eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.1هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
35.1هزار ویدیو
123 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 #داسـتان_یا_پنـد 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🍃قسمت ۲۶ شهادت سیدحسین برای همه فامیل خیلی سخت ب
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🍃قسمت ۲۷ نزدیکیم و علاقه ام به حجاب خیلی بیشتر شده بود حضورم در جاهای مذهبی هم خیلی بیشتر شده بود امروز قراربود زهرا بیاد خونه ما میگفت باهات یه کاری دارم که اگه بشنوی خیلی خوشحال میشی صدای زنگ در بلند شد این صددرصد زهرا بود + سلام خاله خوبید؟ _ممنونم دخترم تو خوبی؟ پدر و مادرت خوبن ؟برادرات خوبن ؟ + همه‌خوبن سلام دارن خدمتون این نرگس کجاست ؟ من - آی آی زهراخانم غیبت ؟ + بروبابا کدوم غیبت ؟ - زهرا چیکارم داشتی؟ + نرگس جان من تو چندماه دنیا اومدی؟ _ااااإه بگو دیگه + اووووم... قراره چندتا تیم بسیجی جمع آوری آثار شهدا کارکنند تو دانشگاه - یخ این کجاش ذوق مرگی منو داره من مگه بسیجی ام + نه نیستی اما من میتونم یه همراه باخودم تو این پروژه داشته باشم - واقعا + آره به جان خودم راست میگم - وای زهرا عاشقتم حالا تیم ما چه کسانی هستن + من ،تو، داداشم و علی - علی کیه؟اون وقت + صبوری ... نرگس یه چیزی میگم جیغ جیغ نذاریا - چی + منو‌ علی فرداشب هم میشیم -چــــــــــــــــــــــی الان به من میگی خرس پشمی براش پرت کردم _بچه پررو بذار من نامزد کنم اگه بهت گفتم + تو نامزد کنی بخوای نخوای من میفهمم - یعنی چی؟ - هیچی ... ✍🏻پـــریســـا_ش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆💞
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 #داسـتان_یا_پنـد 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🍃قسمت ۲۷ نزدیکیم و علاقه ام به حجاب خیلی بیشتر ش
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🍃قسمت ۲۸ از فردا مصاحبه با خانواده شهدای مدافع حرم شروع میشود اولین مصاحبه ما با خانواده مادر شوهر نرجس شد قرار براین شد فردا بریم بسیج دانشگاه ومن باهشون تماس بگیرم رسیدم دانشگاه رفتم دفتر بسیج خواهران شماره تماس خونه شهید حسینی گرفتم پدرشون برداشت - الو سلام منزل شهید حسینی °° بله بفرمایید - ببخشید حاج خانم هستن؟ °° بله چنددقیقه ای گوشی دستتون = بله بفرمایید - سلام خانم حسینی خوب هستید ؟ = ممنون ببخشید شما - نرگس ساداتم خواهر عروستون = شرمنده نرگس جان نشناختم واقعا حال روحیم خوب نیست - بله میدونم حاج خانم اگه اجازه بدید میخایم با چند رفقای حسین آقا مزاحمتون بشیم = نرگس جان والا ما تاحال با کسی درمورد حسین صحبت نکردیم اما شما به خاطر نرجس بیاید عزیزم - ممنونم حاج خانم پس اگه اجازه بدید ما فرداساعت ۶ غروب مزاحمتون بشیم = مراحم هستید تشریف بیارید - ممنونم زهرا_نرگس سادات چی شد - برای فردا ساعت ۶ هماهنگ کردم زهرا_احسنتم خواهر موسوی -زهرا ولی جای من تو تیم شما نیست برادر و همسرتو هستن... من به اونا چیکارمیکنم توی این تیم _نرگس سادات تو مگه از برادرمن چیزی دیدی که اینجوری میگی - این چه حرفیه من پسری به چشم پاکی برادرت ندیدم اما مطمئنم حضورم هم باعث خودم هم اون بنده خداست _نرگس آجی این راهو خود شهدا سر راهت گذاشتن - خداکنه حرف تو باشه _نرگس سادات بریم مزارشهدا توسل کن به خودشون من مطمئنم خودشون میگن حرف منه یانه - باشه بریم وارد مزارشهدا شدیم رفتیم سر مزار یکی از شهدای مدافع حرم _نرگس آجی من میرم سرمزار توام حرفات بزن - باشه آجی زهرا ازم دور شد شیشه گلاب ریختم رو مزارشهید با دستم مزارش لمس میکردم... من تازه قدم به راهتون گذاشتم چطوری تو یه تیم هست کارکنم ؟ نکنه بجای ثواب گناه کنم شب بعداز خوندن نماز مغرب راهی خونه شدیم... چشمام قرمز قرمز بود - سلام عزیزجون حالم خوب نیست میرم بخابم.. خاهشا کسی نیاد سراغم چشمام بستم 💤خواب دیدم تو مزارشهدا دارم راه میرم یهو از مزارشهدا تو یه منطقه جنگی حاضر شدم شهید ململی صدام کرد _خانم موسوی... این اسامی ثبت کنید تو این دفتر... پرونده هاشون که کامل شد بدید امضاش کنم ... ✍🏻پـــریســـا_ش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆💞
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 #داسـتان_یا_پنـد 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🍃قسمت ۲۸ از فردا مصاحبه با خانواده شهدای مدافع ح
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🍃قسمت ۲۹ باصدای الله اکبر اذان صبح از خواب بلندشدم جمله شهیدململی باخودم زمزمه کردم _خانم موسوی پرونده تکمیل کنید بدید امضاکنم انگار حرف زهرابود شهدا خودش خاستن توی این راه باشم گوشیم برداشتم به زهرا اس مس دادم: -سلام آجی بیداری * سلام عزیزدل آجی آره - زهرا من تو تیم میمونم *وای خدایا شکرت - کاری نداری خواهری * نه عزیزدلم فقط فردا ساعت ۵:۳۰ غروب دانشگاه باش - باشه خداحافظ * یاعلی نمازمو که خوندم مفاتیح برداشتم تا یه دعا بخوانم بازش کردم مناجات امیرالمومنین اومد یاد اعتکاف افتادم چه دوره ای عالی بود ساعت ۴:۳۰ ظهر پاشدم رفتم سمت کمد مانتو و شلوار سرمه ای برداشتم با یه روسی سفید که طرح لبنانی سرکردم دفعات استفاده من از چادر خیلی بیشتر شده بود اما هنوز تو دانشگاه سر نکردم از عزیزجون و آقاجون خداحافظی کردم رفتم دانشگاه کلا تعطیل بود فقط بسیج دانشگاهی فعالیت میکرد تا برسم دانشگاه ساعت شد ۵ رفتم بسیج خواهران درزدم دیدم بسته است کلا اومدم شماره زهرا بگیرم که ببینم کجاست که صدای آقای کرمی مانع شد + خانم موسوی برگشتم سمتش -بله + زهرا داخل بسیج برادران هست در نیمه باز بود بدون اینکه دربزنم رفتم داخل آقای صبوری دست زهرا تو دستش بود تا منو دید از خجالت آب شد منم باصدای که شیطنت توش موج میزد : _زهرا جونم سلام زهرا: سلام تو درزدن بلدنیستی - حالا فلفل قرمز ن .... هنوز جمله کامل نکرده بودم که یهو آقای کرمی داخل شود وگفت _فلفل قرمزچیه وای خدایا آب شدم بعداز یه ربع فهمیدم برای تقدیر از خانواده شهید «یه جعبه شیرینی، یه نیم سکه بهارآزادی با یه لوح خیلی زیبا از تصویر و قسمتی از وصیت نامه شهید است» تهیه شده به سمت خونه شهید راه افتادیم تو ماشین قراربر این شد چون فامیل ما هستن من مصاحبه انجام بدم ... ✍🏻پـــریســـا_ش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆💞
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 #داسـتان_یا_پنـد 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🍃قسمت ۲۹ باصدای الله اکبر اذان صبح از خواب بلندش
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🍃قسمت ۳۰ رسیدیم خونه شهید... من زنگ زدم _سلام خانم حسینی +سلام نرگس جان بیاید داخل حاج خانم جلوی در منتظر ما ایستاده بود ‌-سلام حاج خانم مادرشهید:سلام دخترم خوبی؟ _ممنون شما خوبی ممنونم دستم گرفتم سمت زهرا... _حاج خانم ایشان دوستم هستن ایشانم برادر و همسرشون هستن واز رفقای حسین آقا هستن _خدابهشون سلامتی بده برای مادراشون حفظ کنه آقای صبوری و مرتضی: ممنون حاج خانم -حاج خانم خیلی ممنون که اجازه دادید ما بیایم مادرشهید:خواهش میکنم دخترم - اگه اجازه میدید مصاحبه شروع کنیم مادرشهید_ بفرمایید -بسم الله الرحمن الرحیم امروز مورخ تاریخ ....... در خدمت خانواده شهید مدافع حرم سید حسین حسینی هستیم مادر بفرمایید خودتون معرفی کنید و نسبت باشهید بگید مادر شهید:_بسم الله الرحمن الرحیم بنده انسیه سادات موسوی مادرشهید مدافع حرم سیدحسین حسینی هستم - خانم موسوی برامون از دوران کودکی حسین آقا برامون بگید؟ مادرشهید: خانواده ما هم فوق العاده مذهبی هم پرجعمیت... حسین سال ۶۸ دنیا اومد... پدرش تو ماموریت تو کرمانشاه بود حسین تو محرم دنیا اومد مادرشوهرم با همسرم تماس گرفت گفت _ خداباز یه پسر بهتون داده همسرم گفت _فدای حسین زهراست مادر اسمش بذارید حسین حسین تا ازبچگی هم بین خودش و نامحرم یه پرده قائل بود یادمه یه بار برادربزرگش سیدمحسن تو مدرسه خورده بود زمین... سرش شکسته بود... سیدحسین ۶ سالش بود.... بهش گفتم پسرم من میرم مدرسه اما تو به چیزی دست نزنیا... یه دوساعت کارم طول کشید اومدم خونه دیدم حسین پرده آشپزخونه آتش زده خاموشم کرده درباز کردم اومدم تو دیدم.... نشسته وسط آشپزخونه دست میزنه میگه مامان ببین بازی کردم ... خیلی باآرامش نشسته بود با خاکسترا نقاشی میکرد رو دیوار بعداز چندتاسوال گفتم _حاج خانم چطوری تصمیم گرفتن برن سوریهپ +ترم شش دانشگاه بود دوستش جانباز مدافع حرم شده بود... رفتیم دیدن اون باهم... توراه گفت مامان اجازه بده منم برم مسئولیت ما سنگین تره چون سیدهستیم عمه جانم وسط دشمنه یک هفته ای طول کشید تا بارفتنش موافقت کنم - حاج خانم سفارش اصلیشون چی بود +حجاب و نماز و ولایت فقیه . . . یه ساعت بعد همه خداحافظی کردیم و رفتیم یک هفته ای از دیدارما میگذشت رفتم تو پذیرایی رو به آقاجون گفتم - آقاجون آقاجون : جانم بابا - میخام برای چادر سرکنم آقاجون : آفرین دخترم پس بالاخره عاشقش شدی - خیلی شرمنده چادرم ... ✍🏻پـــریســـا_ش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆💞
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_یک: با_شیطان_برقص: ✍همانطور که قبلا گفتیم آدم(ع) و پیامبران بعدی یکی پس از دیگری به شیثیان وصیت کرده بودند که به هیچ وجه با قابیلیان اختلاط نکنند. ایمان و اعتماد آنان به وصیت آدم(ع) به اندازه ای بود که شیطان تا آن روز موفق به گمراه کردن ایشان و دعوتشان به مذهب قابیلیان نشده بود. 🏕اما این پایان ماجرا نبود. همانطور که قبلا گفته شد اردوگاه شیثیان یکی از کوه های اطراف مکه بود و جهان پایین کوه، تماما در اختیار و تصرف قابیلیان بود. 🌌شبی از شب ها پدیده ای عجیب آرامش اردوگاه شیثیان را برهم زد. 🎼 آن شب از دامنه ی کوه اصواتی به گوش شیثیان رسید که تا آن روز نشنیده بودند. اصواتی که نه به صدای انسان می ماند و نه هیچ کدام از مخلوقاتی که تا آن روز دیده بودند!  نه همچون صدای پیچیدن باد در میان درختان بود و نه حرکت آب روان در جویبار! این اصوات شبیه هیچ چیز دیگری نبود! شیثیان بهت زده و حیران از جای خود برخاستند و به پایین کوه خیره شدند تا منشاء این اصوات شگفت انگیز را بیابند. در دامنه ی کوه، در روستای قابیلیان هیاهویی بر پا بود! روستای قابیلیان از نور آتش چون روز روشن شده بود و صدای قهقهه های مستانه ی دخترکان و پسران قابیلی گوش فلک را کر می کرد. قهقه هایی که با آن اصوات عجیب و غریب و زیبا هماهنگ شده بود و یک حس خاص را به انسان منتقل می ساخت! 🌀چقدر زیبا بود! چقدر شگفت انگیز بود! عده ای از شیثیان شیفته و  مسحور آن اصوات سحرآمیز شدند. می خواستند هرچه بیشتر به منشاء صدا نزدیک شوند. هیچ اهمیتی نداشت که این صدا از روستای قابیلیان است. فقط می خواستند آنجا باشند، هرچه نزدیک تر به آن نواهای مسخ کنند. عده ای از شیثیان مست و مدهوش شروع به حرکت کردند. اما ناگهان فریاد یارِد نبی(ع) همه را به خود آورد و در جای خود میخکوب کرد. 📚منابع:منابع برداشت آزاد از: تاریخ یعقوبي، ج1 ،ص 10 بیگدلی، عروج مشرقی ص308 ... ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_یک: با_شیطان_برقص: ✍همانطور که قبلا گفت
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_دو: _سقوط: ✍فریاد یارد(ع) چون پتک بر سر شیثیان فرود آمد و ایشان را به خود آورد. 🗯ای برادران و خواهران من! ای فرزندان و یاران من! 💟چشم سر ببندید و با چشم دل بنگرید! 🏹این نوای سحر آمیز، تیر زهر آلود ابلیس است که به قصد قلب نورانی شما از کمان قابیلیان رها گشته است. ☄این همان سنگیست که روزی به جرم یکتا پرستی بر سر هابیل فرود آمد. 🔱قابیلیان زمان بار دیگر سلاح بدست گرفته اند. اما اینبار نه به قصد جان شما، که به قصد ایمانتان به میدان آمده اند! این جنگ کجا و آن جنگ کجا؟! در آن جنگ تنت را میکشند و در این جنگ دلت را ! 🎶ای یاران من! اگر با گوش دل بشنوید!  در پس پرده ی این نوا های افسونگر، صدای قهقهه های مستانه ی شیطان را خواهید شنید. دل به وعده های این کفتار پیر نبندید. خدای خود را به هلهله ی فرزندان قابیل نفروشید. بخدا قسم که ظهور نوح(ع) نزدیک است و این آخرین تیر ترکش شیطان است که به سوی لشگریان خدا روانه میگردد. تیرش را بشکنید و زنجیر مکرش را پاره کنید. ✊در میان شیثیان غوغا به پا شد. عده ای با مشت ها ی گره کرده، محکم و استوار در جای خود ایستادند. خدا و پیامبرش را درود گفتند و شیطان را لعنت کردند.  اما صد نفر از ایشان، خسته و بریده از سختی ها و آزار و اذیت قابیلیان، پیامبر و خاندان خود را رها کردند و به پایین کوه روانه شدند. 〽️اولین سقوط... ↔️اولین انشعاب در جبهه ی شیثیان. 🌄 یارد نبی(ع) و قومش با چشمان خیس ایستاده بودند و به محو شدن صد تن از عزیزان خود در دل تاریکی می نگریستد. 🌌تاریکی آن شب اما غلیظ تر از آن بود که با سپیده صبح محو شود. این سیاهی در دل تاریخ نفوذ کرد و سرنوشت آن را دگرگون ساخت. 📚منابع: برداشت آزاد از: تاریخ یعقوبي، ج1 ،ص 10 بیگدلی، عروج مشرقی ص308 ... ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_دو: _سقوط: ✍فریاد یارد(ع) چون پتک بر سر
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_سه: _تنهایی: ✍شیثیان تازه وارد قبل از هرچیز به دنبال منشاء آن اصوات سحرآمیز رفتند. یعقوبی در تاریخ معروف خود داستان را اینگونه روایت می کند: شیطان که از انسجام و قدرت گرفتن جبهه ی حق وحشت کرده بود، به دنبال راهی میگشت که شیثیان را به سمت دنیای قابیلی جذب کند. از همین رو به دو نفر از قابیلیان ساختن ساز را آموزش داد و آنان در شبی که توضیح آن گذشت، به نواختن موسیقی پرداختند و توانستند شیثیان را از راه دور به سمت خود جذب کنند. 🥁آن شب شیطان هرچه در چنته داشت رو کرد. قابیلیان به یمن ورود عموزاده های خود به جشن و پایکوبی پرداختند. ضیافتی برپا شد. ضیافتی بی نظیر در شان مومنانی که خدا و پیامبر خود را به نوای ساز ایشان فروخته بودند. در انتهای شب شیثیان تازه وارد با دختران قابیلی مرتکب زنا شدند و برای اولین بار نسل شیث(ع) و قابیل باهم یکی شد. 🎼 بعد از این هر روز و هر شب قابیلیان با جادوی موسیقی شیثیان را به سمت دنیای خود دعوت می کردند. رفته رفته مهاجرت شیثیان بیشتر میشد. با همه ی کوششی که یارد(ع) و مومنان شیثی می کردند  اما قبح ارتباط با دنیای قابیلیان هر روز بیشتر از دیروز فرو می ریخت و دنیای شیثیان روز به روز کوچکتر می شد. ⁉️کسی چه می داند! شاید اگر شیثیان به وصیت آدم(ع) عمل می کردند و با قابیلیان اختلاط نمی کردند، خداوند حضرت یارد(ع) را همان منجی وعده داده شده قرار میداد و کار قابیلیان را یکسره می کرد. 🌬اما پای ارادتشان لنگید. امام زمان خویش را تنها گذاشتند و همه ی انسجام و قدرتی را که با خون دل خوردن پدرانشان به دست آمده بود به باد دادند. حضرت یارد(ع) در غربت و تنهایی چشم از دنیا فرو بست و رهبری جامعه ی کوچک مومنان را به فرزندش ادریس(ع) سپرد. درود خداوند، ملائکه و مومنان بر ایشان و همه ی پیامبران تاریخ. 📚منابع:  يعقوبی، تاریخ يعقوبی، ج1 ،ص 10 ... ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_سه: _تنهایی: ✍شیثیان تازه وارد قبل از هر
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖_قصه_سی_و_چهار: _به_نام_قلم: ✍در جهان ادریس(ع) همچون گذشته فرزندان قابیل بر کرسی  قدرت نشسته بودند و بر دنیا حکومت می کردند، اما آنچه دنیای ادریس(ع) را با انبیای قبل از خود متفاوت می ساخت، تعداد شیثیان بود. 👥 ایشان توسط انبیای الهی سینه به سینه وصیت شده بودند که از کوه محل سکونتشان پایین نیایند و با قابیلیان اختلاط نکند و اتحاد و انسجام خود را برای دوران ظهور و قیام منجی (نوح) حفظ کنند. حالا دیگر یار و یاوری نمانده بود که اتحاد و انسجام معنایی داشته باشد! آنان هم که مانده بودند ایمانی سخت تر از فولاد داشتند و انحراف از حق برایشان بی معنا بود. ⛰پس حضرت ادریس(ع) تصمیم گرفت بار سفر ببندد و با معدود یاران باقی مانده، برای همیشه کوه شیثیان را ترک کند. 🏞ادریس نبی(ع) و یارانش به سمت شمال حرکت کردند. از روستاها و شهرهای کوچک و بزرگ قابیلی گذشتند و از مخوف ترین بیابان خاورمیانه یعنی صحرای نفود( بین عربستان و عراق) عبور کردند و خود را به ساحل فرات رساندند. جایی که امروز شهر کوفه بر آن بنا شده است. ادریس(ع) در محلی که امروز مسجد سهله قرار دارد خانه ای بنا کرد تا مقر جدید یکتا پرستان و موحدان عالم باشد.1 🪕دیگر وقت آن رسیده بود که پیام خدای خود را به گوش جهانیان برساند. اگر شیطان برای تبلیغ  مکتب خود را به قابیلیان هدیه کرد، اینک وقت آن بود که پیامبر خدا نیز معجزه ای کند. معجزه ای که فریادش در گوش تاریخ بپیچد و سرنوشت آن را دگرگون سازد. 🖋و اینگونه بود که توسط ادریس(ع) ساخته شد. پیش از ایشان از زمان حضرت آدم(ع) تا به آن روز، انبیای الهی با انگشت بر لوح های گلی می نوشتند. ✒️اما ادریس نبی(ع) آمده بود تا به اعجاز قلم دل جهانیان را زنده کند. این تحولی عظیم در تاریخ تمدن بشر است.2 📚منابع: 1)راوندی، قصص الانبياء، ج1 ،ص 248 ... ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖_قصه_سی_و_چهار: _به_نام_قلم: ✍در جهان ادریس(ع) هم
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_پنج: حضرت ادریس(ع) با هفت تن از شیثیان که تنها یاران باقی مانده ی او بودند خود را به بابل(عراق ) رساند و در مکانی که امروز مسجد سهله قرار دارد( مسجدی که طبق روایات، پس از ظهور حضرت حجت بن الحسن(ع) مکان اقامت (خانه) ایشان در زمان حکومتش خواهد بود.1) سکنا گزیدند. ادریس نبی(ع) و هفت یار همراهش شروع به تبلیغ یکتا پرستی و مبارزه با شرک و بت پرستی کردند. ❇️آنان هیچ فرصتی را برای شناساندن دین حق به مردم از دست نمی دادند. رفته رفته آوازه ی ادریس نبی(ع) در دنیای آن روز پیچید و پیامش به جان وجدان های کمتر آلوده شده ی جهان قابیلی نشست. 🖋هر روز افراد بیشتری برای شنیدن سخنانش راهی بابل می شدند. حضرت ادریس(ع) در مکان سکونتش شروع به تدریس کرد. ابتدا به شاگردانش نوشتن می آموخت و پس از آن معارف عمیق یکتا پرستی را به ایشان آموزش می داد. حلقه های درس تشکیل شد و هر روز بر تعداد آن افزوده می شد. خداوند بر ادریس نبی  سی کتاب آسمانی نازل کرد که شامل پندها و اندرزهای آموزنده و بی نظیر و راهکارهایی برای شناخت حق از باطل بود.2 📚همچنین حضرت اولین کتابخانه ی تاریخ را در مکان اقامتش بنا نهاد. وی به معنای واقعی کلمه یک انقلاب علمی و فرهنگی را در عصر باستان رقم زد. 🌄انقلابی که توانست تعداد هفت یار اولیه ی او را به هزار نفر برساند و قدرت از دست رفته ی یکتاپرستان را تا حدی به ایشان بازگرداند. 📚منابع: 1)طبری آملی، محمد بن جریر، دلائل الامامة،ص۴۵۸. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۹۷، ص۴۳۵ 2) مجلسي، بحار الانوار، ج11 ص 276 و ص282 3) صدوق، علل الشرایع، ص28 باب19 ... ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_پنج: حضرت ادریس(ع) با هفت تن از شیثیان ک
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_شش: نبرد_خدایان: 1⃣ قسمت_اول: ✍در دوران حضرت ادریس(ع) یک اتفاق بسیار مهم رخ داد. 🏞روزی پادشاه آن دوران که از فرزندان قابیل بود در حین سیاحت و گشت و گزار، راهش به زمین خرم و زیبایی افتاد و شیفته ی آن زمین شد. ⚔سلطان از سربازان خود خواست مالک این زمین را نزد او بیاورند. سربازان صاحب زمین را آوردند و گفتند که او از پیروان ادریس(ع) است. ❌پادشاه از او خواست که زمینش را تسلیم کند، اما مرد از این کار سر باز زد و گفت من آدم فقیری هستم و جز این زمین در دنیا چیز دیگری ندارم. اگر زمینم را از من بگیری چگونه فرزندانم را سیر کنم؟! ✴️پادشاه از این سرپیچی و تمرد بسیار خشمگین شد، اما همسر شاه که زن باهوشی بود سریعا وارد عمل شد و او را آرام کرد: ⁉️تو را چه می شود؟! تو نماینده ی خدایان و حاکم جهان هستی! آیا میخواهی کاری کنی که مردم  از کیش سلطان خود برگردند؟! آن هم در زمانی که فردی چون ادریس(ع) صد ها نفر را به خود جذب کرده؟! آیا می خواهی مردمت پرستش خدایان را رها کرده و به خدای ادریس ایمان آورند؟! 🔱آرام باش و عاقل! تو هرآنچه را که می خواهی بدست خواهی آورد، اگر به جای شمشیرت عقلت را به کار اندازی! پادشاه از همسرش پرسید چه باید کرد؟! 🗿ملکه گفت: این مردک را متهم به بد دینی کن. بگو علت تصرف اموالش خروج او از دین شاهنشاه و کافر شدن او به بت ها و خدایان قوم است. سپس او را محکوم کرده و خواهیم کشت و زمینش را تصرف میکنیم 🕯یادت باشد که اکثریت جهان پیرو آیین تو هستند و قطعا سرکشی در برابر خدایان خود را تحمل نخواهند کرد. 🔮بگذار خدایان کار ادریسیان و خدایشان را یکسره کنند. 📚منابع: برداشت آزاد از:  راوندی، قصص الانبياء، ج1 ،ص 240. مجلسي، بحار الانوار،ج11 ص 271. بیگدلی، عروج مشرقی، ص310 ... ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_شش: نبرد_خدایان: 1⃣ قسمت_اول: ✍در دوران
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_شش: نبرد_خدایان: 2⃣ قسمت_دوم: ✍سربازان پادشاه،مرد یکتا پرست را در قل و زنجیر به دربار بردند. او محکوم به کفر و بد دینی شد. گردنش را زدند،زمین محقرش را تصرف کردند و زن و فرزندانش را آواره ساختند. پس از این جنایت هولناک خداوند واقعه را  به ادریس(ع) وحی کرد و به او دستور داد که هرچه سریع تر به کاخ پادشاه برود و پیغام خدای خود را به او برساند. 🏛ادریس با تنی چند از یارانش به راه افتاد و خود را به کاخ پادشاه رساند. 👑پادشاه در حالی که همسر و بزرگان دربار همگی در کنارش ایستاده بودند ادریس را به حضور پذیرفت. ابتدا سر تا پای او را برانداز کرد. 💫 و سپس گفت:پس ادریس تو هستی! تعریفت را بسیار شنیده بودیم. هر چند وقت یک بار خبر عجیب و غریب از تو به ما می رسد که مایه ی تفریح ماست. یک روز می گویند وسیله ای ساخته ای و علامت هایی عجیب و غریب بر پوست حیوانات میکشی و به دیگران هم می آموزی. روز دیگر می گویند هرآنچه در دنیا رخ می دهد می دانی و از اسرار خورشیدو ماه و ستارگان آگاهی و مریضان را شفا می دهی. اما هیچ  کدام از این یکی بهتر نیست که می گویند از طرف خدایی نادیده و ناشناخته مامور به هدایت جهانیان هستی و مردم را به سوی کسی دعوت میکنی که حتی جا و مکان مشخصی ندارد! ⁉️خب پیامبر! چه چیز ادریس نبی را با این همه توانایی و قدرت و دانش و جلال و جبروت که فقط برازنده ی خدایان است، به کاخ محقر ما کشانده ؟! 🛡حضار با پوزخند های تمسخرآمیز به ادریس چشم دوخته بودند و منتظر واکنش او به سخنان تحقیر آمیز پادشاه بودند. ❇️ادریس با لبخند به چشمان شاه خیره شد و شروع به سخن گفتن کرد:مرا با تو کاری نیست. آن کس که مرا به این جا فرستاده  پیامی برایت دارد. می گویم و به خانه خود بازمی گردم؛ 🌀خداوند فرمود:آیا به کشتن بنده ی مومن من راضی نشدی که زمین و خانه ی او را از زن و فرزندانش ستاندی تا شاهد مرگ ایشان نیز باشی؟! به عزتم سوگند! در دنیا سلطنت را از تو سلب خواهم کرد، ملکت را ویران میسازم و عزتت را به ذلت بدل می کنم و گوشت همسر و در باریانت را خوراک سگان خواهم ساخت. پس از آن در دنیای دیگر نزد من خواهی آمد، آنگاه انتقام خون به ناحق ریخته شده ی بنده ی خود را از تو خواهم ستاند.  📚منابع: برداشت آزاد از:  راوندی، قصص الانبياء، ج1 ،ص 240. مجلسي، بحار الانوار،ج11 ص 271. ... ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺