eitaa logo
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2هزار دنبال‌کننده
813 عکس
225 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
تعطیل شدیم :🗿😎 ها ها ها . @CafeYadgiry😂
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_336 +از سر قبرم ! پوزخندی زد .. _اتفاقا میخام ببرمت همونجا ! کلافه سری
•{🖤🤍}•• ‌ با صدای رومخش ، از قله افکارم پرت شدم .. _خیلی به خودت فشار نیار ! نمیتونی اینجارو ب ذهنت بسپاری ! پوزخندی زد و شیشه پنجره رو پایین کشید .. _ مغز کوچیکت توانایی تشخیص اینجارو نداره ! +ج ... جدی؟ خنده مردونه ای کرد که پوزخندی زدم .. +خب نمیدونم .. شاید .. اما اینو خو...خوب می...میدونم مغزم توانایی حل و سردرآوردن از گ...گندایی ک بالاآوردی ، رو داره ! دنده ای عوض کرد و اخمی کرد ! _منظورت چیه؟! +خ...خوب میفهمی ! _هوم ...آره .. اونو ک دیر یا زود میفهمم .. اما اینو بدون .. من زن لکنت دار تو خونم نگه نمیدارم ! درد قفسه سینم ؛ همزمان شد با نیشخندش ! چی تو وجودش بود که انقدر نامرد بود و نیش میزد قلب خورد شده منو؟! پلکی زدم و سعی کردم جلوی اشکامو بگیرم ! اما اونقدری موفق نبودم ! دستی روی شکمم کشیدم و شیشه رو پایین کشیدم .. با بادی ک به صورتم خورد ، راه نفسم باز شد و حالمو دگرگون کرد ! مهم نبود !! تحقیر و نیش و کنایه هاش مثل سوزنی بود بین تکه های خورد شده قلبم.! عادت کرده بودم دیگه ! با زهر نیش های حامد هنوز دلم سر بود و حرفای ارسلان اثری نداشت ! مرده متحرک بودم ! هرچند .. با فکر کردن به فرشته کوچولوم ، نور کوچیکی ته دلم روشن شد !! لبخندی زدم و سرمو به پنجره تکیه دادم ! نمیدونم .. شاید اگر ذوقمو موقع فهمیدن باردار بودنم ، بروزمیدادم .. حامد بعداز خبردروغ سقط بچه ، فکرای بدی درمورد من نمیکرد ! سرزنش کردن خودم برابر بود با پرشدن استوانه بغضم ! دلتنگی من برای حامد الکی نبود ! حالا متوجه شدم ..که چقدر وابستش بودم و نمیدونستم.! _پیاده شو دیگه ! بدون حرف پیاده شدم و پشت سرش حرکت کردم ... براچی منو آورده اینجا؟! میدونستم تلنگری میشه برای ترکیدن بغضم ! اما حرفی نزدم و فقط نگاهمو دوختم به سنگ قبرها !
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_337 با صدای رومخش ، از قله افکارم پرت شدم .. _خیلی به خودت فشار نیار !
•{🖤🤍}•• ‌ _بیا اینجا ! سمت دکه گل فروشی رفتیم که بوی خوش گل ها ، بینیم رو قلقلک داد ! اونقدر غرق رنگای خاص گلا شده بودم که متوجه اتمام خرید ارسلان نشده بودم ! بعداز چنددیقه که حسابی منو گردوند توی قبرستون، سمت سنگ قبری رفت و نشست ... روی سنگ بزرگی ک روبروی ارسلان بود ؛ نشستم .. در بطری آب رو باز کرد و روی سنگ ریخت .. دسته گل رو روی سنگ گذاشت و نشست .. عینک دودیشو عصبی درآورد و پرت کرد رو سنگ ! مشغول خوندن فاتحه شدم.! ینی.. چاره ای بجز این نداشتم !! " یلدا محبی " "فرزند محمد علی " "تاریخ وفات : 1401/6/27 " از تاریخ وفاتش فهمیدم دوسالی هست که فوت شده ! اما... اسمش برام آشنا بود ! یلدا ! +یلدا کیه ؟ خیره شده بود به سنگ مزار و هیچی نمیگفت ! +خ..خدا رحمتش کنه .. خب .. ا..از ن...نام خانوادگیش م..مشخصه که از اعضای خ..خونوادت نیست ! بازم چیزی نگفت که عصبی گفتم : + منو آوردی اینجا که چی بشه ؟ حرفم که نمیزنی ! _وقتی تموم زندگیم زیر خاکه ، چی بگم؟ ازکجا شروع کنم.!؟ خیره شدم بهش ! نباید تند میرفتم ! وجودم میسوخت وقتی بغض و عصبانیت جنس مذکرو میدیدم ! سکوت کردم تا ادامه بده ! _سه سال پیش با اصرارهای مادرم ، اومدم تهران ! برای کارهای مسخره عمارت ! حاج حسین اونموقع مریض بود .. توانایی انجام هیچ کاری رو نداشت !. من مونده بودم و یه عمارت و اهالی محل ک روزبه روز کنترلشون سخت تر میشد ! بعداز سه چهارروز ، بالاخره کارهای اداری تموم شد ! اما یه چی ناتموم موند ! قصه من و یلدا !! گلی رو برداشت و مشغول پرپر کردنش شد .! _پدرش با پدرم رفت و آمد کاری داشت .. پدرش رو دیده بودم .. اما یلدا رو نه ..! برای کار سفارشی ک حاج حسین گفته بود برم پیش پدر یلدا، .. رفتم و توی کارخونه دیدمش ! لبخند تلخی زد .. _از اون روز به بعد ... شدم گوش به فرمان پدرش ! هرکاری میگفت انجام میدادم ! ب بهانه های کوچیک و مزخرف میرفتم کارخونه و مخشونو کارمیگرفتم ! تااینکه حاج حسین ، فهمید قضیه ازچه قراره ! برام سوال بود که چرا به پدرش میگه حاج حسین ! اما سعی کردم از این فرصت خوب استفاده کنم و متوجه گذشته ش بشم !!! _به پدر یلدا گفت .. پدر یلدا هم یه ماموریت کشکی رو به من و یلدا سپرد ! بهانه ای بود برای رسیدن من به یلدا ! توی مسافرت ازش خواستگاری کردم ! عشق ساده ای نبود ! عشق من به یلدا عشق بود ! خیلی زود عقد کردیم و عروسی بزرگی توی عمارت برپا شد ! البته .. نفس عمیقی کشید .. _مادرم مخالفت زیادی کرد .. چون خانواده یلدا یه مرتبه از خانواده ما پایینتر بودن ! از همه لحاظ .. مالی ... اعتقادی .. هرچی ! اما من گوشام کر بود و فقط صدای قلبم رو میشنید ! خونه ای تو تهران گرفتم و سریع رفتیم سر خونه زندگیمون ! تااینکه بعد پنج شیش ماه ، فهمیدم یلدا بارداره ! لبخندی روی لبم اومد که با صدای خش دارش ، سریع محو شد ! _خیلی خوشحال بودم ! انگار دنیارو به نامم زده بودن ! اما این خوشحالی کلا دوماه دووم آورد ! بعداز دوماه یلدا حالش بشدت بد شد و من تازه فهمیدم بخاطر افسردگی شدیدش بوده ! بردمش بیمارستان !! زنگ زدم مادرم ...
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_338 _بیا اینجا ! سمت دکه گل فروشی رفتیم که بوی خوش گل ها ، بینیم رو قل
•{🖤🤍}•• ‌ _مادرم گفت پیکر برادر یلدا رو بعداز ۲۰ سال بالاخره پیدا کردن ! برادر یلدا شهید شده بود ! خانواده یلدا ایمان و اعتقادات محکمی داشتن و مذهبی بودن!!! میدونی .. عشق من و یلدا خیلی پایدار بود ! یلدا فهمیده بود که من از روستا و عمارت خوشم نمیاد ! بخاطر همین حرفی درمورد پیداشدن پیکر برادرش به من نزد ! ریشه افسردگیش همین بود ! دوری از خانواده و دلهره و گریه های زیادش بخاطر برادرش !! مادرم بعداز شیش هفت ساعت خودشو به بیمارستان رسوند ! اون شب بدترین شب زندگیم بود !! نمیدونستم غصه وضعیت کشورو بخورم .. یا وضعیت یلدارو .. که بد و بدتر میشد ! رسیدن مادرم هماهنگ شد با مرخص شدن یلدا !! شب بود و مردم توی خیابونا و تک تک کوچه ها غوغا کرده بودن ! دست به دامن خدا بودم تا بتونم یلدا و مادرم رو سالم برسونم خونه ! دستی به موهاش کشید و تکونی خورد .. _دم در بیمارستان وایستادن ک به مادرم گفتم میرم ماشینو بیارم ! رفتم .. امادیر برگشتم ! خیلی دیر!!! صدای لرزونش عذابم میداد ! هرچقدر هم که یه مرد بد باشه .. بازهم دیدن گریه و شکسته شدنش ، یعنی مرگ خاموش!! _تنها صحنه ای که یادمه ... یلدائه و التماس هایی ک زمزمه میکرد ...! یلدا چادری نبود !! چون با عقیده خانوادش بشدت مخالف بود !! اما اونقدری کافر نبود که شماها بخواید بکشینش !! توجهی به ضمیر شماها نکردم و دستی به صورتم کشیدم .. _مادرم بااینکه از یلدا خوشش نمیومد ..اما برای دفاع و دورکردن شما پس‌فطرتای ‌عوضی کشته شد ! میدونی مادرمو کی کشت؟؟؟ جوابی ندادم که داد زد : _آره ؟ میدونی ؟ +ن...نه ! _پدر و مادر تو ! پدر و مادر بی همه چیز تو !!! تویه چنددیقه همه زندگیمو به آتیش کشیدن ! بچمو ازم گرفتن ! مادرمو ازم گرفتن ! تموم امید و زندگیم !!! یلدای منو ازم گرفتن ! میفهمی ؟؟؟ آرنجشو روی صورتش گرفت وهقی زد ... اشکام روی صورتم جاری شده بودن .. داستان غم انگیزی بود ! حداقل برای من ! منی که مرتکب جرم نکرده شده بودم و باید تاوان میدادم ! _بعداز چندماه حاج حسین فقط مرگ مادرمو به همه خبر داد ! به همه گفت یلدا طلاق گرفته و کلا از ایران رفته ! مادرم هم مریض بوده و کلی مزخرفات دیگه ! اما هرکاری کرد نتونست منو مثل قبل درستم کنه ! مگه میشد اون صحنه هارو من مرور نکنم.؟! هرشب کابوس ! هرشب صدای جیغ و داد ! هرشب سرزنش ! هرشب قرص اعصاب و دارو ! اما من هنوزم که هنوزه ازش نگذشتم ! فراموش نکردم ! چون معتقدم بهم زدن زندگی و تلخ کردن کام یکی دیگه تاوان داره ! تاوان ! +لابد ک..کسی ک ..ب..باید ...ت...تاوان بده م..منم !؟ _صددرصد !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا وقتی بارون نباره ، نمیتونی رنگین کمونو ببینی ...!! @CafeYadgiry🤌🏻😻 .
برای هردرس چه رنگ هایلاتری ‌مناسبه؟😎🌈 @CafeYadgiry⛅️
چهارنشونهِ‌‌یه‌پیشرفت‌فوق‌العاده ๑ 🏷🌱 • نسبت‌به‌سال‌گذشته‌تغییرکردی ! 🗓 • هَدف‌داری ! 🧡 • تجربه‌هایِ‌سختی‌داشتی ! 📕 • میدونی‌خداپشتته ! 🌱 #پروف #بک_گراند #توصیه @CafeYadgiry🥺
شدیدا از آدما زده شدم .. سرگرمیم و پناه امنم شده کتاب .. کتاب .. کتاب .. کتاب ... خوشحال باشم یا ناراحت؟! @CafeYadgiry🫀🫂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگه حتی یه شانس کوچیک برای به دست آوردن چیزی که دوست داری وجود داره، ریسک کن! زندگی خیلی کوتاهه و خوش بختی تو همین چیزاس💘🧸. @CafeYadgiry🫐
8 رنگ که با هم غوغا میکنن! ‹.🍬🤍.›↭. ᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢ - سبز زیتونی + نسکافه ای .🙂🧸. ⊹ - سرخابی + طوسی .☕🌿. ⊹ - نارنجی + سفید .💍🌨️. ⊹ - گلبهی + خاکی .🏳️‍⚧️💜. ⊹ - سبز سیر + خردلی + شیری .🍉🌸. @CafeYadgiry😻
متاسفانه بیش از اندازه به جزئیات بی‌اهمیت، اهمیت می‌دم.!!! @CafeYadgiry🫐
اصلا فکر نمی کردم اینقدر دهن لق باشی من روی تو ی حساب دیگه باز کردبودم تو ابرومو جلوی همه بردی منم ی جوری آبروتو ببرم که نتونی از خونتون بیای بیرون مطمعن باش که تلافی میکنم اصلا از تو توقع نداشتم الان همین جوری که من تورو ترسوندم توهم رفیقاتو بترسون پیشاپیش شب یلدات مبارک نپص😁🤌🏻🥺🫀. پ.ن : بفرست براش شلوار لازم بشه :🤣🤌🏻 🍉 @CafeYadgiry🧊
آمار 2050 ؛ کتاب "365روز‌بدون‌تو" رو میزارم :🫀🌱🥺 @CafeYadgiry🫐
رفقای عزیزوم کافیه🥺. تا فرداشب یه چنل ناشناس میزنم .. هم گپ بزنیم ..هم چالشاتونو اونجا میزارم😎🍑 .
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_339 _مادرم گفت پیکر برادر یلدا رو بعداز ۲۰ سال بالاخره پیدا کردن ! براد
•{🖤🤍}•• ‌ +داری اشتباه میکنی ! _اشتباه؟ خنده ای از سر دیوانگی سر داد .. _نه خانوم نه .. ببین .. چقدر عدالت رو میخام قشنگ ایجاد کنم ! زنمو ازم گرفتی .. زندگیمو ... عشقمو ! منو محروم کردی از داشتنش! محرومت کردم از داشتن حامد ! بچمو ازم گرفتی ... بچتو ازت میگیرم ! مادرمو ازم گرفتی .. الحمداالله خود به خود مادرت ازت گرفته شد ! +همچین کاری نمیکنی ارسلان ! _زندگی من بازیچه نبود ! +همچین کاری نمیکنی ارسلان !! _زن و بچه من چه هیزم تری به شما بیشرفا فروخته بودن؟! ‌+ارسلان .. _اسم منو به زبون کثیفت نیار آرام ! +توروخدا ارسلان ! بیخیال من بشو !! بلند شد و دستی به موهاش کشید ! _د لعنتی مگه من خواستم اینجوری بشه؟ مگه من خواستم زن و بچم رو ازدست بدم؟ مادرمو ازدست بدم؟ مگه من خواستم بعداز سال ها توئه نکبتی بیای تو زندگیم؟ مگه من خواستم عاشق توئه عوضی بشم ؟ آره؟ هقی زدم که سمتم خیز برداشت ! _مقصر نیستی ولی باید تاوان بدی ! کس و کارت موقعی که داشتن غلط اضافه میکردن باید فکر اینجاشم میکردن ! چادرم اسیر دستاش شد و سمت ماشین منو کشوند ..! عصبی پشت رول نشست و راه افتاد . _لعنت بهت آرام !! لعنت بهت ! ضربه های پی درپی اش به فرمون ، بذر ترس رو تو دلم کاشته بود ! _لعنت بهت که وجودت هم نحسه ! تنها چیزی که اذیتم میکرد حرفای ارسلان نبود ! درد پهلو و قفسه سینم بود که درحال کشتن من بود ! +بس کن ارسلان بس کن !!! بس کن !!! دستی به صورتم کشیدم .. قلبم خودش روبه در و دیوار میکوبید و تقلای نجات یافتن از استرس و نگرانی بود ! باصدای فندک برگشتم سمتش .. بوی گند سیگارش ؛ خفم کرده بود ! _راستی ! میدونستی حامد خودشو از پشت بوم شوت کرده پایین؟ اخمی کردم .. +نقطه ضعفم حامد نیس داداش !! راهو اشتب اومدی ! _حتی اگ تو کما باشه؟! قصد دیوونه کردنم رو داشت؟! +چ..چرا چر..چرت میگی !!! _نه آبجی .. خنده ای کرد.. _قرص روان گردانی ک براش پست کردم حسابی به جونش نشسته بود ! +خیلی آشغالی ! جیغی زدم .. +خدا لعنتت کنه ! بابا دست از سرم بردار ! مگه با بدبخت کردن من و آزار دادنم اون زنیکه زنده میش... با دستی که تو دهنم خورد ، ساکت شدم !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا