eitaa logo
داستانهای آموزنده
16.3هزار دنبال‌کننده
478 عکس
160 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📝زیباترین قسم سهراب سپهری: ✍به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم میگذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند.. لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!! زندگی ذره كاهیست، كه كوهش كردیم، زندگی نام نکویی ست، كه خارش كردیم، زندگی نیست بجز نم نم باران بهار، زندگی نیست بجزدیدن یار زندگی نیست بجزعشق، بجزحرف محبت به كسی، ورنه هرخاروخسی، زندگی كرده بسی، زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاكوچه وپس كوچه واندازه یک عمر بیابان دارد. ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم... به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
‌ 🌸 بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌸 🚨مَثَل دنیا در کلام امام کاظم علیه السلامامام کاظم علیه السلام به هشام بن حَکَم فرمودند: یا هشام، مثلِ الدنیا مثلِ ماءِ البَحر کُلُما شَرِبَ مِنهُ العَطشانُ اِزدادَ عَطَشاً حَتّی یَقتُلَه... 🔹«ای هشام!! مثل دنیا مانند آب دریاست هرچه شخص تشنه از آن بنوشد تشنه تر میشود تا اینکه او را بکشد.» !! دنیا بصورت زنی چشم آبی بر حضرت مسیح مجسم شد. پس حضرت به او فرمود: چند تا شوهر کرده ای؟؟ 🔸دنیا گفت : بسیار زیاد. آن حضرت پرسید : و همۀ آنان تو را طلاق دادند؟؟ او گفت: نه، بلکه همگیِ آنها را کشتم. حضرت فرمودند: پس وای بر شوهران باقی مانده ات!! چطور از پیشینیان خود عبرت نمی گیرند؟؟» 📕تحف العقول شیخ محمد حرانی ص23 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 📌!روزي دانشمندى آزمايش جالبى انجام داد. او يك صندوقچه ساخت و با قرار دادن يک ديوار شيشه‌اى در وسط صندوقچه آن ‌را به دو بخش تقسيم ‌کرد. در يک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش ديگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود.. ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى ديگرى نمى‌داد. ماهی بزرگ براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش حمله برد ولى هر بار با ديوار شیشۀ كه وجود داشت برخورد مى‌کرد. 🐟همان ديوار شيشه‌اى که او را از غذاى مورد علاقه‌اش جدا مى‌کرد… پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى صندوقچه غير ممکن است! در پايان، دانشمند شيشه ي وسط صندوقچه را برداشت و راه ماهي بزرگ را باز گذاشت... ولى ديگر هيچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن‌سوى صندوقچه نيز نرفت !!! 🅾 میدانید چـــــرا ؟ ديوار شيشه‌اى ديگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش ديوارى ساخته بود که از ديوار واقعى سخت‌تر، آن ديوار بلند باور خودش بود ! باوري از جنس محدودیت ! باوري به وجود دیواري بلند و غير قابل عبور ! باوري از ناتوانی خويش به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 📚 و معاویه وارد مکه شد، گروهی بر معاویه وارد شدند و گفتند : آیا می‌دانی که ابن عباس قرآن تفسیر می‌کند. معاویه گفت : ابن عباس پسر عمه‌ پیغمبر بوده، او از هاشمیان است! اگر او نکند کِه تفسیر کند؟! گفتند : تفسیر می‌کند آیات را به نفع علی بن ابیطالب! ما از این شاکی هستیم معاویه گفت: 🔺خودم رسماً وارد مجلس می‌شوم و جمع شان را برهم می‌زنم. معاویه وارد مجلس تفسیر ابن عباس می‌شود، ابن عباس با چنان کیفیتی تفسیر آیات می‌کرد که معاویه هیچ جای اعتراضی برخود ندید! بعد از مجلس معاویه رو به ابن عباس کرد و گفت : ابن عباس تو تفسیر آیات می‌کنی یا فضائل علی بن ابیطالب را بازگو می کنی؟! ابن عباس گفت : معاویه به من بگو کجای قرآن است که فضائل علی بن ابیطالب نیست؟ 🔺از خودت هم سوال می‌کنم جواب می‌دهی؟ ابن عباس گفت : انَّما اَنتَ مُنذِرُ وَ لِکُلِ قَومِ هاد این آیه برای کیست معاویه؟ معاویه گفت : رسول خدا فرمود منذر این امت منم و هادی وجود علی بن ابیطالب است! ولی ابن عباس حتما باید این آیه را بخوانی؟! ابن عباس گفت : انَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرا بگو این آیه برای کیست معاویه؟ معاویه گفت : 🔺این هم قصه‌ طهارت و عصمت علی بن ابیطالب و اهل بیتش است، درست! ولی حتماً باید این را بخوانی؟ ابن عباس گفت : انَّما وَلیُّکُمُ اللهُ وَ رَسولُه وَالَّذینَ یُقیمونَ الصَّلوهَ وَ یُوتونَ الزَّکوةَ وَ هُم راکِعون معاویه این آیه برای کیست؟ معاویه گفت : زمانی که علی بن ابیطالب انگشتر در راه خدا داد این آیه بر حق علی نازل شد، قبول دارم! ولی حتما این را باید بخوانی؟ ابن عباس گفت : عمَّ یَتَساءَلون عَنِ النَّبَاِ العَظیم معاویه بگو این آیه در حق کیست؟ 🔺معاویه گفت : رسول خدا فرمود خبر عظیم علی بن ابیطالب است که هم مردم ازش می پرسند و هم من از علی خواهم پرسید، ولی ابن عباس حتما باید این را بخوانی؟ ابن عباس گفت : و اعتَصِموا بِحَبلِ اللهِ جَمیعا وَ لا تَفَرَّقوا بگو ببینم این آیه برای کیست؟ معاویه گفت : پیغمبر فرمود حبل الله علی بن ابیطالب است دست به دامن علی بزنید و جای دیگر نروید که گمراه می‌شوید. ولی باید همین را تفسیر کنی؟ 🔺ابن عباس گفت : کفی بِاللهِ شَهیدا بَینی وَ بَینَکُم این آیه برای چیست معاویه؟ معاویه گفت : این قصه قصه‌ علم علی ابن ابیطالب است که خدا همه‌ علم جاری رو در سیره‌ او تعریف می‌کند، ولی لازم است حتما این را بخوانی؟ ابن عباس گفت : قلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ بگو به من که این آیه برای کیست؟ معاویه گفت : این هم ماجرای مباهله با اهل نجران است که خدا در این آیه علی بن ابیطالب را نفس پیغمبر می‌خواند، ولی برای مردم حتما باید همین را بخوانی؟ 🔺ابن عباس گفت: ساَلَ سائِلٌ بِعَذابِ واقِع این آیه برای چیست معاویه؟ معاویه گفت : روز غدیر شخصی نزد رسول خدا آمد و گفت این سخنان از خودت بود یا از خدا؟ پیغمبر فرمود امر رسالت بود، شخص رو به پیغمبر کرد و گفت به خدا بگو بر من عذاب وارد کند که تحمل ولایت علی را ندارم و خداوند جلوی همگان دشمن علی را هلاک کرد، ابن عباس قبول دارم! آیا باید همین آیه را بخوانی؟ 🔺ابن عباس گفت : یا اَیُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیک این آیه دیگر برای چیست معاویه؟ معاویه گفت : این هم ماجرای ابلاغ ولایت علی بن ابیطالب است قبول دارم! ولی این را حتما باید بازگو کنی؟ ابن عباس گفت : الیومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم معاویه به من بگو این دگر برای کیست؟ معاویه گفت : این آیه هم اکمال دیانت در پرتوی ولایت علی بن ابیطالب است ولی آیه ای دیگر بخوان نه این! 🔺ابن عباس از جا بلند شد و گفت: معاویه به من بگو کجای قرآن را بخوانم که فضل علی بن ابیطالب نباشد؟! کجا را بخوانم که از علی بیان نشده باشد؟! معاویه گفت : اصلاً ابن عباس بخوان اذا زُلزِلَتِ الارضُ زِلزالَها ابن عباس : معاویه در این مورد هم شرمنده ات هستم که حتی این آیه هم فضل علی بن ابیطالب است!!! معاویه گفت : علی در این آیه دگر چه می‌کند ابن عباس؟! 🔺ابن عباس گفت : نشنیدی بعد از رسول خدا یک سال نگذشته بود که زلزله‌ای بر مدینه آمد که همه‌ مردم از شدت وحشت از خانه به در شده بودند و علی در میان شان حاضر شد و خواند این آیه را و پایش را بر زمین کوبید و فرمود: زمین! ابوتراب بر تو امر می‌کند آرام گیر! معاویه که از غضب بر خود می‌پیچید، گفت: ابن عباس راحت بگو تا قرآن باشد، علی هم خواهد بود! 📚 بحار الانوار ج ۴۴ ص ١٢٥ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📌وقتی همسر نخست وزیر از غصه کشف حجاب دق کرد.صدر‌الاشراف نخست وزیر رضاشاه در خاطراتش آورده : شاه برای این که مردم به بی‌حجابی عادت کنند دستور داد وزراء هر کدام جشن بگیرند و با خانم‌های خود در جشن حاضر شوند. روزی شاه در هیأت دولت گفت مجلسی فراهم کنید که من خودم هم با دخترهایم (بی حجاب) حاضر شوم 🔺قرار شد شاه در جشن دیپلم دختران دانش آموز حاضر شود و گفت وزراء و معاونین و مدیرها با خانم‌های خود بی حجاب حاضر شوند. این امر برای من مشکل زیادی داشت. زیرا خانم من اصلا حاضر نمی شد بی‌حجاب شود. به من گفت طلاقم بده و معافم بدار. به شاه پیغام دادم که خانمم مریض است و نمی‌تواند حرکت کند. 🔺جواب داد که شما حاضر شوید. ولی عذرتان را به بقیه وزرا بگویید. این گذشت ولی چند روز بعد شاه گفت: نوبت جشن در وزارت عدلیه چه وقت خواهد بود؟ بناچار مجلسی در کلوب ایران فراهم کردم اما در خانه من عزا بود. شب وقتی عده زیاد از مهمانها آمدند، خانم من با کراهت با دخترهایم حاضر شدند. 🔺بعد از برگشتن خانمم مریض شد. و دیگر از آن خانه بیرون نیامد. تا یک سال بعد که جنازه او بیرون رفت! 📚منبع: خاطرات صدرالاشرف به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحيم🌸 📚 🔘 گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند. 🔘 روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نگه دارد. زن آن را گرفت و با گفتن " بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحيم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد . شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد. 🔘 وی بعد از این کار به مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد. آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد. زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست. آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت. 🔘 شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید. 📚 خزینةالجواهر ص 612 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌺🍂🌺🍂 🚨از و زندگی‌ات نترس!مطمئن باش هر شکستی، مقدمه‌ی پیروزیِ تو، و هر محدودیتی، پُلی‌ برای ارتقای دنیای توست. 🔺ساموئل مورس ؛ پیام بیماری همسرش را دریافت کرد؛ اما به قدری دیر که وقتی به بالین او رسید که از دنیا رفته بود. این نقاش و مخترع آمریکایی، از روند کُند انتقال پیام، به شدت خشمگین شده‌ بود؛ او کمی بعد از این واقعه، تلگراف را اختراع کرد! 🔺جان کوم ؛ نتوانست از آمریکا با پدرش در اوکراین تماس بگیرد چون استطاعت مالی آن را نداشت، همین محدودیت، نقطه‌ی عطفی در مسیر اهدافش شد. او بعدها واتس اپ را تاسیس کرد. 🔺نیک وودمن ؛ به موج‌سواری رفت و دوست داشت از خودش حین موج سواری عکس بگیرد، اما امکان آن نبود. او بعدتر، شرکتی با نام گوپرو بنیان‌گذاری کرد؛ با هدف تولید دوربین‌های ورزشی با کیفیت بالا. 🔺اینگوارد کمپارد ؛ کسی بود که در کودکی‌اش و در جنوب شهر سوئد، کبریت‌های دانه‌ای می‌فروخت، بزرگتر که شد؛ یک روز هنگام جابجایی وسایلش، نتوانست یک میز را در ماشین خود قرار دهد و ناچار شد پایه ‌های آن را بیرون بیاورد. او بعدترها بنیان‌گذار شرکت ای‌کیا، یکی از شرکت‌های پیشتاز در تولید لوازم خانه و مبلمان و محصولات آماده‌ی مونتاژ شد. 🔺معمولا بزرگترین پیشرفت‌ها، از عمق شکست و محدودیت‌ها، سرچشمه می‌گیرند، پس، از محدودیت‌هایت نترس، از آن‌ها انگیزه بگیر. و در مقابل شکست‌هایت تسلیم نشو، آن‌ها را زیر پایت قرار بده، از آن‌ها سکویی برای اوج گرفتنت بساز. 🚨آدم‌های موفق، کسانی‌اند که ؛ هم شکست را تجربه کرده‌اند، و هم محدودیت را، درست شبیه سایر آدم‌ها؛ با این تفاوت که آن‌ها در نهایتِ خستگی‌شان هم ادامه داده‌اند... به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحيم🌸 📚 نویسنده: شهید مرتضی مطهری 💚داستان : متوکل، خلیفه سفاک و جبار عباسی، از توجه معنوی مردم به امام هادی علیه السلام بیمناک بود و از اینکه مردم به طیب خاطر حاضر بودند فرمان او را اطاعت کنند، رنج می‌برد. سعایت کنندگان هم به او گفتند : ممکن است علی بن محمد علیه السلام باطنا قصد انقلاب داشته باشد و بعید نیست ، اسلحه و یا لااقل‌ نامه‌هایی که دال بر مطلب باشد، در خانه‌اش پیدا شود. لهذا متوکل، یک شب بی‌خبر و بدون سابقه، بعد از آنکه نیمی از شب گذشته و همه چشم‌ها به خواب رفته و هر کسی در بستر خویش استراحت کرده بود، 🔺عده‌ای از دژخیمان و اطرافیان خود را فرستاد به خانه امام ، که خانه‌اش را تفتیش کنند و خود امام را هم حاضر نمایند. متوکل این تصمیم را در حالی گرفت، که بزمی تشکیل داده ، مشغول میگساری بود . مامورین سرزده وارد خانه امام شدند و اول به سراغ خودش رفتند . او را دیدند که اتاقی را خلوت کرده و فرش اتاق را جمع کرده ، بر روی ریگ و سنگریزه نشسته ، به ذکر خدا و راز و نیاز با ذات پروردگار مشغول است. وارد سایر اتاق‌ها شدند. از آنچه می‌خواستند ، چیزی نیافتند. ناچار به همین مقدار قناعت کردند، که خود امام را به حضور متوکل ببرند . 🔺وقتی که امام وارد شد، متوکل در صدر مجلس بزم نشسته، مشغول میگساری بود. دستور داد که امام پهلوی خودش بنشیند . امام نشست . متوکل جام شرابی که در دستش بود ، به امام تعارف کرد. امام امتناع کرد و فرمود : به خدا قسم که هرگز شراب داخل خون و گوشت من نشده . مرا معاف بدار . متوکل قبول کرد و بعد گفت : پس شعر بخوان و با خواندن اشعار نغز و غزلیات آبدار ، محفل ما را رونق بده . 🔺فرمود : من اهل شعر نیستم و کمتر از اشعار گذشتگان ، حفظ دارم. متوکل گفت : چاره‌ای نیست . حتماً باید شعر بخوانی . امام شروع کرد به خواندن اشعاری که مضمونش این است قلعه‌های بلند را برای خود منزلگاه کردند و همواره مردان مسلح در اطراف آنها بودند و آنها را نگهبانی می‌کردند. ولی هیچ یک از آنها نتوانست جلوی مرگ را بگیرد و آنها را از گزند روزگار محفوظ بدارد. آخرالامر، از دامن آن قله‌های منیع و از داخل آن حس‌های محکم و مستحکم به داخل گودال‌های قبر پایین کشیده شدند، 🔺و با چه بدبختی با اون گودال‌ها فرود آمدند در این حال منادی فریاد کرد و به آنها بانگ زد که کجا رفت آن زینت‌ها و آن تاج‌ها و یمنه‌ها و شکوه و جلال‌ها کجا رفت آن چهره‌های پرورده نعمت‌ها که همیشه از روی ناز و نخوت در پس پرده‌های حلوان خود را از انظار مردم مخفی نگاه می‌داشت. قبر عاقبت آنها را رسوا ساخت آن چهره‌های نعمت پرورده عاقبت الامر جولانگاه کرم‌های زمین شد که بر روی آنها حرکت می‌کند زمان درازی دنیا را خوردند و آشامیدند و همه چیز را بلعیدند. ولی امروز همان‌ها که خورنده همه چیزها بودند ماکول زمین و حشرات زمین واقع شده اند . 🔺صدای امام با تعیین مخصوص و با آهنگی که تا اعماق روح حاضرین و از آن جمله خود متوکل نفوذ کرد این اشعار را به پایان رسانید نشئه شراب از سر می‌گساران پرید متوکل جام شراب را محکم به زمین کوفت و اشک‌هایش مثل باران جاری شد . به این ترتیب آن مجلس بزم در هم ریخت و نور حقیقت ، توانست غبار غرور و غفلت را ، ولو برای مدتی کوتاه ، از یک قلب پر قساوت بزداید . به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 🚨 از کار ابان بن تغلب، از ياران نزديك امام صادق عليه السلام است، مي گويد: با امام صادق عليه السلام در مكّه بودم، همراه آن حضرت، مشغول طواف كعبه شديم. در اين وقت يكي از شيعيان، از من تقاضا كرد كه همراه او براي برآوردن حاجتي كه داشت، برويم. 🔻من به طواف، ادامه دادم، او اشاره كرد، ولي من به او توجه نكردم زيرا دوست داشتم امام صادق عليه السلام را تنها نگذارم. او بار ديگر اشاره كرد، امام متوجه اشارۀ او گرديد، به من فرمود: او با تو كاري دارد؟ گفتم: آري، فرمود او كيست ؟ گفتم: از دوستان ما است، شيعه است. امام كه متوجه شده بود، او كارِ لازمي دارد، 🔻فرمود: نزد او برو. عرض كردم: طواف را قطع كنم؟ فرمود: آري. عرض كردم: گر چه طواف واجب باشد؟ فرمود: آري برو، گر چه طواف واجب باشد. و از سخنان امام صادق عليه السلام است كه فرمود: «مشي المسلم في حاجة المسلم خير من سبعين طوافاً بالبيت الحرام.» 🔻ترجمه: «سعي و گام برداشتنِ مسلمان براي برآوردنِ نيازهاي مسلمان، بهتر از هفتاد بار طواف، به دور كعبه است.»   📚 داستان دوستان، محمد محمدي اشتهاردي به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
هدایت شده از داستانهای آموزنده
❤️پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند. «اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة» 🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح 🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد 🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحيم🌸 🚨 مردى خدمت امام‌ زين‌العابدين عليه السّلام رسيد و از حال خود شكايت نمود. امام عليه السّلام فرمود : بيچاره فرزند آدم هر روز گرفتار سه مصيبت است كه از يكى آنها پند و عبرت نميگيرد. اگر عبرت بگيرد دنيا و گرفتاريهاى آن برايش ساده مى‌شود.مصيبت اول روزى است كه از عمر او كم مى شود، اگر زيان و نقصانى در مالش پيدا شود غمگين ميگردد. با اينكه پول ممكن است بازگردد ولى عمر قابل برگشت نيست. مصيبت دوم روزى خود را در آن روز گرفته اگر حلال باشد بايد حساب آن پس بدهد و اگر حرام باشد بر آن كيفر مى‌شود.مصيبت سوم بزرگتر از اين است عرض كرد چيست‌؟ فرمود : هر روز را كه بشام ميرساند يك قدم نزديك به آخرت شده نميداند به جانب بهشت ميرود يا بطرف جهنم. 📚بحار الأنوار ج۷۵ ص۱۶۰ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 📚تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر شام رفتند. تا بار بخرند و به شهر خود برگردند. مرد ثروتمند برای غلام خود در راه که به کارونسرایی می‌رفتند، مبلغ کمی پول می‌داد تا غذا بخرد و خودش به غذاخوری کارونسرا رفته و بهترین غذاها را سرو می‌کرد. غلام جز نان و ماست و یا پنیر، چیزی نمی‌توانست در راه بخرد و بخورد. چون به شهر شام رسیدند، بار حاضر نبود. پس تاجر و غلام‌اش به کارونسرا رفتند تا استراحت کنند. 🔺غلام فرصتی یافت در کارونسرا کارگری کند و ده سکه طلا مزد گرفت. بار تاجر از راه رسید و بار را بستند و به قونیه برگشتند. در مسیر راه، راهزنان بار تاجر را به یغما بردند و هر چه در جیب تاجر بود از او گرفتند اما گمان نمی‌کردند، غلام سکه‌ای داشته باشد، پس او را تفتیش نکردند و سکه دست غلام ماند. با التماس زیاد، ترحم کرده اسب‌ها را رها کردند تا تاجر و غلام در بیابان از گرسنگی نمیرند. یک هفته در راه بودند، به کارونسرا رسیدند. 🔺غلام برای ارباب خود غذای گرم خرید و خود نان و پنیر خورد. تاجر پرسید : تو چرا غذای گرم نمی‌خوری؟ غلام گفت : من غلام هستم به خوردن تکه نانی با پنیر عادت دارم و شکم من از من می‌پذیرد. اما تو تاجری و عادت نداری، شکم تو نافرمان است و نمی‌پذیرد. تاجر به یاد بدی‌های خود و محبت غلام افتاد و گفت: غذای گرم را بردار، به من از عفو و معرفت و قناعت و بخشندگی خودت هدیه کن که بهترین هدیه تو به من است. 🔺من کنون فهمیدم که سخاوت به میزان ثروت و پول بستگی ندارد، مال بزرگ نمی‌خواهد بلکه قلب بزرگی می‌خواهد. آنانکه غنی هستند نمی‌بخشند آنانکه در خود احساس غنی‌بودن می‌کنند می‌بخشند. من غنی بودم، ولی در خود احساس غنی بودن نمی‌کردم. و تو فقیری ولی احساس غنی بودن می‌کنی. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande