eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
10 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
✍مردی جوانش به دست جوان شروری کشته شد. زمان قصاص رسید، جوان ملتمسانه پای چوبۀ دار درخواست عفو جان خویش از او می‌کرد. پدرش آن‌گاه از خون فرزندش گذشت. به او گفتند: روزی پشیمان می‌شوی، روزی خواهی دید این جوان قابل عفو نبود و فرد دیگری را کشت. مرد گفت: روزی اگر ببینم او فرد دیگری را کشته است قطعا پشیمان می‌شوم که چرا امروز او را بخشیده‌ام. این پشیمانی بر من آسان‌تر است از پشیمانی از این‌که او را قصاص کرده باشم و روزی بگویم اگر او را قصاص نمی‌کردم به عنوان انسان درستکاری در جامعه زندگی می‌کرد. گاهی بین دو پشیمانی یکی از دیگری برای انتخاب بهتر است. 🍀در اصول کافی از امام باقر علیه السَّلام آمده است: پشیمانی که از گذشتی بر انسان آید بهتر از آن پشیمانی است که از یک کیفر و عذاب بر انسان وارد شود. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان میداد ، آنرا برایشان شرح میداد و بر اساس آن تربیتشان میکرد. روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست میداشت. شیخ همواره طوطی را محبت میکرد و او را در درسهایش حاضر میکرد تا آنکه طوطی توانست بگوید لااله الا الله. طوطی شب و روز لااله الا الله میگفت اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه و نوحه میکند. وقتی از او علت را پرسیدند گفت طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند برای این گریه میکنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم. شیخ پاسخ داد من برای این گریه نمیکنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد طوطی آنقدر فریاد زد تا مرد . با آن همه لااله الاالله که میگفت وقتی گربه به او حمله کرد آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد. زیرا او تنها با زبانش میگفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود. 🦋سپس شیخ گفت: میترسم من هم مثل این طوطی باشم تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم. ❤️زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌🎙 سید محمد باقر شفتی فقیر محض بود! یه مرتبه گوشت خرید، شب بیاد بار بزاره بعد از مدتها یه دلی از عزا دربیاره...! تو راه که داشت میومد، دید یه سگی کنار کوچه انقد لاغر هستش که اصلا انگار استخوناش از زیر پوست پیداست این توله هاش هم چسبیدن به سینه های مادرش! شیر نداره بده بی رمق افتاده...! ایشون این گوشتی که دستش بود صاف انداخت جلوی این سگ! یعنی واینساد که فکر بکنه و محاسبه بکنه، معامله بکنه باخدا! یعنی بگه من این رو میدم در عوض تو اونو بمن بده! از اون به بعد زندگی سید شفتی زیر و رو شد. این مجتهد مسلم حکومت داشت تو اصفهان. ثروتش به قدری بود که یک روز رو وقتی اعلام میکرد فقرا وقتی میومدن در خونش چنگه چنگه پول میداد بهشون...!!نمی شمرد..!! ثروت عجیبی خدا بهش داد.. مردم فوق العاده دوسش داشتن.. حکومت قاجار بدون اجازه ایشون تو منطقه اصفهان نمی تونست کاری بکنه انقدر محبوب بود...! این همون آدم فقیر یه لا قبایی بود تو نجف که هیچی نداشت! یه کار یه عمل صالح تو یه لحظه..اینجوری زیر و رو شد. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
پيرى در روستايى هرروز براى نماز صبح از منزل خارج وبه مسجد مى رفت . دريك روز بارانى پير ، صبح براى نماز از خانه بيرون امد ،چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد، خيس وگلى شد. به خانه بازگشت لباس راعوض كرد ودوباره برگشت ، پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟ جوان گفت نه ،اى پير ،من شيطان هستم براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم براى باردوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!!! گر تو ان پیر خرابات باشی فارغ ز بد و بنده ی الله باشی شیطان به رهت همچو چراغی بشود تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ ✍فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم. شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد. استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی ؟ شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند. 🔹استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه...! اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❗️ یکی از طلّاب اصفهانی می‌گوید: ▫️ زمانی برای خودسازی و تزکیه نفس چند ماهی به مشهد مقدّس مسافرت نمودم. روزی خدمت آیت الله العظمی بهجت رسیدم. ایشان بدون اینکه سؤال کنم، فرمود: ⭕️ آقا خودسازی به این شکل فایده‌ای ندارد. بروید به اصفهان و مادرتان را خشنود کنید. ▫️ گفتم: نمی شود. و کمی با ایشان بحث کردم. ▫️ وقتی که از خدمتشان مرخص شدم در این فکر فرو رفتم که بنده در این مورد با ایشان اصلاً سخنی نگفته بودم، پس ایشان از کجا ‌دانست؟ سپس برگشتم و معذرت خواهی کردم. 📚 فریادگر توحید، ص٢١٠ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌷زن فقیری که خانواده کوچکی داشت، با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد. مرد بی ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشی اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است. وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و غذاها را به داخل خانه کوچکش برد. منشی از او پرسید: نمی خواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟ زن جواب داد: نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می برد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از تبلیغات حلال
❌ فوووری و امنیتی ❌ 😲مولوی عبدالحمید زد به سیم آخر 👈 همه چیو انداخت گردن رهبر 👉 میگه این ها در هیچ عصری از اسلام نبوده🤔 خدا خودش رحم کنه 😥👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/282787854C2363667467 آقایون مسئول ، مدارا کافی نیست؟ 👆👆
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
😓 اِنا لِله و اِنا اِلیه راجعون 😓 درگذشت🖤 💔بازیکن و مربی سابق پرسپولیس و تیم ملی خدا رحمتش کنه خیلی به فوتبال خدمت کرد جزئیات ، علت و نحوه فوت ، خاکسپاری👇 https://eitaa.com/joinchat/2904490075C34d3ba6af6 پرسپولیسی ها کم نذارینا😓👆👆👆
❤️السلام علیک یا صاحب الزمان سلام ای یاردور ازما نشسته.. سلام ای بدترازما دل شکسته.. سلام ای آشناهمچون غریبان سلام ای مرهم وداروی دردم سلام کردم بگم خوب نیست جدایی سلام کردم نگی دریادما نیست. اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 دو شهید و که به هنگام تفحص پیکر پاک این شهیدان به طرز عجیب و غیر طبیعی پیدا شدند 🔵 واقعا صحنه عجیب و تاثیر گذاریه 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 گزارش کامل این تفحص و حالت این شهیدان را در سنجاق کانال پایین ببینید 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻https://eitaa.com/joinchat/3974430925Cb8e91483c4 https://eitaa.com/joinchat/3974430925Cb8e91483c4
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🚨فوووورررری مهممممممممم🚨 🔴 بلایی که مادر بزرگ جن گیر بر سر نوه اش آورد 😱😱😱 🔵 واقعا صحنه دردناک و ناراحت کننده ایه😔 🚫❌ دیدن این خبر برای افرادی که ناراحتی قلبی دارند و کودکان ممنوع است خبر کامل این جن گیری و بلایی که سر نوه آمد در لینک پایین 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻https://eitaa.com/joinchat/3019768055Ceb64e32a7f
🌟شاگردی که درس را درک نمی کرد ✨🍃يكى از شاگردان مرحوم آية الله العظمى شيخ مرتضى انصارى نقل مى‏ كند كه براى تكميل تحصيلاتم به نجف اشرف رفتم و در درس شيخ مرتضى حاضر مى ‏شدم ولى از مطالب درس هيچى نمى ‏فهميدم و از اين بابت خيلى متأثر مى‏ شدم تا جايى كه دست به دعاها و ختوماتى زدم ولى فايده نبخشيد. 🌱✨ تا اينكه به حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام متوسل شدم شبى در خواب خدمت آن حضرت رسيدم و آن حضرت براى رفع اين مشكل «بسم‏ الله الرحمن الرحيم» را به گوش من قرائت كرد و چون صبح در مجلس درس شيخ انصارى حاضر شدم علاوه بر اينكه درس را كاملاً مى ‏فهميدم بلكه كم ‏كم به حدى رسيدم كه بر مطالبى كه شيخ انصارى در سر كلاس درس عنوان مى ‏كردند اشكال وارد مى كردم. 🌾✨ روزى در پاى منبر درس، خيلى با شيخ بحث و گفتگو كردم و اشكال وارد ساختم، 🌳✨ شيخ پس از پايان درس نزديك من رسيد و آهسته در گوشم فرمود: آن كسى كه بسم الله را در گوش تو قرائت فرمود در گوش من تا ولا الضالين خوانده، اين را گفت و رفت، و من از اين قضيه تعجب كردم، زيرا كسى از اين مطلب خبر نداشت و بدين سبب فهميدم كه شيخ داراى مقام كرامت و مورد توجه ائمه اطهار عليهم السلام مى ‏باشد. 📚کتاب اخلاق الطلاب ص 38 اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🚨 ماجرای عجیب تماس تلفنی ناگهانی گلشیفته فراهانی با حاج قاسم سلیمانی😱 🔴 سخنان جالب حاج قاسم به گلشیفته👌 قضیه‌ی جالبیه حتماً ببینید 🔻 اینجا سنجاق شده👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3870687243Cb7696c0270
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🚨 ابودجانه به پیامبر(ص) گلایه کرد: شبها در خواب، مثل آسیاب و زنبور عسل می‌شنوم و در مقابلم یک می‌بینم که در حیاط منزلم بالا می‌رود و وقتی دست بر او می‌کشم مثل پوست است که به صورتم شعله پرتاب می‌کند. پیامبر (ص) فرمود: این خانه توست سپس حضرت فرمودند: ...😳😱 🔴 ادامه این داستان عجیب اینجا سنجاق شده 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3870687243Cb7696c0270
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پسر میلیاردری که امام زمانی شد! ماجرای عجیب پسر یکی از بزرگترین کارخانه داران ایرانی عج امام همه... 🌻أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج🌻 🔖 امام‌زمانےام³¹³⇩⇩ 🔖 @Emamezamani اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از تبلیغات گسترده VIP
🔴خالم اومده بود پی ویم تا بهم بگه ولخرجی نکنم و کمتر بگیرم برا خودم😅😁 ولی وقتی جریان رو به خالم گفتم خودش ولخرج شد و 10 دست خرید 😂 ✅این که منو خالم ازش خرید میکنیم☺️👇 https://eitaa.com/joinchat/3435462920C15f0fc73d4 💥قیمتا و کیفیت فوق العاده عالیه😍
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
بچه ها کانالش بی نظیره قیمت هاش عالی و منصفانه یکبار خرید کنید مشتری همیشگیش میشید😍😍😍 https://eitaa.com/joinchat/3435462920C15f0fc73d4 ✅ کانال کاملا معتبر و مورد تایید است
🔹مردی گوسفندی ذبح کرده و آن را کباب نمود. به برادرش گفت برو و دوستان و نزدیکان را بگو که بیایند تا با هم این گوسفند را بخوریم. برادرش رفت و در بین دهکده صدا کرد: آی مردم کمک کنید، خانه ما آتش گرفته است. تعدادی اندکی برای نجات دادن آن‌ها آمدند. وقتی به خانه رسیدند، با کباب گوسفند و نوشیدنی‌های رنگارنگ پذیرایی شدند. برادرش آمد و دید که کسان دیگری آمده و گوسفند کباب شده را خورده‌اند. از برادرش پرسید:‌ چرا دوستان و نزدیکان را صدا نکردی؟ برادرش گفت: این‌ها دوستان ما و شما هستند. کسانی که شما آنها را دوست وخویشاوند می‌پنداشتید، حتی حاضر نشدند تایک سطل آب هم روی خانه شما که آتش گرفته بود، بریزند. 🔹خیلی‌ها هنگام کباب و گوسفند دوستان آدم هستند. وقتی خانه آتش گرفت، یک سطل آب حتی روی خاکسترتان هم نخواهند ریخت. قدر دوستان واقعی‌مان را بدانیم •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ✍️حضرت موسی (ع) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاه رنگارنگی بر سر داشت نزد موسی (ع) آمد. وقتی که نزدیک شد کلاه خود را (به عنوان احترام) از سر برداشت و مؤدبانه نزد موسی (ع) ایستاد. حضرت موسی گفت: تو کیستی؟ ابلیس جواب داد: ابلیس هستم. موسی (ع) پرسید: تو ابلیس هستی؟!! خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند. ابلیس گفت: من آمده‌ام بخاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم. موسی (ع) پرسید: این کلاه چیست که بر سر داری؟ ابلیس پاسخ داد: با (رنگ‌ها و زرق و برق‌های) این کلاه، دل انسان‌ها را می‌ربایم. موسی (ع) پرسید: به من از گناهی خبر بده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او پیروز می‌شوی و هر کجا که بخواهی افسار او را به آنجا می‌کشی. ابلیس گفت: سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن شود، من بر او چیره می‌گردم: (اِذا اَعجَبَتهُ نَفسُهُ، وَاستَکثَرَ عَمَلَهُ، و صَغُرَ فِی عَینِهِ ذَنبُهُ) 🔸1) هنگامی‌ که انسان خودبین شود و از خودش خوشش آید. 🔹2) هنگامی که او عمل خود را بسیار بشمرد. 🔸3) زمانی که انسان گناه در نظرش کوچک گردد. 📖برگرفته از کتاب ارشاد القلوب، ج1، ص50 اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌹 پاداش یک گواهی 🌹 حضرت یوسف علیه السلام در کاخ خود بر روی تخت پادشاهی نشسته بود. جوانی با لباسهای چرکین از کنار کاخ او گذشت. جبرئیل در حضور آن حضرت بود. نظرش به آن جوان افتاد. گفت: یوسف! این جوان را می‌شناسی؟ یوسف(ع) گفت: نه! جبرئیل گفت: این جوان همان طفلی است که پیش عزیز مصر، در گهواره به سخن درآمد و شهادت بر حقّـانیّت تو داد. 🌹 حضرت یوسف(ع) گفت: عجب! پس او بر گردن ما حقّی دارد. با شتاب مأمورین را فرستاد، آن جوان را آوردند و دستور داد او را تمیز و پاکیزه نمودند و لباس‌های پر بها و فاخر بر وی پوشاندند و برایش ماهیانه حقوقی مقرّر نموده و عطایای هنگفتی به او بخشیدند. 🌹 حضرت جبرئیل با دیدن این منظره، تبسّم کرد. یوسف(علیه السلام) گفت: مگر در حق او کم احسان کردم که تبسّم می‌کنی؟ 🌹 جبرئیل گفت: تبسّم من از آن جهت بود که مخلوقی در حق تو که مخلوق هستی، بواسطه ی یک شهادت بر حق در زمان کودکی از این همه إنعام و احسان برخوردار شد. حال خداوند کریم در حق بنده ی خود که در تمام عمر، شهادت بر توحید او داده است، چقدر احسان خواهد کرد؟! 📚پندهای جاویدان، ص٢٢٠ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🌼هیچ عملی را کوچک نشماریم ✍️یکی از علمای اهل بصره می‌گوید: روزگاری به فقر و تنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم. خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانه‌ام را بفروشم و به جای دیگری بروم. در راه یکی از دوستانم به اسم ابانصر را دیدم و او را از فروش خانه با خبر ساختم. پس دو تکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت: برو و به خانواده‌ات بده. به طرف خانه به راه افتادم در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت: این پسر یتیم و گرسنه است و نمی‌تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند. آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی‌کنم. گفتم: این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد. به خدا قسم چیز دیگری ندارم و در خانه‌ام کسانی هستند که به این غذا محتاج‌ترند. اشک از چشمانم جاری شد و در حالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه برمی‌گشتم. روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می‌کردم. که ناگهان ابو نصر را دیدم که از خوشحالی پرواز می‌کرد و به من گفت: ‌ای ابا محمد چرا اینجا نشسته‌ای؟! در خانه‌ات خیر و ثروت است! گفتم: سبحان الله! از کجا‌ ای ابانصر؟ گفت: مردی از خراسان از تو و پدرت می‌پرسد و همراهش ثروت فراوانی است. گفتم: او کیست؟ گفت: تاجری از شهر بصره است. پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد. سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که به دست آورده. خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بی‌نیاز ساختم. در ثروتم سرمایه‌گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آن را هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می‌کردم. ثروتم کم که نمی‌شد زیاد هم می‌شد. کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائکه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم. شبی از شب‌ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده‌اند. و مردم را دیدم که گناهان‌شان را بر پشتشان حمل می‌کنند تا جایی که شخص فاسق، شهری از بدنامی و رسوایی را بر پشتش حمل می‌کند. به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند. گناهانم را در کفه‌ای و حسناتم را در کفه دیگر قرار دادند، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد. سپس یکی یکی از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند. چون در زیر هر حسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت. از شهوت‌های نفس مثل: ریا، غرور، دوست داشتن تعریف و تمجید مردم. چیزی برایم باقی نماند و در آستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم. آیا چیزی برایش باقی نمانده؟ گفتند: این برایش باقی مانده! و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم. سپس آن را در کفه حسناتم گذاشتند و گریه‌های آن زن را به خاطر کمکی که به او کرده بودم، در کفه حسناتم قرار دادند، کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت: نجات یافت. بله دوستان من، خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد پس بکوشیم هیچ عملی را کوچک نشماریم و هر عبادت و کار خیری را خالصانه برای خدای تعالی انجام دهیم. 📚کتاب وحی القلم ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨حکایتی شیرین فردی چندین سال نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. روزی به او گفت که دیگر شما استاد نقاشی شده ای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم. شاگرد فکری به سرش رسید، یک فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند. غروب که برگشت دید که تمامی علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد . استاد به او گفت: آیا می توانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟ نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد، و این بار نیز رنگ و قلم نقاشی را کنار تابلو نقاشی قرار داد و در گوشه ای از تابلو نوشت: ""اگر جایی از نقاشی دارد با این رنگ و قلم (( اصلاح )) بفرمایید"" غروب که برگشتند دیدند دست نخورده مانده است. استاد به شاگردش گفت: "" همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه "" 🔴 انتقاد کردن است و اصلاح کردن دشوار! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨حکایتی پندآموز✨ ✍فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی، پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون یک روز از او فرصت گرفت… شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمی داند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد. بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی حتی لیاقت بندگی خدا را نداشتم، آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟ پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟ شیطان پاسخ داد: زیرا می دانستم که از نسل او، چون تویی به وجود می آید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🔴عارفی را در اواخر عمر به جنون متهم کردند و خانه‌نشین شد. ✍روزی چند تن از دوستان به ملاقات او آمدند تا او را نصیحت کنند. عارف سنگی برداشت و سوی هر کدام پرتاب کرد. اما سنگ‌ها از بیخ گوش‌شان گذشت ولی به‌ آنان نخورد و همه دوستان فرار کردند. عارف گفت: بروید که شما دوستانِ خودتان هستید و نه دوستانِ من!!! که تحمل دردِ خوردنِ سنگِ کوچکی از مرا نداشتید. دوست من خداست که این همه نافرمانی او را کردم و سنگ انداختم و با گناهانم آزارش دادم، اما او باز مرا از خود نراند. و زمانی‌که نیت کردم به شما سنگ بزنم، از او خواستم سنگ‌ها را از شما دور کند، او دوستی خود را با من ترک نکرد و سنگ‌ها به شما نخورد. بروید که من دوست خود را پیدا کرده‌ام و او را شاکرم مرا در چشم شما دیوانه‌ای نشان می‌دهد تا شما را از من دور کند تا همیشه با خودش باشم. ‌‌‌‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌸 بسته آجيل عمليات «والفجر۸» به پايان رسيده بود و ما برای پدافند منطقه در شهر فاو مستقر بوديم. يك روز از هدايای مردمی يك مقدار آجيل برايمان آوردند و به هركدام از بچه ها يك بسته دادند. چند دقيقه ای از پخش اين آجيل ها نگذشته بود كه يكی از بچه ها آمد و گفت: «اين بسته آجيل را يك نفر به نام ده نمكی به جبهه هديه كرده است تو او را می شناسی؟» من ابتدا تصور كردم، قصد شوخی دارد، گفتم: بابا، تو هم ما را دست انداختی! او گفت: «ببين، اينهم نامه اش.» و يك كاغذ كوچك را كه داخل بسته آجيل قرار داشت به من داد. من هم كاغذ را باز كردم و ازديدن دستخط آن متعجب شدم…. نامه متعلق به برادر كوچك من بود كه در دبستان تحصيل می كرد. خوردن آجيلي كه برادرم فرستاده بود، برايم بسيار لذت بخش بود. راوی: ابوالفضل ده نمکی اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ ✍شخصی نزد همسایه‌اش رفت و گفت:“گوش کن، می‌خواهم چیزی برایت تعریف کنم، دوستی به تازگی در مورد تو می‌گفت” همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده‌ای یا نه گفت: “کدام سه صافی؟” اول از میان صافی واقعیت. آیا مطمئنی چیزی که تعریف می‌کنی واقعیت دارد؟ گفت: “نه… من فقط آن را شنیده‌ام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.” سری تکان داد و گفت:“پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده‌ای. یعنی چیزی را که می‌خواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالی‌ام می‌شود.گفت: دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند. بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمی‌کند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که می‌خواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم می‌خورد؟ نه، به هیچ وجه! همسایه گفت: پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال‌ کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی.” 💥بر اساس شنیدهاتون مردم رو قضاوت نکنید ↶ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌹 کشاورز مخلصی بود که اسب پیری داشت و از آن در کشت و کار مزرعه خود استفاده میکرد. یک روز اسبِ کشاورز به سمت تپه‌ها فرار کرد. همسایه‌ها در خانه او جمع شدند و به خاطر بد شانسیش به همدردی با او پرداختند. کشاورز به آنها گفت: شاید این بدشانسی و به خاطر اعمال بدم بوده و شاید هم خیری در آن نهفته است، فقط خدا میداند. یک هفته بعد، اسب کشاورز با یک گله اسب وحشی از آن سوی تپه‌ها بازگشت. این بار مردم دهکده به او بابت خوش شانسیش تبریک گفتند. کشاورز گفت: شاید این خوش شانسی بوده و شاید بدشانسی، فقط خدا میداند. فردای آن روز وقتی پسر کشاورز در حال رام کردن اسب‌های وحشی بود از پشت یکی از اسب‌ها به زمین افتاد و پایش شکست. این بار وقتی همسایه‌ها برای عیادت پسر کشاورز آمدند، به او گفتند: چه آدم بد شانسی هستی. کشاورز باز هم جواب داد: شاید این بدشانسی و به خاطر اعمال بدمان بوده و شاید هم خیری در آن نهفته است، فقط خدا میداند. چند روز بعد سربازان ارتش به دهکده آمدند و همه جوانان را برای خدمت در جنگ با خود بردند، به جز پسر کشاورز که پایش شکسته بود. این بار مردم با خود گفتند: کشاورز راست میگوید، ما هم نمیدانیم شاید اینها خوش شانسی و خیری در آن نهفته است و شاید هم بدشانسی است؛ فقط خدا میداند. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📚 مسعود عاشق دختری زیبا به نام ستاره از همکلاسی‌های دانشگاه خود شده است. ستاره دختری زیبا و نجیب است، اما افسوس که در خانواده‌ای بزرگ شده است که پدرش صاحب یکی از مشاغل پردرآمد حرام است. ستاره هر چند با شغل پدر موافق نیست ولی هر چه باشد با آن پول بزرگ شده است. پدر مسعود نمی‌تواند او را از این وصلت منصرف کند و مسعود استدلال می‌کند خطای والدین را به پای فرزند نباید نوشت... پدر مسعود از او سؤال می‌کند: پسرم! آیا وقتی که تشنه هستی از سرویس بهداشتی آب می‌خوری؟ مسعود می‌گوید: نه هرگز! پدرش می‌گوید‌: مگر غیر از این است آب سرویس بهداشتی همان آبی است که از شیر آشپزخانه می‌ریزد؟ هر چند هر دو آب تمیز هستند ولی محل خروج‌شان باعث کارایی یا عدم کارآیی آن می‌شود. پیامبر اکرم (ص) در ضمن خطبه‌ای بیان فرمودند: ای مردم! مراقب روییدنی‌های کنار زباله‌دانی‌ها باشید! مردم پرسیدند: مرادتان از این سخن چیست؟ حضرت توضیح دادند: «زنان زیبارویی که در محیطی نامناسب رشد یافته‌اند!» گاهی انسان کلام خدا را از دهان کسی می‌شنود که به آن عمل می‌کند ولی گاهی از زبان کسی می‌شنود که به آن اهل عمل نیست؛ هر چند خروجی هر دو، کلام خدا و پاک است ولی کلام خدا که خروجی‌اش از عامل به آن باشد بر قلب می‌نشیند و اثر می‌کند و انسان را تغییر می‌دهد بر عکس شنیدن از کسی که به آن عمل نمی‌کند. حضرت حق‌تعالی به موسی (ع) خطاب کرد: ای موسی! مرا با زبانی دعا کن که با آن گناه نکرده‌ای! (یعنی دعای تو قطعا پاک است ولی خروجی دعا که دهان تو باشد برای من مهم است، من دعا را از دهانی که شیطان در آن لانه کرده و اهل غیبت و تهمت و دشنام است نمی‌پذیرم. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande