♻💫♻💫♻💫♻💫♻
#شاید_معجزه ❤
#قسمت _چهاردهم 4⃣1⃣
نویسنده: #سیین_باا😎
هنوز مناطق بودم..
باید تا اوایل عید نوروز اونجا میموندم ..
روزای خوبی برام سپری میشد ..
اینجا بودن و کنار #شهدا نفس کشیدن رو به هرجای دیگه ترجیح میدادم..
اونقدر کنارشون نفش کشیدن #قشنگ بود
که دوس داشتم کل عمرم و زندگیم رو بمونم کنارشون ..😍😍
امروز خادم اروند بودم..😎
داشتم از همون آب های جاری اروند وضو میگرفتم..
که گوشیم زنگ خورد 📱
رضا بود 😑
کاروانشون ک چن روزه رفته چیکار داشت دیگه ؟
+به سلام داش رضا فرمانده 😒
دوباره این بشر چندش شد و گفت:
سلام عزیز دلم خوبی نفسم
بعدشم خودش مرد از خنده😂
_حرفتو بگو رضا نمازه وقت ندارم !😐
خواستم بگم #عکسات خیلی قشنگ شده
شهید شی همشو خودم برات قاب میگیرم
خداحافظ عشقم😉
(قطع کرد)
چی گفت این بشر من که نفهمیدم..😐
#شاید_معجزه ❤
شاید یک ماهی از اون سفر که این روز ها به عنوان #سفر_عشق ازش یاد میکنم، گذشته..💔
تو این یک ماه اونقدر خودم رو به #شهدا نزدیک کردم ک حتی مامانم تعجب کرده !
من #رفیقامو پیدا کردم رفیق هایی که برای تا آخر عمرم کافیم بود...😍
تو همون هفته از طرف آقای خالقی دعوت به همکاری شدم..
یعنی شدم عکاس ثابت تمام مراسمات دانشگاه 😎
زود تر از چیزی ک فکر میکردم کارت #بسیج فعال رو بهم دادن...
لبخند زدم ☺
از یادآوری روزیکه بچه ها کارتو تو دستم دیدن ..👀
همه میگفتن :
ریحانه مگه تو از بسیج متنفر نبودی ؟!😐
من عاشق شهدا بودم هرچی اونا دوست داشته باشن ،من انجام میدم ..❤
داشتم میگفتم..
این روزها اونقدر سرم گرم شده؛
یادواره شهدا ، ایام معنوی جشن و شهادت ..
این روز ها بیشتر از هروقت دیگه نمازام برام لذت بخشه ..😍
این روزها حال دلم #بهشته💚
#همراهمون_باشید 😉
#ادامه_دارد 😎
♻💫♻💫♻💫♻💫♻
--—--------------------------------
✅ 🍃
🍃#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662