومد..
نگاهی تو آینه به خودم انداختم..
سرم انگاری ترک خورده بود...
سرگیجه عجیبی داشتم...
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_3
|#آرام|
اوخ اوخ داغون شد داداشم...
احساس کردم حال رادین اصلا خوب نیست که گفتم:بشین رو تختم الان میام!!!
سریع رفتم پایین و جعبه کمکهای اولیه رو از بالای یخچال برداشتم..
سمت اتاقم قدم برداشتم و دیدم رادین تکیه داده به تاج تخت.
ثانیه به ثانیه بی حال تر میشد!
خیلی ترسیده بودم...
+داداشی؟؟؟غلط کردم خوبی؟
با سوال پرسیدنام هیچ جوابی دریافت نمیکردم و این ترسمو بیشتر میکرد!
حین پانسمان چشمم به قیافه رادین افتاد که با تبسم ریزی زل زده بود بهم...نگا نگا من نگران کی بودمممم!!!
دست از کارم کشیدم.
چه آرامش خاصی داشت تو چشماش!...نچ...ای بابااین که آرامش قبل از طوفانه!
+چیع؟نگاه داره؟!
_دیدن خر صفا داره.
+بیشعور!اصن من میرم..
اومدم از روی تخت بلند شم که...
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_3 |#آرام| اوخ اوخ داغون شد داداشم... احساس کردم حال رادین اصلا خوب نیس
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_4
اومدم ازرو تخت بلندشم که ...
با کشیده شدن دستم پرت شدم بغلش..
دلم تنگ شده بود واسه بغلش...
دلم تنگ شده بود واسه بغلش که تزریق کننده آرامش به وجودمه:)
رادین: دیگه بامن قهرنکن خب؟؟!
جوابی ندادم بهش...که دستاش رو دورم تنگ تر کرد...
تقریبا یه دقیقه تو همون حالت مونده بودیم!
دوتامونم دلتنگ هم بودیم..
آخرین بار که رادین بامن صمیمی صحبت کرده بود،و بغلم کرده بود تقریبا 4 سال پیش بود..
+ر...ر..رادین!...
_جانم!
+دلم واسه مامان و بابا تنگ شده!
_هوووووومم...!منم..!
|#رادین|
میدونستم الان گلوشو بغض گرفته..بخاطر همین شروع کردم به نوازش موهاش...
+میدونی آرام!..گاهی اوقات به رفیقام حسودیم میشه...
چون سایه پدر و مادرشون هنوز بالا سرشونه..
هستن پیششون کسایی که وقتی میری بیرون...سرشون غر بزنن !.100 دفعه زنگ بزنن!...
یه انگیزه ای دارن برای خونه رفتن!....
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_5
میخواستم ادامه بدم که با خیس شدن دستم که زیر سرش بود،سکوت کردم!:)
+نریز اون مروارید هارو!غصه نخور !بهش فکر نکن!دیوونه میشم با این...
پرید وسط حرفم...
_منم گاهی اوقات به تو حسودیم میشه!
چون تو حداقل مامان و بابارو خوب دیدی!باهاشون خاطره داری!من چی؟من تازه داشتم متوجه دورو برم میشدم!
تازه داشتم میفهمیدم پدرو مادر یعنی چی!!!؟
براچی اشک نریزم؟براچی به این بلایی که سرم اومده فکر نکنم؟!بدبختی من و تو از موقع رفتنشون شروع شد!
رادین!یادته چقدر سرکوف از فامیلا شنیدیم؟!
که پاقدم نحس قبول شدنم تو دانشگاه باعث مرگ مامان بابا شد؟!....
تو خودت بعد رفتن مامان بابا افسرده نشدی؟!دوساااال !!!!!
من مونده بودم و تنهایی!
با یه دفتر خاطرات!
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_5 میخواستم ادامه بدم که با خیس شدن دستم که زیر سرش بود،سکوت کردم!:) +
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_6
_همه دردامو تواون مینوشتم!
کسی نبود بهش بگم چقدر دلم پره!
کسی نبود بهش این غم بزرگو بگم که بد تو دلم کاشته شده!
رادین تو هیچی تواین 4 سال نفهمیدی!چون کنارم نبودیییییی!!!!
حرف هاش به هق هق تبدیل شد...
+آرام جانم!قول میدم دیگه تنهات نزارم!همیشه کنارت باشم!
دیگه تموم شد...دوران سختی و ناراحتی ...
دیگه تنهات....
آرام از تو بغلم اومد بیرون و بااون چشمای خیسش زل زد به من...
_قول میدی؟!
+آ..آره...قول می...
ادامه حرفم تو دهنم موند!آرام سفت بغلم کرده بود...همون دختر مغرور و درونگرا....
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_7
|#آرام|
بعداز کلی حرف زدن و درد و دل کردن با رادین،خودمو انداختم رو تخت و رادین هم رفت تو اتاقش...
خسته بودم از روزهای تکراری که اگر گریه نمیکردم روزم شب نمیشد!
دفتر شعرمو برداشتم...
شروع کردم به نوشتن:
《منه عزیزم!میدونم!میدونم چقدر درک نشدی چقدر نامید شدی چقدر تحمل کردی چقدر زمان برد این روزهای بد...
ولی باز ادامه دادی.!خسته نشو...هنوز مونده به جاهای خوبی برسی...》
به گذشتم فکر میکنم...چیشد که وضعیتمون اینجوری شد؟!
یه خانواده شاد 4 نفره تبدیل شد به 2 نفر افسرده....
هی میام به اینجور چیزا فکر نکنم...ولی...نمیشه!
دوباره شروع به نوشتن میکنم...
《گاه دلتنگ میشوم..دلتنگ تر ازدلتنگ ها...لحظه ها حسرت شدند.دل میسوزاند.قلب میسوزاند این خاطره و حسرت ها....》
چشمام روبستم و به خواب عمیقی فرو رفتم..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الا ای چاه یارم را گرفتند
گلم، باغم، بهارم را گرفتند ...
▪️شهادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت 🙏🏻🖤
#اد_ریحانه_الحسین
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
🔳 #ایام_فاطمیه 🌴ای نور قلب عاشقم 🌴شمع این خانه تویی 🎙 #محمدحسین_پویانفر ⏯ #نماهنگ
السَلامُعَلیکِیافاطِمَهُالزَهرا:)🖤
شهادت جانسوز حضرت زهرا رو تسلیت میگم🖤
#اد_لیلا