اثر ایمان در کودک
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
هنگامی که حضرت یوسف را در بازار مصر در معرض فروش قرار دادند, مردی با دیدن چهره پاک و مـعـصـومـانـه آن حـضرت متاثر شدو رو به مردمی که برای خرید و فروش برده جمع شده بودند گفت : به این کودک غریب و بی گناه رحم کنید و با او مهربان باشید .
حـضـرت یوسف که با وجود سن کم , از ایمان و اعتماد به نفس کاملی برخوردار بود, به آن مرد رو کرد و گفت : آن کس که خدا را دارد,گرفتار غربت و تنهایی نمی شود
مجموعه ورام , ج 1, ص 33
⚡✨⚡✨⚡✨⚡✨⚡
🟥گروه داستانهاوحکمتهای پندآموزدرایتا
https://eitaa.com/joinchat/3409314105C446fc7291b
💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃
کانال داستان
https://eitaa.com/joinchat/894959749C24465c6bb5
@DastanD
.
🎆 --» قصه های قرآنــی «--
🎆 --» عکس نوشته های قرآنی «--
🎆 --» تفسیر روزانه «--
🎆--» تلاوتهای دلنشین «--
💫 دعا و ذکرهای روزانه💫
💫ختم هفتگی قرآن💫
با ما همراه باشین👇👇
در گروه
✅ «قــــــرآن و دعا» ✅
انجمن قرآن و دعا
https://eitaa.com/joinchat/2442461601C72aa4ac014
╰─┅🍃🦋🍃
پرورش بلند همتی در کودک
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
سـعدالدین تفتازانی از پایه گذاران فن بلاغت در عالم اسلام است .
روزی خواست از اندازه همت فرزند خود, آگاه شود .
برای همین به اوگفت : پسرم ! هدف تو از تحصیل چیست ؟ پسر گفت : تمام همت من این است که از نظر معلومات به پایه شمابرسم .
پدر از کوتاهی فکر فرزند, متاثر شد و با تاسف گفت : اگر همت توهمین است , هرگز به نیمی از مـراتب علمی من نخواهی رسید, زیرا افق فکر تو بسیار کوتاه است .
من سعدالدین که پدر تو هستم آوازه عـلـمی امام صادق (ع ) را شنیده و از مراتب دانش او آگاه بودم .
در آغاز تحصیل تمام هم من این بود که به پایه علمی این شخصیت بی همتا برسم .
من بااین همه همت بلند, به این درجه از علم رسـیده ام که مشاهده می کنی و می بینی که هرگز در خور قیاس با مقام علمی آن پیشوای بزرگ نیست .
تو که اکنون چنین همت کوتاهی داری به کجا خواهی رسید ؟
الـطـبـرسـی , شیخ رضی الدین ابی نصربن فضل : مکارم الاخلاق , چاپ ششم ,مؤسسة الاعلمی للمطبوعات , 1392 ق
⚡✨⚡✨⚡✨⚡✨⚡
🟥گروه داستانهاوحکمتهای پندآموزدرایتا
https://eitaa.com/joinchat/3409314105C446fc7291b
💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃
کانال داستان
https://eitaa.com/joinchat/894959749C24465c6bb5
@DastanD
کودک و تاثیرات محیط
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
سـال هـای سال از حادثه مصیبت بار جنگ دوم جهانی گذشته بود .
زنی فرانسوی به جراحی مغز احتیاج پیدا کرد .
با این که آن زن آلمانی نمی دانست , اما وقتی چاقوی جراحی به رگی از مغز وی اصابت کرد,زن در حال بی هوشی شروع به خواندن سرودی به زبان آلمانی نمود .
چاقو را که از رگ برداشتند, خواندن سرود نیز قطع شد .
تکرار این عمل تعجب پزشکان را در پی داشت .
پـس از تحقیقات فراوان , پرده از این راز برداشته شد : هنگام هجوم آلمان به فرانسه , این زن که در آن هنگام کودک خردسالی بیش نبوده ,درخیابان شاهد سرودهایی بوده است که سربازان اشغالگر آلـمـانـی مـی خـوانـده انـد .
این سرودها از آن هنگام در ضمیر ناخودآگاه وی محفوظ مانده بوده است .
((1))
بـیـان : مـوضوع تاثیر پذیری در سنین کودکی , در روایات بسیاری مورد تاکید قرار گرفته است و شاید حکمت خواندن اذان و اقامه درگوش راست و چپ کودک بعد از تولد, همین جهت باشد
خانواده در اسلام , ص 172
⚡✨⚡✨⚡✨⚡✨⚡
🟥گروه داستانهاوحکمتهای پندآموزدرایتا
https://eitaa.com/joinchat/3409314105C446fc7291b
💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃
کانال داستان
https://eitaa.com/joinchat/894959749C24465c6bb5
@DastanD
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹#هر_چه_خدا_بخواهد_آن_می_شود
#داستان_کوتاه
✍پزشکی و جراح مشهور روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد ، باعجله به فرودگاه رفت .
🔸بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده ، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم .
🔹دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت :
من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانها هاست و شما میخواهید من 16ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم ؟
🔸یکی از کارکنان گفت : جناب دکتر ، اگر خیلی عجله دارید میتونید یک ماشین کرایه کنید ، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است ، دکتر با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود .
🔹ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه راگم کرده خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد .
🔸کنار اون کلبه توقف کرد و در را زد ، صدای پیرزنی راشنید : بفرما داخل هرکه هستی ، در باز است …
دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند .
🔹#پیرزن خنده ای کرد و گفت : کدام تلفن فرزندم ؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ، ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تاخستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری .
🔸دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن شد ، درحالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود .
که ناگهان متوجه #طفل_کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود ، که هرازگاهی بین نمازهایش او را تکان میداد .
🔹پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، که دکتر به او گفت :
بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود.
🔸پیرزن گفت :
و اما شما ، رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش شما را کرده است .
ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا
#دکتر_ایشان گفت : #چه_دعایی ؟
🔹پیرزن گفت : این طفل معصومی که جلو چشم شماست نوه من است که نه پدر دارد و نه مادر ، به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجز هستند .
به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی هست که او قادر به علاجش هست ، ولی او خیلی از مادور هست و دسترسی به او
مشکل است و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم .
🔸میترسم این طفل بیچاره و مسکین خوار و گرفتار شود پس از خدا خواسته ام که کارم را آسان کند .
دکتر در حالی که #گریه میکرد گفت :
به والله که دعای تو ، هواپیماها را ازکار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت. تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند و من بخدا هرگز باور نداشتم که خدای عزوجل با یک دعایی این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا میکند. و بسوی آنها روانه میکند.
🔹وقتی که دستها از همه اسباب کوتاه میشود ، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا می ماند .
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﮔﺮﮒ (صدقه)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
ﺩﺭ ﺑﻨﯽ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﻗﺤﻄﯽ ﺷﺪﻳﺪﯼ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪ... - ﺁﺫﻭﻗﻪ ﻧﺎﻳﺎﺏ ﺷﺪ - ﺯﻧﯽ ﻟﻘﻤﻪ ﻧﺎﻧﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﻣﻴﻞ ﮐﻨﺪ، ﻧﺎﮔﺎﻩ ﮔﺪﺍﻳﯽ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ، ﺍﯼ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍم ! ﺯﻥ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﻳﻦ ﻟﻘﻤﻪ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺻﺪﻗﻪ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ، ﻟﻘﻤﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﺪﺍ ﺩﺍﺩ. ﺯﻥ ﻃﻔﻞ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺩﺍﺷﺖ، ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺤﻠﯽ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﻫﻴﺰﻡ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﺪ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮔﺮﮔﯽ ﺟﻬﻴﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ، ﻣﺎﺩﺭ ﻃﻔﻞ ﺳﺮﺍﺳﻴﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮔﺮﮒ ﺩﻭﻳﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻴﭻ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺛﺮ ﻧﺒﺨﺸﻴﺪ. ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮔﺮﮒ ﻃﻔﻞ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ، ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯽﺩﻭﻳﺪ. ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻠﮑﯽ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﮔﺮﮒ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺩﺍﺩ. ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﺁﻳﺎ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪﯼ ﻟﻘﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻟﻘﻤﻪ ﺍﯼ؟ ﻳﮑﯽ ﻟﻘﻤﻪ (ﻧﺎﻥ) ﺩﺍﺩﯼ، ﻳﮏ ﻟﻘﻤﻪ (ﮐﻮﺩﮎ) ﮔﺮﻓﺖ!
داستان های بحارالانوار ﺝ 96، ﺹ 123
عدالت
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
عالم جلیل آقای حاج ملا محمد کزازی در قم قضاوت میکرد حاج میرزا ابوالفضل زاهدی گفت که برادر ایشان یکنفر را کشته بود اولیاء مقتول پیش ملا شکایت برده و تقاضای قضاوت کردند، ولی شهودیکه برای اثبات ادعای خویش آوردند کافی نبود از اینرو ادعای آنها بدرجه اثبات شرعی نرسید و در حال رکود ماند. اولیاء مقتول از مرافعه دست برداشتند. ششماه از این جریان گذشت
، برادر ملا محمد بگمان اینکه خویشاوندان مقتول دست برداشته اند و دیگر از اقرار و اعتراف او زیانی وارد نمیشود خصوصا در نظر گرفت که قاضی برادر من است و قطعا پرده از روی کار برنمیدارد.
روزی بر سبیل اتفاق داستان قتل را پیش برادر خود اقرار کرد. ملا محمد همان ساعت بورثه مقتول اطلاع داد و حکم قصاص درباره برادر خویش صادر نمود اولیاء مقتول حکم آن مرحوم را پیش حاکم و والی برده و درخواست اجرا نمودند، والی گفته بود از انصاف دور است که خاطر چنین شخص بی آلایشی را باندوه قتل برادر مبتلا نماید. چنانکه او دیانتش اقتضا کرده و این حکم را داده ، شما هم جوانمردی کنید و گذشت نمائید آنها نیز فتوت کرده هم از قصاص و هم از خونبها گذشتند
16 بحارالانوار ص 44
⚡✨⚡✨⚡✨⚡✨⚡
🟥گروه داستانهاوحکمتهای پندآموزدرایتا
https://eitaa.com/joinchat/3409314105C446fc7291b
💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃
کانال داستان
https://eitaa.com/joinchat/894959749C24465c6bb5
@DastanD