eitaa logo
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2هزار دنبال‌کننده
813 عکس
225 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
• خلاقیت🍳↶ توی هرکاری خلاقیت لازمه و نوشتن هم از این قضیه جدا نیست، وقتی میخواید راجب یه موضوعی انشا بنویسید اولین چیزی که به ذهنتون میرسه رو انتخاب نکنید بلکه از یک دید متفاوت بنویسید◞🦋💭◜ • کتاب📚↶ کتاب خوندن خیلی به نوشتن کمک میکنه اما قرار نیست که دقیقا عین متن کتاب بنویسید باید از نویسنده نوشتن رو یاد بگیرید نکاتی که در هرژانری باید رعایت کنید یا...◞📄🌿◜ • سبک خودت🎒↶ همیشه یه سبک مخصوص برای خودت داشته باش که بقیه بتونن از روی سبک تشخیصت بدن، سبک مخصوص باید تلفیقی از چند ژانر که توی نوشتنش مهارت داری باشه و ویژگی هایی داشته باشه که فقط خودت ازپسش برمیای◞🚴🏻‍♂💛◜ @CafeYadgiry🤗
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_50 دستاشو کرد تو جیبش و با ژست خاصی گفت: _هوووم....دنیا عجیب گرده! بزار
•{🖤🤍}•• ‌ سعی کردم صدام نلرزه... خواست بره که صداش زدم...: +وایسا! بلندشدم..‌. و روبروش وایستادم... ازدرد صورتم مچاله شده بود... تف کردم تو صورتش... مات زده بهم نگاه کرد.. +تف تواون شرف و غیرتت! متاسفم برات که فقط با تهدید کردن کاراتو پیش میبری! ولی من مثل اون دخترای دوروبرت نیستم که ازاین تهدید هات بترسم! جیغ زدم: +فهمیدیییییییی؟ با تو دهنی که خوردم، انگار از یه ساختمون ۱۰‌طبقه ای افتادم! دندون هاشو به هم فشرد و دستاشو مشت کرد.... انگشت اشارشو آورد بالا... _اینو زدم تا یاد بگیری با من! با ارسلان سلطانی.... اینجوری حرف نزنی! ولی این اولشه! این تف نجست خیلی تاوان داره ! صورتش از عصبانیت قرمز شده بود! خیلی بهم نزدیک شده بود... نیم سانت بیشتر فاصله مون نبود.... رنگم پریده بود و دستام میلرزید... خیلی آروم لب زد.. _ازم بترس آرام! چون هرلحظه! هرثانیه ! ممکنه نفس تو و اون داداش عزیزتو بگیرم! یا عذابتون بدم! اینو گفت و رفت... با صدای بلند بسته شدن در تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده...
💆🏻‍♀️🍓 امروز می‌خوام یه حقیقت تلخ و بچسبونم روی پیشونیتون، اونم اینکه: 〘شمانمی‌دونیدچقدردیگه‌زنده‌هستید〙 شاید بعد از خوندن این پیام، شاید همین امشب، شاید فردا تو راه خونه، شاید همین ماه دیگه و... پس چرا باید طوری زندگی کنید که انگار برای استفاده از فرصتاتون صد سال وقت دارید؟! اگر همین امشب بیوفتید بمیرید چی؟ اونوقت هیچوقت ورزش و شروع نکردید؛ هیچوقت زبان و شروع نکردید؛ هیچوقت.... همین امروز از زنده بودنت استفاده کن و برنامه این هفتت رو بنویس! -هیچ‌کجا🌱 @CafeYadgiry👨‍👧‍👧 ✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄✻ 𓏲💙⤹
💛」 ؛⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉ 9 موردی که نشوݩ میده نیاز به استراحت دارید!❲🧘🏻‍♀️⃟🦋❳ •تمرکزتوݩ کم شده!❲🧘🏻‍♀💛❳ •دچار اختلال درخواب شدید!❲🛌🧸❳ •انگیزتون رو از دست دادید!❲🍋🏋🏻‍♀❳ •احساس کمبود انرژی میکنید!❲🌱🪵❳ •بیش از حد منفی گرا شدید!❲🙅🏻‍♀🍓❳ •نسبت به انتقاد حساس شدید!❲⏰🎆❳ •احساس بی‌قراری میکنید!❲🪞🗝❳ •سر چیزای کوچیک ناراحت میشید!❲💙✏️❳ •احساس میکنید هر چه تلاش کنید کافی نیست!❲🌚🪴❳ @CafeYadgiry🍊 ✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄✻
💚」 ؛⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉ ↓نشانه های روانی!🧠🦹🏿‍♂ ᚜🤍᚛دوری کردن از جمع ᚜💬᚛عصبی بودن و زودرنجی ؛╼╾╼╾╼╾ ᚜🤍᚛از دست دادن انگیزه ᚜💬᚛اهمال کاری ؛╼╾╼╾╼╾ ᚜🤍᚛تغییرات خواب ᚜💬᚛تغییر اشتها @CafeYadgiry👜 ✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄✻
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_51 سعی کردم صدام نلرزه... خواست بره که صداش زدم...: +وایسا! بلندشدم..‌.
•{🖤🤍}•• ‌ نشستم و توخودم جمع شدم! سرمو تکیه دادم به دیوار ... دلم برای رادین تنگ شده بود! برای سیلی زدناش! برای عصبانیتش! برای سربه سر گذاشتناش! برای غرزدناش! برای خنده هاش! حاضربودم ۱۰۰۰۰۰۰ تا سیلی ازرادین بخورم ولی پام به اینجا باز نشه! استرس و ترس تموم جونمو غارت کرده بود..... ترس ازدست دادن پاره تنم! ترس ازدست دادن پشتوانم! تموم امیدم برای زندگی رادین بود! شاید چون ته تغاری بودم انقدر حساسم... اره! بخاطر همینه! اگر حساس نبودم و بخاطریه سیلی و دعوای کوچیک از خونه نمیزدم بیرون الان با جون منو داداشم بازی نمیشد! چرا جلوش واینستادم؟ یه دختر بلبل زبون که توی بحثا کم نمیاورد الان تبدیل شده به یه دختر ترسو و ساکت ! ترسیدم! ازاینکه عصبانیتش برابر بشه با ازدست دادن را... با پیچیدن طعم خون تو دهنم رشته افکارم پاره شد..... دستمال کاغذی که تو جیبم بود رو‌ گذاشتم کنار لبم... بدجور زد... لبم پاره شده بود... دراز کشیدم و تو خودم جمع شدم.. بدجور سردم بود... نمیدونم چقدر گریه کردم که خوابم برد...... ~~~~~~~~~~~~~~~~ || ساعت ۱۱ شب بود و من و حامد دیوونه شده بودیم.... +حامد چه گلی به سرم بگیرم! بیچاره شدم! اگه بلایی سرش بیاد.... _توکلت به خدا باشه! نترس! اتفاقی نمیوفته! آرام خانوم بچه نیست! .‌‌ +بچه ست! بچه ستتت! اگه بچه نبود از خونه نمیرفت! حامد من میرم دنبالش! تو بمون ...اگر برگشت خونه زنگ بزن بهم!
'⤿‹ 𖤐 ִֶָ ›.🥺🍓.⤾𖧧 توخیلی‌قوی‌هستی...!به‌خودت‌افتخار‌کن! اگه‌نمیکنی‌پس‌من‌افتخار‌میکنم‌به‌جات! افتخار‌میکنم‌به‌اینکه‌یواشکی‌شبا‌گریه‌کردی اما‌صبا‌باخنده‌به‌استقبال‌خانوادت‌رفتی افتخار‌میکنم‌به‌اینکه‌تو‌دلت‌کلی‌غم‌بود اما‌رفتی‌و‌حال‌رفیقتو‌شاد‌کردی بهت‌افتخار‌میکنم‌دلتو‌شکستن‌ اما‌تو‌سکوت‌رو‌ترجیح‌دادی چون نمیخواستی دل‌طرف‌مقابل‌بشکنه! بهت‌افتخار‌میکنم‌یه‌تنه‌تنهایی از‌پس‌خودت‌براومدی‌و‌خودتو‌کشیدی‌بالا تافقط‌از‌فشار‌درد‌ وغما‌ خفه‌نشی چراافتخار‌نکنم‌واقعا..؟خوبم‌میکنم! همه‌ی‌ اینا‌ظرفیت‌میخواد‌عجیب‌که‌تو‌همشو‌داشتی!♥️ @CafeYadgiry🍫 ✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄✻
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_52 نشستم و توخودم جمع شدم! سرمو تکیه دادم به دیوار ... دلم برای رادین ت
•{🖤🤍}•• ‌ از خونه زدم بیرون... دلم حسابی شور میزد! مطمئن بودم یه بلایی سرش اومده... همه جارو گشتم! تموم خیابونا! کوچه ها!پارک ها... حتی چندباری هم زنگ خونه های اطراف آدرسی که آرام داده بود رو زدم! ولی هیچکس نبود! نا امید و با شونه های خمیده،سوار ماشین شدم..هرچی استارت میزدم روشن نمیشد! چشمم خورد به چراغ بنزینی که خیلی تشنه بود! همینو کم داشتم... دادزدم: لعنتیییی! عصبانیت و نگرانی مو سر فرمون ماشین خالی کردم! سرمو گذاشتم روی فرمون... گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن... حااامد بود! سریع جواب دادم! +ا...لو! _رادین؟ رادین کجاااااایی؟ +قبرستون! کجاام؟ دنبال گمشده م میگردم! صدام میلرزید.. +حامد بدبخت شدم! همه جارو گشتم! ولی نب.. حامد شروع کرد به داد زدن: _رادددین بس کن! پاشو برگرد آرام اینجاااست! گوشی رو قطع کردم و سریع از ماشین پیاده شدم... دویدم! توی هوای بارونی! توی خیابونای خیس شده که معطر شده بود از بوی خاک خیس شده! راه تمومی نداشت! گوشیم چنددفعه ای زنگ خورد ولی توجه ای نکردم... رسیدم دم‌در خونه...با صحنه که مواجه شدم نفسم بند اومد....
•{🖤🤍}•• ‌ آرام بیهوش و خیس روی زمین افتاده بود! +آاااااراااااام! سریع رفتم طرفش سرشو گرفتم تو بغلم... +حاااامد زنگ بزن اورژانس! _ماشینم اینجااااست! زود باش رادین بیارش! بدنش یخ یخ بود! ضربان قلبش خیلی کند بود... گوشه لبش پاره شده بود و کمی خون میومد... لباش خشک بود ... با دیدن آرام تو اون وضعیت ،نفسم درنمیومد... نشستم ردیف عقب ماشین حامد و آرامو بغل کردم... +حامد توروخدا گاز بده ! +آراااام! آرامَم! چشماتو باز کن! آراااام... بعد ۵ دیقه رسیدیم بیمارستان... آرامو روی برانکارد گذاشتن و بردنش آی سی یو... حامد: بیا اینجا!. حامد منو کشوندو برد سمت نمازخونه... وارد نمازخونه شدیم و نشستیم یه گوشه... _من الان برمیگردم... حامد رفت و من تنها موندم.. تنها موندم با کلی فکر و خیال! کلی استرس! اضطراب... نگرانی! ترس! دلشوره! دم و بازدم برام سخت شده بود... نگاهی به در و دیوارای نمازخونه انداختم... کلی آیه و قرآن و نام ائمه نوشته شده بود... با دیدن آیه ها بغضم ترکید ... حامد با یه بطری آب معدنی وارد نمازخونه شد... _داداشم! بیا یکم آب بخور بهتر شی! در آب رو باز کرد و گرفت سمتم... یه قلوپ خوردم... +دیدی چیشد حامد؟ دیدی بدبخت شدم؟ دیدی کل زندگیم و داراییم ...خواهرم! تنها چیزی که برام مونده بود رو دارم از دست میدم؟ اونم بخاطر ندونم کاری های من! بخاطر منه بی غیرت! منی که تو دوروز بدترین رفتارا رو با آرام داشتم! روش دست بلند کردم! منی که با کوچکترین چیز عصبانی شدم! حامد اگر اتفاقی براش بیوفته چه خاکی توسرم بریزم؟ ..... حامد: برادرمن! انقدر خودتو سرزنش نکن! یعنی چی که از دست میدم؟ آی سی یو چیزی نیست! اتفاقی نمیوفته! دیدی که خدا برش گردوند پیشت‌‌...
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_54 آرام بیهوش و خیس روی زمین افتاده بود! +آاااااراااااام! سریع رفتم طرف
•{🖤🤍}•• ‌ سری تکون دادم و سرمو گرفتم تو دستام... با صدای بسته شدن در اتاق آی سی یو نگران بلند شدم ... +چی...چیشد؟حالش خوبه آقای دکتر؟ دکتر: حالشون که‌.... بله الان خوبه! +یعنی چی الان خوبه؟ دکتر:یعنی بهشون شوک وارد شده! سکته خفیفی رو رد کردند! سرماخوردگی شدیدی هم داشتند... سابقه بیماری قلبی داشتند؟ لب زدم: +ن..نه! حامد: الان باید چیکار کنیم؟ دکتر:دعا پسرجان! دعا! نگران نباشید....الان به بخش منتقل میشه! ولی از هرگونه شوک و استرس باید دور باشه! تاکید میکنم! مراقب باشین! دکتر رفت و من موندم و حامد... نشستیم روی صندلی.. حامد:رادین! جون جدت دیگه عصبی نشو! ببین چه بلایی سر دختره بیچاره آوردی؟ +اون دختره بیچاره خواهرمه .... هربلایی ام که بخام سرش میارم! به توچه‌ ربطی داره؟ لحظه ای اعصابم بهم ریخت... من خودم مثل سگ پشیمونم! حالا حامد داره نمک رو زخمم میپاشه... حامد:اوکی! امیدوارم سرعقل بیای... کاری داشتی زنگ بزن! سکوت کردم... حامد هم رفت... بعد از چنددقیقه بلند شدم.. آرامو برده بودن بخش... نگاهی به ساعت انداختم...۱۲ شب بود... سمت اتاقش حرکت کردم و وارد اتاق شدم... درو آروم بستم و رفتم کنار تختش روی صندلی نشستم.... نگاهی به چهره ش کردم... خیلی مظلوم و معصوم... رنگش پریده بود... دستی روی گونه ش کشیدم... ملافه ای که روی آرام بود رو کشیدم بالاتر...اتاقش خیلی سرد بود... معلوم نبود کدوم عوضی آرامو ترسونده! سرمو گذاشتم روی میله کنار تخت و نفهمیدم کی خوابم برد...
•{🖤🤍}•• ‌ با حس نوازش دستی روی صورتم،چشمامو آروم باز کردم... آرام با لبخند نگام میکرد... +قربون اون لبخندت برم! خنده ای کردم و دستشو گرفتم و بوسه ای زدم... نگاهی به صورتش انداختم... آنی اخماش رفت توهم و بهم ریخت! لباش بشدت خشک شده بود... +آرام؟ چشماشو ازم دزدید و بغضش گرفت... +آرام... عشق داداش؟ منو نگاه کن! آروم سرشو آورد بالا که قطره اشکی روی بالشت چکید... صندلی رو کشوندم جلو... دستمو گذاشتم روی صورتش...شروع کردم به نوازش کردن... +آرومم! خودت میدونی مثل سگ پشیمونم! توروخدا گریه نکن! غلط کردم! زل زد به من... اشاره زد به تخت ... +چی میگی آجی؟ نمیفهمم! حرف بزن! سرشو تکون داد ... فهمیدم منظورش اینه که تختو بیارم بالا... کاری که گفت رو انجام دادم... تقریبا نشسته بود.... نشستم سرجام... آرام با چشمای اشکی زل زده بود به من.... دستی روی موهام کشیدم... +نچ...آرام! بسه! رفتم جلو ... دستاشو گرفتم توی دستام که آرام پرید تو بغلم... متعجب دستامو دورش حلقه کردم... +آارامم! حالت بده؟ _هققق.... سکوت کردم...هرچی میگفتم بی فایده بود! منو نمیبخشید! تو دلش مونده بود! پشیمون بودم و نگران! عصبی بودم و پراز استرس...
🦋 ────── •◍• ───── ¹. یه جدول برای ثبت عملکرد روزانه و ساعات درسیت داشته باس🍒💭↶ ².برنامه درسیت هفتگی باشه و یهو یه حجم زیاد رو ننویس⛅🌱↶ ³.مرور درس ها رو به صورت اولویت بندی شده ، یاد داشت کن 🦢💗↶ ⁴.یادآوری های مهم و امتحانات رو توی گوشیت یاد داشت کن 🐼💿↶ ⁵.برای هفته بعدت براساس میزان مطالعه و توان هفته ای که گذشت برنامه بنویس🐚💗↶ ⁶.سبک مطالعه و تایم هایی که راحت تری رو پیدا کن📦💛↶ ‹◌. ˹🦋💙. @CafeYadgiry
‹.📖♥️.›‌↶ تایم های طلایی درس خوندن🍊🌿 •ساعت 6 تا 9 صبح :🍄🌸ꜜ مغز بیشترین انرژی رو داره و جون میده برای درس های تخصصی .☁️🌙. •ساعت 9 تا 12 ظهر :🛹🥤ꜜ تو این زمان مغزت به آماده ترین حالت خودش میرسه و پس بهتره درسی بخونی که سخته یا دوسش نداری .🍷🕊. •ساعت 4 تا 7 عصر :🛵🩰ꜜ بعد از ناهار و استراحت دوباره مغز آماده به درس چالشی و پر دردسره .💛🍸. •ساعت 12 تا 2 ظهر و 7 تا 10 شب :🌸🍓ꜜ حالا دیگه مغزت کاملا خستست،بهتره دروس سبک که انرژی کمتری میگیره رو بخوای ترجیحا عمومی ها .🍨🥨. 🥟🌸 👧🏻💛 @CafeYadgiry💧 ‹◌. ˹🦋💙.
اگه‌استرس‌داری...🙍🏻‍♀🍓 ⇤سعی‌کن‌یکم‌بخوابی 💤🧡 ⇤یه‌فنجون‌چای‌بنوش‌🖇☕️ ⇤خلوت‌کن‌با‌خودت🌸📎 ⇤قدم‌بزن‌و‌نفس‌عمیق‌بکش📻 🎀⇤خودتو‌سرگرم‌کن‌‌(نقاشی‌.بازی‌و..)🛁🍓 ⇤اتاقتوتمیز‌کن🚪🎀 ⇤یه‌فیلم‌خوب‌ببین📽🦋 ⇤موزیک‌بیکلام‌گوش‌کن🎶♥️ ⇤و‌بدون‌که‌هیچ‌چیز‌یا‌هیچ‌کس💛🍓 ارزش‌نداره‌که‌بخوای‌استرس‌بگیری☺️💗. .‌‌⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─⋅⊰ 「🌸🍶」 ‌‌‌‌⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─⋅⊰ ‹◌. @CafeYadgiry ˹🦋💙.
واسه هیچ چیز تو زندگیت عجول نباش! بالاخره می رسه اون روزی که تو ، توش به آرامش برسی! درست تموم می شن ، شغلی که واسه خودت ساخته شده رو پیدا می کنی! سر و سامون می گیری ، و آینده ی مخصوص به خودت رو می بینی! گاهی به هوای رسیدن ، مسیر رو نمی بینیم . مسیری که شاید زیبا ترین بخش زندگیمون باشه! عجول نباش ،گاهی خوشبختی همین جاست . همین لحظه! مراقب باش از دستش ندی ( =🧘🏼‍♀🎸🌤 @CafeYadgiry👑 ✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄✻
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_56 با حس نوازش دستی روی صورتم،چشمامو آروم باز کردم... آرام با لبخند نگ
•{🖤🤍}•• ‌ ۵ دیقه ای تو بغلم بود که دیدم‌خوابش برده.... آروم برگردوندم روی تخت و پتو رو کشیدم روش... گریه میکرد! حرف نمیزد! نگران بود! استرس داشت! بغض‌داشت! میترسید! همه اینارو از چشماش فهمیدم! از اتاق‌ زدم بیرون... رفتم سمت پرستار.. +سلام! من همراه بیمار اتاق ۱۲۳ هستم! اگر اتفاقی افتاد بهم زنگ بزنید میام!کاری برام پیش اومده که باید برم... _سلام جناب! شمارتونو اینجا بنویسید... روی کاغذی نوشتم و دادم دستش... از بیمارستان زدم بیرون.... باید میفهمیدم چه بلایی سر آرام اومده! ۵۰ درصد این اتفاقو از چشم سرکارم میدیدم! ۵۰ درصد دیگه ش هم خودم... تا از در بیمارستان خارج شدم یادم اومد ماشین ندارم! هیچی هم همرام نبود.... کلافه گوشیمو از تو جیبم درآوردم و شماره حامد رو گرفتم... یادم اومد بد صحبت کردم.. جواب نمیداد... ناراحت بود... بازم تند رفتم! عوض اینکه ازش تشکر کنم که کنارم بوده زدم توذوقش... ساعت ۱۲.۳۰ شب بود و خیابونا خلوت... بارون هم لحظه ای قطع نمیشد و نم‌نم‌میبارید... کل هیکلم خیس شده بود... رفتم سمت خونه حامد ... حامد مستقل بود و تنها زندگی میکرد..‌ دستمو گذاشتم روی زنگ... _بله؟ +حامد ! منم! خیلی خشک گفت: _چیکارداری؟ اخمام رفت توهم.... +هیچی.... خدافظ... _بیا بالا... باصدای تقه در وارد خونه شدم... کفشامو درآوردم ... حامد نشسته بود روی تلویزیون و کانال ها رو بالا پایین میکرد.. پشت سرش وایستادم و دستامو کردم تو جیبم.. +الان مثلا قهری؟ناراحتی؟ _نه! مگه من آدمم که ناراحت بشم؟ پوفی کشیدم و نشستم روی مبل یه نفره که کنار حامد بود... +بابا مگه دختری هی قهر میکنی‌...؟ تلویزیونو خاموش کرد و رو کرد سمتم... _نه دخترم...نه قهر! ولی دارم باهات تمرین میکنم که یاد بگیری زود عصبی نشی و خودتو کنترل کنی! رادین یکم منطقی باش! یکم مهربون باش! یکم خودتو کنترل کن! کنترل بلد نیستی، عب نداره! لااقل منت کشی رو یاد بگیر‌..
پومودور چیست؟ 🍇تکنیک پومودورو (به انگلیسی Pomodoro Technique) که از آن گاهی با عنوان فن پومودورو هم یاد می‌شود، ابزاری برای مدیریت زمان است. 🥠این شیوه را که نخستین بار فرانچسکو چیریلو (Francesco Cirillo) در اواخر دههٔ هشتاد میلادی مطرح کرد، هم‌چنان تا امروز به شکل گسترده رواج دارد و به کار می‌رود. 🎆برای این‌‌که تکنیک پومودورو را بهتر درک کنید، ابتدا لازم است بدانید که این تکنیک در برابر چه روش دیگری به وجود آمده و چه نگاهی پشت آن وجود داشته است. ⛩پومودورو بر یک ایده اصلی استوار است: اینکه انسان نمی‌تواند به صورت پیوسته و برای مدت طولانی، تمرکز ذهنی و توان فیزیکی خود را بر روی یک موضوع یا یک هدف مشخص حفظ کند. @CafeYadgiry
برنامه ریزی بر اساس فعالیت‌ها یا بر اساس قطعات زمانی؟ یکی از رایج‌ترین شیوه‌های برنامه‌ریزی، توجه به فعالیت‌هاست😊. مثلاً شما صبح از خواب بیدار می‌شوید و با خود می‌گویید: «امروز باید خریدهای خانه را انجام بدهم. یادم باشد گزارش سفر هفتهٔ قبل را هم بنویسم.✅ ضمناً باید زبان هم بخوانم. علاوه بر این‌ها باید اتاقم را هم مرتب کنم.✅ مدت‌هاست به هم ریخته و فرصت نکرده‌ام به آن برسم.»✅ تا همین‌ جا اگر نگاه کنید ما با چهار فعالیت روبه‌رو هستیم: ☑️خرید خانه ☑️نوشتن گزارش سفر ☑️زبان خواندن ☑️مرتب کردن اتاق معمولاً حداکثر کاری که در چنین شرایطی انجام می‌دهیم، اولویت‌بندی است. اگر کارها ساده باشد، احتمالاً با یک حساب سرانگشتی ترتیب‌شان را مشخص می‌کنیم🔘. اگر هم تعداد و تنوع‌شان زیاد باشد و محدودیت زمانی داشته باشیم، احتمالاً بر اساس میزان ضروریت و فوریت دربارهٔ تقدم و تأخر آن‌ها تصمیم می‌گیریم (ماتریس آیزنهاور).➿ این روش برنامه‌ریزی را برنامه‌ریزی بر اساس فعالیت‌ها یا تسک باکسینگ (Task-boxing) می‌نامند.✔️ @CafeYadgiry🌺
✅اما برنامه ریزی روزانه را می‌توان با رویکرد متفاوتی هم انجام داد: بالاخره وقت ما در هر روز محدود است. مستقل از این‌که چقدر فعالیت‌های مختلف در فهرست کارهایمان باشد، آن‌چه در عمل ما را محدود می‌کند،‌ زمان است.😶‍🌫 ♡پس می‌توانیم مسئله را از سمت دیگر حل کنیم. یعنی بگوییم من روزانه مثلاً پنج یا شش یا ده یا پانزده ساعت وقت مفید دارم. این وقت را به بخش‌های نیم ساعته یا یک ساعته تقسیم می‌کنم و سپس تصمیم می‌گیرم هر قطعهٔ زمانی را به چه کاری اختصاص دهم. این روش را معمولاً برنامه‌ریزی بر اساس قطعات زمانی یا تایم باکسینگ (Time-boxing) می‌نامند.🤪 @CafeYadgiry🤭
تکنیک گوجه فرنگی!🍅 چیریلو – مثل بسیاری از کسانی که در آشپزخانهٔ خود از تایمر استفاده می‌کنند – یک تایمر مکانیکی داشت.🛷 تایمری که به شکل گوجه‌فرنگی بود و از آن برای اندازه‌گیری زمان پخت و پز استفاده می‌کرد.🍅 یک بار این ایده به ذهنش رسید که از تایمر گوجه‌فرنگی برای برنامه ریزی روزانه استفاده کند.🌬 به این شکل که معمولاً تایمر خود را روی ۲۵ دقیقه یا ۳۰ دقیقه کوک می‌کرد و هر بار این قطعهٔ زمانی را به یک فعالیت مشخص اختصاص می‌داد.☄ زمان‌سنج‌های آشپزخانه شکل‌های مختلفی دارند. اما چون زمان‌سنج چیریلو به شکل گوجه فرنگی بود، اسم روش خود را پومودورو گذاشت؛ پومودورو به زبان ایتالیایی یعنی گوجه فرنگی.🔥 جالب این‌جاست که هنوز هم گوجه فرنگی به نوعی نماد این شیوهٔ زمان‌بندی (یعنی تایم باکسینگ) محسوب می‌شود.💫 @CafeYadgiry😜
تایمر اشپزخانه فرانجسکو👌 @CafeYadgiry🥰
روش استفاده از تکنیک پومودورو برای مدیریت زمان😍 حرف اصلی در تکنیک پومودورو – همان‌طور که در ابتدای درس اشاره کردیم – تایم باکسینگ است: برنامه‌ریزی بر اساس قطعات ثابت زمان.✅ ✨مثلاً می‌‌توانید وقت خود را به قطعات زمانی ۲۵ دقیقه‌ای یا ۳۵ دقیقه‌ای تقسیم کنید. البته بین هر دو قطعه هم یک فاصلهٔ کوتاه برای استراحت در نظر بگیرید. این فاصلهٔ استراحت می‌تواند بسیار کوتاه باشد؛ مثلاً ۳ تا ۵ دقیقه. ✨البته باید با خودتان قرار بگذارید بعد از هر سه یا چهار قطعه کار، یک استراحت طولانی‌تر هم برای خودتان در نظر بگیرید. این زمان استراحت می‌تواند ۱۵ یا ۲۰ و حتی ۳۰ دقیقه باشد. ✨بعد از مدتی متوجه می‌شوید که معمولاً در یک روز کامل، چند پومودورو کار انجام می‌دهید. بنابراین می‌توانید از قبل برای خودتان برنامه‌ریزی کنید و مثلاً بگویید: ✨امروز یک پومودورو زبان می‌خوانم امروز سه پومودورو برای امتحان درس خواهم خواند. ✨برای نوشتن گزارش هفتهٔ قبل به ✨دو پومودورو زمان نیاز دارم. ✨امروز هفت پومودورو روی پروژهٔ … کار خواهم کرد. @CafeYadgiry😉
نمونه ای از تکنیک پومودور 😍 @CafeYadgiry
برای افزایش اثربخشی تکنیک پومودورو به نکات زیر توجه کنید📆: هر قطعهٔ زمانی یا پومودورو را خیلی کوتاه (مثلاً کمتر از ۱۵ دقیقه) یا خیلی طولانی (مثلاً بیشتر از ۴۰ یا ۴۵ دقیقه) در نظر نگیرید.❌ برای هر پومودورو صرفاً یک هدف مشخص در نظر بگیرید و روی همان یک هدف متمرکز باشید. اگر یک پومودورو را به پاسخ دادن به پیام‌های کاری اختصاص می‌دهید، در آن پومودورو هیچ کار دیگری انجام ندهید. البته واضح است که هر کار ممکن است بیشتر از یک پومودورو طول بکشد. مثلاً ممکن است سه پومودورو را برای پاسخ دادن به پیام دوستان‌تان در نظر بگیرید.❌ در طول هر پومودورو همهٔ ابزارهایی را که می‌توانند تمرکز شما را به هم بزنند از خودتان دور کنید. اگر می‌توانید درب اتاق‌تان را ببندید یا به دیگران بگویید که به شما سر نزنند. نوتیفیکیشن موبایل خود را قطع کنید و خلاصه مراقب باشید که تمام تمرکزتان روی هدف‌تان باشد.❌ بعد از هر سه یا چهار پومودورو، حتماً زمانی را به استراحت اختصاص دهید. در زمان استراحت، یا هیچ کاری نکنید و یا کاری کنید که ضرورت و فوریت ندارد و می‌تواند معنی تفریح داشته باشد.❌ @CafeYadgiry☺️
کتاب تکنیک پومودور😝 @CafeYadgiry😉
The-Pomodoro-Technique-by-Francesco-Cirillo.pdf
465.4K
The-Pomodoro-Technique-by-Francesco-Cirillo.pdf چیریلو کتابی هم با عنوان تکنیک پومودورو نوشته و منتشر کرده است. این کتاب بسیار کوچک و کم حجم است (کمتر از پنجاه صفحه) و چیریلو امکان دانلود رایگان کتاب پومودورو خود را هم فراهم کرده است (نسخه انگلیسی):😍❤️ اپلیکیشن‌های پومودورو برای سیستم عامل اندروید Pomodoro Smart Timer Minimalist Pomodoro Timer Pomodoro Timer Lite Focusmeter | Productivity Timer اپلیکیشن‌های پومودورو برای آیفون و سیستم عامل iOS Be Focused Focus To-do Pomodoro – Focus Timer عزیزان دل چون مطالب مربوط به پومودور رو خودم اماده کردم(از گوگل و کانال های مختلف) و برای پیدا کردنش ساعت ها زمان گذاشتم، کپی بدون ذکر کانال حرام است و مشکل شرعی دارد. باتشکر @CafeYadgiry❤️
باتشکر از همراهی شما😍 پایان. هنوز تکنیک های اکتیو ریکال، فاینمن و لاینتر مونده😃 ایشاالله اونارو هم خواهم گذاشت☺️ ممنونم که زیادمون کردید🥲 خوشحال میشم بازم زیادمون کنید😅 یه عالمه قول و عمل به قول دیگه هم داریم👍 امیدوارم که مورد استفاده تون قرار گرفته باشه😜 اگه بازم از اینا میخواین همراهمون باشید⚡️ 🔴 از مطالب استفاده کردید لف دادید حرام🔴 🔴استفاده از مطالب بدون عضویت حرام🔴 🔴کپی از مطالب امروز بدون ذکر لینک کانال حرام🔴
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_57 ۵ دیقه ای تو بغلم بود که دیدم‌خوابش برده.... آروم برگردوندم روی تخت
•{🖤🤍}•• ‌ باشه ای‌گفتم و ساکت شدم ... حامد رفت تو آشپزخونه... سرمو گرفتم تو دستام و رفتم تو فکر... بدجور بهم ریخته بودم... آرام حرف نمیزد! لکنت گرفته بود! دستی دستی هم خودم رو هم آرامو بدبخت کردم! _خوب؟ باصدای حامد سرمو بلند کردم... +خانوم خونه...! چایی آوردی! تک خنده ای کردیم... چایی رو برداشتم و دستامو دور لیوان حلقه کردم... _پاشو برو لباساتو عوض کن...! صداشو نازک کرد.. _مبلم رو خیس کردی! سرمو تاسف بار تکون دادم و گفتم: +خیرسرت مردی! این اداها چیه؟ بعدشم...لباس ندارمم... _برات گذاشتم... برو ی دوش هم بگیر...لباسایی ک گذاشتمو بپوش! چشمکی زدم و گفتم: +دمت گرم برادر! _استغفرالله برادر چشمک براچی؟ زدم زیر خنده... چاییمو خوردم و چپیدم تو حموم... بعداز یه دوش آبگرم،ولو شدم رو تخت حامد... _راحتی داداش؟ پتورو کشیدم روم و چشمامو بستم، +اصن امکانات عالی!دمت گرم! _تو باچیزی به اسم شعور آشنایی داری؟ لب زدم.. +ن! چی هست؟ _حیف خوابم‌میاد وگرنه حالیت میکردم... +آخ گفتی خوواااب...برو بزار منم بخوابم باید برم بیمارستان... _شب بخیر برقو خاموش کرد و رفت خوابید... ساعت تقریبا ۱.۳۰ شب بود که خوابیدم... ~~~~ با صدای حامد بیدار شدم... +برو بزار کپمو بزارم .. _رادین! خیلی جدی و نگران اسممو صدا زد... برگشتم سمتش و خواب آلود گفتم: +باز چیشده؟ _آرام خانوم ... پریدم از روی تخت و روبروش وایستادم... +چیشده آرام! _از بیمارستان ب گوشیت زنگ زدن جواب دادم...گفتن که آرام خانوم بی تابی میکنه میخاد تورو ببینه! سریع آبی ب صورتم زدم و حاضر شدم... +حامد میای توام؟ _اره حتما! با ماشین حامد سمت بیمارستان راه افتادیم... بعداز ۵ مین رسیدیم.. تموم جونم پراز استرس بود! سمت اتاق آرام دویدم و به صدازدنای حامد توجهی نکردم..