مَـــــن ڪـــانَ الله ڪــانَ الله لَـــه:
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ چهل
مراسم اختتامیه با روایتگری #حاج_حسین_یکتا تموم شد
عالی بود
وقتی برگشتم خونه دیدم هیچکس خونه نیست
ساعت ۱۰شبه 😐😐😐یعنی کجا رفتن
یه برگه رو در اتاقم بود
دست خط پدرم بود
نوشته بود رفته بودن مهمونی 😔😔
وارد اتاقم شدم چند تا از عکسای حاج ابراهیم
#همت تو اتاقم زده بودم
نشستم رو تخت روبروی عکس با اشک گفتم
داداش هوای خانوادمو داشته باش
دست اونام را هم بگیر از گناه نجاتشون بده
ساعتم کوک کردم رو ساعت ۲:۳۰برای نماز شب
هرزمانی دلم میگرفت #نماز_شب میخوندم
دلم هوای شلمچه ،طلائیه و حاج ابراهیم همت کرده بود ....
زیارت عاشورا خوندم
بعدش خوابیدم
ساعت دونیم از جیغای ساعت پاشدم برای نماز
برای وضو که رفتم فهمیدم هنوز خانواده ام برنگشتن 😔😔
وضو گرفتم برگشتم اتاقم
قامت نماز شب بستم
بنظرمن حال هوای آدم با نماز شب عوض میشه
بعد نماز همون جا کنار سجاده دراز کشیدم خوابم برد
خواب دیدم تو #طلائیه ام
روضه بود انگار
#زینب برام دست تکون داد: حنانه حنانه بیا اینجا
رفتم نشستم کنارش آروم گفتم:
چ خبره؟
زینب: حضرت آقا(رهبر)دارن میان #طلائیه
بچه ها میگن حاج ابراهیم همت و حاج ابراهیم
هادی هم قراره بیان
-وای خدایا 😭😭
نیم ساعت نشد #رهبر اومدن
دیدم صف اول یه سری از شهدا نشسته بودن
آقا حرفهاشون تموم شد رفتن
همه بچها جمع شدن دور شهدا
منو زینبم رفتیم سمت #حاج_ابراهیم_همت
سرمو انداختم پایین 😔
که یهو حاجی گفت: خانم معروفی درسته من برادرتم
اما نامحرمم بهتون
هرزمان که میحواهید با بنده صحبت کنید روسری سر کنید
یهو از خواب پریدم صدای اذان صبح تو اتاقم میومد
اشکام جاری شد 😭😭😭
خانم معروفی روسری کن 😭😭😭
دوباره وضو گرفتم برای نماز
از خواب به بعد هرزمان که میخوام با حاجی
حرف بزنم روسری سر میکنم .......
فردا حلقه صالحین دارم .....
#ادامه_دارد ....
✍️با ادامه داستان همراه ما باشید ...
#نویسنده: بانو....ش
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#بسم_رب_العشق
#قسمت_دوازدهم
#سردار_دلها
با ماشین شخصی رفتیم مناطق جنگی
واقعا خیلی آدم تحت تاثیر قرار میگرفت
خاکش گیرا بود
بهش میگفتن کربلای ایران
اونجا تو مناطق از شهیدان
#آوینی
#همت
#باکری_ها
#چمران
شنیدم
اکثر مناطق بهم چادر میدادن سر کنم
روی تابلوها تو مناطق پیامایی از شهدا بود
دوتا پیام خیلی نظرمو جذب کرد
#شهید_علی_محمدی
خواهرم دشمن از سیاهی چادر تو بیشتر از سرخی خون من میترسد
#شهید_همت
از طرف من به جوانان بگوييد چشم شهيدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپا خيزيد و اسلام خود را دريابيد.
چهار پنج روزی جنوب بودیم
برگشتیم
اما من دیگه زهره قبلی نبودم
دوست داشتم مثل شهدا باشم
دوست داشتم چادری بشم
اما میترسیدم
رابطه ام با حلما سادات صمیمی تر شده بود ما جنوب بودیم اما بچه ها تولدگرفتن برای شهید همت
#ادامه_دارد.....
نام نویسنده: بانو.....ش
آیدی نویسنده
@Sarifi1372
🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
📖📚📖📚📖📚📖📚📖#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662