💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_377
نفسی کشیدم:
_میگم که میخواید دوباره بیاید...
و خیلی طول نکشید که تماسمون قطع شد...
معین دوباره میخواست بیاد،
این بار با پدربزرگش که تا حالا ندیده بودمش و اصلا نمیدونستم در قید حیاته!
از روی تخت بلند شدم،
مامان تو هال بود و مشغول تماشای تلویزیون که خودم و بهش رسوندم و با صدای آرومی گفتم:
_معین...
یعنی آقای شریف دوباره میخواد بیاد خواستگاری؛
همین امشب!
سر مامان به سمتم چرخید:
_لازم نکرده،
رو دستم که نموندی دوباره بخوام اون چرت و پرتهارو از مادرش بشنوم!
روبه روش ایستادم:
_نمیخواد با پدر و مادرش بیاد،
اونا بااین ازدواج مخالفن،
صد سالم بگذره بازم مخالفن،
میخواد با پدربزرگش بیاد!
مامان ابرو بالا انداخت:
_بی رضایت پدر و مادرش و با پدربزرگش؟
سر کج کردم:
_مامان یه جوری حرف میزنی انگار اون یه پسر بیست سالست و بدون اجازه مامانش آبم نمیتونه بخوره،
خوبه چند سال رئیست بوده و خیلی خوب میشناسیش اون بدون رضایت خانوادش هم میتونه من و خوشبخت کنه!
مامان سری به اطراف تکون داد:
_حرف من این نیست،
اون با این کارش داره بین تو و خانوادش،
تورو انتخاب میکنه و این درحالیه که اون پدر و مادر فقط همین یه پسر و دارن!
شونه بالا انداختم:
لالا گل بابا.mp3
2.71M
🕯🥀🍂
🥀
❇️ نوآهنگ| علی لایلای
🌴 لالا لالا گل بابا
🕯 دیگه سقا نمیتونه آب بیاره
#محرم
#امام_حسین علیه السلام
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
🥀
🕯🥀🍂
°•♡کافهعشق♡•°
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 #مجنون_تواَم🥰 #پارت_377 نفسی کشیدم: _میگم که میخواید دوباره بیاید...
💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_378
_منم این و نمیخوام ولی خودش میگه این تنها راهشه،
میخواد خانوادش و تو عمل انجام شده قرار بده،
میگه این تنها راهشه...
مامان نفس عمیقی کشید:
_چه بلایی بود یهو سرمون اومد،
کاش این زبونم لال میشد و نمیگفتم تو به جام بری هتل و اینجوری با آقای شریف آشنا نمیشدی، کاش لال میشدم!
اخم ساختگی تحویلش دادم:
_این چه حرفیه مامان؟
دلت نمیخواد من عروس شم؟
اونم عروس مردی که دوستش دارم؟
عروس معین شریفی که خیلی هم آدم حسابیه؟
از روی مبل بلند شد:
_اینجوری؟
و مسیر آشپزخونه رو در پیش گرفت:
_بزار با پدر بزرگش بیاد،
ببینیم چی میشه،
لطفا؟
همزمان با ورود به آشپزخونه جواب داد:
_به فیاض میگم اگه به عنوان پدرت موافقت کرد بگو بیاد،
ولی این آخرین باریه که میتونه بیاد خواستگاری و این بار هرچی که شد من دیگه کوتاه نمیام و نمیزارم فیاض هم کوتاه بیاد!
ذوق زده سری تکون دادم:
_این آخرین باره،
من مطمئنم این بار دیگه همه چی درست میشه!
گفتم و سرخوش به اتاق برگشتم،
اگه مامان اوکی داده بود باباهم حرفی نمیزد و یه جورایی خواستگاری امشب حتمی بود که واسه رسوندن این خبر به معین سریع دست به کار شدم...
°•♡کافهعشق♡•°
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 #مجنون_تواَم🥰 #پارت_378 _منم این و نمیخوام ولی خودش میگه این تنها راهش
💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_379
#معین
تو اتاق باهاش تنها شدم.
برخلاف خواستگاری قبلی که بیشتر به میدون جنگ شبیه بود،
امشب همه چی سرجاش بود،
آقاجون خوب آداب و رسوم و به جا آورده بود و پگاه هم که به عنوان خواهرم همراهم اومده بود اصلا برام کم نزاشته بود و همه در تلاش بودیم اون شب تلخ و از یاد ببریم و حالا وقتش رسیده بود که تو اتاق حرفهامون و بزنیم،
سنگامون و وا بکنیم و این درحالی بود که هردومون سکوت کرده بودیم،
وقتی دیدم نگاهش و به زمین دوخته صدایی تو گلو صاف کردم:
_اتاق قشنگی داری!
و کمی رو تختش جابه جا شدم:
_تخت خوبی هم داری!
با فاصله کنارم نشسته بود که بالاخره سر بلند کرد:
_میخوای راجع به اتاقم حرف بزنی؟
و با کمی مکث ادامه داد:
_من نگرانم،
نگران این خواستگاری که ظاهرا داره به نتیجه میرسه!
چشم ریز کردم:
_وقتی داره به نتیجه میرسه نگران چی ای؟
با صدای آرومی گفت:
_خانوادت نیومدن،
یه جوریه!
من همه تلاشم و برای جلب رضایت مامان و بابا کرده بودم و حالا بیشتر از این کاری ازم برنمیومد که غصه نبودنشون و نخوردم و با خنده گفتم:
#السلام_علیک_یا_قمر_بنی_هاشم💔🥀
▪️بسیار گریست تا کی بی تاب شد آب
🍂خون ریخت ز دیدگان خوناب شد آب
▪️از شدت تشنه کامی ات ای سقّا
🍂آن روز ز شرم روی تو آب شد آب . . .
#تاسوعا #محرم 💔🥀🏴
تاسوعا-1401.mp3
30.1M
#گلزار_شهدای_کرمان
#تاسوعا
🔳روایتی ناب ...
از تاسوعایی که کنار
عمو قاسم سپری شد.
حاج قاسم سلام...
°•♡کافهعشق♡•°
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 #مجنون_تواَم🥰 #پارت_379 #معین تو اتاق باهاش تنها شدم. برخلاف خوا
💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_380
_من با جد بزرگم اومدم خواستگاری،
پس این قیافه رو به خودت نگیر،
مثل همه خواستگاری های دیگه بیا راجع به خودمون حرف بزنیم...
تک خنده ای کرد:
_چی بگیم؟
قیافه متفکرانه ای به خودم گرفتم:
_میتونی ازم بپرسی رنگ مورد علاقم چیه و چه غذایی دوست دارم!
این بار طولانی خندید:
_غذای مورد علاقت که به من ربطی نداره،
این و میتونی به آشپزت بگی در خصوص رنگ هم...
نزاشتم حرفش تموم شه:
_آشپز؟
تو که میدونی من آشپز و خدمتکار ندارم،
اصلا خوشم نمیاد از این که چهارتا غریبه مدام تو خونم برن و بیان!
نگاه معناداری بهم انداخت:
_پس همش باید غذای بیرون بخوریم،
شب و روز و وقتی خسته از سرکار برمیگردیم!
هوس اذیت کردنش و داشتم که جواب دادم:
_نگران این چیزا نباش ،
فوقش یه ساعت زودتر میفرستمت خونه چون من دوست دارم حداقل شام و غذای خونگی بخورم!
لب و لوچش آویزون شد و زیر لب یه غر ریز زد،
هرچند من متوجهش نشدم و بعد با صدای بلندتری گفت:
_حالا تا اون روز،
اول بزار ببینم بابام به عنوان دومادش قبولت میکنه بعد راجع به قرمه سبزی و زرشک پلو به تفاهم میرسیم!
°•♡کافهعشق♡•°
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 #مجنون_تواَم🥰 #پارت_380 _من با جد بزرگم اومدم خواستگاری، پس این قیافه
💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_381
قیافش موقع حرص خوردن،
موقع غر زدن،
وقتایی که میخواست کم نیاره و دنبال راه فرار بود دقیقا همون چیزی بود که حال من و عوض میکرد،
قیافش تو این مواقع خیلی بیشتر از قبل به دل مینشست و حالا تو سکوت فقط داشتم نگاهش میکردم که دستش و جلوی صورتم تکون داد:
_حواست کجاست؟
تازه متوجهش شدم :
_چیزی گفتی؟
به در اتاقش اشاره کرد:
_گفتم بریم بیرون،
ما که باهم حرفی نداریم،
بریم ببینیم نظر بقیه چیه!
از روی تخت بلند شدم،
دستی به لباس هام کشیدم و گفتم:
_کاری با نظر بقیه نداشته باش،
نظر خودت چیه؟
نگاه گذرایی بهم انداخت:
_خب...
خب اونکه معلومه،
جوابم مثبته
با رضایت سر تکون دادم:
_پس بریم بیرون ،
به همه بگو که جوابت مثبته،
میخوام همین امشب یه تاریخی هم برای عقد تعیین کنیم!
گونه هاش سرخ شد:
_به همین سرعت؟
بهش نزدیک شدم و لب زدم:
_گفتم که جات تو شرکت خالیه!
و لبخند خبیثانه ای زدم که نفسش و فوت کرد تو صورتم:
_بخاطر شرکت و بنا به دلایلی دیگر هوم؟
راه خروج و در پیش گرفتم:
_همین...
همین که تو میگی!
و بالاخره از اتاق بیرون زدیم...
°•♡کافهعشق♡•°
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 #مجنون_تواَم🥰 #پارت_381 قیافش موقع حرص خوردن، موقع غر زدن، وقتایی که
💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_382
#جانا
همه چیز به خوبی و خوشی پیش رفت.
خواستگاری دوم به یه نتیجه خوب رسید،
پدربزرگ معین خیال بابارو از بابت نوه اش راحت کرد و بااینکه چند روزی طول کشید اما مامان و بابا هم نظر من شدن و حالا کمتر نگران مخالفت پدر و مادر معین بودن...
قرار عقد هم گذاشتیم،
به اصرار آقای دوماد آخر همین ماه عقد میکردیم و حالا دو هفته بیشتر تا موعد عقد نمونده بود که واسه خرید لباس راهیمزون شدیم.
یه مزون خفن که صاحبش با معین آشنا بود و حالا هردومون از یه پیراهن بلند خوشمون اومده بود،
یه پیراهن بلند سفید رنگ با آستین های بلند و پفی که از مچ دکمه میخورد و جمع میشد،
یقه لباس هم ساده بود و مناسب عقد مختصری که قرار بود بگیریم.
هنوز تو پرو بودم و کسی جز خودم و دختری که برای پوشیدن لباس کمکم کرده بود،
من و ندیده بود که تو آینه نگاهی به خودم انداختم.
همون چیزی بود که میخواستم،
به تنم نشسته بود که لبخندی روی لبهام نشست و همزمان صدای اون دختر و شنیدم:
_اینم کفش هایی که انتخاب کردید
نگاهی به کفش های پاشنه بلند مروارید دوزی که بی حد و اندازه قشنگ بود انداختم و بعد پوشیدمشون،
حالا ده سانتی قدبلند تر شده بودم و پیراهن تنم،
بیشتر از قبل خودنمایی میکرد که دستی به موهام کشیدم و آروم به سمت بیرون قدم برداشتم،
پشت در منتظرم بود که حالا با دیدنم لبخندی روی لبهاش نشست:
_پوشیدی؟
°•♡کافهعشق♡•°
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 #مجنون_تواَم🥰 #پارت_382 #جانا همه چیز به خوبی و خوشی پیش رفت. خوا
💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_383
سری به نشونه تایید تکون دادم و کاملا از اتاق خارج شدم،
حالا داشت سرتا پام و برانداز میکرد که هوس دلبری به سرم زد ،
با کمی فاصله روبه روش ایستادم و سعی کردم با ناز و عشوه لبخند تحویلش بدم اما انگار تموم حواسش پی لباس بود که کمی دورتر ایستادو گفت:
_یه چرخ بزن ببینمت!
حرصم گرفته بود از اینکه به لبخندها و ناز و عشوه هام توجهی نکرده بود و میخواست چرخ بزنم و لباس و ببینم که لبخند روی لبهام خشکید و سری به نشونه تایید تکون دادم:
_خیلی خب!
گفتم و چرخیدم،
اما چه چرخیدنی!
انگار که فراموش کرده باشم این کفش های پاشنه بلند و پام کردم،
رو پنجه پا چرخیدم و نتونستم خودم و کنترل کنم و با صدای ناهنجاری پخش شدم رو زمین!
به شکم روی زمین افتاده بودم و صدای جیغم تازه قطع شده بود که قبل از هرکسی معین خودش و بهم رسوند:
_تو خوبی؟
افتاده بودم روی زمین و باعث و بانیش همین آقا بود،
همین آقا که به ناز و کرشمه ام توجهی نکرده بود و حالا داشت حالم و میپرسید ،
حالا که پخش شده بودم روی زمین،