ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ماشین ﺷﺨﺼﯽﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩﻫﺎﯼ بیرون ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ. ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ پرسید ﭼﻪ چیز ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ میزنم ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ میشوند. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ را صدا میزند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭم ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم.
#نمازاولوقت
☀️@Dastan1224
حضرت آیتالله بهجت قدسسره: اگر از قرآن استفاده نمیکنیم برای آن است که یقین ما ضعیف است؛ ازاینرو، اگر خود امام علیهالسلام را هم ببینیم، تغییر در حال ما حاصل نمیشود، چنانچه عدهای در حال حضور به ائمه علیهمالسلام بد و ناسزا میگفتند!
در محضر بهجت، ج۲، ص۲۸۰
#قرآن
#ایمان_ضعیف
☀️@Dastan1224
🔴 عملی در صبح جمعه جهت بخشش گناهان
🔵 در روایت آمده است کسى که پیش از نماز صبح روز جمعه سه مرتبه (از روى خلوص نیّت) بگوید:
🌕 اَسْتَغْفِرُ اللّهَ الَّذی لا اِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَیُّومِ، وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ
گناهانش آمرزیده مى شود، هرچند که بیشتر از کف دریا باشد.
📚 بحارالانوار ج ۸۶ ، صفحه ۳۵۹ حدیث ۳۶
📚 مفاتیح الجنان انتهای اعمال شب جمعه
☀️@Dastan1224
🔶 دیگران را قضاوت نکنیم!
🌹 امیرالمومنین امام علی علیه السلام فرمودند:
🔸 جرأت شما در عیب جویی از مردم، بزرگترین گناه است. ای بنده ی خدا ! در عیب جویی از بندهای که مرتکب گناهی شده شتاب مکن؛ شاید گناه بزرگ او بخشیده شود ولی تو را به خاطر گناهی کوچک عذاب کنند.
🔸 هر کدام از شما که به عیب دیگری آگاهی یافت، باید از عیبجویی او خودداری کند زیرا شما به عیب خود آگاه هستید. شکرگذاری به خاطر پاک بودنتان از گناهی که دیگری مرتکب شده، باید شما را از پیگیری کردن گناه دیگران باز دارد.
📚 وسائل الشیعه، بابجهادالنفس، روایت334
☀️@Dastan1224
از دفتر خاطرات جهان پهلوان غلامرضا #تختی
دم غروب بود و بارون میبارید، هوا کم کم داشت رو بتاریکی میرفت و داشتم از زورخونه بر میگشتم که یکهو چشمم افتاد به سبزی فروشی که بیشتر سبزی هاشو نفروخته بود و ناراحت بود ، رفتم طرفش یقه پالتو مو صاف کردم و سلام کردم و بهش دست دادم و کنارش ایستادم ، کمی بعد مردم به هوای دیدن من و امضا گرفتن از من می اومدن و به بهانه سبزی خریدن کنار من ایستادن ، ظرف یکساعت سبزی فروش تمام سبزی هایش رو فروخت و خوشحال بخانه رفت و من هم راضی ، خدایا شکرت که امشب پدری شرمنده خانواده اش نشد.
☀️@Dastan1224
#حکایت
حضرت ابراهیم (علیه السلام) بسیار میهماندوست بود و تا میهمان به خانه او نمى آمد، غذا نمى خورد.
زمانی فرا رسيد كه يك شبانه روز، هیچ میهمانی بر او وارد نشد؛ پس از خانه بيرون آمد و به جستجوى میهمان پرداخت.
پيرمردى را ديد، جوياى حال او شد، ولی فهميد آن پيرمرد، بت پرست است. حضرت ابراهيم گفت:
«افسوس! اگر بت پرست نبودی، میهمان من می شدى و از غذاى من مى خوردى»
پيرمرد از كنار ابراهيم گذشت.
در اين هنگام #جبرئيل بر ابراهيم نازل شد و گفت:
«خداوند مى فرمايد اين پيرمرد، هفتاد سال مشرك و بت پرست بود، ولی ما رزق او را كم نكرديم. اينك که غذای يك روز او را به تو حواله نموديم، تو به خاطر بت پرستى، به او غذا ندادى!»
#حضرت ابراهيم (علیه السلام) پشيمان شد و به جستجوى آن پيرمرد رفت. او را پيدا كرد و با اصرار به خانه خود دعوت نمود. پيرمرد بت پرست گفت:
«چرا بار اول مرا رد كردى، ولی حالا دعوت می کنی؟»
حضرت ابراهيم ، پيام و هشدار خداوند را به او خبر داد.
پيرمرد به فكر فرو رفت و گفت:
« نافرمانى از چنين خداوند بزرگوارى، دور از #مروت_وجوانمردى است. »
آن گاه به یگانگی #خداوند اقرار نمود و آيين ابراهيم (علیه السلام) را پذیرفت.
📙جوامع الحكايات(محمد عوفى)
☀️@Dastan1224
📚داستان کوتاه
در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد ...
او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.
و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛
تاجر تنبل و پولدار ڪه بیشتر اوقات در دڪان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش ڪار می ڪردند، ڪم ڪم از آوازه خوانی های ڪفاش خسته و ڪلافه شد ...
یڪ روز از ڪفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟
ڪفاش گفت روزی سه درهم
تاجر یڪ ڪیسه زر به سمت ڪفاش انداخت و گفت:
بیا این از درآمد همه ی عمر ڪار ڪردنت هم بیشتر است!
برو خانه و راحت زندگی ڪن و بگذار من هم ڪمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا ڪلافه ڪرده ...
ڪفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران ڪیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت.
آن دو تا روز ها متحیر بودند ڪه با آن پول چه ڪنند ...!
از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فڪر اینڪه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فڪر و ذڪرشان شده بود مواظبت از آن ڪیسه ی زر ...
تا اینڪه پس از مدتی ڪفاش ڪیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت،
ڪیسه ی زر را به تاجر داد و گفت:
بیا ! سڪه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده.
"خوشبختی چیزی جز آرامش نیست"
☀️@Dastan1224
#پندانه
🔴عصبانی نشوید
💞ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺣﺎﺩﺛﻪ ریزش یک برج بزرگ اداری،
ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮐﻨﺎﻥ ﺑرجها ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ.
ﯾﮑﯽ از آنها ﺧﺎﻧﻤﯽ ﺑﻮﺩ که اون روز
ﺑﺎطرﯼ ﺳﺎﻋﺘﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ
ﻭ ﺯﻧﮓ ﻧﺰﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺩﯾﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
یه ﻧﻔﺮ دیگه ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻬﻮﻩ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ
ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻋﻮض ﮐﺮﺩﻥ
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺩﯾﺮﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
اتومبیل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ آنها
ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺘﺎﺭﺕ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﺭﻭﺷﻦ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
و ﻧﻔﺮ بعدی
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺩﯾﺮ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
ﯾﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﻧﻮ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﭘﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﻧﻮ ﺑﻮﺩن
ﮐﻔﺶ ﺗﺎﻭﻝ میزند و ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ
ﻣﺠﺒﻮﺭ میشود، ﺑﻪ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ
ﻭ ﭼﺴﺐ ﺯﺧﻢ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ
ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮ ﺑﺎﻋﺚ میشود
ﺩﯾﺮ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺵ ﺑﺮﺳﺪ
ﻭ این ﺑﺎﻋﺚ میشود ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﺪ.
ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﺗﺮﺍﻓﯿﮏ ﮔﯿﺮ میکنید،
آﺳﺎﻧﺴﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ میدهید،
ﻓﺮﺯﻧﺪﺗﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺩﯾﺮ ﺁﻣﺎﺩﻩ میشود،
ﺳﭙﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﻘﺒﯽ ﺑﻪ ﺳﭙﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﻤﺎ
ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ میکند ﻭ یا ﻣﺠﺒﻮﺭ میشوید ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﻮﯾﺪ،
ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻧﺸﻮﯾﺪ
آﺭﺍﻡ ﺑﺎﺷﯿﺪ
ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎﺳﺖ،
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ میخواهد
ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩﻩ
ﻭ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ،
و ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﺳﺖ
اين همان حكمت خداوند
است كه در تک تک ذرات هستى جاريست...
سعی کن در همه حال اجازه افکار منفی و ناراحتی و عصبانیت رو به خودت راه ندی چون با داشتن افسوس و عصبانیت هیچ چیزی درست که نمیشه تازه بدترم میشه!
شاد باش و همیشه چیزای مثبت و نقاط قوت اطرافتون رو ببینید و جذب کنید بعد از مدتی شادابی به عادتهای خوبتون تبدیل میشه ...
لبخند فراموش نشه
☀️@Dastan1224
#داستان
✅راننده در دل شب برفی راه راگم کرد، و بعد
از مدتی ناگهان موتورش خاموش شد... همان جا
شروع کرد به شکایت از خدا که خدایا پس تو آن
بالا چه کار میکنی که به کمک من نمیرسی؟ و از
همین قبیل شکایات...
✍️چون خسته بود , خوابش برد و وقتی صبح از
خواب بلند شد,از شکایت های دیشب اش شرمنده
شد, چون موتورش دقیقآ نزدیک یگ پرتگاه
خطرناک خاموش شده بود و اگر چند قدمی دیگر
میرفت امکان سقوط اش بود!!!
به "خداوند کریم و رحیم" اعتماد داشته باشیم
.اگر خداوند دری را می بندد .دست از
کوبیدنش بردارید.
هر چه در پشت ان بود قسمت شما نبود .به این
بیندیشید که او ان در را بست چون می دانست
ارزش شما بیشتر از ان است.
☀️@Dastan1224
💠ارزش تا آخر خوندن و داره...
✍پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت: طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت: نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید. آنگاه رو به همه گفت عروس من این دختر روستایی است! قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد.
زیباترین منش راستگویی است
☀️@Dastan1224
ابن عبّاس ضمن حديثى حكايت كند:
روزى جمعى از بنى اميّه در محلّى نشسته بودند و در جمع ايشان يك نفر از اهالى شام نيز حضور داشت .
و امام حسن مجتبى عليه السلام به همراه عدّه اى از بنى هاشم از آن محلّ عبور مى كردند، مرد شامى به دوستان خود گفت : اين ها چه كسانى هستند، كه با چنين هيبت و وقارى حركت مى كنند؟!
گفتند: او حسن ، پسر علىّ بن ابى طالب عليه السلام است ؛ و همراهان او از بنى هاشم مى باشند.
مرد شامى از جاى برخاست و به سمت امام حسن مجتبى عليه السلام و همراهانش حركت نمود؛ و چون نزديك حضرت رسيد گفت : آيا تو حسن ، پسر علىّ هستى ؟!
حضرت سلام اللّه عليه با آرامش و متانت فرمود: بلى .
مرد شامى گفت : دوست دارى همان راهى را بروى كه پدرت رفت ؟
حضرت فرمود: واى بر تو! آيا مى دانى كه پدرم چه سوابق درخشانى داشت ؟!
مرد شامى با خشونت و جسارت گفت : خداوند تو را همنشين پدرت گرداند، چون پدرت كافر بود و تو نيز همانند او كافر هستى و دين ندارى .
در اين لحظه ، يكى از همراهان حضرت سيلى محكمى به صورت مرد شامى زد و او را نقش بر زمين ساخت .
امام حسن عليه السلام فورا عباى خود را روى مرد شامى انداخت و از او حمايت نمود؛ و سپس به همراهان خود فرمود: شما از طرف من مرخّص هستيد، برويد در مسجد نماز گذاريد تا من بيايم .
پس از آن امام عليه السلام دست مرد شامى را گرفت و او رابه منزل آورد و پس از رفع خستگى و خوردن غذا، يك دست لباس نيز به او هديه داد و سپس روانه اش نمود.
بعضى از اصحاب به حضرت مجتبى عليه السلام گفتند: يا ابن رسول اللّه ! او دشمن شما بود، نبايد چنين محبّتى در حقّ او شود.
حضرت فرمود: من ناموس و آبروى خود و دوستانم را با مال دنيا خريدارى كردم .
همچنين در ادامه روايت آمده است : پس از آن كه مرد شامى رفت ، به طور مكرّر از او مى شنيدند كه مى گفت : روى زمين كسى بهتر و محبوب تر از حسن بن علىّ عليهما السلام وجود ندارد.
1- ترجمة الامام الحسن عليه السلام : ص 149، به نقل از طبقات ابن سعد.
#امام_حسن_علیه_السلام
#گذشت #ولایت
#ولادت
#حکایت_روایت_حدیث
☀️@Dastan1224
✅ همانطور که گاهی هنگام گرسنگی با یک نان مشکل حل میشود و ضعف از بین می رود،
✅ با چهار «نون» هم میشود جلوی خیلی از مشکلات را گرفت و به آرامش رسید.
این چهار "نون" راهگشا:
👈 نبین
👈 نگو
👈 نشنو
👈 نپرس
✅ اول: نَبین
عیب مردم را نَبین
مسائل جزئی در زندگیِ خانوادگی را نَبین
کارهای خوب خودت را که برای دیگران انجام می دهی نَبین
گاهی باید وانمود کنی که ندیدی
✅ دوم: نگو
هرچه شنیدی نَگو
به کسی که حرفت در او تأثیر ندارد کلمه ای نگو
سخنی که دلی بیازارد نگو
هر سخن ِراست را هرجا نَگو
هر خیری که در حق دیگران کردی، نَگو
راز را نَگو حتی به نزدیکترین افراد
✅سوم: نَشنو
هر سخنی ارزش شنیدن ندارد، نَشنو
وقتی دو نفر آهسته سخن می گویند، سعی کن نَشنوی
غیبت را نَشنو
گاهی وانمود کن که نشنیدی. (خود را به نشنیدن بزن)
✅چهارم: نَپرس
آنچه را که به تو مربوط نیست نپرس
آنچه که میدانی شخص از گفتنش شرم دارد نپرس
آنچه باعث آزار شخص می شود نپرس
آن پرسشی که در آن فایده ای نیست، نپرس
آنچه که موجب اختلاف و نزاع می شود نپرس
#تلنگر_پندانه
#حفظ_آبروی_دیگران
#سکوت_کم_حرفی
#روایت_حدیث
☀️@Dastan1224