♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_191 +امام رضا؟ نمیشد من و یارم رو یدفه میطلبیدی؟ من تنها بیام؟ تنها؟ بش
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_192
میلاد: پاشو...پاشو خبر خوبی دارم برات!
پتورو کشیدم رو سرم و گفتم؛
+برو بیرون میلاد...حوصلتو ندارم!
_حتی اگه درمورد آرام باشه؟
بلند شدم نشستم و خیره شدم بهش...
_داره میره مشهد!
لبخندی رولبم اومد ک گفت:
_هان چیه ؟ میخندی؟
+هماهنگ کن صبح راه بیوفتم سمت مشهد!
_اوکی. شب خوش.
سری تکون دادم و خودمو انداختم رو تخت!
زل زدم به سقف و چشمامو آروم بستم که خوابم برد...
_______________________
#آرام
ساعت ۷ صبح بود و هنوز پشت فرمون بودم...
چشمام ازشدت خستگی جاده رو نمیدید...
جلوی هتل نگه داشتم و ماشینو پارک کردم..
"هتــــل نســــیم "
کیف کوله و چمدونمو برداشتم و ماشینو قفل کردم...
+سلام یه اتاق میخاستم! قیمت ها رو لطف میکنید؟
_سلام بانو. درخدمتم... هر یک ساعت ۵۵۰ .
سری تکون دادم ..
+اوکیه!
_کارت ملی و شناسنامتونو بدید!
تموم مدارک و هرچی ک خواست رو دادم دستش...
دیگه نمیتونستم ...
خیلی خسته بودم!
متوجه هیچی نبودم تا اینکه کارت اتاقو داد دستم...
تشکری کردم و سمت اتاقم پرواز کردم!
وارد اتاق شدم و بدون نگاه کردن به اجزای اتاق گرفتم خوابیدم...:)
_______________________
#ناشناس (ارسلان)
_ارسلان بجنب ! الان پروازت میپره!
+اومدم دیگه...
چمدون آخرو از صندوق درآوردم و سمت میلاد رفتم...
+چقد غر میزنی !
سمت فرودگاه حرکت کردیم و بعدازخدافظی و سفارش های من سوار هواپیما شدم ..
گوشیمو خاموش کردم که بعدازچنددیقه هواپیما بلند شد...
نگاهمو دوختم به آسمون..!
هرباری که میخواستم برم مشهد مامانمم میومد !
مامان کجایی؟
دلم برات خیلی تنگ شده !
برات سوغاتی چی بیارم سر خاکت؟
ازهمون تسبیح هایی که دوست داشتی؟
یا سوهان دوست داری؟
همون سوهان هایی که ظرفاشو به عنوان جای نخ وسوزن استفاده میکردی!
Mohammad Hossein Pouyanfar - Salam Karbala Salam Arbaein (320).mp3
8.02M
گریه برات به داد این چشام میرسه!
پاهام حرم نمیرسه صدام میرسه:))
من جا موندم ولی سلام میکنم!
من میدونم این سلام میرسه:))))
سلام علت نجات جهان:)
~محمد حسین پویانفر~
#اربعین
#مداحی
#آهنگ
#محمد_حسین_پویانفر
@CafeYadgiry♥️
‹. زندگی سالم داشته باش👧🏻💕 .›
❲ پیاده روی روزانه🧁💗❳・𖧧.!
❲ 30دقیقه تمرین ورزشی🐰🌿❳・𖧧.!
❲ مصرف کردن پروتئین⚽️💕❳・𖧧.!
❲ پیروی کردن از رژیم غذایی سالم🐮🌷❳・𖧧.
#توصیه ‹.🌝💘.›
@CafeYadgiry🫂
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_192 میلاد: پاشو...پاشو خبر خوبی دارم برات! پتورو کشیدم رو سرم و گفتم؛ +
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_193
دستی به موهام کشیدم و زیرلب گفتم؛
+نمیگذرم ازت آرام...نمیگذرم!
____________________
#آرام
باصدای رعدو برق از خواب پریدم...
نگاهی به اتاق انداختم و تازه فهمیدم کجام..!
گوشیمو از کیفم درآوردم ...
ساعت ۳ ظهر بود!!!
در پنجره رو باز کردم...!
نفس عمیقی کشیدم و دستمو بردم جلو...
برخورد قطره های بارون به دستم ؛ حالمو زیر و رو کرد!
باد خنکی به صورتم خورد که عطسه ای کردم...
درو بستم و تلفنو برداشتم.
بدجور گشنم شده بود!
چندتا چیز میز سفارش دادم که بعد چنددیقه آوردن!
به پیتزای روبروم خیره شدم.
گشنم بود!!
اما میلم نمیکشید که بخورم!
بی میل گذاشتمش رو میز و لباسامو مرتب کردم..
کولمو برداشتم و از هتل زدم بیرون.
باید یه سرنخی پیدا میکردم !
باید پیداشون میکردم تا امشب!
نمیشد دست رو دست بزارم و تنبلی کنم!!
نشستم پشت رول که بارون شدت گرفت!
+شانس مارو نگاه توروقرآن!
پامو گذاشتم رو گاز و راه حرمو پیش گرفتم....
جاده رو به زور میدیدم!
باصدای پیامک گوشیم حواسم رفت سمت چراغ قرمز..
ایول..
گوشیمو برداشتم و پیامو باز کردم.
رادین .
_ماشین امانته!حواستو جمع کن نکوپونی اینور اونور!
بغض بدی گلومو گرفت!
چقدر سرد و خشک!
دنده رو عوض کردم و پامووگذاشتم رو گاز...
چراغ قرمزو رد کردم و تا تونستم گاز دادم!
امام رضا دارم دیوونه میشم!
راه درستو جلو پام بزار!
چیکار کنم ولم کنن؟
خسته ام!
بخدا خسته ام!
دلم تنگ شده!
چون قرار بود من الان کنار یارم باشم!
نه اینجوری!
ویلون و سرگردون تو کوچه و خیابونا!
دنبال یه خانواده !
اونم فقط برای دوکلوم حرف !
دلم داشت میترکید!
نمیدونستم باید کجا برم!
هرچند دلم فقط حرم میخواست!
ماشینو پارک کردم و وارد حیاط حرم شدم.
بعداز بازرسی کامل چادرمو سرم کردم...
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_194
چشمم به گنبد که خورد اشکام سرازیر شدن!
قدمامو آروم برداشتم ...
وارد حرم شدم و دستمو به ضریح گرفتم...
کمی از ضریح دور شدم و نشستم گوشه و توخودم جمع شدم!
سرمو تکیه دادم به دیوار و زل زدم به ضریح!
اشکام دراختیار خودم نبود!
بی جهت و بدون دلیل میریختن!
هرچند دلیل نمیخواست!
من بغض داشتم!
بااینکه کلی گریه کرده بودم!
کلی جیغ و داد نکرده داشتم!
کلی خدا خدا های نگفته..!
چادرمو کشیدم جلوتر و زیرلب ذکر الهی به رضا میگفتم!
امام رضا میشنوی صدامو؟
ببین وضعیتمو!
ببین چه بلایی سرم اومده!!
گدای مشهدت بودم ...
گفتی پاشو بیا!!
الان این داغ رو دلم رو چیکار کنم؟
نمیشد یدفه ای از خواب میپریدم و حامدو بالا سرم میدیدم؟
که منتظرم باشه و ب..
با تیر کشیدن یهویی قفسه سینم رشته افکارم پاره شد...
سرفه ای کردم تا نفسم بالا بیاد اما فایده ای نداشت..
سرمو تکیه دادم به دیوار که خوابم برد...
__________
باصدای حامد ازخواب پریدم؛
_آرام؟ آرام بیدارشو...باید بریم !
بادیدن حامد جا خوردم!
+حا..حامد خودتی؟
خنده ای کرد و دستاشو کردتو جیبش:
_پس چی. ؟ زودباش باید بریم دیر شده!
خواستم بلند شم اما انگار به دستام و پاهام وزنه وصل کرده بودن!
نمیتونستم برم طرفش!
خیره بودیم به همدیگه!
هقی زدم و گفتم؛
+یعنی همش خواب بود حامد؟ تو زنده ای؟
_مسخره کردی منو؟ توقع داشتی من مرده باشم؟
+ن..نه! همه..همه میگفتن توتصادف کردی! خودم دیدم حامد! دیدم که خاکت کردن! دیدم که توی کما بودی! بعدش تموم شد ! مامان و بابات هم اومدن مشهد! بعدش..
-وای آرام بسه! مغزم داره سوت میکشه! بیا بریم میگم!
خواستم بلند شم اما نتونستم!
حامد رفت و من موندم!
+حامد صب..صبر کن ! حامد! حامدد!!!
#ایده_درس_خواندن
چجوریرودرسمونتمرکزکنیم؟!🤥💕
¹-اولبایدیکفضایمناسبیروبرای
درسخوندنفراهمکنید👀🍓
²-گوشیروازخودتوندورکنید🧸🌱
³-جاییکهداریندرسمیخونینساکت
باشه🌝🌷
⁴-همهیحواستونوبزارینرودرس🙅🏻♀✨
@CafeYadgiry🤓
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_194 چشمم به گنبد که خورد اشکام سرازیر شدن! قدمامو آروم برداشتم ... وارد
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_195
باصدای جیغ بلندی چشمامو باز کردم..
_آبجی؟ آبجی خوبید؟ آبجی صدامو میشنوید؟
ازشدت درد قفسه سینم نمیتونستم تکون بخورم!
چشم گردوندم دنبال کسی که میخاستم!
+حا..حامد؟!
_آبجی حامد کیه!
به زور خودمو جمع و جور کردم ..
اشکم دراومده بود!
نفسم درنمیومد و درد قفسه سینم بدجور اذیتم میکرد!
_عزیزم خوبی؟
سری تکون دادم و بلند شدم ...
هرجارو نگاه میکردم خبری از حامد نبود!
سمت در خروجی قدم برداشتم ...
_آبجی اگر حالتو..
+خوبم! باید برم!
توی حیاط فقط میگشتم دنبآل حامد!
سرمو برگردوندم که قیافه آشنایی به چشمم خورد!
نرگس و ناهید خانوم !
خواستم صداشون کنم اما زبونم بنداومده بود!
امام رضا قربونت برم!
چادرمو کشیدم جلو و خیلی آروم دنبالشون رفتم!
از حرم خارج شدن و رفتن سمت بازار!
چادرمو درآوردم و گذاشتم تو کولم...!
جلوی انگشترفروشی وایستادن که سریع رومو برگردوندم..
+آقا..آقا ببخشید قیمت سوهان هات...
غیب شدن نرگس و مامانش مث پتکی خورد تو سرم!
بدوبدو سمت انگشتر فروشیه رفتم که دیدم اومدن بیرون !
خم شدم و بند کفشامو بستم تا نشناسن!
_حامد عقیق دوست داره مادرمن لج نکن!
با حرف نرگس خیره شدم به جای خالیشون!
چی گفت؟
پاهام دیگه یاری نمیکرد!
آروم پشتشون میرفتم...
بعداز ۲۰ دیقه چرخیدن توی بازار سمت ماشینی رفتن و سوار شدن..
سریع نشستم پشت رول ..
زیاد از حرم دورنشده بودیم که پیچیدن تو یه کوچه و وارد ساختمونی شدن...
ماشینو پارک کردم و پیاده شدم.!
کل کوچه رو دید زدم و روبروی ساختمون وایستادم!
خدایا چیکار کنم من الان!
کدوم زنگو بزنم؟
خدایا چرا...
"ناشکری نکن آرام! کار امام رضا رو ببین که باعث شد خونشونو پیداکنی!"
استرس تک تک سلولامو درحال خوردن بود!
دستام رو انقدر بهم دیگه فشارداده بودم که سر شده بودن!
وایستادم جلو در که بعدازچنددیقه آقایی از درو باز کرد..
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_196
_کاری داری دخترم؟
+س..سلام!
یه پیرمرد باچهره مظلوم و مهربون سوالی خیره شده بود،
+با اوووم......با واحد آقای هاشمی کارداشتم!هرچی زنگ میزنم جواب.نمیدن!گفتن بیام خونه رو مرتب کنم الان مهمون میاد براشون!
_نسبتی دارین باهاشون؟
آب دهنمو قورت دادم وگفتم؛
+ب..بله دوست دخترشون هستم!
_چی؟
+نه چیزه!!!
همکلاسی دخترشون...یعنی خواهر آقاحامد هستم!
سری تکون داد و خندید:
_بله...بد متوجه شدم...بفرما...
رفت کنار که تشکری کردم..
+ببخشید واحد چندن؟
تعجب کرد!
سوتی داده بودم!
من حتی نمیدونستم واحد چندن!اونوقت گفته بودم دوست نرگسم!
دروغ نگفته بودم! اما هرکی دیگه بود هم شک میکرد!
_واحد ۲ ان!
+ممنونم بااجازه!
سریع از نگاهای مچ گیرانش فرار کردم...
راهرو بوی خاصی میداد!
بوی اسفند !
بوی عطر!
وایستادم پشت در!
دستمو سمت در بردم و ضربه ای به در زدم.
ازشدت استرس و بغض حالت تهوع شدیدی داشتم!
بعد چنددیقه نرگس درو باز کرد.
با دیدن من رنگش پرید!
+س..سلام !
زل زده بود به من و هیچی نمیگفت!
_کیه نرگس بیا اینور..!
با دیدن ناهید خانوم لبمو گاز گرفتم و سرمو!انداختم پایین!
_آ...آرام!
+سلام!
_چجوری...چجوری اومدی!
+به سختی!
_بیا...بیا تو...نرگس بیارش تو!
کفشامو درآوردم و وارد خونه شدم...
نگاهی به نرگس انداختم که بغض کرده بود!
+شرمنده ام!
لبمو گاز گرفتم تا بغضم نشکنه ...
سریع ازکنارش رد شدم و وارد پذیرایی شدم..
_بیا آرام ..چجوری اینجارو پیدا کردی عزیزم؟
+وقت برای ص...صحبت درمورد اینا زیاده!
شما براچی اومدید مشهد؟
نشستیم رو مبل که سرشو انداخت پایین و جواب نداد!
+شرمنده ام ناهید خانوم! اومدم که حلالیت بگیرم! باور کنید از روزی که این اتفاق افتاده حال من و رادین هم خوش نیست! نمی...
با دیدن بابای حامد که از اتاق خواب اومد بیرون بلند شدم..
+سلام !
با دیدن من شوکه شد!!
_سلام! خو...خوش اومدی!
لبخندی زدم که گفت:
_ناهید بیا یدقه!
سمت آشپزخونه رفتن ..!
فضای سنگین خونه داشت نفسمو بند میاورد!
چجوری بگم بابا منم دارم دق میکنم!
بخدا منم داغ دیدم!
چرا نمیفهمید!
از سرد بودنشون تنم لرزید!
مگه من میخاستم اینجوری بشه؟
چنددیقه بعد نرگس با یه سینی چایی اومد و نشست روبروم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشهمیگفتنبچهدار,کهبشن
دیگهآدممیشن...
*وقتیبچهدارمیشن:)*
#فان🤌😂
@CafeYadgiry🌚